شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

مروری بر شورش عظیم حومه نشینان شهرهای فرانسه


مروری بر شورش عظیم حومه نشینان شهرهای فرانسه
٩ ماه پس از بحران هائی كه در پائیز ٢٠٠٥ حومه شهرهای فرانسه را تكان داد، بار دیگر بر وضع مناطق مربوطه و سكنه آن سرپوش گذاشته شده است. به نظر می رسد مقامات، شاهد این درگیری های مكررهستند اما جرات پذیرش ناموفق بودن كنترل وضع موجود توسط مامورین پلیس، قضائی و یا امنیتی را ندارند. اما اكنون كه طوفان ها فروكش كرده چه درسی می توان از این رویدادها گرفت؟
نتیجه گیری های غالبا كوركورانه ای كه در مورد بحران های حومه در نوامبر ٢٠٠٥ (چه از سوی جریان راست و چه جریان چپ) انجام شد، به نظرعجولانه آمده، تحقیقات بنیادی بیشماری كه در این باب انجام شده را نادیده گرفته (٢) و آن را در جایگاه مناسب زمانی و مكانی قرار نمی دهد. اما با این حال رجوع به آنها عبث هم نیست چراكه در فقدان توضیحات مستدل می توانند نقطه اتكای تصمیمات آتی به شمار روند.
▪ كارشناسان گوناگون فرانسوی و غیرفرانسوی در این باره سه نظر متفاوت دارند كه عبارتند از :
١) این شورش ها احتمالا معلول علل قومی، فرهنگی و مذهبی مهاجرت های پی در پی ای است که به خوبی در جامعه جذب نشده است (این نظر « آلن فینكیل كروت » (٣) و « هلن كرردانكس » (٤) است اما « اولیور تود » (٥) بر این عقیده نیست).
٢) این شورش ها ناشی از مشكلات خانوادگی است كه مسائل اخلاقی، تربیتی و انضباطی جوانان و والدین آنها را در بر می گیرد.
٣) این شورش ها ناشی از طرد جوانان مناطق حساس (٦) از بازار كار و به ویژه ناشی از وضع وخیم اقتصادی - اجتماعی شهرك های بتونی محل زندگی آنها است.
خلاصه آنكه با مقایسه بحران حومه شهرهای فرانسه با وقایع مشابه در دنیا در می یابیم كه هریك از این نقطه نظرات می توانند تصریح، نسبی و یا رد شوند. همچنین با مقایسه بحران های مذكور با وضع سایر بحران ها و شورش ها در می یابیم كه حتی منحصر به فرد بودن فرانسوی آنها روزنه امیدی را می گشاید كه به ندرت در سایر نقاط دیده می شود.
● شعله های خشم جوانان
شورش در حومه شهرها، همچنین، تقریبا ربطی به خصومت های نژادی، فرهنگی و یا قومی نداشت و این امر از سوئی موجب می شود تا خوش خیم بودن آنها را بپذیریم (افراد اندكی از نظر جسمی آسیب دیدند). درحالیكه شورش های واقعی كه به دلیل نفرت یك مذهب نسبت به مذهب دیگر به وجود آمده، هزاران كشته برجای گذارده است (مانند آنچه كه در هندوستان در فاصله سالهای ١٩٩٢ تا ١٩٩٣ طی درگیریهائی میان مسلمانان و هندوها در بمبئی رخ داد). همچنین شورش های محله ای كه یك ملیت و یا یك نژاد را در برابر ملیت یا نژاد دیگری قرار می دهد، می تواند به كشته شدن صدها تن منجر شود (برای مثال در شورش های شهری در آمریکا بویژه در لوس آنجلس بین سالهای ١٩٦٠ تا ١٩٩٠).
درشرایط دیگر، درگیری های منطقه ای در چارچوب سیاسی می تواند برای خانواده های مهاجر تحمل رنج های پی در پی و درازمدت را بدنبال داشته باشد (برای مثال در فلسطین، ایرلند شمالی (٧) و غیره) و یا حتی یكروز، ماهیت و سطح این درگیری ها تغییر بنیادی پیدا کرده ( بویژه بدنبال توطئه ها ی بی ثبات كننده خارجی) و به تعارضات داخلی (برای مثال در بیروت در اواخر دهه ٧٠) و یا نسل كشی (برای مثال در رواندا در سال ١٩٩٤) بیانجامد.
این نمونه ها به ما یادآور می شوند كه زمانی شدیدترین خشونت های شهری می توانند حادث شوند كه جمعیت مواجه با مشكلات (یعنی غالبا اقلیت ها) بیگانه نبوده بلكه بومیانی باشند كه قرن ها در آن منطقه زندگی می كنند (مانند سیاهپوستان آمریكا، مسلمانان هند، كاتولیك های ایرلند شمالی و غیره) و در شرایط اجتماعی قابل مقایسه - به استثنای آداب مذهبی - آداب و رسوم بسیار نزدیكی با « دشمنان » خود دارند. بنابراین نمی توان منطقا آشوب های داخلی را تنها به شوك فرهنگی مهاجرت های اخیر نسبت داد (همانطور كه پیشتر به راحتی در مورد فرانسه این كار انجام شد).
مسلما بحران اجتماعی - سیاسی جوانان فرانسه مربوط به كسانی است كه والدینشان اصلیت فرانسوی ندارند اما این شورش ها (هنوز ؟) زیر لوای هیچ جریانی قرار نگرفته و منجر به جدائی جدی هویتی نگشته است . همانطور كه مامورین پلیس نیز اساسا بدان اشاره كرده اند، روحانیون بنیادگرای مسلمان به دنبال جذب جوانان سركش نبودند و این شاید به دلیل آن بود كه این جوانان بیشترتحت تاثیر برابری خواهی و حاكمیت ستیزی از نوع جمهوری خواه (و یا حتی بیشتر به شکل آنارشیستی) بودند تا « تزکیه نفس».
اما صلح جوئی شهروندی بسیاری از چهره های مذهبی نباید به غلط تعبیر شود : هویت جدائی طلب از زمانی كه وارد جامعه مومنین می شود بطور بالقوه خطرناك تر (و با ثباتر تر) از شعله های خشم جوانان است. بنابراین حكومت ها و روشنفكران كه رجعت به چارچوب های قومی -مذهبی را مد نظر دارند، بی محابا عمل كرده و باعث توسعه جو تعارضات قومی - مذهبی فعلی در شمال اروپا می شوند (برای مثال اسلام ستیزی در منطقه فلامان بلژیك، در هلند، دانمارك و غیره).
چنین وسوسه هائی از آنرو میدان نمی یابند كه امروزه نه تنها در فرانسه درگیری میان جوامع وجود ندارد (هرچند كه توسل به تعقیب های نژادپرستانه و سایر موارد همواره محتمل است) بلكه گروههای ناسیونالیست و فاشیست، قدرت تحریك خارجی ها در محلات فقیر نشین و منزوی را ندارند (مانند National Front در انگلستان، مسئول آغاز حوادث Oldham و Bradford ، كه باعث خشمگین شدن جوانان پاكستانی و بنگلادشی در سال ٢٠٠١ شد).
با مشاهده این وقایع این پرسش مطرح می شود كه در جامعه ای مانند جامعه فرانسه كه به حد كافی لائیك بوده و نسبت به نژادها، فرهنگ ها و مذاهب (٨) گوناگون باز است و در حالیكه هیچ گروه مذهبی و یا سیاسی انگیزه ای برای توهین به جوانان جمعیت خاصی را ندارد، چگونه ممكن است جوانان دست به چنین طغیان شدید و همه گیری بزنند؟
پاسخ به نظر بدیهی می آید : تنها دولت قادر است این تعارضات را ایجاد و یا محدود كند. این چیزی است كه اساسا در فرانسه دیده شده است. دولت های دست راستی هزینه سرسختی خود در نابودی تمام سوپاپ های اطمینان بنیادی و یا نمادینی كه توسط دول سوسیالیست ماقبل آنها کار گذاشته شده بود را پرداختند (ازجمله كار جوانان كه باعث كاهش وخامت اجتماعی در این بخش شده بود).
در چنین كشوری دیگر تنها دولت قادر است كارمندان را تشویق به رفتارهای خصومت بار و یا تهاجمی كند. این نخبگان سیاسی و حكومتی هستند كه با سوء استفاده از مزایای ثانویه (بویژه ایفای نقش برقرار كننده نظم و امنیت در حالیكه بیشتر در ایجاد ناامنی دخیل اند)، خلاء خصومت مردمی را پر كرده اند. به یک معنی، این امر رفتارسیاسی خطرناكی است که در عین حال خود را همچون مقاومتی غائی و پرده نهائی نمایشی (این مقاومت را دیوار برلن حومه شهرها نیز نامیده اند) پیش از به رسمیت شناختن اجباری «دیگری» می نماید؛ آن «دیگری» ای كه دیگر نمی توان برای مدتی طولانی نادیده اش گرفت مگر آنکه طرح های مشكوكی از جمله در رابطه با سایر شهروندان وجود داشته باشد. (٩)
بنابراین علت اصلی و همیشگی شورش های شهری (و حتی شورش های جوانان) نباید خیلی بعید و دست نیافتنی باشد : این امر تقریبا و تماما ناشی ازعدم احترام و یا عدم به رسمیت شناختن یك فرد و به ویژه یك جوان به عنوان فاعل فرهنگی و سیاسی است و این خود تقریبا بدلیل رفتار طرد گرایانه مقامات جمهوری فرانسه است كه در قالب بی تفاوتی، عدم اطمینان ضمنی، حس برتری جوئی و آزار و اذیت مامورین پلیس و ادارات و یا به صورت محدود سازی مداوم هرگونه امكانات و ازجمله كار بروز می كند.
● علیه نماد های حكومتی
در اینجا وجه تشابهی با رویدادهای همسان در ایالات متحده وجود دارد و آن وجود جو نفرت در ادارات است كه اتوماتیك وار به حوادثی از این دست می انجامد كه با وجود اختلافات جزئی، همیشه از یك نوع هستند (از« رودنی كینگ » (١٠) كه در سال ١٩٩١ توسط مامورین پلیس لوس آنجلس مورد ضرب و شتم قرار گرفت، گرفته تا « زید بنا » (١١) و « بونا تراوره » (١٢) كه درحادثه برق گرفتگی در « كلیشی سو بوآ » (١٣) جان خود را از دست دادند و حوادث بسیار دیگری از این دست در كشورهای گوناگون) : یك فرد از اقلیت قومی یا مهاجر كه به وی برچسب « نا هنجار» زده شده طی عملیات پلیس تحت تعقیب قرار گرفته، محاكمه شده، مورد شكنجه و ضرب و شتم قرار گرفته و یا مجروح می شود.
در ابتدا سریعا دوستان فرد قربانی و سپس (از طریق دوربین های فیلمبرداری، اینترنت و تلفن های همراه) اطرافیان وی در جریان قرار می گیرند ، کسانی كه به آتش زیر خاكستر می مانند و جوانترین هایشان بدون رعایت آنچه از لحاظ سیاسی « صحیح » شمرده می شود، وارد عمل می شوند و بیشتر نمادهای حكومت قیم و یا قدرت اقتصادی را نشانه می روند تا افراد و گروههای دیگر. در فرانسه اگرچه خسارات مالی در این موارد زیاد بوده اما تعداد مجروحین و یا كشته شدگان بسیار انگشت شمار است مگر زمانیكه پلیس با منطق « حرف آخر از آن قانون است » و یا « رعب انگیزی آشكار»، به دنبال درگیری باشد.
بنابراین تاثیرخود به خودی این امر چنین است : هرچه دولت سركوبگر، از منطق انتقام (دانسته یا ندانسته) پیروی كند، تعداد كشته شدگان افزایش می یابد. باید پذیرفت كه دولت فرانسه تا به امروز هنوز از مرز « تحریك » كه احتمالا منجر به درگیری های عظیم مرگبار و یا دخالت « مسن ترها » كه مهمات را در حومه شهرها دست به دست می چرخانند، تجاوز نكرده و این شاید به دلیل آنچه كه در مه ١٩٦٨ و یا ماجرای « مالك اوسكین » (١٤) كه در ١٩٨٦ روی داد باشد و یا شاید به دلیل وجود درك بهتری از آنچه درعمل می گذرد که خود حاصل وجود کارمندانی است که در محل حضور دارند.
دست كم می توان پیش بینی كرد كه هرچه بیشتر دولت به مربیان، كارگزاران اجتماعی و مخصوصا مامورین پلیس (ویا از این به بعد نظامی ها) امكان توجیه « كنترل مردم » را بدهد، تحقیرهائی كه بطور اجتناب ناپذیری به شورش می انجامد، چند برابر خواهند شد. سیاست بدتری كه بطور رسمی محله ها را مورد اشغال نظامی خود در می آورد، دقیقا به همان چیزی می انجامد كه ادعای اجتنابش را دارد یعنی جنگ داخلی.
▪ بنابراین به امید نابودی تمامی ساختمان های مسکونی فقیر نشین (تحت عنوان استراتژی « شهروندی - نظامی » توسعه محله) باید (پس از آنچه كه « لوئیك وكان » (١٥) و سایرناظرین بدان اشاره كرده اند) سه مورد را یادآور شد :
١) توزیع تحمیلی آپارتمان ها، تبدیل این مناطق به محلات قومیتی و یا مذهبی را (برخلاف آنچه كه برخی جامعه شناسان می گویند) دشوار می سازد. یكرنگ بودن دسته های جوانان توسط « ماتیو كاسوویتز» (١٦) فیلمساز نشان داده شده است. این واقعیت اجتماعی از آن رو « خوش یمن » است كه خوشبختانه هنوز فرانسه مانند آمریكای به شدت نژادپرست و همه جاهای دیگر در وحشت نگه داشته شده از اقلیت ها (١٧) نیست و مانند انگلستان هیچ سفیدپوست حقیر ضد پاکستانی anti-paki در آن وجود ندارد و یا اوضاع همانند استرالیای آنگلوسلتیك نیست كه خواهان بستن پلاژها برروی جوانان لبنانی است .
برای مثال بخشی از شورش های سال ١٩٩٢ در South Central (حومه فقیرنشین لوس آنجلس) مربوط به اختلافات دائمی میان سه جامعه نژادی (لاتین، آسیائی و آفریقائی - آمریكائی) (١٨) بود كه به حدود سیصد قتل در سال، تا اواخر دهه ٩٠ منجر شد. در اینجا باید ذكر كرد كه محلات زیبای آمریكای شمالی (كه به آن محلات امن نیز اطلاق می شود) در لوای اخراج نژادپرستانه فقرا، از نظر قومی نیزحذفی عمل کرده و مسائل خاص خود را دارند. (١٩) فراوانی آنها به وخامت نفرت های بین قومی می انجامد كه تاكنون عملا در فرانسه دیده نشده است.٢) ویژگی حصارگونه شهرك های حومه، مسلما كار كنترل پلیس را دشوار می سازد اما از سوئی دیگر مانع تحریكات چریك ها و یا احزاب ناسیونالیستی (مانند چریكی كه در انگلستان مسبب درگیری با پاكستانی هائی شد كه در محلات قدیمی مركز شهرها داخل ساختمان های كوچك و آلونك ها زندگی می كردند) و همچنین آتش سوزی خرابكارانه خانه ها (مانند آنچه كه در آلمان به سر ترك ها آمد) می شود. مرئی بودن آنها همچنین مانع مخفی كردن فقرا(مانند آنچه در مورد فقرای آلبانیائی در یونان و یا ایتالیا روی می دهد که در آلونك های مجزا از هم ساکنند) شده و نیز از به یوغ كشیده شدن آنها توسط مردم محلی جلوگیری می كند.
٣) زندگی در شهرك ها كاملا مختص كسانی است كه برخلاف ساكنین مخفی مراكز شهرها (كه عموما دچار فقر كمرشكن ناشی از مهاجرت غیرقانونی هستند) بطور قانونی زندگی كرده و از حداقل امكانات مالی برخوردارند. مسلما درآمد ماهانه این افراد به میزان یك سوم كمتر و نرخ بیكاری جوانان دو یا سه برابر بیشتر است (٢٠). مسلما بسیاری از كسانی كه مایلند كار كنند مجبور به ترك خانه و رانندگی بدون بیمه و گواهینامه هستند تا در دوردست ها كاری بیابند. اما كمك هزینه ها و اقدامات گوناگون (مناطق فعال سازی دوباره اجتماعی، منطقه آزاد مالیاتی، شبكه های گوناگون همكاری و غیره) بدون احتساب اقتصاد واقعی « نه چندان مخفیانه » ای به كمك این افراد می آیند. به هرحال در حومه شهرها كسی از گرسنگی تلف نمی شود.
● انرژی انفجاری نسل جدید
گاهی اوقات وضع وخیم شهرك ها بطور خود به خودی ناشی از مشكل اقتصادی واقعی نبوده و بازتاب یك گرایش فرهنگی است. همگان به خوبی می دانند كه این مسئله اساسا ناشی از خشمی خفیف است كه چون آتش زیرخاكستر در میان بسیاری از جوانان ساكن محلات با خانه های مجزا وجود دارد و خود ناشی از مشكلی دیگر به نام « هویت » است. عباراتی چون « بزهكاری » ، « بی نزاكتی » و یا « عدم تطبیق فرهنگی » نه تنها باعث شناخت آن نشده بلكه موجب نادیده گرفته شدنش می شود.
با این حال مشاهده می شود كه برخی سخنان كاملا سطحی در رابطه با « عدم همخوانی شیوه های زندگی »، مسائل « فرهنگ زدائی » (كه منجر به جابجائی مفاهیم به ویژه در نزد جوانترها می شود) شیوع می یابد. در اینجا لازم به ذكر است كه آزادی زیادی كه به كودكان در آفریقا پیش از رسیدن به نوجوانی داده می شود و تشویق آنها برای تشكیل باندهای قومی و جنسیتی، نشان بزهكاری كنترل خانوادگی نیست بلكه آزمونی پیش از موعد برای تجربه زندگی گروهی (٢١) بوده و ریشه درعملكرد قدمای آنها در ممنوع سازی خویش بارگی دارد.
بنابراین هنگامی كه تفتیش سرد و مراقب گونه جامعه اروپا جایگزین نظارت گرم دهكده می شود، پیدایش این قبیل دشواری های تطبیقی قابل درك است. اما این امر باید موجب شود تا در مورد هنجارپریشی و استحكام كه ناشی از نظام به اصطلاح برتر ما است، بیاندیشیم.
در مورد انبوه واژگانی كه برای توصیف حومه شهرها به كار می رود (از جمله : جهنمی واقعی كه در آن جز فساد فكری و اخلاقی چیزی وجود ندارد) باید گفت كه بخشی از آن بیشتر به واقعیت مادی برمی گردد تا شیوه درك مردم و اغلب شامل انحرافات معنائی تحقیركننده ای است كه طبقات مرفه و ثروتمند دائما برای مكان زندگی طبقات پائین خارجی به كار می برند (مانند سابق كه همه از محلات bougnant (ذغال فروشان) در پاریس نفرت داشتند).
بنابراین جوانان به رغم زندگی دشوار شهرك ها و وهم ناشی از شرایط آن و با ترس از همسایه ها ترجیح می دهند خشن باشند و این نكته را به دست فراموشی می سپارند كه محله، اغلب، تنها چیزی است كه ساكنین جوان در آن با هم مشتركند، در آن می نالند، می خندند، از آن دفاع می كنند و یا به كار قاچاق مشغولند. مسلما جوانان آرزوی بیرون آمدن از آنها را دارند (هرجوانی آرزوی خروج از محیط زندگی كودكی خود را دارد). موسیقی رپ عاشقانه نیز بازگوكننده این آرزوهای بربادرفته و معرف همبستگی ای است كه طی آن به وجود آمده است. آرزوی خروج ابدی از این شهرك ها غرور زندگی در میان ساختمان های بتونی را از بین نمی برد.
اگر این تبعیض نژادی بطورغیرقابل مقایسه ای در ایالات متحده جدی تر از فرانسه دیده می شود، باید نیز خاطرنشان ساخت كه از خارج آن را بطرز اغراق آمیزی بزرگ جلوه می دهند بطوریكه امروزه در Watts (محله ای در لوس آنجلس كه به محله جنایتكاران معروف بود) می توان عادی زندگی كرد و كودكان خود را به مدرسه فرستاد.
تاثیر تحقیر خود به خودی بر روی نابودی وحدت شهروندان و محدود سازی آنان به باند ها (یعنی در لاك خود فرو رفتن كه اساس خصومت ها و شورش های بزرگ تر است) هنوز بدرستی برآورد نشده است. این امر همچنین باعث ایجاد فرقه های مافیائی شده كه می توانند بدلیل تجارت های غیرقانونی توسعه یابند. (٢٢)
مزاحمت این باندها می تواند غیرقابل تحمل باشد اما باید در میان آنها باندهائی را كه هرروزه آشوب به پا می كنند از آنهائی كه تنها انرژی انفجاری خود را (كه اقتضای سن كم اشان است) تخلیه می كنند، شناسائی و تفكیك كرد. شادی و نشاط حقیقی جوانان می تواند با سر و صدا و شلوغی همراه باشد اما نه دیگر بیش از آنچه كه در خانه ثروتمندان مسیحی مومنی كه در آن هفت هشت بچه دور پرستارخسته خود به دویدن مشغولند و یا مانند آنچه كه در برخی حومه های ورسای روی می دهد.
همچنین نداشتن دغدغه کاری مانند برادرهای بزرگتر و یا والدینشان می تواند نشان احترام و یا پذیرش باشد و نه برعكس. خلاصه آنكه گاهی اوقات تنها شادی زیستن است (چیزی كه در زبان روانشناسی پلیسی به آن « دارای انرژی بیش از اندازه » و « بدون هیچ مرزی » می گویند) كه سركوبی نهادها را بدنبال دارد و دهن كجی به باقی مانده فرانسوی های فطرتا تنگ نظر محسوب می شود و بنابراین و مسلما به نفرت می انجامد. (٢٣)
اما آنچه كه موجب خشم برخی روشنفكران شده آنست كه این شور و هیجان بعضا مرگبار، فرهنگی منبسط را ایجاد كرده كه بسیار قابل رواج تر از آن چیزی است كه آنها مدام در« مركز» می گویند. آنچه كه آنان بطور ضمنی افسوسش را می خورند شكست ادغام در جامعه و یا راه گم کردگی این جوانان نیست بلكه برعكس، آنست كه باقی جوانان مجذوب شده و رسانه هائی که با بزرگ کردن موج هیپ هاپ كه در حومه شهرها در میان نسل های بسیاری به وجود آمده از آن یك عامل ادغام در جامعه ساخته است كه شاید (با توجه به گستردگی بین المللی آن) از فرهنگ های كارگری که جایگزین اش شده نیرومند تر باشد.
اگرچه ارزش موسیقی رپ (همچون تمامی موسیقی ها) بسیار متغیر است اما این كه این موسیقی شامل تحلیل های سیاسی یا فلسفی و یا خصوصیات شعری كه از دور بر عوامل بی جاذبه فرهنگ مدارس چیره می شود امری نادر نیست. بنابراین فرآیند ادغام در جامعه صورت می گیرد اما در جهتی دیگر : این بار شامل جوانانی است كه از نواحی دوردست روستائی آمده اند ومانند پاریسی های قدیم كه لهجه prolo را تقلید می كردند، لهجه caillera را تقلید كرده و بر روی رادیو مصائب Diam’s، دروس Doc Gyneco (« فراموش نكن از كجا آمده ای »)، تماس های Dizziz la peste، ۱۱۳، Busta Flex، Brigade و همچنین بازپخش برنامه ای قدیمی (از NTM گرفته تا MC.Solaar، از Passy گرفته تا Assassin، Menelik و یا IAM) را گوش می دهند. برای این جوانان نفرت به هنر یا سیاست تبدیل شده است.
تكلم كردن جوانان حومه به فرانسه ای متفاوت از زبان فرانسه مدعوین برنامه France Culture، خبر تازه ای نیست. اما مسئله فرهنگ به ویژه در لحظات حساس، لزوما تعریف مشخصی ندارد : می تواند پدیدار شود و یا به خلق موقعیت هائی بیانجامد. فراموش نكنیم كه اغلب اوقات كودكان بودند كه (بنا به گفته متخصصین (٢٤)) در هنگام نابودی عمیق فرهنگ كشور مادری (مانند برده فروشی در جزایر آنتیل)، از طریق وام گیری های تصادفی از مكالمات سفیدپوستان (كه با آنان به تندی صحبت كرده و آنها را از تكلم به زبان مادریشان منع می كردند)، زبان و فرهنگ کرئول را بوجود آوردند.
اما در اینجا چنین نیست : درب های جمهوری فرانسه پیش از همه به روی جوانان مهاجر باز است؛ رسانه ها با آنان چون سایر فرانسوی ها برخورد می كنند؛ مهارت های تكنولوژیكی این جوانان (در زمینه اینترنت، موبایل و غیره) شگفت انگیز است... حتی مامورین پلیس كه برای كنترل تجمعات خشونت بار آنها می آیند، در برابر فرهنگ برپائی تظاهرات آنها به عبث بودن كار خود پی می برند!
بنابراین بنا به گفته « ادوارد گلیسان » (٢٥) بپذیریم كه دیگر نباید این بزرگسالان، جوانان و كودكان كه (بنا برموقعیت و گاهی بنا بر میل باطنی خود) در حال تولید بخش پویای فرهنگ فرانسه درچارچوب گذر از فرهنگ موروثی به فرهنگ مختلط همگام با روند جهانی شدن هستند، را تحقیركنیم.
بنابراین می شود مسببین ناآرامی های اكتبر- نوامبر ٢٠٠٥ را (كه مسلما برای مالكین هشت الی ده هزارخودروی آتش گرفته و مغازه داران مالیات دهنده و مورد غارت قرار گرفته خوش آیند نیست) نه به عنوان شورشیان و یا بانیان یك جار و جنجال عظیم كودكانه كه به مثابه سردمداران بحران (بحران به معنای بحران نوجوانی، بحران پذیرش اجتماعی) ادغام در جامعه جوانان فرانسوی محلات فقیرنشین بدانیم. استثنای فرانسوی بحران جوانان همچنین برایمان به منزله آزمایشگاه پیشگامی است (البته تازمانی كه بدلیل حمله و انتقادات و پس رفت های جماعت - قوم گرایان به سوی بحران میان قومی و بین مذهبی كشیده نشده) كه از آن و از دل تنش ها راهی واقعی بسوی وحدت اجتماعی پدیدار می شود.
از این دیدگاه، سخنان پرطمطراق وخشن در باب چارچوب دادن و نظامی کردن کنترل خانوادگی دیگر بی معنا است و تنها باعث وخیم تر شدن شكست (و نه شكست های سیاست های ادغام در جامعه كه برعكس، شكست عقب نشینی ها در قبال خواست های اجتناب ناپذیر تاثیرگذاری فعلی) وعمیق تر شدن شكست عناد برای تنزیل دولت به دولت آشوبگر می شود. (٢٦)
با این حال موفقیت سیاست حقیقی و عمومی ادغام در جامعه (تنها سیاستی كه احتمال می رود برروی این جوانان كه با مامورین پلیس و آتش نشانی رابین هود بازی می كنند، تاثیری سریع و ماندگار داشته باشد) به دو چیز بستگی دارد :
نخست آنكه این سیاست باید با تغییر بنیادین در رفتار و با به كنار نهادن هرگونه پدر سالاری و یا تحقیر آگاهانه همراه باشد. باید بپذیریم كه دیگران در این دنیای متحدالشكل، حق قرار گرفتن در كنارمان را دارند همان گونه كه ما هنگامی كه گروه گروه در زمان بازنشستگی و زمانی كه استطاعت مالی آن را داریم به مراكش و یا سواحل آفریقا و یا سایر كشورها مهاجرت می كنیم.
دومین مورد ابدا مختص جوانان حومه نشین نیست. نمی توان همزمان انتظار داشت كه همگان جمهوری را بپسندند و همزمان طالب پائین آوردن سطح حقوق و شرایط كاری در این آتلیه مختلط جهانی باشیم كه در آن بطور گسترده استثمار سرمایه كه بدون برده داری قادر به ادامه حیات نیست، جابه جا می شود.
همان گونه كه یكی از خردمندان كهن سالمان بدان اشاره كرده است « باید جوانان را به كاری گماشت. اما باید مشاغلی را كه سودمند است به آنان واگذار كرد و نتیجه آنكه سرانجام روزی فرا می رسد كه آنان نیز مهربان و دوست داشتنی خواهند شد ». (٢٧)
پی نوشت ها :
١- CNRS : Centre national de la recherche scientifique
٢- بویژه رجوع شود به تحقیقاتی كه در مورد حومه ها ظرف حدود ده سال در Annales de la Recherche Urbaine تحت نظارت Anne Querrien منتشر شد.
٣- Alain Finkielkraut : برگرفته از مصاحبه وی با روزنامه اسرائیلی هارتز كه بخش هائی از آن در لوموند مورخ ٢٤ نوامبر ٢٠٠٥ به چاپ رسید.
٤- Hélène Carrère d’Encausse : برگرفته از مصاحبه وی با شبكه روسی NTV در ژوئن ٢٠٠٦.
٥- Olivier Todd : رجوع شود به لیبراسیون مورخ ٢١ نوامبر ٢٠٠٥.
٦- ZUS : Zones urbaines sensibles
٧- روند تحریكات نظامی - سیاسی كه می توانند منجر به كشتار جمعی شوند، در فیلم Paul Greengrass ایرلندی با عنوان Bloody Sunday (در رابطه با شورش های ٣٠ ژانویه ١٩٧٢ در Derry واقع در ایرلند شمالی) به خوبی تجزیه و تحلیل شده اند.
٨- بنا به نظرسنجی Pew Research Center واقع در واشنگتن، ٦٥% فرانسوی ها نسبت به مسلمانان نظر مثبت دارند در حالیكه این رقم برای آلمانها ٣٦% است. رجوع شود به سایت اینترنتی : http://pewglobal.org/reports/pdf/۲۵۲.pdf
٩- نظرسنجی های اخیر نیز موید این مطلب است. ازجمله نظر سنجی TNS-Sofres كه در ٢٢ ژوئن ٢٠٠٦ انجام گرفت.
١٠- Rodney King
١١- Zyed Benna
١٢- Bouna Trabré
١٣- Clichy-sous-Bois
١٤- Malek Oussékine
١٥- Loïc Wacquant : بویژه در تحقیق ارزشمند وی (مقایسه محله Woodlawn شیكاگو با محله Courneuve پاریس) با عنوان Urban Outcasts. Class and Place in two advanced societies (١٩٩٤) و « سرانجام افسانه شهرهای محله ای را خاتمه دهیم » در سالنامه تحقیقات شهری، شماره ٥٤ مورخ مارس ١٩٩٢ و همچنین Parias urbains. Ghettos, Banlieues, Etat، انتشارات La Découverte، پاریس، ٢٠٠٦.
١٦- Mathieu Kassovitz : در فیلم وی با عنوان « نفرت » (١٩٩٥).
١٧- رجوع شود به مقاله Julia Nevarez با عنوان Vivre aux confins de Central Park et de Harlem à New York در شماره های ٨٤-٨٣ سالنامه تحقیقات شهری، سپتامبر ١٩٩٩.
١٨- رجوع شود به مقاله Cyntia Ghorra-Gobin با عنوان South Central,De la rivalité entre anciennes minorities et nouveaux immigrés، در شماره ٨٥ نشریه Hérodote،١٩٩٧.
١٩- رجوع شود به مقاله Klaus Frantz با عنوان Gated communities in the USA : a new trend in urban development در شماره ١ نشریه Espace, populations, sociétés،٢٠٠٠.
٢٠- دیده بانی نابرابری ها : بی كاری : مدرك در مناطق محروم، حامی ضعیفی است، ١٦ مارس ٢٠٠٥. (منبع : موسسه ملی آمار و مطالعات اقتصادی (Insee )، تحقیق در زمینه كار، ٢٠٠٣)
٢١- بویژه رجوع شود به كمك های دكتر Régis Airault در مورد تشكیل bangas در مایوت [جزیره ای در اقیانوس هند م.] و كمور در كتاب De l’âge de raison à l’adolescence : quelles turbulences à découvrir ? ، تحت نظارت Catherine Bergeret-Amselek ، انتشارات Erès، پاریس، ٢٠٠٥.
٢٢- در ایالات متحده ثابت شده كه باندهای جوانان بطور خود به خودی تبدیل به فرقه نمی شود.
٢٣- از دیرباز می دانیم كه در ایالات متحده مواخذه عمومی علیه یك نژاد خاص باعث ایجاد تنش شده كه به وخامت می گراید (رجوع شود به مقاله Daniel Romer با عنوان Blame discourse در جلد ١٤ نشریه Political Communication، فیلادلفیا، ١٩٩٧).
٢٤- رجوع شود به فصل ١٣ كتاب Aux origines des langues et du langage با عنوان Les langues créoles تحت نظارت Jean Marie Hombert، انتشارات Fayard، پاریس، ٢٠٠٥.
٢٥- Edouard Glissant : در این باب رجوع شود به Traité du Tout-Monde، انتشارات Gallimard، ١٩٩٧ و La Cohée du lamentin، همان، پاریس، ٢٠٠٥.
٢٦- رجوع شود به مقاله Loïc Wacquant با عنوان L’Etat incendiaire face aux banlieues en feu, Combats face au sida ، شماره ٤٢، دسامبر ٢٠٠٥- ژانویه ٢٠٠٦.
٢٧- برگرفته از مصاحبه مورخ ٣ ژوئیه ٢٠٠٦ لیبراسیون با Roland de la Poype (نظامی برجسته اسكادران نرماندی - نیمن).
منبع : سایر منابع