جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
صادق هدایت نمرده عمو جون!
طرف گوشهی خیابان تاریک ساکاش را باز کرد و به قول خودش آخرین محمولهی دریافتی را رو کرد: "داغ و تنوریه ... همین الساعه رسیده پدر جون!"
دستام را زیر سوسوی چراغ برق کنار خیابان گرفتم و ششدانگ حواسام را روی جلد دیویدیها متمرکز کردم. طرف خیلی زود شاکی شد و از ترس این پا آن پایی کرد: "زودتر ... تا مأمور نرسیده پدر جون!"
با عجله دیویدیها را زیر و رو کردم و شروع به خواندن اسامی فیلمها کردم: "دنبال چند تا فیلم خوب هستم ... تریاک که نمیخوام عمو جون!"
جوانک نگاهی به شاپو و عینکام انداخت و دستگیرهی عصایم را در مشت چلاند: "واسهی ما همه چی حکم تریاکه ... منظورت فیلمای خونوادهگیه پدر جون؟"
یک قدم جلوتر رفتم و طوری که صدایم را بهتر بشنود، گفتم: "خیر ... دنبال فیلم هنری میگردم پسر جون!"
جوانک مثل کسی که تازه دوزاریش افتاده باشد، زیر جلکی خندید: "جوون هم جوونای سابق ... فکر کردم به سن و سالات نخوره پدر جون!"
بعد با عجله فیلمها را قاپ زد، زیپ پشت ساکاش را باز کرد و چند تا به قول خودش فیلمهای مشت جلوی دماغام گرفت: "بو کن! صحنههاش جیگره جیگره ... جیزتو در میآره پدر جون!"
روی جلد دیسکها را که خواندم خیالام آسوده شد ... شهر زنان از فلینی، آخرین تانگو از برتولوچی و ... جوانک از نو شروع کرد: "همه جورهش سگ حاله ... این که دیگه فکر لازم نداره پدر جون!"
کیف پولام را باز کردم و چند اسکناس تا نشده به طرف جوانک گرفتم: "کیفیتاش خوبه؟ ... پردهیی باشه پس میآرم!"
جوانک چشمهایش را بست و نوک زبانی لب زیرش را گزید: "از نظر کیییفیت خیالتون تخت ... حسابی کیف میده پدر جون!"
شاپوَم را با ترس و لرز جابهجا کردم: "منظورم به کیفیت فیلم بود ... نه کیییفیت (کیف و حال) فیلم!"
جوانک چند رقم دیویدی دیگر را هم رو کرد: "کالکشن هم دارم ... چار تایی ... شیش تایی ..."
عصایم را در هوا تکانی دادم: "همین جوری تکاش هم کیفیت نداره ... چه برسه به کولکشناش پسر جون!"
جوانک هم مرحبای غرایی تحویلام داد و از آن سر بازار افتاد: "خوشام میآد حسابی اهل حالی ... ملت کیفیت میفیت حالیشون نمیشه پدر جون. هزار تومن میدن شیش تا فیلم با هم میبینن!"
زیبا از مغازهی روبهرو بیرون آمد و از دور اشاره کرد راه بیفتم. جوانک به محض دیدن زیبا شروع کرد به سوت زدن: "بابا ایول! ... آخر کیییفیتی پدر جون!"
موقع راه افتادن جوانک با آرنج به شکم پسرک بغل دستاش کوبید و هر دو با هم زدند زیر خنده: "هوا زیادی تاریکه ... بپا زمین نخوری پدر جون!"
تا فیلمها را در ساک خرید جابهجا کنم، زیبا چند جفت جوراب و لباس زیر بغل دست فیلمها گذاشت: "هفتهی قبل چند جفت خریدم ... دو روز هم کار نکرد عمو جون!"
و طبق معمول تا برسیم منزل، حرف پشت حرف پشت حرف آمد، از سس گوجه فرنگی و تن ماهی گرفته تا پپسی کولا و آبجو اسلامی ... از فیلم و کتاب و سریال ... تا درس و مدرک و دانشگاه، از کیفیت همه چیز نالیدیم!
زیبا ماشین را جلو منزل پارک کرد و بعد از گلایه از فقدان پارکینگ اشاره کرد از پلهها بالا برویم: "ببخشین! آسانسور نداریم عمو جون."
در ماشین را چند بار باز و بسته کردم تا بالاخره به هر زوری بود بسته شد. وسط راهپله زیبا به طرف من برگشت و گفت: "راستی، فیلم قبلی چی شد عمو جون ... کیفیتاش خوب بود؟"
نگاهی به چهل پلهی روبهرویم انداختم و آه از نهادم در آمد: "فیلم سیونه پلهی آلفرد هیچکاکو میگی زیبا جون؟ بیچاره نه سر داشت نه ته ... سی و هشت پلهشو زده بودن عمو جون!"
بعد از رسیدن به طبقهی چهارم و جابهجا کردن وسایل، نفسی تازه کردم و رفتم سراغ شهر زنان! ولی هنوز فیلم شروع نشده بود که برق رفت و شهر زنان تبدیل شد به شهر کوران و فدریکو فلینی به کل از صحنهی روزگار حذف شد.
کورمال خودم را به شیر آب رساندم تا برای تمدد اعصاب استکانی آب سرد بنوشم، ولی زیبا گفت که بر اثر قطعی برق، پمپ آب هم از کار افتاده و آب هم قطع شده بود!
زیبا وسط تاریکی شروع کرد به لرزیدن و بعد از چند بار عطسهی پی در پی دچار افسردهگی شدید شد ... زد زیر گریه: "آخه این هم شد زندهگی؟ ... آدم بمیره خلاص شه بهتره عمو جون!"
با صدایی که از ته چاه بالا میآمد گفتم: "دشمنات بمیره زیبا جون! ... رفتم بگردم دنبال شمع عمو جون!"
زیبا وسط بساط غم و غصه با صدای بلند گفت: "شمع خوب بگیر ... کیفیتاش خوب باشه عمو جون!"
کورمال خودم را به خیابان رساندم و چند بسته شمع از نزدیکترین مغازه گرفتم ... مثل فلورانس نایتینگل، شمع به دست، خودم را به آپارتمان رساندم و زنگ را چند بار فشار دادم، ولی در آپارتمان بسته بود و از زیبا هم خبری نبود که نبود: "کجایی زیبا جون ... واسهت شمع گرفتم عمو جون!"
زیبا که بعد از رفتن من تنهاتر شده بود و افسردهگی بیشتر کار دستاش داده بود، گفت: "جلوتر نیاین ... من تو آشپزخونهم ... شیر گازو باز کردم مثل صادق هدایت خودکشی کنم عمو جون!"
و همچنان با صدایی غمگین ادامه داد: "دیگه خسته شدم عمو جون! ... زندهگی که واسهم کیفیتی نداشت، میخوام با مرگ با کیفیت از دنیا برم عمو جون!"
وسط راهرو زدم زیر خنده ... طوری که زیبا هراسان خودش را پشت در رساند و گفت: "من که دارم کم کم میمیرم ... شما به چی میخندین عمو جون؟"
چند تا شمع دیگر روشن کردم بین خنده و گریه غش کردم روی زمین: "صادق هدایت که اینجا نمرده زیبا جون ... تو اصلا میدونی چرا صادق هدایت تو خارج خودکشی کرده؟ واسهی این که گاز هم قطع شده ... مردن خشک و خالی کیفیت نداره عمو جون!"
علیرضا مجابی
منبع : دو هفته نامه فروغ
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران غزه حسن روحانی مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی دولت سیزدهم روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
یسنا هلال احمر قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
بانک مرکزی حراج سکه قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران حقوق بازنشستگان
سریال نمایشگاه کتاب کتاب مسعود اسکویی تلویزیون عفاف و حجاب سینمای ایران سینما دفاع مقدس
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین جنگ غزه نوار غزه اوکراین چین ترکیه انگلیس نتانیاهو ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال استقلال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی گوگل کولر اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
خواب بیمه فشار خون کبد چرب کاهش وزن دیابت