شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا


رازها و دروغ‌ها


رازها و دروغ‌ها
مردن، خفتن؛ خفتن... شاید هم خواب دیدن؛ آه دشواری کار همین جاست. زیرا تصور آن که در این خواب مرگ پس از آن که از این هیاهوی کشنده فارغ شدیم، چه رویاهایی به سراغمان توانند آمد می‌باید ما را در عزم خود سست کنند‌ و همین موجب می‌شود که عمر مصائب تا بدین حد دراز باشد.
(پاره‌ای از تک گویی هملت‌، معروف‌ترین تک گویی تاریخ ادبیات )
برای پیرمرد بازنشسته ‌خائن ترسو، مرگ، تجلی همان ترس ‌کهن الگویی است که شکسپیر از زبان "هملت" بازگو می‌کند. مرگ برای او کابوسی سیال و تو در توست که حالا در سایه ‌‌قدرت احضار کنندگی درک ناشدنی‌اش به قلمرو نامحدود و ترسناک تنهایی بدل شده است. شاید این تصور از مرگ، ترسناک‌ترین تصور ممکن باشد. اینکه آدمی پس از مرگ، گرفتار در هزارتوی انعکاس یابنده ‌ خاطرات تلخ خویش دوباره نزد آدم‌هایی بازگردد که دیگر نمی‌توانند او را ببینند. این گونه است که تنهایی بی‌پایان مرگ همچون آگاهی‌ای کشنده تازه فرصتی برای ترکیب و تداوم تلخ کامی‌ها و خاطرات فراموش شده ایجاد می کند. نادانسته‌هایی که بی خبری از آن‌ها شاید از رنج بودن می‌کاست اما ماشین مرگ که جغرافیای سیر و سفرش مرزی نمی‌شناسد همزمان قلمرو خاطرات، کابوس‌ها، حقایق تلخ و مصایب را در می‌نوردد. نگاه تلخ نادر برهانی‌مرند به سرنوشت پیرمرد روایت‌اش بیش از آنکه بخواهد برخاسته از تلخی وقوع مرگ برای چنین انسانی باشد می‌تواند تصویری بالقوه برای هر انسانی به شمار رود.
استهلاک زیستن در جهانی که ما در چهارچوب تناقض‌هایش گرفتار شده‌ایم، آنقدر بالا‌ست که هرکس در طول عمر‌ خویش کوله‌باری از رازها، خاطرات تلخ و شیرین، لحظات غم و ترس و شادی و اندوه را تا زمانی که زنده است به دوش بکشد. اما مرگ همچون تقدیری نابهنگام ما را به درون کیسه فرو می‌بلعد. تمامی پرده‌ها فرو می‌افتد و ما با جهانی که بازیگر اصلی آن بودیم روبرو می‌شویم. پیرمرد ‌روایت برهانی‌مرند در برابر چنین موقعیتی در مقام حیرت و ترس تصویر شده است. مرگ برای او بیشتر فرصتی برای نظاره کردن است. برای این که بتواند از دریچه ‌خاطراتش بار دیگر با خود و خانواده‌اش روبرو شود و احتمالاً از این راه نقبی بر جهان هستی او در برابر دیدگان تماشاگر زده شود. پیرمرد در طول زندگی‌اش و زمانی که به دلیل فعالیت‌های سیاسی در زندان بوده کسی را لو داده است، آن گونه که دخترش مرضیه می‌گوید از ارث برادرش ـ عمو علی ـ نگذشته، احتمالاً با یکی از دوستان دوران دانشگاه اش شیرین بدون اطلاع همسرش سر و سری داشته‌، به خاطر سابقه ‌سیاسی‌اش امکان تحصیل از فرزندانش در جریان گزینش‌های دانشجویی گرفته شده است و...؛ با تمام این اوصاف او هرگز شمایل انسانی مطلقاً گناهکار و آن گونه ‌که عنوان اثر در برخورد ابتدایی به ذهن متبادر می‌کند موجودی عمیقاً پلشت نیست. این امری است که در خلال اجرا، قوت و شدت بیشتری نیز می‌یابد. چراکه لحظات احتضار پیرمرد و حضور او در خانه به عنوان مکانی که خاطرات و لحظات پیشین زندگی‌اش با محوریت مکانی آن احضار می‌شود ـ و در صحنه ‌آخر نیز روح او به همراه روح پدر و پسرش ـ مرتضی ـ برای دیدار با اعضای خانواده به آنجا بازگشته است ـ بیشتر صرف کسب آگاهی تازه‌ای می‌شود که او از برخی از مقاطع زندگی‌اش به دست می‌آورد و شناخت تازه‌ای از وضعیت فرزندانش به او می‌دهد. کسب اطلاع از ماجرای مرضیه، دختر بزرگ خانواده و خیانتی که دوست‌اش ناصر شهابی در حق او روا داشته، اتفاقی که برای پسرش محسن پیش آمده و در یک نزاع منجر به جرح، حضور داشته، ‌مصرف مواد مخدر توسط آن‌ها و خرده روایت‌های دیگری که هریک بر ابعاد تلخ زندگی خانوادگی او می‌افزاید کمتر امکانی را برای رفتن به عمق درگیری‌های ذهنی و وجودی پیرمرد برای مخاطب ایجاد می‌کند. از این رو در طول اجرا مخاطب بیشتر شاهد گزارشی نه چندان عمیق و بیشتر بیرونی از فراز و نشیب زندگی پیرمرد است که گاه تنها با اکتفا به ذکر شفاهی رویدادهای زندگی او توسط شخصیت های دیگر قرار است در مورد او این حکم صادر شود که انسانی خائن و ترسو بوده است. برهانی مرند با گرفتن حق دفاع پیرمرد از خودش و ناگفته ماندن جزئیات کلیدی مقاطع گوناگون زندگی او، قلمرو روایت را در محدوده‌ ایده ‌برخورد روح با وضعیت مرگ خویش متمرکز می‌کند. در این شکل پیرمرد با توجه به جایگاهی که در کانون روایت دارد و قرار است چالش‌ها و کابوس‌های ذهنی او در برخورد با هریک از مقاطع زندگی‌اش واکاوی شود، بیشتر به ناظری منفعل می‌ماند که همراه با مخاطب در جریان کسب اطلاعات تازه از زندگی شخصیت های پیرامونش قرار گرفته است. این روند در قیاس با چرایی، چیستی و چگونگی مقاطع جریان ساز زندگی او که برهانی‌مرند از پرداختن به آن‌ها ابا دارد کمکی به درک هرچه بیشتر این شخصیت توسط تماشاگر نمی‌کند و این عدم همراهی دیگر موضوعات مربوط و پیرامون او را نیز فاقد اهمیت جلوه می‌دهد. مقاطعی همچون حضور او در زندان و چرایی و چگونگی لو دادن او، نحوه و شکل ارتباط اش با شیرین که جز با اشاره ‌کوچکی که شیرین در تماس تلفنی‌اش می‌کند از کم و کیف آن آگاه نیستیم و یا دلایل اتهام بالا کشیدن پول برادرش توسط او که در مقطعی از اجرا تنها مرضیه به آن اشاره می‌کند و... سبب می‌شود فضای ذهنی اجرا و رفت و برگشت‌های غیر خطی و غیر زمان‌مند اثر منطق روایی خود را پیدا نکنند. چرا که مخاطب از مقطعی به واسطه ‌همراهی با جریان سیال ذهن راوی مرده با حقایقی از زندگی خانوادگی او روبرو می‌شود و این فضای ذهنی به جای آنکه حقایقی درونی و ناگفته از وجود پیرمرد را بر‌ملا کند به شکلی کلی نگر و با اتکا به امکانات راوی دانای کل، مواجه شدن پیرمرد با رازهایی که از او پنهان شده را به نمایش می‌گذارد.
این امر با توجه به ظرفیت‌های شخصیت‌پردازانه که به صورت بالقوه حول کاراکتر پیرمرد وجود دارد موجب می شود این شخصیت و جهان ذهنی‌اش برای تماشاگر درک ناشده و غیر جذاب باقی بماند. بویژه آن که برهانی‌مرند بهای ویژه‌ای به شخصیت‌های حاشیه‌ای روایت خود بخشیده و آنقدر بر جذابیت‌های آن‌ها تاکید کرده‌ که در لحظاتی محور اصلی نمایش فراموش می‌شود و مخاطب مسحور ظرایف رفتار بابا اصلان(امیر جعفری) و دختر کوچکتر خانواده‌(ستاره پسیانی‌) می‌شود. از سوی دیگر پرداختن به خط فرعی روایت مرتضی و همسر آمریکایی‌اش که از شدت ایجاز دچار ابهام شده است علاوه بر آنکه کمکی به توسعه ‌گستره ‌روایت نمی‌کند بلکه همچون نیرویی تمرکز گیرنده عمل می‌کند که با حذف کلیت آن خللی به چارچوب روایت وارد نمی‌شود و اطلاعاتی که به شکل کپسول شده در مورد زندان گوآنتانامو و کارمند ناسا بودن منتقل می‌شود نتوانسته است جای خود را در روایت بیابد.
فارغ از آسیب‌هایی که برمنطق ساختاری اثر وارد است و بیشتر به ضعف در حوزه‌ دراماتورژی مربوط می‌شود، اجرای"کابوس‌ها‌ی یک پیرمرد..." از لحظات تماشایی متعددی برخوردار است که برآمده از دیالوگ‌های روان و دلنشین برهانی‌مرند و بازی‌های گرم و جذاب بازیگران است. ناگفته پیداست که اجرای برهانی‌مرند در شکل فعلی نیز یکی از بهترین اجراهای صحنه‌ای تئاتر ایران در سال ۸۷ بشمار می‌رود اما لذت نابی که تماشای اجرای "مرگ فروشنده" در سال ۱۳۸۵ به کارگردانی نادر برهانی‌مرند برای تماشاگران به ارمغان آورد سطح توقع از این کارگردان خلاق تئاتر ایران را بالا برده است.
امیر جعفری در نقش"بابا اصلان" همچون همیشه در پرداخت شخصیتی باورپذیر که رگه‌های طنز ظریفی در آن وجود دارد و کاراکتر او را در هر حد و اندازه‌ای که باشد برای تماشاگر دوست داشتنی و جذاب می‌کند موفق است و در بیشتر لحظات نبض صحنه را به دست گرفته است. ریما رامین‌فر با سادگی و عمقی تاثیرگذار نگرانی‌های مادر و همسری را در صحنه بازآفرینی می‌کند که هر لحظه بر میزان همراهی تماشاگر با حس نگرانی و اضطراب درونی او افزوده می‌شود. ستاره پسیانی نیز در درآوردن وجوه متضاد کاراکتر خویش موفق بوده است. افسانه ماهیان و امیررضا دلاوری نیز به وسع نقش خویش سعی وافری در عینیت بخشی به کاراکترهای خویش داشته‌اند. در این بین مجید صالحی در قالب همان تیپ آشنایی ظاهر می‌شود که در اغلب مجموعه‌های تلویزیونی از او شاهد بودیم. اما علی سرابی در نقش پیرمرد بیشتر در تنگنای فقدان عمق خاطرات گذشته ‌شخصیتی که نقش او را ایفا می‌کند قرار گرفته است. بستری که با عدم پرداختن به لایه‌های زیرین این شخصیت امکانات محدودی برای ترسیم اوج و فرودهای حسی و درونی این کاراکتر ایجاد کرده است و سبب شده بازی سرابی به اجرایی تخت و بیشتر منفعلانه بدل شود که علیرغم چند لحظه ‌درخشان، به حضوری ماندگار بدل نشود.
این نکته که برهانی‌مرند پس از سال‌ها این امکان را یافت تا نمایشنامه‌ای نوشته ‌خود را روی صحنه ببرد امر مبارکی است. اما این نکته را نباید به فراموشی سپرد که دراماتورژی حیاتی‌ترین نیاز اجراهای تئاتری در کشور ماست. همانگونه که اجرای مرگ فروشنده با اتکا به دراماتورژی خلاقانه در خلق فضا و آشکار کردن روح درونی اثر به جایگاهی بالاتر از نمایشنامه آرتور میلر دست یافته بود، اجرای"کابوس‌های یک پیرمرد بازنشسته خائن‌ ترسو" نیز می‌توانست با اتکا به‌ ایده خلاقانه مرکزی‌اش به یکی از اجراهای ماندگار تئاتر ایران در سال‌های اخیر بدل شود.
امین عظیمی
منبع : ایران تئاتر