جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


می تراود مهتاب


می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نیست یك دم شكند خواب به چشم كس و لیك
غم این خفتهً چند
خواب در چشم ترم می شكند...
" می تراود مهتاب" از سروده های سال ۱۳۲۷ است و از یادگارهای دوران اوج شكفتگی و بالندگی نیمایوشیج. نیما تا این سال اغلب قله های شعر خود را درنوردیده و فتح كرده و آثار گرانقدری چون سریویلی، مانلی، ناقوس، پادشاه فتح، قوقولیقو، ققنوس، كار شب پا، كه میخندد- كه گریان است؟ ، بخوان ای همسفر با من، خواب زمستانی، را سروده و پس از عبور از قله های مرتفع شعر خود به شعر های كوتاه و مینیاتوری روی آورده بود. می تراود مهتاب یكی از زیباترین سروده های كوتاه نیما در این دوران است.اندیشه اصلی این شعر بیداری انسان هشیار و آگاه به هنگام خواب مدهوشانه همگانیست، و تنهایی درد پرورد این انسان آگاه و رنجی كه از غفلت خموشانهً دیگران می برد،و امید هایش را به بیدار ساختن غافل خفتگان، آرام آرام از دست می دهد، و در می یابد كه درخشش كورسوی گذرای شبتاب برای روشن ساختن شب سیاهدل بی خبری كافی نیست!
نازك آرای تن ساقه گلی
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شكند...
و این ساقه گل شكننده ، ساقه گل امیدهای نازك آرای شاعر است كه از چشمهً جان او آب خورده و پرورده آرمان شاعر است، كه اینك چنین نومیدانه در آستانه شكستن است.
درها بسته است و پنجره ها بی روزنه و كسی نیست كه به یاری شاعر برخیزد، بر او در بگشاید، با او همصدا و همسرا گردد، و رنج گرانسر بیكسی آوار اندوه و درد را بر سر شاعر فرو می ریزد:
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
كه به در كس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شكند.
و اینگونه است كه شاعر ناتوان میماند در برآوردن خواهش نگار سحر كه همانا دادن مژدهً صبحدم است به غافل خفتگان " قوم به جان باخته" و این ناتوانی چون خار در جگر شاعر فرو می رود و روح او را مجروح می كند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
كز مبارك دم او آورم این قوم به جان باخته را بلكه خبر
در جگر لیكن خاری
از ره این سفرم می شكند.
و او ناتوان از برآوردن تمنای سحر و بیدار ساختن شب زدگان مدهوش، راه خود را پی میگیرد و با پاهای خسته و فرسوده از رنج های راه دراز، به راه خود تنها و بی همراه ادامه می دهد:
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهكده مردی تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفتهً چند
خواب در چشم ترم می شكند.