چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا
غیر ایرانیان در شعر نظامی
یادآوری ارزش آثارنظامی درمنظومه های شاخصش و این که وی به سنایی غزنوی و فردوسی طوسی تعلق خاطر دارد بخشی از شاکله مقاله خانم مریم علیجانیان را میسازد.
سپس وی رد چند شخصیت غیرایرانی را درمنظومههای داستانی حکیم نظامی دنبال میکند و موقعیت آنها را در داستانها از زاویه نگاه شاعر، نشان میدهد. شیرین، لیلی، مجنون، مریم و اسکندر از این جملهاند.
حکیم گنجه، شاعر شادی و طرب است. هنرمند شادیآفرین، که طبع و قریحه خود را دراختیار افسانههای شفاهی مردم عصر خویش گذاشته و با این کار، آن قصهها را به نام خود ثبت کرده است. او بزرگترین شاهکار ادبیات غنایی و بزمی و پنج گنج ارزشمند را، از خرابههای فراموشی و نسیان بیرون آورده و نه تنها به ایرانیان، بلکه به جامعه بشری هدیه کرده است.
در آسمان ادبیات بزمی ایران، خمسه چون خورشیدی تابان با تلألؤ و درخشش بیمانند خود، بر همگان فخر میفروشد و آثار پس از آن، چون ستارگان کم نوری هستند که گهگاه چشمک میزنند و عرض اندام میکنند ولی فروغشان در مقابل مهر رخشان اشعار نظامی، کرم شبتاب را فرایاد میآورد.
شاعرانی چون: فردوسی، نظامی، حافظ، گوته، شکسپیر و... را به صرف سرودن آثاری به یک زبان نمیتوان تنها به یک سرزمین و ملت خاصی متعلق دانست بلکه آنها، معماران روح و اندیشه انسانها در تمامی ادوار به شمار میآیند و سرودهها و آثارشان به همه جوامع بشری تعلق دارد. اگرچه زبان ملی، فرهنگ و سنتهای ادبی و میهنی در آثارشان، نمایان است.
زبان آثار نظامی، فارسی است. او آرمانها و اندیشههای خود را با درر واژگان پارسی به رشته آورده و این زبان متضمن رنگ ملی و گذشته فرهنگ و ادبی مردم آن عصر است. ممکن نیست کسی این زبان را بداند، یا با آن آشنایی داشته باشد و از آثار نظامی، لذت و بهره ادبی و زیباشناختی نبرد.
«این نکته مسلم است که زبان شعر فارسی یعنی زبان دری، زبان طبیعی و رایج مغرب ایران، مخصوصاً آذربایجان و ایران نبوده و زبان مشرق بوده است که از راه ادبیات وارد این سرزمین شد و حکمرانان سلجوقی که کارگزارانشان همیشه از مردم مشرق و بیشتر از خراسان بودهاند، چون این نواحی را گشودهاند، زبان دری بیشتر در آنجا، رواج یافته است. به همین جهت است که شعر دری در آذربایجان از قرن پنجم و زمان اسدی و قطران آغاز شده و در قرن ششم در زمان ابوالعلاء گنجوی و خاقانی و نظامی و فلکی و مجیرالدین بیلقانی که بزرگترین سرایندگان این سرزمین در این دورهاند، به اوج بلندی خود رسیده است.»(۱)
از دیدگاه نظامی، مقام نظم از نثر بسی والاتر است و شعر باید دیریاب و دشوار باشد و شاعر دیرپسند و شاعر هنرمند در نظر وی، کسی است که معانی باریک و ظرایف سخن را در الفاظ زیبا به عالیترین نحو ممکن بگنجاند. به قول او شعر گفتن «جان کندن» است:
کسی کو بر نظامی میبرد رشک
نفس بیآه بیند دیده بیاشک
بیا گو شب ببین کان کندنم را
نه کان کندن ببین جان کندنم را
به هر در کز دهن خواهم برآورد
زنم پهلو به پهلو چند ناورد
به صد گرمی بسوزانم دماغی
به دست آرم به شبها چلچراغی
«نظامی در عمل نیز جزو شاعرانی است، که با توجه به بوطیقای جدید، چهرهای ممتاز دارد. بدین معنی که شعر را اولاً به لحاظ نمایش دادن و تصویرگری به نقاشی و ثانیاً به لحاظ موسیقایی بودن کلام، به موسیقی نزدیک کرده است و از طرف دیگر، با ابزارهای علم بیان، از قبیل: تشبیه و استعاره به جای سخن گفتن، نقاشی کرده است و از طرف دیگر، با ابزارهای علم بدیع بخصوص بدیع لفظی، موسیقی درونی شعر را اعتلا داده است.»(۲)
او به دو شاعر بزرگ، اعتقاد و توجه خاصی دارد. در «مخزن الاسرار» سنایی را که موجد اسلوب تازهای است پیشرو خود قرار داده و شعر مدحی رایج در عصر خود را به سمت شعر حکیمانه و عرفانی سوق میدهد. خود او درباره سنایی و حدیقه میگوید:
نامه نو آمد ز دو ناموس گاه
هر دو مسجل به دو بهرامشاه
آن زری از کان کهن ریخته
وین دری از بحر نو انگیخته
آن بدر آورده زغزنی علم
وین زده بر سکه رومی رقم
گرچه در آن سکه سخن چون زرست
سکه زر من از آن بهتر است
گر کم از آن شد بنه و بار من
بهتر از آن است خریدار من(۳)
پس از سنایی، فردوسی با حماسه سترگ ایران باستان، توجه او را به خود جلب میکند. پیر گنجه، پیوسته از فردوسی با عناوین و القاب احترامبرانگیز یاد میکند و او را دانای طوس و دانای پیشینه و حکیم میخواند. در اغلب موارد تا جایی که برایش مقدور بوده، از تکرار سخنان فردوسی اجتناب ورزیده و ادعا کرده است که در آن مواضعی که فردوسی داد سخن داده، وارد نخواهد شد والحق که چنین کرده است، مگر در جایی که شیرازه داستان گسیخته شود. با این وجود، گاه به مقابله با او میرود و به زورآزمایی میپردازد.
«شاعری که قبل از نظامی، شعر بزمی سروده و معروف است، فخرالدین اسعد گرگانی است. نظامی در زمان سرودن «خسرو و شیرین» که مهمترین اثر بزمی اوست و در سال ۵۷۴ ه. سرودن آن را آغاز کرد، چهل و سه سال داشت و از منظومه «ویس و رامین» گرگانی صددرصد آگاه بود و آن را به دقت خوانده بود. نظامی در سرودن «خسرو و شیرین» کاملاً تحت تأثیر طرح داستان «ویس و رامین» قرار گرفت ولی هنر نظامی را نمیتوان با اشعار ساده فخرالدین اسعد گرگانی مقایسه کرد.»(۴)
به سبب تمایل به زهد و ریاضت، برخی به اشتباه او را مرید اخی فرج زنجانی دانستهاند. حال آنکه، مرگ شیخ در نیمه دوم قرن پنجم رخ داده و شاعر گنجه در قرن ششم زاده شده است. «محیط، گنجه نظامی را به سوی ریاضت و تعصب خشک سوق داد و اگر قریحه شاعرانه به یاری او نمیرسید، ناچار مردی متعصب و منجمد بار میآمد ولی پیش از آن که خیلی دیر شود ذوق شاعری که در نهاد او بود، بیدار گشت و توأم با تخیلات مبهم و آمال و اوهام مذهبی، بر او روی آورد و به شعرسازی و سخنپردازی آغاز نمود.»(۵)
گاه او در مقام یک فیلسوف بر منبر مینشیند و از آفرینش و عالم تکوین، داد سخن میدهد. او در «اقبالنامه» میگوید: مطالب فلسفی این کتاب، از من است ولی چون مردم خاکپرست شدهاند، من ناگزیر عقاید فلسفی خود را از زبان سقراط و افلاطون و ارسطو بیان میکنم.
قصهپرداز رمانتیک پارسیگوی، چنان وسعت مشرب داشته و سالک طریقه مودت و جوانمردی بوده که در هر جا از اقوام و ملل دیگر، سخنی به میان آورده، آنان را بزرگ و ارجمند شمرده و با دیده احترام و تکریم نگریسته است. اما هرگاه، شایستگیها و پیشینه ملی خویش را در معرض تهدید و خطر ببیند، آنگاه دیگر آرام نمینشیند و گزندگی کلام او، معارضان را میآزرد.
«در کتاب مخزن کلمه «عجم» و ترجیح آن بر «عرب» خودنمایی میکند و معلوم میشود نظامی گنجهای، قوم و ممالک عربی را درنظر داشته و خود را از کشور و نژاد عجم برشمرد. و در خطاب خویش به پیغمبر اسلام(ص) او را به کشور عجم دعوت میکند و از او میخواهد برقع مدنی بر کنار زند و از مزار مقدس خویش برخیزد و بر اسب زردرنگ روز و شبدیز سیاه شب، یعنی زمان بنشیند و به ایران یا آذربایجان بیاید و ملک و پادشاهی نو و تازهای بیاراید...»(۶)
شخصیتهای برجستهای را که نظامی از ملل و اقوام دیگر، در داستانهای خویش آورده و نگاه کلیم گنجه به این کاراکترهای داستانی، موضوع این مقاله است بدان جهت که بر ما روشن شود با بصیرت و سعه صدری که در اوسراغ داریم و به دور از تعصبهایی که در برخی از خردورزان و اندیشمندان پیشین و عصر او دیده میشود، به انسانهای وارسته از هر ملیت و نژاد که باشند، از چه زاویه و دیدگاهی مینگرد؟
«نکته مهم در منظومههای نظامی، آن است که وی روح داستانی را که موضوع شعرش بوده، درک میکرد. بعلاوه چنان در آن غرق شده و احساس و تخیل و اندیشه وی با تار و پود داستان درآمیخته است که صداقت و اصالت بارز از شعر او میتراود و به عبارت دیگر، او همه احوال و اشخاص داستان و فراز و نشیب حیات آنان و برخوردها و موادشناسی از آن را، خود لمس و تجربه کرد و به قلم آورده است.»(۷)
▪ شیرین:
پری دختی پری بگذار ماهی
به زیر مقنعه صاحب کلاهی
شبافروزی چو مهتاب جوانی
سیهچشمی چو آب زندگانی...
... رخش نسرین و بویش نیز نسرین
لبش شیرین و نامش نیز شیرین(۸)
«در روایت نظامی، چهرهای که بر سراسر داستان اشراف دارد، چهره شیرین است و این نشان آن است که شاعر گنجه، در نقل قصه خویش، چنانکه هم خود خاطرنشان کرده است بر یک روایت محلی رایج در سرزمین ارمن اتکا دارد و از همین طریق توانسته است، خود را از تکرار آنچه در این باب در شاهنامه آمده است، دور نگه دارد و از وقوع در مظنه قیاس با حکیم طوس، برکنار بماند.»(۹)
گویا نظامی در روایت داستان «خسرو و شیرین» علاوه بر شاهنامه فردوسی، «تاریخ بلعمی» را نیز مورد توجه قرار داده و در پارهای از موارد، داستان او با روایتهای بلعمی مطابقت یا نزدیکی دارد. در «تاریخ بلعمی» شیرین نهتنها شاهزاده ارمن نیست، بلکه کنیزی از کنیزان خسرو به شمارست:
«وکنیزی بود او (خسرو پرویز)را شیرین نام که اندر همه ترک و روم از آن صورت نیکوتر نبود.»(۱۰)
«و این کنیز (شیرین) آن بود که فرهاد بر او عاشق شد. پرویز فرهاد را عقوبت کرد و به کوه کندن فرستاد.»(۱۱)
فردوسی در هنگام شکار خسرو، شیرین را بر سر راهش ظاهر میکند تا با آه و زاری و یادآوری روزهای گذشته، دل شاه را نرم کند- اما این ماجراها فقط معاشقه آکنده از کامجویی و هوس را تصویر میکند.
شیرین، لباس رومی پوشیده و خسرو نیز چهل خدمتگزار رومی را به دنبال او میفرستد. احتمالاً فردوسی نیز مانند بعضی روایتها، شیرین را رومی دانسته است، نه ارمنی.
«محبوبه، خسرو شیرین نام داشت که به قول ثعالبی، بوستان حسن و رشک ماه تمام بود. چون شیرین عیسوی بود، بعضی از مورخان غربی و شرقی، او را از یونانیان دانستهاند، اما اسم او ایرانی است. بنابر قول سبئوس، شیرین از مردم خوزستان بوده و در اوایل سلطنت خسرو به عقد او درآمد و با این که منزلی فروتر از مریم دختر قیصر داشت که پادشاه او را به علل سیاسی گرفته بود، از حیث منزلت در وجود خسرو، نفوذی تمام داشت.»(۱۲)
آنچه که از داستان نظامی برمیآید، این است که شیرین در ناز و نعمت بوده و در کنف حمایت عمه خود مهینبانو (سمیرا یا شمیرا) روزگار را به خرمی و نشاط سپری میکرده است و قرار بوده، پس از درگذشت مهینبانو، بر مسند حکومت ارمن تکیه زند.
«در سراسر روایت فردوسی، جز در یادکرد کوتاه شیرین که چیزی از یک عشق هوسآمیز سالهای جوانی خسرو را به خاطر او میآورد، هیچ نشانی از آن بیتابیهای عاشقانه و آن قهر و آشتیهای شورانگیز که در داستان نظامی انعکاسی دارد، نیست. شیرین هم ملکه ارمن یا بانوی نژادهای از هیچ سرزمین دیگر نیست. خوبرویی ظاهراً رومی، اما فاقد اصل و تبار عالی اشرافی است، باسابقه عشقی که برایش چندان مایه آبرومندی نیست.»(۱۳)
نیای خسرو در رؤیا، به او نوید رسیدن به چهار چیز گرانبها را میدهد: دلداری به نام شیرین و راهواری زیبا شبدیز نام و تخت طاقدیس و رامشگری بیبدیل، که نامش باربد است. آنگاه، عشق این دو دلداده با وصف آغاز میشود. خسرو با توصیفی که شاپور از شیرین میکند، عاشق شاهزاده ارمن میگردد و شیرین نیز تنها با دیدن نقشی از خسرو که شاپور به نگارگری آن پرداخته، دلباخته صاحب نقش میشود. آن دو بیآنکه یکدیگر را ببینند با بیخودی و شیدایی به هم عشق میورزند و در این دلدادگی، تاب و توان و عقل و خرد را از کف میدهند.
اولین برخورد آنها را، نظامی به زیباترین شکل ممکن تصویر کرده، و اگرچه دیداری کوتاه است. اما یکی از دلانگیزترین صحنههای داستان، صحنهای است که شیرین، شاد و برهنه برای رفع خستگی و گرد و غبار راه، تن به آب میزند و شاعر شیدا پیچ و تابهای اندام عریان او را مینمایاند و خسرو را برای لحظاتی نظارهگر این چشمانداز دلپذیر میسازد. زیبایی این تصاویر، آنگاه دو چندان میشود که تقدیر پا به میدان میگذارد و مانع از شناخت آن دو عاشق مهجور میگردد و هرکدام را برای جستوجوی دیگری- یا در پی سرنوشت- به حسرت و فراق مبتلا میسازد.
تصویری که فردوسی از شیرین میآفریند، چندان با ارجمندی و بزرگداشت او، توأم نیست و با سرزنش و شماتت موبدان عجین شده است، که چرا خسرو، دل در گرو عشق زنی که آنچنان نیکنام نیست، سپرده و مایه شرمساری خود و تخت سلطنت شده است و خسرو برای پاک کردن چهره شیرین از تهمتهای ناروا و زدودن آلایشهای اذهان بزرگان، به آوردن تمثیلی دست میزند و طشت متعفن و آلوده را با عطر و گلاب معطر میسازد و موبدان و سران کشور را به همخوانی با خویش میخواند و از آن میخواهد که گذشته شیرین را به فراموشی سپرده و او را به عنوان ملکه و همسر شاهنشاه ایران بپذیرند.
اما نظامی، شیرین را بسیار عزیز میدارد و با هنرمندی شگرفی، همه کمالات و خصایل نیکو را از آن او میسازد. شاعر، بیش از پنجاه بیت را به وصف جمال شیرین اختصاص داده و او را در همه فنون و هنرها، سرآمد قلمداد میکند و در اسبسواری و هنرهای رزمی و شکار و بازی چوگان، بر همگان برتری میدهد.
شیرین در آغاز ماجرا، دلدادهای بیقرار است که در عشق ترسی از ننگ و رسوایی ندارد. او به تخت حکومت ارمن وقعی نمینهد و یکه و تنها سوار بر شبدیز برای جستوجوی پرویز راهی میشود و دشواریها را به جان میخرد. با غرور و تبختر وارد مداین میشود و با صبر و بردباری در قصری که به عمد در محلی دور که دارای آب و هوای گرم و ناخوشایند است، جای میگیرد و تحمل و شکیباییاش در این ایام، ستودنی و تحسینبرانگیز است. اگرچه داستان بنای قصر شیرین در نواحی کرمانشاه در منظومه نظامی، منطقی به نظر نمیرسد باتوجه به غیبت خسرو از پایتخت، ملازمان شاه جوان نمیتوانستهاند برای شیرینی که تازه از راه رسیده، قصری باشکوه بسازند.
گرانقدرترین ویژگی شیرین، وفاداری او در عشق خود به خسرو است. او در تمام دوران عاشقی و بیقراری، قرار از دست نمیدهد و با عمه خویش میهنبانو پیمان میبندد که جز «جفت حلال» خسرو نگردد.
آنچه که از سوز و گدازهای عاشقانه آن دو بروز مینماید آن است، که شیرین برای رسیدن و حتی در جستوجو و طلب خود، با همت و اراده است و درک قوی دارد و چون مایل نیست بیکابین (بدون بسته شدن پیمان زناشویی) خود را به گرداب کامجویی و هوسبازی خسرو سپارد، عنان پارسایی را هیچگاه از دست نمینهد و بدین سبب، گاه شاه شهوتران و کامجو را از خود میراند و این عتاب و تندی برایش پیامدهای اندوهبار دارد. با این حال، او در عشق خود راستین و ثابتقدم است و خسرو تنها در واپسین ساعات عمر خویش، آنگاه که راضی نمیشود شیرین را از خواب خوش بیدار کند و در تنهایی و اندوه با تلخی جان میسپارد، صمیمانه به شیرین عشق میورزد.
فردوسی با همه بیتوجهی که به شیرین دارد، زمانی که شیرویه (یا قباد پسر مریم) با اتهامات ناروای خود، بزرگان را به همسویی با خود فرا میخواند، فضل و کمال شیرین را با نکتهسنجی و حاضرجوابی او هویدا میسازد:
چنین گفت شیرین به آزادگان
که بودند در گلشن شادگان
چه دیدید از من شما از بدی
ز تاری و کژی و نابخردی
بسی سال بانوی ایران بدم
به هر کار پشت دلیران بدم
نجستم همیشه جز از راستی
ز من دور بد کژی و کاستی
بسی کس به گفتار من شهر یافت
ز هر گونهای از جهان بهر یافت
به ایران که دید از بنه سایهام
وگر سایه تاج و پیرایهام
بگوید هر آن کس که دید و شنید
همه کار ازین پاسخ آید پدید(۱۴)
آنچه که از ابیات فوق برمیآید، آن است که او سالها به عنوان ملکه ایران در کنار شاهنشاه ساسانی زیسته و در هر مکان و موقعیتی، پشتیبان خسرو و ایرانیان بوده است.
زمانی که بهرام چوبین، خسرو را متهم به کور کردن هرمز (پدر خسرو) کرد و با لشکری گران عازم مداین گشت، خسرو راه ارمن را در پیش گرفت و با استقبال گرم مهین بانو؛ ملکه ارمن روبرو گشت. روزها خسرو و شیرین و هفتاد همسال او به نخجیر مشغول بودند و مجالس بزم و سرود را، از صدای شادی و هلهله خویش میآکندند. در این هنگام بود، که شیرین با تدبیر خود از شاه خواست تا کامجویی را به وقت دیگری گذارد و برای بیرون کردن خصم به کوشش برخیزد و آنقدر بر گفتههای خویش اصرار ورزید تا خسرو با خشم و تندی بر شبدیز نشست و راه روم در پیش گرفت و با لشکری که قیصر روم همراهش ساخته بود، بر بهرام غاصب غلبه یافت.
تنها فضایل شیرین موجب اعجاب بزرگان نشد، بلکه وقتی حجاب از چهره گشود، زیبایی و جمال او متحیرشان ساخت.
بگفت این و بگشاد چادر ز روی
همه روی ماه و همه پشت موی
سه دیگر چنین است رویم که هست
یکی گر دروغست بنمای دست...
نه کس موی او پیش از این دیده بود
نه از مهتران نیز بشنیده بود(۱۵)
بزمی سرای بزرگ که به یقین از سرنوشت «ویس و رامین» فخرالدین اسعد آگاهی دارد، میخواهد وجههای اسلامی و سازگار با شئونات اخلاقی جامعه عصر خویش به منظومهای که پیش از آن هوسنامهای بیش نبود، ببخشد و به همین جهت، قهرمان دوست داشتنی داستانش را، به زیور عصمت و پارسایی میآراید و پیام نجابت و پاکدامنی را از زبان شیرین میسراید و آنگاه در قربانگاه عشق و وفاداری، این شیرین است که مردانه، روی خود را گلگون میکند و در کنار معشوق خود، جان میبازد.
▪ مریم:
فردوسی از او به عنوان زنی خردمند و با رأی و با سنگ و کام یاد کرده است. هنگامی که خسرو پرویز برای درخواست کمک از قیصر روم به درگاه او میرود، امپراطور، لشکری به فرماندهی نیاطوس برای یاری خسرو به ایران گسیل میدارد و دخترش را نیز به عنوان همسر خسروپرویز و ملکه ایران راهی میکند.
به همان اندازه که حکیم طوس از ماجرای خواستگاری و ازدواج مریم با خسروپرویز به تفصیل یاد کرده، نظامی آن را به اجمال دیده است. او در مقام مقایسه با شیرین به مریم کمتر توجه کرده و او را در تعصب، زنی سنگدل خوانده است. مریم با آن که به گفته فردوسی «دختر خوب قیصرنژاد» است ولی درخشش او در منظومه بزمی نظامی در مقابل نور و روشنی شیرین به چشم نمیآید و بالعکس، این شیرین است که با توضیحات ارزنده شاعر، از جمال و کمالش پلهپله بالا میرود و در اوج قرار میگیرد.
گویا، مریم از خوشگذرانیها و هوسبازیهای خسرو اطلاع داشته که در روم از او میخواهد سوگند یاد کند که جز مهر او در دل نپرورد و با کسی جز او نپیوندد. حال آنکه،حرمسرای خسرو و مشکوی او به لحاظ تعداد کنیزان، در شمار حرمسراهای افسانهای در تاریخ است.
نگارگری نظامی از چهره مریم، گاه او را تندخو و بیرحم و خودخواه جلوه میدهد، آنجا که خسرو از مریم میخواهد، که شیرین را به «مشکوی پرستاران» بیاورد:
چو برگفتی ز شیرین سرگذشتی
دهان مریم از غم تلخ گشتی
درآن مستی نشسته پیش مریم
دم عیسی بر او میخواند هر دم
که شیرین گرچه از من دور بهتر
ز ریش من نمک مهجور بهتر
ولی دانم که دشمن کام گشته است
به گیتی در به من بدنام گشته است...
اجازت ده کزان قصرش بیارم
به مشکوی پرستارانش سپارم
نبینم روی او، گر بازبینم
پرآتش باد چشم نازنینم (۱۶)
مریم نه تنها از پذیرش شیرین حتی دراین مرتبه کهتری سرباز میزند، تهدید میکند که اگر رقیبش به درگاه بیاید، خود را به دار میکشد و به زندگیاش پایان میبخشد.
نظامی با آنکه در مورد چگونگی مرگ شیرین با فردوسی، همداستان نیست و پایان تراژدی عشق شیرین و خسرو، با دشنهای که شیرین بر پهلوی خود میزند و در دخمه پرویز، خونش را بر زمین جاری میسازد، زیباتر خلق شده است، با این وجود در مورد مرگ مریم، مجبور است با دانای طوس از در صلح و آشتی درآید و قول او را بپذیرد.
با این همه مراقب است، که چهره شیرین را مخدوش نکند. پس با تردید و دودلی به کنگهکاری شیرین اقرار میکند. شیرین از رشک زنانه خود و به سبب جایگاه والایی که مریم در شبستان خسرو از آن خود ساخته و در مشکوی او، بر همه زنان مهتری مینماید، به او زهری میخوراند و چهره منفوری از خود به معرض نمایش میگذارد.
ولی هم تردید نظامی و شبههای که در مخاطب ایجاد میکند و هم سیمای پاک و عفیف شیرین و آن همه عقل و تدبیر و سوز و گدازهای عاشقانه او، مانع از آن است که ما او را در کسوت قاتل بیرحمی ببینیم، که رشک و حسد او را به این عمل قبیح برانگیخته است. بنابراین، شاعر دخالت کرده و تقدیر را وارد ماجرا میکند و با انداختن بخشی از تقصیرها به گردن سرنوشت، شیرین را از مهلکه نگاههای عتابآمیز همگان میرهاند و میگوید که ماجرای خوراندن زهر را شنیده است ولی نظامی بر آنچه که شنیده صحه نمیگذارد:
چنان افتاد تقدیرالهی
که برمریم سرآمد پادشاهی
چنین گویند شیرین تلخ زهری
بخوردش داد از آن کو خورد بهری (۱۷)▪ مجنون:
آفرینش نظامی، آکنده از شادی و نشاط است. بنابراین، در سرودن داستان «لیلی و مجنون» تردید داشت، زیرا این داستان، با غم و اندوه و حسرت سرشته بود و شخصیتهای آن نیز، سخنانی سرشار از غم و سرگشتگی و بیچارگی بر زبان میراندند.
حکیم نظامی تنها ماجرای نامرادی این دلداده را به قصه در نیاورده، بلکه از جامعهای انتقاد میکند، که سنتهای مرده ریگ در آن، به قربانی کردن بیگناهانی دست مییازد که معصومانه و بیهیچ لغزشی اسیر بیرحمیها و خشونتهای سنن کهنه اجدادی خویش گشتهاند.
«عللی که از مجنون یک نمونه آرمانی دور از دسترس میسازند گوناگون نیستند، بلکه محدود و ثابتاند. نخستین نکته شایان اشاره این است که مراجع بسیاری تصریح کردهاند که مجنون، شاعر بزرگی بوده و شعرش بر اشعار همه شاعرانی که به این طریق تعلق داشته، یا بدان متمایل بودهاند، برتری داشته است و در سراسر زندگی، همه آن محنتهای جانکاهی را، که دست سرنوشت بر او روا میداشته تحمل کرده است و برای اثبات این نظر نیز به هر دستاویزی، حتی به پیش پا افتادهترین آنها، نظیر نسبت دادن مشهورترین اشعار معاصران مجنون به او متوسل شدهاند.» (۱۸)
درتمامی قصه، رنگ محیط عربی و فضای خشونتبار بادیه با آن کشمکشهای قبیلهای حاکم است ولی شاعر سعی میکند این صحرای بیروح و بیابان ساکن و بیحرکت را با توصیف بعضی مناظر و بیان سوز و گدازهای عاشقانه مجنون و شبهای پرستاره بادیه، به جنبش و تحرک وادارد.
مجنون عامری از قبیله بنی عامر، عاشق لیلی، دختری از قبیله بنی سعد گشت و چون در عشق پای فشرد، پدر لیلی به بهانه این که نام دخترش در افواه افتاد، از دادن دختر به مجنون خودداری کرد. دیگر این که رسم بعضی از قبایل بادیهنشین این است که دختر را هرگز به کسی که در حق او عشق میورزد، نمیدهند و این آیین سرنوشت محتوم و غیرقابل تغییری را بر سراسر قصه حاکم ساخت.
قیس، شاعر عاشق پیشهای از اهالی نجد بود که اگر چه دیوانه نبود ولی با این لقب، نامبردار گشت.
«در نیمه دوم قرن هفتم میلادی در میانههای جزیرة العرب، شاعری به نام مجنون زندگی میکرد. اشعارش به عشق افلاطونی تعلق داشت، که در آن زمان در جزیرة العرب در میان اعراب بادیهنشنین رایج بود، بیشترین اشعار این شاعر برای لیلی و در وصف او بود. محافل اموی شام به چنین گرایشها و قصههایی از عشاق تخیلی، توجه نشان میدادند و همین امر، سبب کوششهای نخستین برای ضبط اشعار و احوال مجنون شد. پس از آن، دشمنی شدیدی که در اثر فتوحات میان قبایل شمالی و جنوبی جزیره پیش آمد، باعث شد که از مجنون شخصیتی معارض در برابر شاعران مشهور قبیله بنی عذره از قبایل جنوبی بسازند.» (۱۹)
و اما آغاز عشق نیز در این قصه با داستانهای معمول صحرا و بادیه متفاوت است. خاستگاه عشق این دو دلداده در مکتب است و گویا لیلی در مکتب، از پسران همسال خود دل ربوده بود. ولی قیس در میان همه دلدادگان، انگشت نما شد و با پذیرفتن نام مجنون، درس و مکتب را رها کرد و سر به بیابان نهاد.
شیخ عامریان که ثروت و مکنت بسیار داشت پس از مشاهده بیقراریهای فرزند و الزام اهل قبیله، پسر را به کعبه برد ولی از آن دری که هر گرهای گشوده میشود راهی به روی مجنون باز نشد و او به هنگام کوفتن حلقه در کعبه، عاشقانه به جان لیلی دعا میکرد و با راز و نیاز از خداوند میخواست که از عمر او بکاهد و بر عمر لیلی بیفزاید.
مجنون بار دیگر سر به بیابان گذاشت. و با دد و دام انس گرفت. حتی وعدههای نوفل و دو جنگ خونین او موجبات وصال این دو دلداده را فراهم نیاورد. نظامی برای رهاندن داستان از خشکی و یکنواختی، حکایتهای کوتاهی از شوریدگی و بیسر و سامانی مجنون میآورد و او را گاه اسیر رسن پیرزنی میکند و از قبیلهای به قبیله دیگر میبرد و گاه، آهوانی را که گرفتار صیاد هستند، به دست مجنون شوریده میهلد.
لیلی نیز با این که به ظاهر تسلیم سرنوشت میشود و در مقابل سرنوشتی که آداب و سنن قبیله، برایش رقم زده مهر سکوت بر لب میزند و به ازدواج با ابن سلام تن در میدهد، در واقع با روشی مخصوص به خود برضد همه چیزهایی قیام میکند که او را در عشق ناکام ساخته و این سرکشی او زمانی آشکار میشود که در بستر مرگ با مادر از عشق مجنون سخن میگوید و از عشق دیرین خود نسبت به او پرده بر میدارد و از وی میخواهد که پیام عشق و دلدادگی را به مجنون برساند.
«حب عذری» در بین برخی از شاعران عرب بادیه رایج بوده و مضمون شعر عاشقانی است که بار عشقی پاک و نامراد را به دوش میکشند و بر وفق رسم بعضی اعراب بدوی، از ازدواج با معشوق محروم میمانند. لیلی و مجنون نماینده عاشقانی هستند که آیین حب عذری آنها را محکوم به فراق و فرجامی تلخ کرده است و در حالی که عشق آنها با عفت و پاکی همراه است، کتمان آن غیر ممکن بوده و همین فاش گشتن عشق، سبب ناکامیشان گشته است.
جان دادن مجنون بر تربت یار، مرگ شیرین را در کنار محبوبهاش فرایاد میآورد. همین که مجنون شوریده حال از وفات لیلی آگاه شد، با درد و جوش و خروش، خود را به خاک دلدار خود افکند و ناله و نوحه سر داد تا همان جا جان داد.
▪ نعمان و منذر:
یان ریپکا؛ خاورشناس مشهور چک، بر این عقیده است که هفت پیکر نظامی، زیباترین منظومه تخیلی جهان است.
حکیم گنجوی، داستان زادن بهرام را با چارهجویی منجمان برای پرورش او در جایی غیر از خاک ایران در هفت پیکر چنین بیان میکند:
حکم کردند راصدان سپهر
کان خلف را که بود زیبا چهر
از عجم سوی تازیان تازد
پرورشگاه در عرب سازد
مگر اقبال زان طرف یابد
هر کس از بقعهای شرف یابد
آرد آن بقعه دولتش به مثل
گرچه گفتند للبقاع دول (۲۰)
«در روایت طبری آمده است: چون امری القیس بن عمر پادشاه حیره درگذشت، یزدگرد گناهکار، پسر او نعمان بن امری القیس را به جای او گمارد. سپس نویسد: چون فرزندی برای یزدگرد نمیپایید، او سرزمینی جستجو کرد که از بیماریها پاک باشد. یزدگرد بهرام را به نعمان سپرد و بدو فرمود تا کاخ خورنق را بسازد.» (۲۱)
از تحقیقات محقق دانشمند سیدجعفر شهیدی استنباط میشود که در میان پادشاهان حیره دو تن بودهاند به نام نعمان که نام پسرشان منذر بوده است. یکی منذر پسر نعمان اعور که در آغاز سده پنجم میلادی در حیره حکومت یافته و حکومت بالنسبه طولانی بوده است و دیگر نعمان بن منذر که کنیت او، ابوقابوس است و پسر او را، منذر مغرور گفتهاند. این نعمان، همان است که در ۵۸۰ پس از میلاد به پادشاهی رسید و خسرو پرویز در سال ۶۰۲ دستور کشتن او را داد. پس این نعمان نمیتواند پادشاهی باشد که یزدگرد، بهرام را بدو سپرده است. ناچار باید گفت که مقصود از نعمان، نعمان اعور است. بر طبق سروده نظامی یزدگرد، بهرام را به نعمان سپرد
کس فرستاد و خواند نعمان را
لاله لعل داد بستان را
تا چو نعمان کند گل افشانی
گردد آن برگ لاله نعمانی (۲۲)
اما دلیل دیگری برای سپردن بهرام به نعمان عنوان شده است:«یزدگرد به ستمگری شهره بود و ظاهراً این شهرت او به ستمگری از آن جهت نبود که شرارت خاصی مرتکب شده باشد، بلکه به جهت آن بود که نسبت به ادیان دیگر، به دیده اغماض مینگریست و به موبدان زرتشتی، اعتنایی نداشت و موبدان چهره او را، چنین زشت کردهاند. بدان جهت بزرگان ایران نمیخواستند فرزند او شاه شود و میترسیدند او نیز مانند پدرش ستمکاری پیشه کند.» (۲۳)
البته یزدگرد جز بهرام فرزندان دیگری هم داشت و الزام بزرگان برای فرستادن بهرام به یمن، از آن جهت بود که نمیخواستند وارث یزدگرد به خوی و آیین پدر پرورش یابد و پس سخن راندن از هوای پاک بادیه و دلایل سستی از این دست، نمیتواند صحت داشته باشد.
علاقه او به صید و شکار و گشت و گذار در صحرا و بادیه از پرورش وی در میان اعراب بادیه، نقل میکند.
«اگر آنکه یزدگرد بهرام را بدو سپرده منذر نام داشته با اشکالی روبرو میشویم و آن اینکه میان پادشاهان حیره تنها منذری که فرزندش نعمان است، منذر بن منذر است که هفت سال حکومت کرد و معاصر با قباد بوده است اما اگر جای نام پسر و پدر را عوض کنیم، چنانکه نظامی سروده است. بگوییم یزدگرد سرپرستی بهرام را به عهده نعمان گذاشته و فرزند نعمان، منذر نیز در خدمت او بوده، درست مینماید. در این صورت نعمان همان نعمان بن امری القیس مقتدرترین حاکمان حیره بوده است که سی سال پادشاهی کرد. پانزده سال و هشت ماه در پادشاهی یزدگرد و چهارده سال و چهارده ماه در پادشاهی بهرام و پسرش منذر بن نعمان است که چهل و چهار سال حکومت داشت. هشت سال و نه ماه از پادشاهی او معاصر با بهرام بود و ۱۸ سال و ۹ ماه آن معاصر یزدگرد پسر بهرام و ۱۷ سال معاصر با فیروز.» (۲۴)
در روایت نظامی، نعمان، معمار سازنده قصر خورنق را، با مرگ پاداش میدهد و پس از پایان یافتن بنای قصر، دستور میدهد سنمار را از بالای قصر به پایین اندازند تا بنایی نظیر آن را برای هیچ کس نسازد. گویا بعدها، نعمان به خاطر این کار خود دچار عذاب وجدان میشود و با تماشای قصر و زیبایی آن، گوشهنشینی پیشه میکند و ملک و حکومت را ترک کرده و سر به صحرا میگذارد.
پس از او منذر که بر جای پدر مینشیند برای تربیت بهرام از هیچ کوششی فروگذار نیست. او در آموختن سواری و تیراندازی و فنون رزمی، بهرام را یاری میکند و او را در همه هنرها، سرآمد و بیهمتا میگرداند. آنگاه که بهرام، بالیده و برازنده نهادن تاج شاهی بر سر است، خبر وفات یزدگرد به یمن میرسد و او آماده رفتن به ایران و تصاحب تخت حکومت میشود ولی بزرگان به بهانه این که «بیابانی عرب پرورد» است، از پذیرش او سرباز میزنند و شخصی به نام خسرو را برگزیده و به عنوان جانشین یزدگرد اعلام میکنند.
هنگامی که بهرام برای مطالبه حق خود قیام میکند و راه ایران را در پیش میگیرد، منذر، خود با سپاهی مجهز به یاری بهرام میشتابد. باز هم چهرهای که نظامی از منذر توصیف کرده، چهره یار وفاداری است که در سختی و بلا، دوست دیرین خود را فراموش نمیکند و در هر شرایطی که پیش آید این رفیق دوران کودکی را برادرانه یاری میکند. احتمالاً همراهی منذر در این لشکرکشی، یکی از مهمترین عوامل پیروزی و به حکومت رسیدن بهرام بوده است. نعمان تا سالها از ملازمان بهرام بوده، تا این که پس از پیروزی بهرام بر خاقان چین، اجازه بازگشت به یمن به او داده شد و بهرام، این یار وفادار را با هدایا و نعمت فراوان به سرزمین خویش فرستاد.
▪ اسکندر:
«اسکندرنامه» با بیش از ده هزار بیت، بلندترین منظومه نظامی در بحر متقارب و هم وزن شاهنامه فردوسی است. نظامی به صراحت اظهار میکند که در نظم داستان اسکندر به متون پهلوی، نصرانی و یهودی دسترسی داشته است. اما این که این منابع مورد استفاده به چه زبانی بودهاند، رأی قطعی نمیتوان داد. گویا آن اخبار و اطلاعات، به صورت پراکنده دراختیار او بوده است.
نام این پادشاه مقدونی، الکساندر بود. اما مورخین دوره اول اسلامی «ال» را به قیاس زبان عربی حرف تعریف پنداشته و حذف کردهاند و او را «اسکندر الرومی» یا «ذیالقرنین» نامیدهاند. او در میان پادشاهان مقدونیه، اسکندر سوم است. نسب او از طرف مادر به «نه اوپ تولم» میرسد، که او هم نسب خویش را به پهلوان داستانی یونان، آشیل میرساند. نام مادر اسکندر را، در داستانهای یونانی، المپیاس و در داستانهای ایرانی، ناهید ضبط کردهاند، پدرش فیلیپ دوم، هم تبار خود را به «هرکول» پیوند داده است. اسکندر در بیست سالگی در سال ۳۳۵ ق. م به تخت نشست و در عمر کوتاهش، بنا به گواهی تاریخ، لشکرکشیها و فتوحات بسیاری کرد و نام خود را ، به عنوان یکی از فاتحان بیرحم و شقی تاریخ، در کنار نام کسانی چون چنگیز و تیمور و ... ثبت کرد.
اما تصویری که نظامی در کتاب خود، از این شهریار آفاق گردآوری کرده با چهره تاریخی او، تفاوت بسیار دارد. «در واقع بیشترینه رویدادها و صحنههایی که درین قصههای نظامی تصویر میشوند با آنکه اشخاص قصهها تاریخی به نظر میآیند در جزئیات با تاریخ موافق نیست. اما این ناهمخوانی با تاریخ برای قصه عیبی به شمار نمیآید. شاعر قصهسرا میبایست تخیل خواننده را برانگیزد و او را به دنیای ماورای تجربه واقعیتهای هر روزینه تعالی دهد. اگر التزام «حقیقت نمایی» را در قصه لازم مییابد تعهدی در نقل واقعیت تاریخ و تضمین صحت آن ندارد- حتی اگر در توافق با تاریخ اصرار و تعمدی زیاده نشان دهد، این کار، وی را از محیط و اقلیم دنیای قصه و شعر، هر دو خارج میکند.» (۲۵)
پیرگنجه، در «شرف نامه» از اسکندر، شخصیتی موحد آفریده که به حق بر دارا چیره گشته است. پس از تعقیب و گریزها، سرانجام اسکندر فاتحانه بر بالای سر دارا میرسد و او را مجروح و خسته پیدا میکند. سر دارا را بر روی زانو مینهد و خود را «چاکر» او میخواند. دارا به هنگام مرگ درخواستهایی از اسکندر میکند، نخست، در بیگناه کشته شدن او به داوری بنشیند. دوم، به تاج و تخت کیان زیان نرساند و سوم، این که دخترش «روشنک» را به همسری انتخاب کند. اسکندر در واپسین لحظات عمر دارا، همه درخواستهای او را میپذیرد. «پذیرنده برخاست گوینده خفت».
البته اسکندری که در کتب ایرانیان او را «گجستک» و «انیرانی» نامیدهاند و تنفر و انزجار مردم از او پنهان نیست؛ ناگهان اینگونه مهربان از در دوستی و «چاکری» وارد میشود. برخورد دارا با اسکندر، برخورد دوتمدن دیرین است. بنابراین، نظامی با همه ارادتی که به اسکندر آفریده خویش دارد؛ نمیتواند از هویت و ملیت خود دور باشد، پس در تصویرآفرینی خود اسکندر را وامیدارد که سر دارا را بر زمین بگذارد و این دارا، شاه مغلوب ایران است که حاضر نیست حتی نیم نگاهی به روی فاتح مغرور کند و تا لحظه مرگ، چشم دارا، بازنمیشود.
پس از کشته شدن دارا، اسکندر آتشگاهها را ویران میکند و آیین مجوس را در ایران برمیاندازد. آتشکدهها، خاموش و ویران گشته و پیروان این آیینها، کشته و تنبیه میشوند. بعد از این ماجراست، که برای تصرف هند، لشکر خود را مهیا و عازم میکند و پس از پیروزی، چهره معنوی مییابد و راهی سرزمین حجاز شده و به سوی مکه حرکت میکند. نظامی تأکید میکند که زیارت کعبه و آرزوی دیدار این مکان مقدس، سالها در جانش بود.
هنر نامههای عرب خوانده بود
در آن آرزو سالها مانده بود
که چون در عجم دستگاهش بود
عرب نیز هندوی راهش بود
همان کعبه را نیز بیند جمال
شود شاد از آن نقش فیروز فال
در «اقبالنامه» اسکندر به مقام پیامبری میرسد و شبها را به نیایش خدای یکتا، سپری میکند و با دانش و خرد خود، به جایی میرسد که همه گرهها را میگشاید و علمهای نهان را آشکار میسازد:
سروش آمد از حضرت ایزدی
خبر دادش از خود درآن بیخودی
سروش در افشان چوتابنده هور
ز وسواس دیو فریبنده دور
نهفته بدان گوهر تابناک
رسانید وحی از خداوند پاک
چنین گفت کافزونتر از کوه و رود
جهان آفرینت رساند درود
برون زآنکه داد او جهانبانیت
به پیغمبری داشت ارزانیت(۲۶)
چه در شاهنامه و چه در اسکندرنامه نظامی، چهره اسکندر منفی نیست. احتیاط گویندگان، شاید از این جهت باشد که در طول تاریخ او را با «ذوالقرنین» قرآن مطابقت دادهاند و این شاید، به علت داستان ساختن سد اسکندر در مقابل یأجوج و مأجوج است. (نام این قوم به صراحت در قرآن آمده است). اما این که چرا اسکندر را، برادر دارا خواندهاند؟ در شاهنامه آمده است که داراب پادشاه ایران، ناهید، دختر قیصر روم- فیلقوس- را به زنی گرفت و چون بوی دهان ناهید، نامطبوع بود، داراب از او کنار گرفت و دختر را به نزد پدر بازفرستاد، در حالی که او فرزندی در شکم داشت و شاه از این موضوع بیاطلاع بود. بعد از به دنیا آمدن کودک، فیلقوس آن را فرزند خود خواند. در واقع دارا فرزند داراب با اسکندر برادر هستند. شاید این قصه مجعول را از این جهت ساختهاند، که شکست ایرانیان را در مقابل اسکندر قابل تحمل بسازند.
نظامی، سه بار نسب دارا را به بهمن و اسفندیار میرساند، اما درمورد اسکندر به دو روایت اشاره میکند:
نخست آنکه فیلقوس اسکندر را از راهگذاری مییابد و دیگر این که فیلقوس از فرزندان عیص اسحق است:
نو آیین ترین شاه آفاق بود
نوازاده عیص اسحق بود
یکی ازشاخصترین ماجراهای جهانگردی اسکندر، جست وجوی او برای یافتن آب حیات است و گذشتن او از ظلمات و همراهیاش با خضر که فرجام این طلب برای اسکندر ناکامی است و سرگردانی چهل روزهاش در سرزمین تاریکی، ولی برای خضر، یافتن آب حیوان را به همراه دارد وجاودانگی.
▪ سخن آخر:
در این بخش از مقاله، جای آن بود که درادامه این مطالب، به شخصیتهای غیرایرانی دیگر بپردازیم.
اما به دلیل پرهیز از اطاله کلام - واین که مقاله مجال بیش از آن را نمیداد- از آوردن نامهای اشخاص دیگری خودداری شد. دیگر این که به مصداق ضرب المثل «مشت نمونه خروار است» به همین تعداد قلیل، از میان اشخاص گوناگون با منشها و ملیتهای مختلف بسنده شد. اما چنانچه فرصتی بود، در آینده برای تکمیل مقاله، سخن گفتن از ارسطو به عنوان معلم اسکندر و شخصیتی علمی و تاریخی که شخصیتی جهانی است و نوشابه که در شاهنامه قیدافه خوانده شده و حاکم سرزمین بردع - و فردوسی آن را هروم گفته - که با تدبیر به اداره حکومت پرادخته و پندهایی که عملا به اسکندر میدهد و مهین بانو (سمیرا) ملکه سرزمین ارمن، که پادشاهی دادگر است و بر سرزمین خوش و آب وهوایی حکم میراند. و هفت پری ماهروی، از هفت اقلیم که هریک نماینده فرهنگ غنی و سرزمین خود هستند و... لازم و ضروری به نظر میرسد. و این گونه است که درپنج گنج نظامی، ما با افراد بسیاری از سرزمینها و اقالیم دور و نزدیک جهان روبرو میشویم و درمییابیم که شاعر با نگاهی سرشار از عطوفت و مهربانی، به هر اندیشه درست و قابل احترامی نگریسته و با وجود این که به نژاد و ملیت خود مینازد؛ همه انسانها را -از هر ملیتی که باشند - با آغوش بازمیپذیرد و به تکریم و تجلیل افکار و عقاید آنان میپردازد و به نوعی وفاق و همدلی را بین انسانها، درتمامی نسلها ایجاد میکند.
مریم علیجانی
پینوشتها:
۱- احوال و آثار در قصاید و غزلیات نظامی، صص ۱۳۶- ۱۳۵.
۲- مجموعه مقالات، ج ۲، صص ۳۳۹.
۳- کلیات نظامی گنجوی (مخزن الاسرار)، ص ۱۷.
۴- راز بقای ایران در سخن نظامی، ص ۱۳۵.
۵- تاریخ ادبیات هرمان اته، صص ۷۳- ۷۲.
۶- آیینه غیب، نظامی گنجهای در مخزنالاسرار، ص۱۵۳.
۷- چشمه روشن، ص۱۷۰.
۸- کلیات نظامی گنجوی(خسرو و شیرین)، ص۱۵۳-۱۵۲.
۹- پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص۹۳.
۱۰- تاریخ بلعمی، ج۲، ص۱۰۹۰.
۱۱- همان، ص۱۰۹۱
۱۲-ایران در زمان ساسانیان، صص۶۱۸-۶۱۷
۱۳-پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص۹۷.
۱۴- شاهنامه، ج۹، صص ۲۸۷-۲۸۶.
۱۵- همان، ص ۲۸۸.
۱۶- کلیات نظامی گنجوی (خسرو و شیرین)، ص ۲۲۷.
۱۷-همان، ص ۲۵۹
۱۸- لیلی و مجنون (پژوهشی در ریشههای تاریخی و اجتماعی داستان)، صص ۱۰۲-۱۰۱
۱۹-همان ، ص ۱۱۲ ۰
۲۰- کلیات نظامی گنجوی (هفت پیکر)، ص ۶۴۵.
۲۱- تاریخ الرسل و الملوک، ج ۲، صص ۸۵-۵۱.
۲۲- کلیات نظامی گنجوی (هفت پیکر)، ص ۶۴۵.
۲۳- تحلیل آثار نظامی گنجوی، صص ۳۹-۳۸.
۲۴- مجموعه مقالات، ج ۲، ص ۳۶۶.
۲۵- پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد، صص ۲۴۷-۲۴۶.
۲۶- کلیات نظامی گنجوی (اقبال نامه)، ص۱۳۷۸.
منابع:
۱- احمدنژاد، کامل ؛ تحلیل آثار نظامی گنجوی، انتشارت علمی، چاپ اول، تهران ۱۳۶۹.
۲- بلعمی،ابوعلی، تاریخ بلعمی، تصحیح محمد تقی بهار، به کوشش محمد پروین، گنابادی، چاپ دوم.
۳- ثروتیان، بهروز، آیینه غیب نظامی گنجهای درمثنوی مخزن الاسرار، مؤسسه نشرکلمه، چاپ اول، تهران ۱۳۶۹.
۴-ثروت، منصور، مجموعه مقالات کنگره بینالملل نهمین سده تولد حکیم نظامی گنجوی در سه مجلد، انتشارات دانشگاه تبریز، چاپ اول، تبریز ۱۳۷۲.
۵- جعفری لنگرودی، محمد جعفر، راز بقای ایران در سخن نظامی، کتابخانه گنج دانش، چاپ اول، تهران ۱۳۷۰.
۶-زرین کوب، عبدالحسین، پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد، انتشارات سخن، چاپ اول، تهران ۱۳۷۲
۷-فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش سعید حمیدیان، نشرقطره، چاپ چهارم، تهران ۱۳۷۶.
۸- کراچکوفسکی، الف، لیلی و مجنون پژوهشی درریشههای تاریخی و اجتماعی داستان، ترجمه کامل احمدنژاد، انتشارات زوار، چاپ اول، تهران ۱۳۷۳.
۹-کریستین سن، آرتور، ایران درزمان ساسانیان،ترجمه رشید یاسمی، دنیای خوب، چاپ نهم، تهران ۱۳۷۷.
۱۰- نظامی، الیاس بن یوسف، کلیات خمسه نظامی، مطابق با نسخه تصحیح وحید دستگردی، به اهتمام پرویز بابایی، مؤسسه انتشارات نگاه علم، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۶.
۱۱-نفیسی سعید، احوال و آثار و قصاید و غزلیات نظامی گنجوی، کتابفروشی فروغی، تهران ۱۳۷۸.
۱۲- یوسفی، غلامحسین، چشمه روشن، انتشارات علمی، چاپ نهم، تهران ۱۳۷۹.
قصه پرداز پارسی گوی چنان وسعت مشرب دارد و سالک طریقت مودت و جوانمردی است که در هرجا از اقوام و ملل دیگر سخنی به میان آورده، آنان را بزرگ و ارجمند شمرده و با دیده احترام و تکریم نگریسته است. اما هرگاه شایستگیها و پیشینه ملی خویش را،درمعرض تهدید و خطر ببیند، آرام نمیگیرد و گزندگی کلامش معارضان را میآزاد.
ءشاعر بزرگ گنجه، «درمخزن الاسرار» ، سنایی را که موجد اسلوب تازهای است پیشرو قرار میدهد و از فردوسی با عناوین والقاب فاخر یاد میکند و او را حکیم دانای طوس میخواند.
اسکندرنامه با بیش از ده هزار بیت، بلندترین منظومه نظامی در بحر متقارب و هموزن شاهنامه فردوسی است. نظامی آشکارا میگوید که درنظم داستان به متون پهلوی، نصرانی و یهودی دسترسی داشت اما این که منابع مورد استفاده به چه زبانی بودهاند رأی قطعی نمیتوان داد.
پینوشتها:
۱- احوال و آثار در قصاید و غزلیات نظامی، صص ۱۳۶- ۱۳۵.
۲- مجموعه مقالات، ج ۲، صص ۳۳۹.
۳- کلیات نظامی گنجوی (مخزن الاسرار)، ص ۱۷.
۴- راز بقای ایران در سخن نظامی، ص ۱۳۵.
۵- تاریخ ادبیات هرمان اته، صص ۷۳- ۷۲.
۶- آیینه غیب، نظامی گنجهای در مخزنالاسرار، ص۱۵۳.
۷- چشمه روشن، ص۱۷۰.
۸- کلیات نظامی گنجوی(خسرو و شیرین)، ص۱۵۳-۱۵۲.
۹- پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص۹۳.
۱۰- تاریخ بلعمی، ج۲، ص۱۰۹۰.
۱۱- همان، ص۱۰۹۱
۱۲-ایران در زمان ساسانیان، صص۶۱۸-۶۱۷
۱۳-پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص۹۷.
۱۴- شاهنامه، ج۹، صص ۲۸۷-۲۸۶.
۱۵- همان، ص ۲۸۸.
۱۶- کلیات نظامی گنجوی (خسرو و شیرین)، ص ۲۲۷.
۱۷-همان، ص ۲۵۹
۱۸- لیلی و مجنون (پژوهشی در ریشههای تاریخی و اجتماعی داستان)، صص ۱۰۲-۱۰۱
۱۹-همان ، ص ۱۱۲ ۰
۲۰- کلیات نظامی گنجوی (هفت پیکر)، ص ۶۴۵.
۲۱- تاریخ الرسل و الملوک، ج ۲، صص ۸۵-۵۱.
۲۲- کلیات نظامی گنجوی (هفت پیکر)، ص ۶۴۵.
۲۳- تحلیل آثار نظامی گنجوی، صص ۳۹-۳۸.
۲۴- مجموعه مقالات، ج ۲، ص ۳۶۶.
۲۵- پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد، صص ۲۴۷-۲۴۶.
۲۶- کلیات نظامی گنجوی (اقبال نامه)، ص۱۳۷۸.
منابع:
۱- احمدنژاد، کامل ؛ تحلیل آثار نظامی گنجوی، انتشارت علمی، چاپ اول، تهران ۱۳۶۹.
۲- بلعمی،ابوعلی، تاریخ بلعمی، تصحیح محمد تقی بهار، به کوشش محمد پروین، گنابادی، چاپ دوم.
۳- ثروتیان، بهروز، آیینه غیب نظامی گنجهای درمثنوی مخزن الاسرار، مؤسسه نشرکلمه، چاپ اول، تهران ۱۳۶۹.
۴-ثروت، منصور، مجموعه مقالات کنگره بینالملل نهمین سده تولد حکیم نظامی گنجوی در سه مجلد، انتشارات دانشگاه تبریز، چاپ اول، تبریز ۱۳۷۲.
۵- جعفری لنگرودی، محمد جعفر، راز بقای ایران در سخن نظامی، کتابخانه گنج دانش، چاپ اول، تهران ۱۳۷۰.
۶-زرین کوب، عبدالحسین، پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد، انتشارات سخن، چاپ اول، تهران ۱۳۷۲
۷-فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش سعید حمیدیان، نشرقطره، چاپ چهارم، تهران ۱۳۷۶.
۸- کراچکوفسکی، الف، لیلی و مجنون پژوهشی درریشههای تاریخی و اجتماعی داستان، ترجمه کامل احمدنژاد، انتشارات زوار، چاپ اول، تهران ۱۳۷۳.
۹-کریستین سن، آرتور، ایران درزمان ساسانیان،ترجمه رشید یاسمی، دنیای خوب، چاپ نهم، تهران ۱۳۷۷.
۱۰- نظامی، الیاس بن یوسف، کلیات خمسه نظامی، مطابق با نسخه تصحیح وحید دستگردی، به اهتمام پرویز بابایی، مؤسسه انتشارات نگاه علم، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۶.
۱۱-نفیسی سعید، احوال و آثار و قصاید و غزلیات نظامی گنجوی، کتابفروشی فروغی، تهران ۱۳۷۸.
۱۲- یوسفی، غلامحسین، چشمه روشن، انتشارات علمی، چاپ نهم، تهران ۱۳۷۹.
قصه پرداز پارسی گوی چنان وسعت مشرب دارد و سالک طریقت مودت و جوانمردی است که در هرجا از اقوام و ملل دیگر سخنی به میان آورده، آنان را بزرگ و ارجمند شمرده و با دیده احترام و تکریم نگریسته است. اما هرگاه شایستگیها و پیشینه ملی خویش را،درمعرض تهدید و خطر ببیند، آرام نمیگیرد و گزندگی کلامش معارضان را میآزاد.
ءشاعر بزرگ گنجه، «درمخزن الاسرار» ، سنایی را که موجد اسلوب تازهای است پیشرو قرار میدهد و از فردوسی با عناوین والقاب فاخر یاد میکند و او را حکیم دانای طوس میخواند.
اسکندرنامه با بیش از ده هزار بیت، بلندترین منظومه نظامی در بحر متقارب و هموزن شاهنامه فردوسی است. نظامی آشکارا میگوید که درنظم داستان به متون پهلوی، نصرانی و یهودی دسترسی داشت اما این که منابع مورد استفاده به چه زبانی بودهاند رأی قطعی نمیتوان داد.
منبع : ماهنامه کیهان فرهنگی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران حماس دولت سیزدهم آمریکا رافائل گروسی دولت رهبر انقلاب اصفهان مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان رئیس جمهور مجلس
سلامت تهران بارش باران هواشناسی شهرداری تهران قتل حجاب پلیس آموزش و پرورش فضای مجازی شهرداری وزارت بهداشت
خودرو مسکن حقوق بازنشستگان مالیات سایپا قیمت طلا قیمت دلار ایران خودرو قیمت خودرو بازار خودرو بانک مرکزی بورس
تلویزیون نمایشگاه کتاب سینما تئاتر دفاع مقدس سریال سینمای ایران موسیقی کتاب
دانش بنیان اینوتکس دانشگاه آزاد اسلامی
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین رفح جنگ غزه روسیه چین نوار غزه ترکیه اوکراین طوفان الاقصی
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر ذوب آهن لیگ قهرمانان اروپا نساجی لیگ برتر فوتبال ایران بازی لیگ برتر ایران سپاهان جواد نکونام
اپل هوش مصنوعی سامسونگ ناسا آیفون مایکروسافت گوگل باتری فضاپیما ماهواره
بیماران خاص استرس کاهش وزن بیمه زیبایی دندانپزشکی فشار خون