جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دیپلماسی هسته ای در چشم انداز واقع گرایی


دیپلماسی هسته ای در چشم انداز واقع گرایی
در یکی از جنجالی ترین مواضع غرب در رابطه با مذاکرات هسته ای ایران، گروه ۱+۵ در نشت لندن با انشتار بیانیه ای از خاویر سولانا خواست تا تهران را رسماً به مذاکرات آتی دعوت کند. این موضع گیری که از سوی ایالات متحده نیز حمایت شد، نشانگر تغییر رویکرد غرب نسبت به ایران است که تا پیش از این همواره در حاشیه مذاکرات قدرت های غربی قرار گرفته بود. با این وجود که غرب با پاسخ گرم تهران رو به رو شده و دو طرف بر ادامه مذاکرات وراه حل دیپلماتیک در مسئله هسته ای تاکید دارند اما بی تردید ابهامات بسیاری بر سر راه ایران و غرب قرار دارد که علاوه بر ساختار و موضوع مورد مذاکرات شامل اهداف گفتگوها نیز می شود. شاید تا کنون ایران ترجیح می داد با چانه زنی و اتلاف وقت، از تشدید بی جهت بحران و افزودن بر دامنه آن پرهیز کند و آمریکا سعی داشت با همپایی متحدان اروپایی و هراساندن ایران از گزینه نظامی، مانع از آن شود که ایرانیان به فرایند غنی سازی سرعت ببخشند. اما امروز با تعویض دولت در آمریکا و در آستانه برگزاری انتخابات ایران جهت و سوی مباحثات پیرامون نحوه گفتگو با ایران نیز تغییر یافته است. در حالی که گروهی در غرب به انتظار روشن شدن نتایج انتخابات ریاست جمهوری آتی نشسته اند، در تهران برخی گروه های سیاسی شوق و حرارت حیرت انگیزی در مذاکره رو دررو با واشنگتن نشان می دهند. با اینحال،مذاکرات مستقیم ایران با ایالات متحده به همان اندازه که در پیشبرد دیپلماسی ایران مفید قلمداد می شود، حاوی خطراتی هم هست. اما این خطرات کدامند که حتی در بهترین دوران مناسبات طرفین چشم از ایران برنمی دارند؟
شوربختانه سیاست خارجی ایران هیچ گاه واجد رویکردهای نظری توانمندی که قادر به توضیح رویه های سیاست خارجی و مسیرهایی که باید منافع ملی از آن رهگذر تامین گردد، نبوده است. دنیا به خوبی شاهد است که چگونه برخاستن کبوتر ها در ایالات متحده همزمانی داشت با رویکردهای جدید در سیاست خارجی آمریکا و نقد دیدگاه های شاهین های نومحافظه کار در پیشبرد منافع ملی این ابرقدرت.
اکنون در شرایطی که دولت ایران داعیه قدرتمندی در خاورمیانه را دارد، بدون وجود زمینه های نظری و محاسبات نظامند و خردباورانه، بی شک قادر نخواهد بود تا راه بلندپروازی طبیعی را بپیماید و خواست های خود را برآورده سازد. ایران از هم اکنون باید قواعد جاری بر سیاست بین الملل را بیاموزد و طبق آن بیندیشد و رفتار کند. نه تنها این کاستی ثمره هیچ دولت و جناحی نیست بلکه در سالیان گذشته و دوران سیادت دولت اطلاح طلب نیز آنچه از آن سخن می رفت نه شیوه های ادارک و حل مسئله در قالب های علمی بلکه این اسلوب احساسی مواجه با امواج ایران ستیزانه در سرتاسر منطقه بود که بر دیدگاه سیاست خارجی ایران فرمانروایی داشت تا جایی که برخی، خشکاندن ریشه بحران را در از میان برداشتن فقدان اعتماد میان ایران و غرب و ضرورت کوشش ایران در اعتمادسازی به ویژه با ایالات متحده می دیدند. اینان نمی دانستند که در سیستم بین المللی اعتمادسازی معنایی جز سپردن تعهد به اطاعت قدرت قوی تر و لاجرم اجبار به عقب نشینی بیشتر ندارد. به یاد داریم که با پذیرش تعلیق غنی سازی اورانیوم از سوی دولت اصلاح طلب، غرب بی توجه به حسن نیت ایران بر فشارهای خود افزود تا ایرانیان را به کلی از پله های ترقی قدرت به زیر آورد. با نگاهی به سخنان، سید محمد خاتمی در نشست داووس در بهمن ماه ۸۵ روشن می شود که ایران بحران هسته ای را نه غلیان قدرتمند شدن ایران در نسبت با رقیبانی همچون اسرائیل و عربستان بلکه ناشی از سوءتفاهم غرب نسبت به خود می داند: « بین ایران و آمریکا یک دیوار بلند بی اعتمادی است. اگرچه در دولت کلینتون توجهات جدی به این موضوع شد و اعتراف به رفتار ناهنجار ۵۰ سال گذشته با ایران مثبت بود، اما گام های بعدی عقیم ماند. ارتباط نیاز به درک منطقی دوطرف دارد، نمی شود ایران انعطاف نشان دهد و سیاست طرف مقابل براندازی نظام سیاسی ایران باشد که دموکرات ترین نظام سیاسی منطقه است. نمی شود، دنبال اعتمادسازی بود و حساسیت اعراب را علیه ایران تحریک کرد».
ظاهراً ایشان در ضمن قول دفاعیه مزبور، دقت نداشت که علت واقعی اراده آمریکا به تغییر رژیم و بهره جستن از اختلافات منطقه ای، همان بهانه ای است که اکنون در سد بستن راه هسته ای ایران بکار برده می شود؛ یعنی هراس غرب از برهم خوردن توازن قدرت در خاورمیانه. اگر این گفته درست باشد، پس رئیس جمهور سابق ایران، به ورطه این همان گویی افتاده است.
جالب اینکه دیدگاه آرمان خواهانه با همه ناکامی ها همچنان مقبول دولتمردان ایرانی است. کافی است که به گفته های میر حسین موسوی در گفتگو با روزنامه فایننشال تایمز توجه کنیم: « من تنش‌زدایی را اصل اعتمادسازی میان ایران و دیگر کشورها می‌دانم. فکر می‌کنم که سخنان اخیر که در آن میان فن‌آوری هسته‌ ای و تسلیحات هسته‌ ای تفاوت قائل شده‌اند، خوب است؛ هر چه بر این تفاوت بیشتر تاکید شود، امکان تنش‌زدایی بیشتر می‌شود». آیا جناب موسوی می دانند که تنش زدایی (دتانت) که از جمله تاکتیک های بکار رفته در عصر جنگ سرد بود، هنگامی موثر افتاد که دو ابرقدرت از توان برابری در تحمیل اراده خویش بهره مند بودند و به لحاظ مرتبه در منزلت مساوی به سرمی بردند؟ آیا ایشان می دانند همینکه ایران بپذیرد، اعتمادسازی را مشی دیپلماتیک خود قرار دهد، بدان معنی است که می پذیرد سابقاً نیات و رفتارهای شرورانه ای برگزیده بود و همچون مجرمی که باید به منظور جلب اطمینان و رفع ظن دیگران، بکوشد تا تصویر نامطلوب برجای مانده از خویش را بزداید، تن به خواسته های دیگران دهد؟ روشن است که تا چه اندازه سیاست خارجی ایران که گاه به خطا از آن به عنوان «سیاست صلح دوستانه» یاد می شود، به بیراهه افتاده است. به زعم نگارنده، سبب این فرجام ناثواب عزلت ایران از مقررات تفکر واقع گرایی است.
● واقع گرایی چیست؟
بسیار شنیده ایم که هرگاه کسی سعی در به رخ کشیدن آگاهی خود در قلمرو سیاست خارجی دارد، بی درنگ نام واقع گرا بر خود می نهد و از صفات و مشتقات آن بهره می جوید. در حالی که در عمل با واقع گرایی فرسنگ ها فاصله دارد. واقع گرایی نه شعار بلکه یک مکتب فکری، نوعی جهان اندیشی و گونه ای انسان شناسی است. واقع گرایی ۶ مفروض را پیش زمینه طرح معرفتی خود قرار می دهد. این مفروضات به اختصار از این قرارند:
۱) قدرت های بزرگ بازیگران اصلی در سیاست جهان هستند که درون یک سیستم آنارشیک عمل می کنند. این بدان مفهوم نیست که سیستم بین المللی هرج و مرج آمیز و نامنظم است. چه بسا؛ آنارشی خود اصل نظم بخشنده و سازمان دهنده است. بطور ساده آنارشی به معنای نبود اقتدار مرکزی و یا مرجع داوری ماورای همه دولت ها است. نقطه مقابل آنارشی سیستم سلسله مراتبی است که در سیاست داخلی موضوعیت دارد.
۲) دولت ها نمی توانند از نیات و انگیزه سایرین اطمینان داشته باشند. به عبارتی هیچ دولتی نمی تواند مطمئن باشد که آیا دیگر دولت ها از وضع توزیع قدرت موجود رضایت دارند یا نه. بنابراین نمی توان به یقین گفت که در راستای تغییر وضع موجود به زور متوسل نمی شوند. برخلاف توانایی های نظامی که با بررسی تخصیص بودجه نظامی، کیفیت آموزش و تربیت سربازان، برخورداری از تکنولوژی و غیره قابل تشخیص و ارزیابی است، نیات دولت ها امکان اندازه گیری ندارد. از سوی دیگر، دولتمردان معمولاً نیات واقعی خود را به زبان نمی رانند و ترجیح می دهند، اهداف واقعی خود را پنهان کنند. بنابراین، هیچ تضمینی نیست که دولت ها از سیاست های براندازنه دیگران در امان باشند.
۳) تمامی بازیگران به دنبال تحصیل توانایی های نظامی هستند. البته این توانایی ها در میان کشورها درجات مختلفی دارد و در گذر زمان نیز ممکن است در آن تغییری حاصل شود. طرفه آنکه تسلیحات معمولاً کاربرد دوگانه دفاعی و تهاجمی دارند و تعیین ماهیت آن ها به دشواری امکان پذیر است. از آنجایی که نمی توان در این خصوص مطمئن بود، دولت های خردگرا، ترجیحاً تسلیحات دیگر دولت ها را با مقاصد تهاجمی ملاحظه می کنند و لاجرم خود نیز دستیابی به تسلیحات تهاجمی را در کانون توجه قرار می دهند .
۴) بقا مهمترین هدف کشورها در سیاست بین الملل است. همه کشورها می کوشند از امحا خود در برابر مخاطرات دیگر کشورها ممانعت و از استقلال و تمامیت ارضی خود پاسداری کنند.
۵) دولت ها بازیگرانی عقلانی هستند که سعی در بالابردن توانایی ها و تدوین استراتژی جهت استفاده بهینه از آنها دارند تا بدین ترتیب، منافع و اصل بقای خود را ارتقا دهند. عقلانی بودن بازیگران به معنای راه نیافتن خطای محاسباتی و وقوع اشتباهات مهلک نیست. نظر به اینکه تصمیم گیری پیوسته با اطلاعات ناقص در جهان پیچیده انجام می گیرد، گاهی برآوردهای نادرستی نیز رخ می دهد که ممکن است به نابودی کشور بینجامد.
۶) دولت ها در فضای آنارشیک و انباشته از بی اعتمادی، به خودیاری تشبث می جویند. هرچند که بازیگران به کرات وارد اتحادها و ائتلاف های نظامی، اقتصادی و سیاسی می شوند اما به هر یک از متحدین و موتلفین نیز به دیده شک و تردید می نگرند که ممکن است هر آینه پیمان شکنی کند. هر دولتی برای دولت های دیگر به منزله تهدیدی بالقوه می ماند؛ چه اکنون در جرگه دوستان قرار گرفته باشد و چه در رده دشمنان.
● ۶ پارادوکس در سیاست هسته ای
مفروض اول نشان می دهد که سیاست جهانی بر محور قدرت های بزرگ می چرخد. توزیع قدرت والاترین اصل نظم دهنده به جهان سیاسی است. نه تنها در هنگام درگیری ها و جبهه بندی های نظامی بلکه در حین مذاکرات و دیپلماسی روزمره نیز توزیع قدرت میان قدرت های بزرگ سرنوشت دیپلماسی قدرت های کوچکتر را رقم می زند. در گذشته کنگره وین در ۱۸۱۵، کنگره برلین در ۱۸۷۱، قرارداد مونیخ در ۱۹۳۹، کنفرانس واشنگتن در ۱۹۲۱ که حفظ وضع موجود در آسیای پاسیفیک را مسجل کرد، همه در اثر تصمیمات قدرت های بزرگ واقع شدند. تاریخ نشان داده که قدرت های کوچکتر چاره ای جز سرسپردن به تصمیمات مهتران ندارند. در غیاب این نگرش بود که تهران مذاکره با تروئیکای غرب را پذیرفت و یک تنه با سه غول اروپایی به گفتگو نشست و مطلقاً توجه نداشت که بازیگر متوسطی در قامت ایران چگونه می تواند، همزمان با سه قدرت بزرگ برسر یک میز به تفاهم برسد و انتظار تامین منافع ایران را هم داشته باشد. تحریم های متعددی که با گذشتن از تصویب شورای امنیت، ایران را در انزوا فروبرد ناشی از همین بی توجهی بود. آیا ورود ایران به مذاکره با گروه ۱+۵ تکرار همان اشتباه گذشته نیست؟
فرض دوم واقع گرایی می گوید که در اتمسفر بی اعتمادی ذاتی در نظام جهانی، مسئله اعتماد یک تحریف جدی در روابط قدرت ها است. قدرت های برتر با تکیه بر توانایی های نظامی قادرند که سوداهای خود را محقق و یا در صورت پشت پا زدن دیگر دولت ها، خسران وارده را جبران کنند. برعکس، قدرت های کوچکتر چون فاقد توانایی تلافی جویانه در رابطه با قدرت های بزرگ هستند، هرگز نمی توانند خطر اعتماد کردن را بپذیرند. از این رو، ایالات متحده و متحدان اروپایی آن حتی اگر به ایران اعتماد کنند، از آنجایی که فرصت و توانایی جبران را در مواقع تقلب ایران دارند، متضرر نخواهند شد.سوی دیگر، اگر ایران به غرب تحت هر عنوانی اعتماد کند، به اجبار، تاوان گزافی را باید بپردازد.
مفروض سوم، هنگامی معنا می یابد که به تهدیدات مستمری که ایران را محاط کرده دقت کنیم. ایران از نقطه نظر ژئوپولتیکی از چهار سو در معرض تهدیدات قدرت های هسته ای قرار دارد که برخی مانند اسرائیل و ایالات متحده نزدیک هستند و برخی دیگر همچون روسیه و پاکستان تهدید فوری محسوب نمی شوند. با این وجود ایران در محیطی سراسر، پرمخاطره زندگی می کند. در صورتی که ایران بارها اعلام کرده که بر اساس موازین دینی اجازه تصاحب تسلیحات کشتارجمعی را ندارد و از سیدمحمد خاتمی تا محمود احمدی نژاد از خاورمیانه عاری از تسلیحات کشتارجمعی به دفاع برخاسته اند اما روشن است که رک گویی در این زمینه دست و بال ایران را در جهان آنارشیک می بندد. چگونه می توان از سوء نیت اسرائیل و پاکستان که در اوج بی ثباتی به سرمی برد، نسبت به ایران اطمینان داشت. از یاد نبرده ایم که پس از آزمایش اتمی پاکستان در سال ۱۹۹۸ کمال خرازی، وزیر سابق امور خارجه در دیدار با مشرف، دستیابی پاکستان به بمب اتمی اسلامی را به وی تبریک گفت و چندی بعد، مشرف در دیدار با مقامات ترک گفت که پاکستان نه « بمب اتمی اسلامی» بلکه «بمب اتمی پاکستانی» ساخته است.
مفروض چهارم گفته های پیشین را تصدیق می کند. اگر ایران به مانند هر کشوری در پی بقای خویش است، گریزی از پذیرفتن این واقعیت ندارد که ضروریات استراتژیک، هسته ای شدن را به ایران تحمیل می کند. هسته ای شدن به معنای تجهیز آنی با تسلیحات اتمی نیست بلکه ظرفیت تبدیل انرژی صلح آمیز اتمی به جنگ افزارهای اتمی در صورت نیاز است. همانگونه که ژاپن، کره جنوبی و برزیل و ایتالیا از این پتانسیل بهره مندند.
بدون تردید انباشتن تسلیحات کشتار جمعی جهان را ایمن نخواهد ساخت و شاید در وهله زمانی خاصی، برضد امنیت ملی نیز عمل کند. به گفته رابرت مک نامارا در کتاب ارزشمند War No More« اگر کشوری بکوشد که بر توانایی های نظامی خود بیفزاید، از سوی دیگر کشورها اقدامی تردید برانگیز شمرده شده و ممکن است به جنگ پیشگیرانه منتهی شود. یا چنانکه در عصر جنگ سرد توسعه یک کشور در راستای تملک ابزارهایی برای انهدام موشک های دشمن تهدیداتی را به بار آورد و اکنون نیز دوباره در حال پدیدار شدن است ، محتملاً، موجب افزایش کوشش دولت رقیب برای افزایش موشک هایی می شود که بتواند سیستم پدافندی دولت مقابل را ناکار کند. مضافاً موشک های دوربرد و آماده شلیکی که بطور تصادفی و یا توسط فرماندهی پریشان ذهن و دیوانه پرتاپ شده اند، به منزله حمله دشمن قلمداد شده و با اقدام تلافی جویانه به جنگ تمام عیار تبدیل شود».در این صورت بازدارندگی که هدف تقویت نظامی را تعقیب می کند، با شکست رو به رو خواهد شد.
بنابراین ایران حق دارد که با انباشت تسلیحات اتمی مخالفت کند اما چه دلیلی دارد که مخالف دانش تبدیل انرژی اتمی به تسلیحات اتمی باشد و یا تسلیحات غیرمتعارف را بدون اطلاع دیگران ذخیره کند. اتفاقاً این امر، ریشه بدگمانی غرب نسبت به ایران را نیز روشن می سازد. مطابق با مفروض پنجم، دولت ها بازیگرانی عقلانی هستند که سعی در ارتقای امنیت و منافع خود دارند و در این راه به هیچ دولتی اعتماد نمی کنند و طبق مفروض ششم در تامین بقای خویش، راه خودیاری را برمی گزینند. تردیدهای ایالات متحده به برنامه های هسته ای ایران، طبق قواعد پیش گفته، منطقی و یکسره عقلایی است. ایالات متحده هرگز برنامه های هسته ای ایران را حتی به شکل صلح آمیز نخواهد پذیرفت مگر آنکه رژیم نظارت دقیق و کاملی را به اجرا گذارد که از هرگونه تخطی احتمالی ایران جلوگیری کند ( که در واقع، به مفهوم استقرار سلطه آمریکا بر ایران است) و یا اینکه ایران در برابر غرب چاره ای جز پذیرش ایران هسته ای باقی نگذارد؛ چنانکه چین و هند، کره شمالی و پاکستان، به رغم ناخوشایندی واشنگتن چنین کردند.
از همان بدو سال هایی که بحران اتمی آغاز شد، گروهی در تهران خواستار تضمین های امنیتی ایالات متحده به ایران شدند؛ گویا این افراد به خاطر نداشتند که امنیت دادنی نیست بلکه باید آن را به چنگ آورد. تضمین امنیتی آشکارا شکاراآشبا اصل ششم واقع گرایی در تعارض است. در دولت اخیر نیز مقامات ایران، این اشتباه هولناک را مرتب مرتکب شدند.
● آیا جنگ پرهیز ناپذیر است؟
برآمدن ایران به مثابه قدرت منطقه ای، بی گمان با هژمونی ایالات متحده و برتری نسبی اسرائیل در خاورمیانه تصادم دارد. ایران قدرتمندی که به انرژی هسته ای مجهز باشد، به مرور ایالات متحده را از منافع حیاتی خود در آسیای غربی و خلیج فارس ساقط می کند؛ سیادت طلبی اسرائیل را ناکام می گذارد و متحدان عرب واشنگتن را به هراس می افکند. واقع گرایان می گویند که هدف دولت ها به حداکثر رساندن امنیت در جهان ناامن است و برپا نمودن هژمونی جهانی عالی ترین نوع امنیتی است که یک کشور برقرار می کند. اما این نوع امنیت که بر پایه هژمونی جهانی پی ریزی شده باشد، اساساً برای تمامی کشورها میسر نیست و لاجرم دولت ها می کوشند که هژمونی منطقه ای را جایگزین نوع اول کنند. ایران خواه ناخواه در چنین مسیری قدم نهاده است و در عاقبت نیز بیرون راندن ایالات متحده از آسیای باختری و خلیج فارس غیر قابل اجتناب خواهد بود.
با اوصافی که آمد، چنین به نظر می رسد که گفتگوهای هسته ای ایران و غرب، تقدیری مگر بن بست پیش رو نمی بیند. در این صورت آیا باید در انتظار سرآمدن موعد مواجه ایران و آمریکا نشست؟ اگر نظریه واقع گرایی را به شکل تک خطی دنبال کنیم، پاسخ به یقین مثبت است اما نگاهی چندبعدی به ۶ اصل یاده شده واقع گرایی نشان می دهد که کناره گیری از جنگ غیرضروری هنگامی میسر می گردد که هزینه های بقا و سیاست تجدیدنظر طلبی بر حسب عقلانیت تصمیم گیرندگان آمریکایی به شدت افزایش یابد؛ تا جایی که حفظ وضع موجود همراه با ایران اتمی عقلانی به نظر برسد. آمریکا هرگز حاضر نیست که در ازای کاهش سقف بلندپروازی های ایران، خطرات رویارویی نظامی با روسیه و چین را به جان بخرد؛ چه بسا که جنگ خانمان براندازی را برپا می کند که آتش آن منافع ایالات متحده را یکسره در خود می سوزاند.
هرچند که روسیه و چین با کلیت وضع موجود در توزیع قدرت همراهی دارند و بارها به حمایت از ایران برآمده اند اما دو نکته را همواره باید در رابطه با شکل بندی واقعیت قدرت در نظام جهانی در نظر داشت: نخست اینکه نه چین و نه روسیه، ایران هسته ای را در مجاورت مرزها و حوزه های تداخل منافع خود نمی پذیرند. دوم اینکه هر دو قدرت در زمره قدرت های طرفدار وضع موجود هستند که تغییر توازن قدرت در اوراسیا را که با حضور ایران برقرار شده است، تحمل نمی کنند.
با این توضیح روشن است که ایران نمی تواند از دو کشور چین و روسیه توقع حمایت از اتمی شدن ایران را داشته باشد اما در صورت فضاسازی مناسب و درگیر کردن منافع این دو قدرت در حفظ وضع موجود ایران می تواند چشم به راه اتحاد ژئواستراتژیک مثلث ایران، روسیه و چین بماند. بی شک در صورتی که طی مذاکرات اتی پیشنهادی مبنی بر مشارکت ایالات متحده، چین و سه کشور اروپایی در توسعه برنامه های هسته ای ایران داده شود، این کشورها با آغوش باز خواهند پذیرفت. در نگاه اول چنین پیشنهادی می تواند بحران هسته ای را خاتمه دهد اما بیشتر به تنبیه ایرانی شباهت دارد که به دلیل خطاها و شرارت های گذشته باید بپذیرد. ارائه مشوق هایی از این دست در گفتگوهای ایران و گروه ۱+۵ بسیار محتمل است. اخیراً گفته شد که غرب پیشنهاد «تعلیق در برابر تعلیق» و یا هموار ساختن عضویت ایران در سازمان تجارت جهانی را به صورت مشوق هایی به ایران ارائه خواهد داد که اگر نپذیرد به گفته باراک اوباما « احتمالا با تحریمهای سخت تری روبرو خواهد شد». این همان سرنوشت تلخی است که ایران با آغاز مذاکرات چندجانبه با گروه ۱+۵ بدان وجاهت می بخشد.
سناریو دیگری که ایران می باید دنبال کند توجه به شکاف ارواسیا میان روسیه و چین از یک طرف و ایالات متحده از طرف دیگر است و همچنین شکاف بالقوه ای که در میان اتحادیه اروپا و آمریکا واقع شده است. این درک ژئوپولتیک به ایران اجازه می دهد که از اختلافات هنگفت جهان بیشترین بهره را ببرد. گفتگوهای دوجانبه و غیرعلنی با ایالات متحده که حول برقراری آرامش در افغانستان گرفته تا عراق و فلسطین دور می زند، به مراتب امیدوار کننده تر از مذاکرات چندجانبه است که وزن ایران را در چانه زنی ها به هیچ می رساند. ایجاد موازنه قوای روسیه و چین با ایالات متحده و اروپا می تواند در سپردن امتیازات تجاری و اقتصادی در حوزه های نفت و گاز و یا پیگیری کریدور شمال – جنوب و موافقتنامه های امنیتی در خلیج فارس ، ایران را به چنین اهدافی نائل می کند. لازم است ایران هم خود را بر آن بگذارد که ایالات متحده را به زندگی با ایران هسته ای اما آماده شراکت استراتژیک با واشنگتن متقاعد سازد.
دیاکو حسینی

منبع: میهن
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه