شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ملاک حقّانیّت هر دین


ملاک حقّانیّت هر دین
با فرض این كه برای تشخیص حقّانیّت و/ یا عدم حقّانیّت هر دین/ دیننُما ملاكی وجود دارد (و این فرضی است كه با آن بعضی از فیلسوفان دین موافقند، و بعضی دیگر مخالف)، جای این پرسش هست كه آن ملاك چیست. با توسل به چه ملاكی می توان ادیان/ دیننُماهای حق را از ادیان/ دیننُماهای باطل تمیز و تشخیص داد؟
فیلسوفانی كه به وجود چنین ملاكی قائلند، در تعیین آن به راه های گونه گون رفته اند. در این نوشته كوتاه به پاره ای از این راه ها و برخی از چنین ملاك هایی اشاره خواهد شد.
۱) بنیانگذار دین
كسانی كه بنیانگذار دین را ملاك می دانند، در این باره كه چه جنبه از جنبه های شخصیت و منش بینانگذار دین باید معیار داوری قرار گیرد، آراء مختلف آورده اند كه مهم ترین آنها عبارتند از:
۱.۱) نوع تجربه دینی بنیانگذار دین
آیا تجربه دینی بنیانگذار دین تجربه ای وَحْیانی (یا: نبوی، یا: پیامبرانه) بوده است یا تجربه ای مینُوی یا تجربه ای عرفانی یا تجربه ای تفسیری یا تجربه ای حسیوار یا تجربه ای احیاگرانه؟ بعضی از فیلسوفان دین، و بهویژه كسانی كه به ادیان ابراهیمی گرایش دارند، عقیده دارند كه دینی كه بنیانگذارش تجربه دینی از نوع وحیانی داشته است، دین بر حق است یا دین بر حق می تواند بود. به گمان اینان، این كه خدا به نحوی از انحاء با واجد تجربه وحیانی سخن گفته است، و اموری را به او القاء و تعلیم كرده است، ضامن صدق و حقانیت آن تجربه و واجد آن تجربه و دینی كه آن شخص بنیان نهاده است می تواند بود، و این ضامن صدق و حقانیت در انواع پنجگانه دیگر تجربه دینی مفقود است، هر چند، البته، این سخن بدین معنا نیست كه پنج نوع دیگر تجربه دینی لزوماً و قطعاً از صدق و حقانیت بی بهره اند. جان كلام این است كه تجربه وحیانی ضامن صدق و حقانیت دارد و پنج تجربه دینی دیگر این ضامن را فاقدند، نه این كه ضامن كذب و بطلان دارند.
این كه خدا به نحوی از انحاء با واجد تجربه وحیانی سخن گفته است مطلبی است كه فقط از طریق رجوع به وصفی كه خود واجد تجربه عرضه می كند گفتنی است. به تعبیر دیگر، كسی، جز خود شخص واجد تجربه، قدرت و حق این ادعا را ندارد كه خدا با آن شخص واجد تجربه دینی سخن گفته است و فقط از رهگذر توسل به وصفِ خودِ آن شخص (auto-description)می توان چنین ادعایی كرد. از این رو، قائلان به این قول باید راستگویی اخلاقی شخص واجد تجربه را مفروض و مسلم بگیرند، چون اگر فقط یك شخص از وقوع رویدادی با خبر می تواند شد و جز او هیچ كس امكان باخبرشدن از وقوع آن رویداد را (در صورت وقوع) نمی تواند داشت، همه كسانی كه به وقوع آن رویداد، از طریق استناد به سخن آن شخص، عقیده می یابند باید راستگویی اخلاقی او را مفروض و مسلم گرفته باشند، یعنی باید فرض گرفته باشند كه سخن آن شخص با باور او دقیقاً مطابقت دارد. نكته ای كه در این جا باید بدان توجه كرد، این است كه نمی توان برای گریز از صِرْفِ مفروض و مسلم انگاشتنِ صدقِ اخلاقیِ شخصِ واجدِ تجربه، به خود او رجوع كرد و از خود او پرسید كه: «آیا در این ادعا كه خدا با تو سخن گفته است صادقی یا نه؟»، چرا كه به این پرسش، او هر پاسخی بدهد، باز درباره پاسخش، می توان پرسید كه: «آیا در پاسخگویی به این پرسش به صدق سخن گفتی یا نه؟» و هَلُمَّ جَرّاً.
آنچه گفته شد، البته، اشكالی به این قول نبود; بلكه جلب توجه به یكی از مفروضات نهفته در آن بود. تفصیل سخن، در این باب، مجال و فرصت دیگری می طلبد.
نكته دیگری كه، در خصوص این قول، گفتنی است پرسش از طرز نقب زدن از صدق اخلاقی گوینده یك سخن به صدق منطقی خود آن سخن است. چگونه می توان از این كه سخن یك گوینده مطابق با عقیده او است (صدق اخلاقی گوینده)، نتیجه گرفت كه عقیده او مطابق با واقع است(صدق منطقی سخن)؟
نكته سوم، كه جدی و خطیربودن پرسشی را كه در قالب نكته دوم طرح شد تقویت می كند، میزان تأثیرپذیری تفسیر تجربه دینی از جهان نگری واجد تجربه است. شك نیست كه كسی كه واجد تجربه ای دینی است، پیش از حصول آن تجربه، تحت تأثیر محیط فرهنگی و اجتماعی ای كه در آن می زیسته است، دارای جهان نگری خاصی بوده است; و نیز شك نیست كه تجربه دینی تا در قالب ذهن و زبان، یعنی در قالب مفهوم و تعابیر زبانی، در نیاید قابل بیان و ابلاغ نیست. حال، سؤال اینست كه تفسیر تجربه دینی، یعنی به قالب ذهن و زبان در آوردن آن، تا چه حدّ از جهان نگری قبلی واجد تجربه متأثر می شود و تا چه حد می تواند از آن استقلال داشته باشد. سخنی كه از واجد تجربه می شنویم، تا چه حد حاكی از حاقّ خود تجربه است و تا چه حد صیغه جهان نگری واجد تجربه را دارد.
نكته سوم در باب میزان تأثیرپذیری تفسیر تجربه دینی از جهان نگریواجد تجربه بود; و نكته چهارم می تواند در باب میزان تأثیرپذیری خود تجربه دینی از آن جهان نگری باشد.
و نكته پنجم این كه تا چه حد می توان میان تجربه وحیانی و پنج نوع تجربه دینی دیگر مرز روشنی رسم كرد و خط فاصل قاطعی نهاد. طبقه بندی و سنخ شناسی تجارب دینی نیز مسائل نظری و مشكلات عملی خاص خود را دارد كه حل و رفع آنها كاریست نه چندان خُرد و آسان.
۲.۱) كرامت و/یا جاذبه بنیانگذار دین
در نزد بعضی از صاحب نظران، این كه بنیانگذار دینْ صاحب موهبت، فیض، یا استعدادی خداداده باشد كه دیگران نداشته باشند، مثلا بتواند پیشگویی كند یا شفا ببخشد، (كرامت) و/یا جذبه و هیبت و ابهّت داشته باشد، یعنی بتواند ذهن و ضمیر انسان ها را در قبضه گیرد و وفاداری و فداكاری بی قید و شرط و پایدار آنان را برانگیزد (جاذبه)، نشانه موثقی از حقانیت دین او است.
در این كه كرامت علم و/یا قدرت خاصی و جاذبه نیز قدرت خاصی است كه عموم انسان ها فاقد آن اند، شكی نیست; اما این كه اموری از این قبیل بتوانند نشانه حقانیت و صدق احكام و تعالیم یك دین باشند،محل مناقشه و بلكه انكار است. همان طور كه از لحاظ وجودشناختی، یعنی در عالم واقع و ثبوت، هر چیزی نمی تواند علت هر چیز دیگری باشد، از لحاظ معرفت شناختی، یعنی در عالم معرفت و اثبات، نیز هر چیزی نمی تواند دلیل هر چیز دیگری باشد. نوعی مسانخت میان علت و معلول، و نوعی تناسب میان دلیل و مدّعا ضرورت دارد. كسی كه مدعیست كه مجموع زوایای یك مثلث برابر با ْ۱۸۰ است، اگر برای اثبات این مدّعا كوه دماوند را از شمال تهران بردارد و در جنوب قم بر زمین بگذارد، كاری از پیش نبرده است و فقط نشان داده است كه از قدرت و/یا علم خاصی برخوردار است كه دیگران فاقد آن اند. در جهت اثبات آن مدّعای هندسی، جابه جاكردن یك كوه جای یك برهان ساده ریاضی را نمی تواند گرفت. آن جابه جاكردن دلیل این مدّعا است كه «من از قدرت و/یا علم خاصی بهره مندم كه دیگران از آن بی نصیب اند»، نه دلیل این مدّعا كه «مجموع زوایای یك مثلث برابر با ْ۱۸۰ است».
۳.۱) طرز عمل و شیوه زندگی بنیانگذار دین
به نظر بعضی، اگر طرز عمل و شیوه زندگی بنیانگذار دین مطابق با معیارها و قواعد اخلاقی مسلم باشد، می توان این درستكاری و اخلاقی زیستن را ملاك حقانیت و صدق دین او دانست. اگر معلوم شود كه بنیانگذار دین زندگی ای سراسر توأم با تواضع، احسان، صداقت، عدالت و عفت را سپری كرده است، می توان پذیرفت كه دین او بر حق است.
به گمان راقم این سطور، وجه سلبی این ملاك قابل دفاع است، اما وجه ایجابی آن به هیچ روی پذیرفتنی نیست; یعنی اگر معلوم شود كه بنیانگذار دین از تواضع، احسان، صداقت، عدالت، و عفت بویی نبرده بوده است و اهل عُجْب و كِبْر، نامهرورزی، تزویر و ریا و مكر و فریب، ظلم و ناپاكدامنی بوده است، می توان پذیرفت كه دین او بر باطل است; اما اگر معلوم شود كه اهل تواضع، احسان، صداقت، عدالت، و عفت بوده است، نمی توان به صِرفِ همین درستكاری و اخلاقی زیستن او، پذیرفت كه دینش بر حق است; زیرا اخلاقی زیستن مفهومیست وسیع تر از مفهوم دارای دین حق بودن.
در مقام بیان وجوه سلبی و ایجابی این ملاك، از تعبیر «اگر معلوم شود كه بنیانگذار دین...» سود جُستم، و اینك جای این پرسش است كه چگونه می توان معلوم كرد كه بنیانگذار دین مطابق با معیارها و قواعد اخلاقی مسلم زیسته است یا نزیسته است. با درد و دریغ فراوان، باید قبول كرد كه اكثریت قریب به اتفاق تاریخنگارانی كه شرح احوال و سوانح ایام بنیانگذار هر دینی را نگاشته اند، یا از مؤمنان و متدینان همان دین بوده اند و طبعاً كوچك ترین عیب و نقص اخلاقی در او ندیده اند یا گزارش نكرده اند، یا از مؤمنان و متدیّنان ادیان دیگر بوده اند و قهراً كوچكترین حُسْن و كمال اخلاقی در او ندیده اند یا گزارش نكرده اند. در خصوص بنیانگذار هر دینی، بندرت به تاریخنگاری بر می خوریم كه، خواه به دینی دلبستگی و پایبندی داشته باشد و خواه نداشته باشد، حقیقت را برتر از هر دینی بنشاند و، مانند حضرت علی بن ابی طالب معتقد باشد كه هیچ راه و رسمی بهتر از حقجویی نیست (لا سُنَّهَٔ أَفْضَلُ مِنَ التَّحقیق) و مانند حضرت عیسی، باور داشته باشد كه حقیقت آزادش خواهد ساخت (انجیل یوحنا، باب هشتم، آیه ۳۲). فقط از طریق رجوع به آثار چنین تاریخنگاران كمیابی، می توانیم به میزان درستكاری/نادرستكاری و اخلاقی زیستن/نزیستن بنیانگذار هر دیننُمایی پی ببریم.وانگهی ـ و این مشكلی است كه همه كسانی كه بنیانگذار دین را ملاك حقانیت و/یا عدم حقانیت هر دینی می دانند، اعم از این كه به نوع تجربه دینی او بنگرند یا به كرامت و/یا جاذبه او یا به طرز عمل و شیوه زندگی او، با آن مواجهند ـ تحقیق در باب بنیانگذار هر دین فقط با استفاده از شیوه های تحقیق تاریخی امكانپذیر است، و كیست كه نداند كه شیوه های تحقیق تاریخی، اگر با كمال دقت به كار گرفته شوند، باز چیزی جز دانش ظنی و احتمال در اختیار ما نخواهند نهاد. درباره هر چه به گذشته مربوط میشود، اعم از گذشته دور یا نزدیك، از ظن و احتمال گریز و گزیری نمی توانیم داشت. در تاریخ به جستوجوی قطع و یقین بودن مانند آن است كه بخواهیم از دریا غبار برانگیزیم.
۲) آموزه های دین
كسانی كه آموزه های دین را ملاك می دانند، در این باره كه چه جنبه از جنبه های این آموزه ها باید معیار داوری واقع شود، نظرات گونه گون عرضه كرده اند كه اهم آنها عبارتند از:
۱.۲) میزان موافقت با مدرنیته
آیا آموزه های یك دین تا چه حد با یافته های انسان مدرن در حوزه های علوم و معارف مختلف سازگاری دارند؟ بعضی از فیلسوفان دین پاسخ درست این پرسش را ملاك حقانیت و/یا عدم حقانیت یك دین می دانند. یك دین هر چه با آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری سازگاری و نزدیكی بیشتری داشته باشد، برحق تر است، و به اندازه ای كه سازگاری و نزدیكی اش با آن دستاوردها كاهش یابد، حقانیت و صدق اش كاستی خواهد گرفت.
این ملاك، به هیچ روی، پذیرفتنی نیست. درست است كه هرچه آموزه های یك دین با یافته های انسان مدرن سازگاری و نزدیكی بیشتری داشته باشند، آمادگی ذهنی و روانی انسان مدرن برای پذیرش آن دین بیشتر خواهد بود و، در نتیجه، میزان مقبولیت و رواج آن دین، در دنیای مدرن، بیشتر خواهد شد; اما آمادگی ذهنی و روانی انسان مدرن برای پذیرش یك دین چیزی است و حقانیت و صدق آن دین چیز دیگری است; مقبولیت و رواج یك دین را دلیل حقانیت و صدق آن نمی توان دانست.
برای آن كه بتوان از میزان سازگاری/ناسازگاری آموزه های یك دین با دستاوردهای انسان مدرن برای تعیین میزان حقانیت/عدم حقانیت آن آموزه ها سود جست، باید، لااقل، صحت یا معقولیّت دو پیش فرض را نشان داد: پیش فرض اول این كه بشر، در طول تاریخ، روز به روز به حقیقت نزدیك تر و نزدیك تر شده است و، دست كم، انسانِ چهار سده اخیر نسبت به انسان های پیشین به حقیقت نزدیك تر بوده است; و پیش فرض دوم این كه علوم و معارفی وجود نداشته اند كه بشر، روزگاری، واجد آنها بوده است و، با گذر زمان، آهسته آهسته آنها را مغفول نهاده و/یا از كف داده است. این هر دو پیش فرض، هر چند در اندیشه پیشرفت، كه یكی از ایدئولوژی های انسان مدرن است، مضمر و مندرج اند، از پشتوانه ای استدلالی بی بهره اند. (و البته، نَفْسِ فقدانِ دلیل بر یك مدّعا به معنای كِذْبِ آن مدّعا نیست).
۲.۲) ثمرات اخلاقی
بعضی از صاحب نظران بر این رفته اند كه ملاك حقانیت/عدم حقانیت یك دین اینست كه التزام كامل نظری و عملی به آموزه های آن تا چه حد ملتزمان، یعنی مؤمنان و متدیّنان به آن دین، را به تواضع، احسان، صداقت، عدالت، عفت و پاكدامنی، اعتدال و میانه روی، سخاوت و بخشندگی، عفو و بخشایندگی، بردباری، ادب، وفاداری، دوراندیشی، شجاعت، شفقت و دلسوزی، سپاسگزاری و قدردانی، سادگی، نرمدلی، نیكخواهی و عشق، نزدیك یا از این فضائل اخلاقی دور می كند. هرچه آموزه های یك دین این فضائل اخلاقی را در انسان های مؤمن و متدیّن به آن دین بیشتر رشد دهند و راسخ سازند، آن دین از حقانیت بیشتری برخوردار است.
اگر، به تعبیر مصطلح در میان متكلمان مسلمان، حسن و قبحْ ذاتی و عقلی باشند، نه الاهی و شرعی، یعنی اگر بتوان با قطع نظر از امر و نهی و ارادت و كراهت و خوشنودی و خشم خدا فهرستی از فضائل و نیكی ها و نیز فهرستی از رذائل و بدی ها تدوین كرد كه عقل بشری بتواند آنها را كشف كند و همه آدمیان، علی رغم اختلاف ها و تفاوت های فراوانی كه از لحاظ فرهنگی و، از جمله، دینی و مذهبی با یكدیگر دارند، بتوانند در باب آنها به اجماعی دست یابند، در این صورت، می توان این قول را مقبول دانست. به عبارت دیگر، این قول تنها در صورتی پذیرفتنی است كه فضائل و رذائل اخلاقی اموری فرادینی باشند و تخته بندِ هیچ دین خاص نباشند تا بتوان با این ترازوی فرا دینی یكایك ادیان را سنجید و ارزش نسبی آنها را، در قیاس با یكدیگر، تعیین كرد.
۳.۲) رفع مشكلات عملی هر روزه
بعضی از صاحب نظران بر این عقیده اند كه هر دین به میزان كمكی كه به رفع مشكلات عملی هر روزه آدمیان می تواند كرد، از حقانیت بهره مند است. این مشكلات، البته، شامل همه مشكلاتی می شوند كه در همه نهادهای اجتماعی، از جمله نهادهای بهداشت، خانواده، اقتصاد، سیاست، حقوق، تعلیم و تربیت، ارتباطات، و هنر و فن و صنعت، رُخ می نُمایند; اما، اگر بتوان مدعی شد كه ریشه همه این مشكلات در درون ذهن و روان آدمیان است، می توان گفت كه قائلان این قول، در واقع، معتقدند كه ملاك حقانیت هر دین میزان مَدَدی است كه به رفع مشكلات ذهنی و روانی انسان ها می تواند رساند.
اگر این قول را به این معنا بگیریم كه ملاك حقانیت هر دین، همان كارگشایی دین در جهت رفع مشكلات ذهنی و روانی است، به گمان نگارنده، می توان آن را پذیرفت.
۳) غیر از شش ملاكی كه به آنها اشاره شد، ملاك های دیگری نیز، در جهت تعیین حقانیت/ عدم حقانیت دین/ دیننُماها، پیشنهاد شده اند كه، به علت این كه میزان اهمیت شان به اندازه میزان اهمیت شش ملاك مذكور نیست، از بررسی و تحلیل و نقد آنها چشم می پوشم.
ملاك های ششگانه مذكور، چنانكه پیداست، مانعهٔ الجمع نیستند، بلكه هر یك از آنها با هر كدام از پنج ملاك دیگر گردآمدنی است; از جمله، ملاك پنجم و ملاك ششم، كه نگارنده به هر دوی آنها قائلست، با هم سازگارند.
دو ملاك پنجم و ششم را بدین شیوه می توان با هم جمع كرد كه بگوییم ملاك حقانیت هر دین اینست كه آن دین بتواند انسان ها را از رذائل اخلاقی دور و به فضائل اخلاقی نزدیك كند و نیز بتواند مشكلات ذهنی ـ روانی آنان را مرتفع سازد. حال اگر بتوانیم نیاز آدمی به اخلاقی ترشدن و نیاز آدمی به سلامت ذهنی ـ روانی را در «نیاز وجودی» انسان اصطلاح كنیم، می توانیم بگوییم كه ملاك حقانیت هر دین اینست كه آن دین بتواند نیازهای وجودی انسان را برآوَرَد. بدین قرار، كاركرد دین عبارتست از بهسازی اخلاقی و ذهنی ـ روانی انسان ها. هر دینی كه این كاركرد وجودی را داشته باشد، به معنای صحیح كلمه، دین است، و هر دینی كه این كاركرد را نداشته باشد، به میزان فقدان این كاركرد، به معنای صحیح كلمه، دین نیست، بلكه دیننُما است. غیر از این ملاك، هیچ ملاك دیگری نمی تواند دین را از دیننُما تمیز و تشخیص دهد.
مصطفی ملكیان
منبع : فصلنامه هفت آسمان