چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا
مهران در سرزمین گالیورها
«مهران امیری» ۹۰ سانتیمتر است و این برای دنیایی كه در آن كلاه دو متری هایبس معركه است، خیلی كم است.
با این همه، مهران مثل همه آدمهای یك متری و دو متری مدرسه رفته، دیپلمش را با معدل شانزده و نیم گرفته و حالا دارد در دانشگاه پیام نور، مدیریت بازرگانی میخواند. هر چیزی برای مهران میتواند آزاردهنده باشد؛ از گرم و سرد شدن هوا گرفته تا چند دقیقه ایستادن و چیزی را در دست گرفتن. مهران هیچوقت نمیتواند از خانه خارج شود مگر وقتی با ماشین به گردش ببرندش.
مهران از آدم گندهها میترسد و همیشه از له شدن زیر دست و پای آنها وحشت دارد. هر ارتفاع معمولی، مثل فاصله صندلی تا زمین، برای مهران شبیه درهای عمیق و ترسناك است و با همه اینها، وقتی با زحمت خودش را به صندلی مخصوصش میرساند و خودش را از صندلی بالا میكشد، با خنده میگوید: «زندگی را سخت نگیرید بابا!»
مهران از دار دنیا دو تا یار غار دارد كه بدون آنها نفس نمیكشد: یك اردك و یك خرگوش.
مادر مهران میدانست. وقتی مهران را دو ماهه حامله بود، دكترها با گوشه و كنایه به او فهمانده بودند كه مهران بچهای طبیعی نیست؛ اما حرف مادر این بود كه حاضر است غیر طبیعی بودن فرزندش را بپذیرد: «مادرم میگوید وقتی به دنیا آمدم قدم چهل و هفت سانت یعنی سه سانت ناقابل از بقیه نوزادها كوتاهتر بوده. البته مادرم متوجه این مسأله نشد. در اصل، به خاطر بیقراری و ناآرامی بیش از حدم، مرا پیش دكتر برد. دكتر بعد از وزن كردن و گرفتن قدم، به اصل ماجرا شك كرد؛ یعنی به طبیعی بودن من.»
مهران را به بیمارستان كودكان فرستادند و آنجا انواع و اقسام آزمایشهای ژنتیك را رویش انجام دادند. اول شكشان بود به منگل بودن مهران. علتش هم دستها و پاهای پفكرده و پلكهای ورمكرده او بود.مادر مهران میگوید:«خدا، خدا میكردم مهرانم مشكل مغزی نداشته باشد. نمیتوانستم ببینم بچهام سال به سال از فرزندان دیگرم عقب بیفتد و هیچ هدفی در زندگیاش نداشته باشد.
پای هر جور محرومیت جسمی مهران ایستاده بودم و اگر خدای نكرده محرومیت ذهنی هم بود، باز هم پشت و پناهش بودم اما دعا میكردم ذهن پسرم سالم باشد. اما بعد، آزمایشها نشان داد كه مشكل مهران چیز دیگری است. استخوانهای مهران كج بود. استخوانهای او از پهنا رشد میكردند، نه از طول. در نتیجه، مهران همان قدی ماند و تبدیل شد به كوچكترین مرد ایران. در حقیقت، مهران از بچههای عادی هم سن و سالش باهوشتر هم بود. پزشك مهران میگوید، ضریب هوشی این جور بچهها بالاتر است.
همینكه مهران توانسته در این شرایط سخت دیپلمش را بگیرد، خودش نشانه هوش بالای مهران است: «خیلی وقتها كم بودن نمرههایم به خاطر گوشهای سنگینم بود. صدای معلم را خوب نمیشنیدم. خط بدم هم به خاطر حالت دستهایم باعث میشد معلمها نتوانند دست خطم را بخوانند و نمرهام را بدهند. زبانم هم میگرفت و تن صدایم پایین بود. همین باعث میشد تا در درسهای شفاهی نمره كافی نیاورم.»
«آن اوایل، تا پایان دوره دبستان، میتوانستم خودم راه بروم. عاشق فوتبال بودم، دایم با بچهها توی كوچه فوتبال بازی میكردم، حرف هیچكس هم به خرجم نمیرفت. دكترها سختی راه رفتنم را در آینده نزدیك، پیشبینی كرده بودند و به مادرم گفته بودند اتفاقی است كه بالاخره برای مهران میافتد، اما اگر قبول كند مدتی آتل به پایش ببندد، این مساله به تعویق میافتد. مادرم همه تلاشش را كرد ولی نمیشد به پای یك بچه شش هفت ساله عشق فوتبال، آتل بست. حالا قد آن بچه بلند باشد یا كوتاه! مهران، مثل همه بچههای دیگر، روز اول مهر به مدرسه رفت. روز اول مهر، برای مادر مهران خاطرهای دوستداشتنی نبود. اولین برخورد مهران با اجتماع بود: «از نگاهها میترسیدم. هنوز عادت نكرده بودم به بچهام به دید یك آدم غیرطبیعی نگاه كنند، اما خود مهران عین خیالش نبود. آنقدر هیجان زده بود كه تفاوتش را با بقیه بچهها فراموش كرده بود.»
مادر مهران، پنج سال در دوره ابتدایی، هر روز صبح به مدرسه مهران میرفت. در مدرسه میماند تا زنگ بخورد و تعطیل شود. آنوقت مهران را برمیداشت و به خانه میآورد: «زنگهای تفریح مهران نمیتوانست از كلاس بیرون بیاید. برای همین هم من برایش تغذیه میبردم. گاهی اوقات هم بلندش میكردم و به حیاط میآوردمش.»
چون قد مهران به میز و نیمكتهای عادی نمیرسید، مادرش برایش یك میز و نیمكت كوچك سفارش داد؛ یك میز و نیمكت اندازه خودش. مهران از نشستن روی این نیمكت احساس خاصی داشت: «خوشم میآمد. بچهها دلشان میخواست مثل من برای خودشان نیمكت سوا داشته باشند؛ اما مجبور بودند سهنفره روی یك نیمكت بنشینند.»
مهران به خاطر خوشاخلاقی و بذلهگوییاش دوستان زیادی دارد كه همه از دوران مدرسه برایش ماندهاند؛ بچههایی كه به خانهشان رفت و آمد دارند و نمیگذارند دوران خانهنشینی به مهران بد بگذرد. مادر مهران هم میگوید: «مهران همنشین خوبی است. به درددلهای من گوش میكند و با حرفهایش آدم را میخنداند. مهران برای من یك نعمت است. من روزهای سختی را گذراندم؛ روزهای افسردگی و ناامیدی. روزهایی كه صورت مهران فلج میشد. دهنش كج میشد و مجبور بودم او را به فیزیوتراپی ببرم. تا حالش درست شود و باز از نو. من در تمام عمرم، حتی حالا كه مهران برای خودش مردی شده، نتوانستم لحظهای از او چشم بردارم.
مهران عزیزم مثل یك گل ظریف و حساس است، اگر آب میوهاش كم شود، مریض میشود و اگر از مقدار طبیعی بیشتر شود، باز هم مریض میشود. با همه اینها، مهران به من در زندگی هدف داد و مرا از افسردگی بیرون آورد. من برای یك چیز زاده شدهام و آن هم سروسامان دادن به اوست. حالا هم فقط میخواهم یك دختر خوب و مناسب برای همسری او پیدا كنم؛ كسی كه خیالم راحت باشد كه اگر روزی نباشم، هوای او را داشته باشد.
نگرانی مادر مهران البته تا حدودی بیمورد است. مهران خواهر و برادرهای مهربانی دارد. آنها او را دوست دارند، برای گردش بیرونش میبرند، هر وقت بخواهد او را در آغوش میگیرند و او را جابهجا میكنند، اردك و خرگوش مهران را روی تخم چشمانشان میگذارند و از آنها مراقبت میكنند. شاید برای همین هر وقت به مهران میگویی چه آرزویی داری، میگوید:«هیچی، من هرچه خواستهام خدا به من داده است.»
طی سالهای بیماری مهران، مشكلات مالی خانواده را از پای درآورده است. مهران بیمه نیست و همه خرجهای بیماری او بر دوش خانواده است. كمك هزینهای هم كه به این خانواده میدهد، حدود پنج هزار تومان در ماه است كه به جایی نمیرسد. تقاضای مهران و خانوادهاش این است كه تحت پوشش بیمه خدمات درمانی قرار بگیرند و بار سنگین هزینههاشان كم شود.
● جایی برای مهران
مهران آدم را یاد یكی از داستانهای ادگار آلن پو میاندازد؛ داستان مرد كوتاه قامتی كه با زنی شبیه خود ازدواج میكند و با هم خانهای میسازند در مقیاسهایی متفاوت، میزی كوتاه، پنجرهای پایینتر از سطح عادی، درهای كوتاه و خلاصه خانهای عروسكی كه با قد و قواره خودشان همخوانی دارد. اتاق مهران هم كم از این خانه رویایی ندارد.
● دست مهران برسد!
جالباسی مهران، درست كنار در، در ارتفاعی بسیار پایینتر از حد عادی نصب شده لباسهای كوچولوی مهران به آن آویزان است و همه اینها به این خاطر است كه دست مهران برسد. البته مهران برای پوشیدن لباس نیاز به كمك دارد اما در آوردن و آویزان كردن لباس كار خودش است.
● مهران بنشیند
صندلی مهران همان صندلیای است كه روز اول مهر با آن به مدرسه رفت؛ یك صندلی كوچك با ارتفاع كم. البته مهران دیگر مدتهاست كه میتواند روی صندلی عادی بنشیند و پشت میز معمولی چیز بنویسید. او از صندلی فقط برای تماشای تلویزیون استفاده میكند.
● مسافرتهای مهران
مهران روی دیوار اتاقش یك تهران دارد با یك عالمه كوچه و پس كوچه، باغ و مركز خرید و موزه. چون نمیتواند زیاد بیرون از خانه برود و با دوستهای هم سن و سالش گشتوگذار كند، روی نقشه مسافرت میكند. هر روز یك گوشه تهران را كشف میكند، شال و كلاه میكند و به آنجا میرود. خانواده مهران میگویند مهران تهران را مثل كف دست میشناسد و هر وقت فامیلی از شهرستان میآید، مهران را با خودش بیرون میبرد تا راه را نشانش بدهد.
● آبی یعنی مهران!
مهران استقلالی دو آتیشه است و تعصبش روی تیم استقلال به حدی است كه مادرش را هم استقلالی كرده است. بین آنها و پدرش كه پرسپولیسی است، همیشه كل و كل بازی است. مهران به دعوت آقای قلعهنویی به تمرینات تیم استقلال هم رفته و بچههای استقلال را از نزدیك دیده است. جزو انجمن حامیان تیم هم شده و قرار است برایش كارت صادر كنند. ماجرای استقلالی شدنش را هم خودش این گونه تعریف میكند: «سال ۷۲ بود. پنجم ابتدایی بودم و داشتم بازی استقلال و پرسپولیس را تماشا میكردم كه به خود گفتم هر كسی این بازی را برد، طرفدار تیم او میشوم. استقلال بازی را برد و من هم استقلالی شدم!» خانواده مهران اما مخفیانه میگویند استقلالی بودن مهران ریشهدارتر از این حرفهاست و ماجرای بازی پرسپولیس و استقلال را مهران برای این تعریف میكند كه پیروزی سال ۷۲ استقلال را به رخ همه بكشد!
● مامان بزرگ خرگوش، بابا بزرگ اردك!
اردك مهران هم قد و قواره خودش است و خرگوشش هم كه به شیده خانم معروف است، حالا دیگر سالهای پیریاش را میگذراند. مهران مثل تخم چشمش از این خانم و آقا مراقبت میكند و در مقابل، اردك و خرگوش هم حسابی هوای مهران را دارند و بغل هیچ كس غیر از مهران نمیروند. روزی كه برادر بزرگتر مهران اردك و خرگوشی را به خانه آورد، آنها موجودات ظریف و كوچك و شكنندهای بودند كه همه میگفتند مهران دو روز با آنها بازی میكند و بعد یا خود حیوانها میمیرند، یا مهران خسته میشود. اما مراقبتهای مهران به حدی بوده كه این حیوانها حالا از نظر سن و سال، بین هم نوعانشان ركورددار محسوب میشوند. نكته جالب این است كه اردك و خرگوش مهران، چشم دیدن همدیگر را ندارند و اگر با هم تنها باشند، بلایی به سر هم میآورند كه بیا و تماشا كن! دعوای اصلیشان هم سر صاحب دوستداشتنیشان یعنی مهران است.
● مهندس مهران
مهران برای گرفتن قلم و كاغذ در دستهایش مشكل دارد، این هم به خاطر فرم خاص استخوانها و دستهایش است اما مثل آب خوردن تایپ میكند. این روزها هم مثل جوانهای هم سن و سالش، در پای كامپیوتر نشستن و استفاده از اینترنت افراط میكند. او تازه ۱۹ ساله شده و هنوز گرفتار تب و تاب نوجوانی است. از كودكی دلش میخواسته مهندس كامپیوتر شود، ولی وقتی پای انتخاب رشته به میان آمده، مثل خیلیها دیگر علاقه را كنار گذاشته و رفته سراغ رشتهای كه میگویند حالا بازار كار بهتری دارد: مدیریت بازرگانی!
زهرا سپیدنامه
منبع : روزنامه همشهری
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
رئیس جمهور مجمع تشخیص مصلحت نظام مجلس شورای اسلامی قوه قضاییه مجلس دولت سیزدهم رهبر انقلاب شورای نگهبان حسن روحانی صادق زیباکلام مجلس دوازدهم مجلس یازدهم
قوه قضائیه پلیس قتل تهران هواشناسی شهرداری تهران بارش باران دستگیری پلیس راهور سازمان هواشناسی سیل وزارت بهداشت
یارانه بانک مرکزی چین قیمت دلار قیمت خودرو خودرو قیمت طلا سایپا بازار خودرو مسکن بورس دلار
فردوسی شاهنامه همایون شجریان نمایشگاه کتاب سحر دولتشاهی تلویزیون نمایشگاه کتاب تهران کتاب دفاع مقدس سینمای ایران سریال تئاتر
دانشگاه تهران وزارت علوم فضا تحقیقات و فناوری
اسرائیل رژیم صهیونیستی روسیه غزه فلسطین جنگ غزه آمریکا حماس ترکیه افغانستان اوکراین نوار غزه
فوتبال استقلال پرسپولیس لیگ برتر رئال مادرید باشگاه استقلال فولاد خوزستان لیگ برتر ایران مهدی طارمی فولاد بازی لیگ برتر فوتبال ایران
گوگل هوش مصنوعی همراه اول موبایل دوربین تبلیغات هواپیما ناسا نوآوری اپل ایلان ماسک
زوال عقل کاهش وزن ویتامین سلامت روان کودک واکسن پرستار کنسرو