شنبه, ۲۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 18 May, 2024
مجله ویستا


تاریخ مباحث نظری در تاریخ؛ بررسی مکاتب تاریخ‏نگاری انسان‏گرا و خردگرا


تاریخ مباحث نظری در تاریخ؛ بررسی مکاتب تاریخ‏نگاری انسان‏گرا و خردگرا
از نظر نویسنده دانشجویان تاریخ، نسبت به تاریخِ اندیشه و متفكران غربی بی‏اطلاعند؛ چرا كه یا از خواندن متون فلسفی گریزانند و یا با زبان‏های لاتین آشنایی ندارند. از این‏رو ایشان بر آن شده‏اند تا با طرحِ چكیده اندیشه‏های مطرح شده در غرب، امكان مقایسه‏ ی اصول و مبانی آن را برای دانشجویانِ تاریخ فراهم آورند. ایشان در كتاب آموزشی كه بدین منظور نوشته‏اند، مكاتب تاریخ‏نگاری در غرب را از رنسانس تا عصر جهانی‏سازی مورد بررسی قرار داده و در هر مكتب به اصول نظری، دستاوردها، كاستی‏ها و نمایندگان برجسته‏ی آن پردا خته‏اند.
ویژگی عمده‏ی این مجموعه، سادگی، شمول و اختصار آن است و با توجه به آموزشی بودن آن، فاقد ارجاعات است. نویسنده در پایان فهرستی بیش از پنجاه اثرِ لاتین به عنوان منابعِ خود ذكر كرده است. نوشته‏ی حاضر فصلی از كتاب مورد نظر می‏باشد كه در آن به مكتب انسان‏گرا ( در سده‏ی ۱۵ و ۱۶ میلادی) و مكتب خردگرا (در سده ۱۸ میلادی) اشاره شده است.
●تاریخ‏نگاری انسان‏گرا در اروپای سده‏ی پانزده و شانزدهم میلادی‏
▪پیش درآمد:
مورخِ انسان‏گرا، در اروپا و در عصر رنسانس می‏زیست؛ رنسانسی كه از ایتالیا آغاز شد. تاریخ‏نگاریِ او از میانه‏های سده‏ی پانزدهم (سقوط قسطنطنیه در ۱۴۵۳ یا پایان جنگ‏های صد ساله) آغاز شد و تا پایان قرن شانزدهم (بیانیه نانت(۳) در ۱۵۹۸ یا اعدام برانو(۴) ف یلسوف ایتالیایی در ۱۶۰۰) ادامه یافت. سده‏ی هفدهم، دوره‏گذاری به عصر روشنگری، در سده‏ی هجدهم بود.
اهمیتی ندارد بدانیم مورخان انسان‏گرا چه كسانی بودند و چه نام‏هایی داشتند. آن‏چه اهمیت دارد این است كه در میان آنان دیدگاه مشتركی نسبت به تاریخ شكل گرفته است. این دیدگاه، به مراتب مهم‏تر از تفاوت‏های ثانویه‏ای است كه مایه‏ی تمایز آنها از یكدیگر می‏شود. با این حال مورخان انسان‏گرای این دوره را می‏توان این گونه برشمرد:
لورنزو والا(۵) مورخ ایتالیایی، بیتوس رهنانوس(۶)(۷) مورخ آلمانی، هوگو گروتیوس(۸) مورخ هلندی و مورخان فرانسوی چون: ژان بودَن(۹) و ژان مابیلُن.(۱۰)
۱ ـ انسان‏گرایی(۱۱) و پیامدهای آن‏
علایم ظهور رنسانس در اروپا، از آغاز سده‏ی چهاردهم و در ایتالیا، نمایان شد و از آن پس به بقیه‏ی مناطق اروپای غربی سرایت كرد. پرچم چنین نهضت عظیمی در اختیار طبقه‏ی جدیدی بود كه به مرور، در بطن جامعه‏ی فئودالیِ اروپا، شكل گرفت و طبقه‏ی بورژوا نامیده ش د. رنسانس در سه حوزه‏ی اقتصاد، سیاست و هویت به سه دستاورد اساسی برای بشر دست یافت؛ سرمایه‏داری در حوزه‏ی اقتصاد، دموكراسی در زمینه‏ی سیاست و دولت‏های ملی در عرصه‏ی هویت. دستیابی به چنین نتایجی، طی روندی از اواخر سده‏ی چهاردهم تا سده‏ی پانزدهم صورت گرفته بود.
بورژوازی، حركت خود را در دوره‏ی رنسانس، با انقلابی فرهنگی به نام «انسان‏گرایی» آغاز كرد. از آن جا كه فرهنگ، آمیزه‏ای از خاطرت به جا مانده از گذشته و تصوّرات، ارزش‏ها، رموز، تعابیر و نوآوری‏ها است و به ملت یا قوم معینی كمك می‏كند تا در تعاملی كه با جوامع بشریِ دیگر دارد از هویت خاص خود محافظت كند، روشنفكران ارگانیك(۱۲) وابسته به طبقه‏ی بورژوا، به دوره‏ی یونانی - رومیِ باستان بازگشتند تا برای رشد خود و بیداری از خوابِ «قرون وسطایی» جام شیرین فرهنگ یونانی - رومی را سركشند. آنان بر خلاف اندیشمندان قرون وسط ی، به میراث بت‏پرستانه‏ی باستان اعتبار بخشیدند؛ هر چند برای روشنفكر آن عصر، فرهنگ یونانی - رومی، در حدی نبود كه به عنوان مرجعی خدشه‏ناپذیر، به تقلید كوركورانه منتهی شود، بلكه تنها از آن الهام می‏گرفت. آنها نمی‏خواستند دنیای گذشته را بازسازی كنند بلكه به دنبال گفت‏وگو با آن بودند چون از نظرشان، دوره‏ی باستان رمز آزادی اندیشه و حكمت بود؛ چرا كه در آن دوره هیچ گونه بدبینی یا خوش‏بینی، نسبت به بشر وجود نداشت و انسان شوم نبود. در زمینه‏ی سیاست، اندیشمندانِ عصر رنسانس با مطالعه‏ی دوره‏ی باستان، آموختند كه زند گی انسان در شهر، صرفا شأنی انسانی دارد و با نیروهای غیبی كاملا بی‏ارتباط است. هنر باستان نیز اشتیاق سرشاری را به جهت كمال در ضمیرشان می‏آفرید.
مایه‏ی تأسف است كه نوشیدن از چشمه‏ی تمدن‏های بزرگ خاورمیانه‏ای - بین‏النهرین، مصر و تمدن اسلامی - كه در چند قدمی تمدن یونان و روم قرار داشتند، به ذهن و اندیشه‏ی روشنفكرِ دوره‏ی رنسانس خطور نكرد. این تمدن‏ها را «شرقی» دانستند و تعلق به تفكری داشتند كه شر ق را در شرق و غرب را در غرب می‏دید و هیچ تعامل و رابطه‏ای میان شرق و غرب، جز برخورد و درگیری قائل نبود. آنها لحظه‏ای را كه تمدن‏های رومی و یونانی از تمدن‏های شرقی بهره برده بودند به یاد نمی‏آوردند و فراموش كرده بودند كه دینشان - مسیحیت - پیش از این، در ه مین شرقی كه مورد بی‏توجهی قرار گرفته بود، تولد یافته است.
انسان در ایدئولوژیِ نخبگانِ عصر رنسانس، موقعیتی زیربنایی پیدا كرد. پیش از این، حرف اول و آخر آن، متافیزیك بود. بدین ترتیب محوریت خداوند در اندیشه‏ی بشری، كنار نهاده شده و انسان به عنوان محوری نو، جای‏گزین آن گردید. این بدان معنی نبود كه مورخ انسان‏گرا، وجود خدا را نادیده بگیرد بلكه او به شأن بشری در برابر شأن الهی، اهمیتی چون محور سنگِ آسیاب بخشیده بود. او به خدا ایمان داشت، امّا گاه تصور می‏كرد كه خدا و هستی یكی است و گاه هم‏چون پاسكال(۱۳) فیلسوف فرانسوی، به رغم شك به وجود خدا، در دل می‏گفت:
من به خدا ایمان دارم چون امكان وجودش هست. اگر بود آخرت را از دست نداده‏ام و اگر نبود، تمامی چیزی كه در زندگی خود از دست داده‏ام عبارت است از زمانی كه برای ادای مناسك دینی صرف كرده‏ام.
روشنفكر عصر رنسانس از صمیم دل، شجاعت برونو(۱۴) در ابراز عقایدش را تحسین می‏كرد. برونو معتقد بود، زمین مركز جهان هستی نیست و خداوند، در درون هستی و جزیی از آن است و نه خارج از آن؛ از این‏رو و به حكم كلیسا، در سال ۱۶۰۰ زنده‏زنده سوزانیده شد.
بر اساس ایدئولوژی انسان‏گرایانه‏ی این عصر، انسان دیگر تنها به خاطر خداوند و آخرت،زندگی نمی‏كرد بلكه برای خودش می‏زیست و از این‏رو باید به دنبال سعادت در همین جهان باشد، به گونه‏ای كه گویا برای همیشه زندگی خواهد كرد. در نتیجه زندگی، اتاق انتظار آخرت نیست و انسان نباید با ذهنیتی كه مسیحیت، القا می‏كند خود را گناه‏كار بداند؛ بلكه او از عقل بهره‏مند است و شجاعت، توان و آرزوهایی دارد كه می‏تواند مالك هستی و خلیفه‏ی خدا در زمین باشد. او می‏خواهد طبیعت را محكومِ اراده‏ی خود گرداند و بنابر مصالح خودش، آن را تغییر دهد و بدین خاطر بر علوم دنیوی متكی باشد، و بر خلاف گذشته به علوم دینی بسنده ن كند.
ارزش انسان در این دوره، دیگر با كرامت نیاكان جنگ‏جویش تعیین نمی‏شد بلكه در فعالیتِ خلّاق، و توانایی او در كار و تولید، خلاصه می‏شد. از نظر نخبگان، فئودالیسم با تحمیل عوارض تجاری بر بازرگانان و ملزم ساختن انسان به حرفه‏ای خاص در طول حیات می‏نمود، واقعیتی منافی باطبیعت بشر داشت. سرودی كه فئودالیسم می‏سرود، سرود ارزش‏های نظامی، اسراف و درماندگی بود؛ امّا وقت آن رسیده است كه شعار «بگذار برود، بگذار انجام دهد» عملی شود. از نظر آنها این شعار، به بهترین شكل بیانگر طبیعت ثابت انسان بود، چرا كه با مبانی عقلی و حقوق طبیعی تطابق داشت. انسان از نظر فكری باید مستقل باشد، هر چند این امر به رویارویی او با نقاب‏هایی بیانجامد كه كلیسا رواج داده است. از نظر منطقی امكان ندارد بشر به امر خاصی یقین جدّی پیدا كند، از این‏رو انسان باید شك‏گرا(۱۵) بوده و مانند مونتنی(۱۶) فی لسوف فرانسوی، به نسبیت و یقین‏گریزی(۱۷) پایبند باشد چرا كه حقیقتِ انسان آن است كه او هیچ حقیقتی را در اختیار ندارد، یگانگی‏اش بدان معنی است كه وحدتی ندارد و هویتش بی‏هویتی است. آیا اكتشافات جغرافیایی‏ای كه با كلمبو آغاز شد، به اثبات وجود ملل و اقوامِ غیر قابل شمارش و آداب و رسوم گوناگون و متفاوت از آن‏چه اروپاییان بدان مأنوس بودند، منجر نشد؟
انسان هم چنین باید از عقل خود به خوبی استفاده كند. هر چند بنا به گفته‏ی دكارت(۱۸) فیلسوف فرانسوی، عقل، در میان همگان عادلانه و برابر توزیع شده است، امّا عموم مردم برای بهره‏گیری از عقل روش مناسبی به كار نمی‏بندند؛ از این‏رو به نظر دكارت، بشر در تعاملِ خ ودش با انسان‏های دیگر و نیز با اشیا، باید آن‏چه را از طریق عادت یا نقل قول دریافت می‏كند، كنار نهد و طی عملیاتی روش‏مند، تنها بدیهیات را بپذیرد. انسان باید مفاهیم پیچیده‏ی خود را قبل از هر چیز به مفاهیم ساده و بدیهی تجزیه كند و در تصدیق خود از پذیرش مفاه یم ساده، به سمت گزاره‏های پیچیده گام بردارد و پیش از هر نتیجه‏گیری، همه‏ی داده‏های لازم را، فراهم آورد.
انسان باید بپذیرد كه فردگرایی(۱۹) ارزشی حقیقی است و بنا به طبیعت خودش - همان‏گونه كه فلاسفه‏ی گذشته گفته‏اند - موجودی اجتماعی نیست بلكه او موجودی خودخواه است كه مصلحت و منافع و علاقه به حفظ خود، ثروت و خانواده، محرك اوست. هم‏چنین انسان به گفته‏ی هابز(۲۰ ) فیلسوف انگلیسی، آماده است تا بخشی از آزادی‏های شخصی خود را واگذارد و اطاعت دولت را بپذیرد؛ هر چند آن نظام، نظام مستبد «لویاتان»(۲۱) باشد. پذیرش حاكمیت دولت ربطی به دین ندارد چون دولت قدرتش را تنها از مردم می‏گیرد و برخلاف تفكر پیشینیان قدرت دولت، برگرف ته از خدا نیست. انسانی كه چنین دیدگاه لائیكی نسبت به دولت داشته باشد می‏تواند دولت را نقد و بازخواست نماید و در صورت لزوم علیه آن بشورد.
روشنفكر انسان‏گرایی مانند ماكیاولی(۲۲) اندیشمند ایتالیایی، اعتقاد پیدا كرد كه سیاست باید از هرگونه قداست دینی منفك باشد. از آنجا كه سیاست از نظر او، علم دستیابی به قدرت و نگهداری آن، با استفاده از آمیزه‏ای از نرمی، قساوت، بخشندگی، بُخل، پاكی و نفاق است و «شهریار» آشنا به سیاست، هم‏زمان هم شیر است و هم روباه؛ چون انسان‏هایی كه او بر آنها حكم می‏راند، موجوداتی هستند كه میل به ثروت، منفعت و مصالح شخصی، آنان را به حركت وامی‏دارد و از قدرت، بیش از ملایمت و منطق هراس دارند.
چنین تحول فرهنگیِ عظیمی كه در نگاه جدید به انسان متبلور شد، انقلابی دینی به نام «پروتستانتیزم» را در پی داشت؛ این انقلاب از انسانِ مسیحی، روابطش با خدا، زندگی دنیا و كلیسا دیدگاهی جدید ارائه كرد. انسان (مسیحی) دیگر مسلوب الاراده نبود و می‏توانست هم در د نیا و هم در آخرت نجات یافته باشد؛ امّا با تكیه بر خودش، نه بر كلیسا و راهبان. اگر خداوند در گذشته، نجات یافتگان و بهشتیان را از میان بندگانش برگزیده باشد، بی‏شك كسانی كه در این دنیا موفق‏اند حتماً جزء برگزیدگان و نجات یافتگان خواهند بود. معیار موفقیت در این دنیا برخلاف آن‏چه در عهد فئودالی رایج بود - كسالت و به هدر دادن ثروت - كار و تلاش، پس‏انداز و اسراف نكردن تعیین شد. انسان مسیحی نو، برای آگاهی از مضمون تورات و انجیل به زبان‏هایی چون لاتین، عبری و یونانی كه تنها خواص با آن آشنا بودند نیازی نمی‏دید. ك تاب‏های مقدس به زبان‏های اروپایی ترجمه شد و در اختیار كسانی قرار گرفت كه می‏توانستند به آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و... بخوانند و بنویسند. لوتر(۲۳) مؤسس فرقه‏ی پروتستان و پیش‏گام این حركت، خود انجیل را به آلمانی برگرداند.
دو نظریه‏ی جدید فرهنگی و دینی، یعنی انسان‏گرایی و پروتستانتیزم، منجر به پیدایش نگرشی‏نو نسبت به علم شد و دانشمندان به مرور دریافتند كه باید ایده‏ی كهنه‏ی لزوم سازگاریِ داده‏های علمی با داده‏های دینی را كنار نهند؛ و در همین حال، باور به «اندیشه‏ی ترقی» ش كل گرفت. اندیشه‏ی ترقی، فكر بزرگی بود كه با دیدگاه مسبوق برخورد یعنی حركت دوری(۲۴) در تاریخ كاملاً متناقض بود. دانشمندان متوجه شدند همان‏گونه كه بیكن،(۲۵) فیلسوف انگلیسی می‏گوید درك حقیقت در روندی تدریجی امكان‏پذیر است و داده‏های علمی نسبی‏اند و قوانین ط بیعت، با تجربه و مطالعات میدانی كشف می‏شوند. پزشكان برخلاف حكم حرمت صادره از سوی كلیسا و پس از دوره‏ای نسبتاً طولانی، دوباره تشریح بدن انسان را از سر گرفتند. برخی از دانشمندان با نقد نظریه‏ی «زمین مركز هستی است» با ارائه‏ی دلیل، از ناچیز بودن كره‏ی زمین در نظام هستی سخن گفتند (نظریات كوپرنیك،(۲۶) كپلر،(۲۷) گالیله(۲۸) و نیوتون(۲۹)). انقلاب كوپرنیكی یكی از مهم‏ترین مبانی اندیشه‏ی دینی را متزلزل كرد و به همان سان اكتشافات جغرافیایی، نظریه‏ی «اروپا مركز جهان است» را به بطلان كشانید.
مورخ بزرگ ما، عبدالرحمن بن خلدون هنگامی كه، از اواخر سده‏ی چهاردهم می‏نوشت، متوجه آغاز روند تحولات شگرف علمی در اروپا شده بود:
شنیده‏ایم كه... علوم فلسفی در سرزمین‏های فرنگ از سرزمین روم تا سواحل شمالی رونق خوبی دارد... و مجالس یادگیری فلسفه متعدد است، منابع آن جامع و آموزگاران آن در دسترس و دانش آموختگان آن، به آن اهمیت می‏دهند.(۳۰)در نگاه اندیشمند دوره‏ی رنسانس، طبیعت دیگر تقدسی نداشت؛ چرا كه از نظر فلاسفه‏ی آن عهد پدیده‏های طبیعی می‏توانستند به معادله‏های ریاضی و ثابت تبدیل شوند. جای تأسف است كه اندیشمندان و به ویژه مورخان عصر رنسانس، در گذر اروپا از ظلمات قرون وسطی به نور رنسا نس، نقش عرب را درنیافته یا بدان اقرار نكرده‏اند. دستاوردهای عظیم تمدن اسلامی و عربی، از طریق پل‏هایی چون اندلس و سیسیل به اروپا منتقل شد. ای كاش مورخ انسان‏گرای عصر رنسانس در حدّ نیچه فیلسوف قرن نوزدهم از كاستی‏ها مبرّا بود. نیچه در كتابش پیش از مسیح(۳۱) چنین می‏گوید:
مسیحیت ما را از برداشت محصول فرهنگیِ تمدن باستان محروم كرد و كمی پس از آن، همین كار را با تمدن اسلامی انجام داد. در حقیقت تمدن فوق‏العاده‏ی عربی در اسپانیا، بسیار به ما نزدیك است، چون این تمدن بیش از روم و یونان بر حواس و ذوق متكی است. این تمدن لگدمال ش د - بهتر است نگوییم با پای چه كسی - چرا؟ چون تراوشِ خواسته‏های اشرافی مردانه‏ای بود؛ چون پاسخی به ندای زندگی بود و چه زندگی‏ای؟ بیایید آراستگی بسیار شیرین زندگی عربی را به یاد بیاوریم... صلیبیان با چیزی جنگیدند كه بهتر بود برای ادای احترام به آن، در براب ر آن بر خاك می‏افتادند، چرا كه تمدن ما در قرن نوزدهم نسبت به تمدن عربی، به نظر فقیر و عقب مانده می‏رسد.
۲ ـ دستاوردهای مورخ انسان‏گرا
مورخ انسان‏گرا از اعضای نهاد كلیسا نبود و باور داشت سلطه‏ی بزرگان كلیسا بر علم تاریخ و تحمیل مفاهیم دینیِ خدشه‏ناپذیر آن برگذشته‏ی تاریخی، به راستی واقعه‏ای بس هولناك بوده است. او در دانش(۳۲) خود علّامه و متبحّر بود و با ماجراجویی سعی می‏كرد هر كوچ ك و بزرگی كه برای مطالعه‏ی گذشته اهمیت دارد جمع كند. او به صورت گروهی و در یكی از دیرهای اروپا، مثل انجمن دیر سنت‏مور(۳۳) یا در كتاب‏خانه‏ای متعلق به شاه یا شهریار و یا در آكادمی علمی چون آكادمی شاهیِ آثار و هنرهای زیبایی كه كولبر(۳۴) وزیر فرانسوی در سال ۱۶۶۳ تأسیس كرد كار می‏كرد. مورخ ما حداقل یك بار هم كه شده به ایتالیا، مهد رنسانس سفر كرده تا نسیم عهد جدید را استنشاق كند، در آن زمان چنین سفرهایی متعارف بود. آنان شیفته‏ی بررسی آثار كهن و نسخ خطی بر جای مانده در گنجینه‏های كلیساها، دیرها و خاندان‏های ا شرافی بودند. با تلاش آنان برخی نسخ خطی مفقود و متعلق به سیسرون،(۳۵) اُوید(۳۶) و تاسیت(۳۷) و... كشف گردید.
او با زبان‏های باستانی چون، یونانی و لاتینی و برخی از لغات سامی كهن چون، آرامی و سریانی آشنایی داشت و شیفته‏ی یادگیری زبان‏های دیگر بود؛ چرا كه زبان بود كه او را قادر می‏كرد به نوعی از تفسیر متن(۳۸) دست یابد. به عبارت دیگر او می‏توانست متون كهن دینی را تحلیل و با تطبیق آنها با یكدیگر و كشف معانی آن، صحت مندرجات آن را بررسی كند. علاقه‏ی او به گذشته باعث گرایش او به علوم جدیدی چون باستان‏شناسی، سكه‏شناسی، پاپیروس‏شناسی و كتیبه‏شناسی(۳۹) گردید.
مورخ ما با تكیه بر مبانی استوار، به خوبی توانست علم نقد اسناد را بنیان نهد و اسناد صحیح را از اسناد جعلی بازشناسد. او، با تكیه بر روش دكارت و با بررسی دوات، زبان، خط، كرونولوژی و عبارت‏های به كار رفته در سند، این كار را انجام می‏داد. مورخ ما در تنظیم قو انین هم خبره بود. نمونه‏ی برجسته‏ی آن ژان مابیلن مورخ فرانسوی، عضو انجمن سنت مور و مؤلف كتابی به نام درباره‏ی دیپلماسی(۴۰) (۱۶۸۱) است كه در تمامی اروپا شهرت خاصی پیدا كرد. مورخان و اندیشمندان، ژان مابیلُن را به عنوان «گالیله‏ی علم تاریخ» می‏شناسند.
مورخ انسان‏گرای ما از انگاره‏ی «دوره‏ی طلایی» دست برداشت؛ انگاره‏ای كه در تمام جوامع پیشامدرن رواج دارد و گذشته را بهتر از امروز و امروز را بهتر از آینده می‏داند. بیایید نگاه دیگری بر عبارت زیر از كتاب الاغانی بیندازیم:
محمد بن جریر طبری از ابوسائب سالم بن جناده، از وكیع، از هشام بن عروهٔ، از پدرش، از عایشه، نقل كرد كه او شعر لبید را می‏خواند:
ذهب الذین یعاش فی اكنافهم‏
و بقیت فی خلدٍ كجلد الاجربِ‏
آنهایی كه در پناهشان زندگی می‏كردیم همه مردند و در میان جمعی مانده‏ام كه هیچ خیری آنها را نیست.
عایشه می‏گفت: خداوند لبید را بیامرزد اگر روزگار ما را می‏دید چه می‏گفت! عروهٔ گفت: خداوند عایشه را بیامرزد، اگر روزگار ما را می‏دید چه می‏گفت! هشام گفت: خداوند پدرم را بیامرزد، اگر روزگار ما را می‏دید چه می‏گفت! وكیع گفت: خداوند هشام را بیامرزد، اگر روزگ ار ما را می‏دید چه می‏گفت! ابوسائب گفت: خداوند وكیع را بیامرزد، اگر روزگار ما را می‏دید چه می‏گفت! ابوجعفر گفت: خداوند ابوسائب را بیامرزد، اگر روزگار ما را می‏دید چه می‏گفت! ابوالفرج در پایان افزوده است: خدا به فریاد رسد كه داستان بزرگ‏تر از آن است كه حك ایت شود.(۴۱)
مورخ انسان‏گرا به وجود دوره‏ی طلایی اولیه‏ای كه با سپری شدنش، هنوز مورد توجه انسان‏های بعدی باشد، عقیده‏ای ندارد. از نظر او انسان‏ها در آغاز تاریخ، وحشی بودند ولی به مرور از جنبه‏ی حیوانی آنها كاسته شد و ترقی و تطور یافتند. بنابراین امروز بهتر از گذشته و آینده بهتر از حال خواهد بود؛ اندیشه‏ای كه جاحظ، ادیب و عالم عرب - سده‏ی دوم و سوم هجری - بدان اشاره كرده است:
... راه ما برای آیندگان باید هم‏چون راه گذشتگان برای ما باشد. ما بیش از گذشتگان پند گرفتیم و آیندگان هم بیش از ما پند می‏گیرند.(۴۲)
و ای كاش جاحظ كسی از اعضای تمدن خود را می‏یافت تا ایده‏اش را تكامل بخشد؛ دیدگاه ابن خلدون در تاریخ، بر نظریه‏ی پیشرفت مبتنی نبود.
مورخ انسان‏گرای ما در آغاز به لاتینی می‏نوشت، اما پس از مدتی نوشتن به زبان‏های آلمانی، فرانسوی و ایتالیایی را آغاز كرد تا تاریخ خود را در اختیار شیفتگان آثار تاریخی به ویژه نمایندگان بورژوایی پارلمان‏ها قرار دهد؛ كسانی كه عطش خود به شناخت جهان باستان را ، با آثار مورخ ما برطرف می‏كردند. نخبگان سیاسی با مطالعه‏ی آثار مورخ ما، به چگونگی پیدایش اقوام و نیز پیامدهای منفی نابسامانی‏های سیاسی و تحجر دینی پی بردند.
مورخ ما گوتنبرگ(۴۳) مكتشف آلمانی دستگاه چاپ (۱۴۵۵) را ستود، چرا كه چنین اختراعی به او كمك كرد تا آثار خود را در تمامی نقاط جهانِ متمدن آن روز منتشر كند.
اكتشافات جغرافیایی، مورخ انسان‏گرا را قانع كرد كه باید از بوته‏ی تنگ نگاه اروپایی خارج شده دامنه‏ی فعالیتش را به دیگر نقاط دنیا گسترش دهد. او با اشتیاق، عادات ملل تازه كشف شده را بررسی كرد و اساطیر مضحك و خرافاتی را كه پیش از این، درباره‏ی آنها شنیده بو د بی‏اساس دانست؛ خرافاتی چون انسان‏هایی با شاخ و دم و....
۳ ـ كاستی‏های مورخ انسان‏گرا
مورخ انسان‏گرا پس از رویارویی با واقعیتِ روزمره‏ی خارجی، دریافت كه نسبت به عصر رنسانس بیش از حد خوش‏بین بوده است و واقعیت همان‏گونه كه در آغاز تصور می‏كرد، گل‏گون نیست. به ویژه پس از آن‏كه دریافت آزادی، كرامت و سعادت، در انحصار و اختیار اقلیتِ مالك ِ ابزارهای تولید درآمده است و این‏گونه بود كه شك و تردید بر او چیره شد.
بورژوازی ارزش‏هایی را كه مدعی بود بدان ایمان دارد و برای گسترش آن می‏كوشد، زیر پا نهاد؛ اولین اعتراضی كه علیه این امر، طنین افكند از توماس مور(۴۴) شنیده شد. او شاهد مصادره و انضمام(۴۵) اراضیِ خرده مالكان بریتانیا، توسط بورژواها و تبدیل آن به مزارع پنبه، برای تأمین مواد خامِ صنایع پارچه‏بافی بود. اعتراض دوم از یك كشیش اسپانیایی به نام برتولمی دولاس كازاس(۴۶) مطرح شد. او با شجاعتِ تمام اعتراض خود را، علیه كشتار فجیعِ سرخ‏پوستانِ قاره‏ی آمریكا توسط اسپانیایی‏ها و پرتغالی‏ها، ابراز داشت و هیچ‏گاه در این ام ر، سستی به خود راه نداد.
مفهومی كه، مورخ انسان‏گرا در سر داشت و بدو جهت می‏دهد به رغم نو بودنش كاستی‏هایی نیز داشت. برای او قرون وسطی از آنجا كه عصر سلطه‏ی راهبان دینی و كلیسا بود هم‏چنان به صورت مطلق، دوره‏ای منفی تلقی می‏شد، اما عصر باستان، شگفتیِ غیر قابل توصیفی برایش داشت ت ا جایی كه بسیاری از خرافاتِ رایج باستان را باور كرده بود.
مورخ انسان‏گرا بر این باور بود كه تنها انسان تغییر می‏كند و جمادات و حیوان‏ها متحول نمی‏شوند، از این‏رو تنها به آثاری می‏پرداخت كه از انسان عاقل و آگاه بر جای مانده بود؛ اما چنان‏چه با آثاری مواجه می‏شد، كه چیزی بر آن حك نشده بود یا امری، حاكی از قصد بش ر در آن نمی‏یافت، بدان اهمیت نداده و آن را به آثار انسانِ ما قبلِ تاریخ، نسبت می‏داد.
علم تاریخ برای مورخ انسان‏گرا از ادبیات جدا نبود، از این‏رو به حسابِ روش، اهمیت فراوانی به بلاغت متن داد و با اشتیاق فراوان، مشغول بررسی ادیب - مورخانِ دوره‏ی باستان هم چون تاسیت(۴۷) و پلوتارك(۴۸) یا سیسرون(۴۹) گردید و در نتیجه مورخان دیگر عهد باستان هم ‏چون پولیب(۵۰) و توسیدید(۵۱) در مرحله‏ی بعدیِ توجه مورخ قرار گرفتند. مورخ ما نثری متكلّف و سنگین داشت؛ آنچه به عنوان ادیب به دست آورد به عنوان مورخ از دست داد.
مورخ انسان‏گرا متأسفانه مقدمه‏ی ابن خلدون را نخواند و گرنه گرفتار برخی اشتباهات در علم تاریخ نمی‏شد. شاید به خاطر یادمان‏های جنگ‏های صلیبی و درگیری‏های پی در پی میان عثمانیان و اروپا، دشواری ارتباط زمینی و دریایی میان جهان عرب اسلامی و اروپا و رواج نداش تن كتاب در اروپا تا پیش از گسترش چاپ‏خانه‏ها بتوان او را معذور دانست. ای كاش مورخ انسان‏گرای ما آن‏چه ابن خلدون درباره‏ی علم تاریخ نوشته بود را می‏خواند:
در ظاهر چیزی بیش از اخبار روزگاران، دولت‏ها و پیشینیان در سده‏های اولیه نیست؛ اما درونش تحلیل و بررسی است و علت یابی موجودات است و مبادی آن دقیق است و علم به نحوه‏ی اتفاق‏هاست كه اسباب آن عمیق است...، اختلاف شرایط نسل‏ها به خاطر اختلاف و تفاوت‏ها در معا ش آنهاست و كسب با تلاش و قصدِ تحصیل به دست می‏آید...، ناگزیر در هر كسبی باید اعمال انسانی رخ دهد....
مورخ انسان‏گرا در حیات سیاسی غوطه‏خورده بود و در دربار پادشاهان و امرا، حضوری ملموس داشت. او هر چند دین را از كانون توجهاتش بیرون كرد اما سیاست را جای‏گزین آن نمود و در آثار خود از تمجید كلیسا و وابستگان و شهدای آن، دست برداشت و به تعریف و تمجید از امرا ی دولت شهرها(۵۲) و دولت‏های ملی نوظهور پرداخت. او نسبت به اصل تمركز قدرت سیاسی و محو تشتت سیاسیِ فئودالی، هیجان زده و علاقمند می‏نمود و برای حمایت از مالكیت شخصی ابزارهای تولید، بر ضرورت تحكیم قانون‏گذاریِ مبتنی بر خرد، اصرار داشت (مابیلُن در قانون خبره بود) مورخ انسان‏گرا در زمینه‏ی سیاست، همگان را به حاكمیت قانون دعوت می‏كرد و از آنها می‏خواست تا به نهادهای دولت، احترام بگذارند. او هم‏چنین مخالف بروز هر گونه جنگ، به ویژه جنگ‏های دینی بود؛ جنگهایی كه وبال گردن اروپا در آن دوره به حساب می‏آمد.مورخ انسان‏گرا از نظام‏های پادشاهی از جمله، پادشاهی مطلقه حمایت كرد، چرا كه آن را بر آشوب دوره‏ی فئودالی، تشتت سیاسی، جنگ‏های فرسایشی و عوارض فئودالی ترجیح می‏داد؛ عوارضی كه موجب ركود تجارت می‏شد و به طور كلّی مانع پیشرفت توان تولید بود. این نظام‏ها از مورخان حمایت می‏كردند تا با بهره‏گیری از فعالیت‏شان، نام و یاد خود را جاودانه كنند؛ اما نظارت‏های حكومتی بر امر كتابتِ تاریخ، طاقت را پس از صبری طولانی تاب كرد. از این‏رو در آغاز، سكوت اختیار كرد تا گردباد بگذرد و از فرصتی به دست آمده دارد برای نگارش تار یخِ ادبی استفاده كند؛ تاریخی كه شامل حوادث اعجاب برانگیز و اخبار عجیب و نادرِ فراوانی بود.
مورخ انسان‏گرا علاوه بر نظارت‏های حكومتی در شعله‏ی درگیری‏های میان كاتولیك‏ها و پروتستان‏ها گرفتار آمد. او به این منازعات پیوست و یا خود را مجبور دید به آن بپیوندند و این‏گونه بود كه مجدداً در گرداب نزاع‏های بی‏نتیجه‏ی دینی، گرفتار شد. او تمامی تلاش خود را به كار گرفت تا با بررسی گذشته، دلایلی را برای مبارزه با خصم فراهم سازد. تاریخ جهان برای او به صحنه‏ی درگیری خیر و شر مبدل شد. اگر مورخ ما پروتستان بود شر را «خانه كردن شیطان در رُم» تعریف می‏كرد و اگر كاتولیك بود، «راهب دیوانه‏ی ویتنبرگ» را شر می‏نام ید. در صورتی كه مورخ ما طرف‏دار هیچ یك نبود یا به ندرت نمی‏خواست در چنین منازعاتی وارد شود، متعصبان دینی او را وادار به سكوت می‏كردند. بدین وسیله تفكر انتقادی تاریخ، به عقب نشست به عنوان نمونه ژاك بوسوئه فرانسوی،(۵۳) در كتابش گفتاری از تاریخ جهانی (۱۶۸۱) ، تاریخ بشریت را ثمره‏ی اراده‏ی الهی تعریف كرد و مدعی شد كه مورخ در فهم حوادث دنیایی، باید به دنبال فهم مقاصد الهی باشد امّا چه ضررهایی كه منفعت در پی دارند؛ درگیری‏های فرقه‏ای، موجب احیای بسیاری از اسناد دینی شد. از جمله آثار برخی از اندیشمندان و بزرگان كلیسا چون، سنت اگوستین،(۵۴) سنت سیپرین(۵۵) ترتولیان(۵۶) كه تقریباً دفن شده بودند.
انزوای اندیشه‏ی انتقادی تاریخ، تنها به دلیل استبداد سیاسی یا سخت‏گیری‏های دینی صورت نگرفت، بلكه شیفتگی به علوم و ریاضیات به ویژه در سده‏ی هفدهم نیز، در این زمینه مؤثر بود. بسیاری از دانشمندان ارجمند هم‏چون دكارت، علم تاریخ را بی‏فایده دانستند. امّا اتفا ق جالبی كه افتاد این بود كه دانشمندی چون دكارت در كتاب خود گفتاری در روش، مفاهیم علمی هم‏چون، شك انقلابی و چگونگی رسیدن به حقیقت را با به كار بردن مقولاتی چون، بداهت، تجزیه، تركیب و استقصا ارائه كرد و همین مقولات بعدها به مورخان (به عنوان مثال مورخان اثب ات‏گرا كمك كرد تا علم خود را ارتقا بخشند.
در پایان این بخش می‏توان گفت، مورخ انسان‏گرا به رغم كوتاهی‏ها و لغزش‏هایش، از نشانی‏ای كه اندیشمندان دوره‏ی رنسانس ارائه نمودند، به هر صورت ممكن، استفاده كرد. این نشان، امری نبود جز اعتباربخشی مجدد به انسان به جای سلطه و برتری متافیزیك و نیز اقرار به نا متناهی بودن طبیعت هستی، به جای دیدگاه اشتباه پیشین. مورخ انسان‏گرا از اواخر سده‏ی هفدهم و اوایل سده‏ی هجدهم، یعنی زمانی كه طلایه‏های عصر روشنایی آشكار شد، توانست به مرور از بندهای خود رهایی یابد.
●تاریخ‏نگاری خردگرا در اروپای سده‏ی هجدهم میلادی‏
سده‏ی هجدهم كه در اروپای غربی به دوره‏ی روشنایی معروف است، نه تنها در اروپا، بلكه در سطح انسانی و تمدنی، دوره‏ای چشم‏گیر و متمایز است. كانت(۵۷) فیلسوف آلمانی در بیانات خود در سال ۱۷۸۴، این دوره را این‏گونه توصیف كرده است: ...
دوره‏ی رهایی انسان از پستی‏هایی است كه هیچ كس جز خودش مسئول آن نیست. كوتاهی بشر در استفاده‏ی مستقلانه از عقل و بدون نظرخواهی از دیگران، باعث گرفتاری‏اش شده بود.
علم تاریخ تا آن جا كه می‏توانست از این دور بهره برد.
۱ ـ خردگرایی(۵۸)
طبقه‏ی بورژوازی در اروپای غربی به نام آزادی، هم‏چنان به حملات خود علیه قلعه‏های سست فئودالیسم ادامه می‏داد و دستیابی به موقعیت‏های اقتصادی و فرهنگی و سیاسی را دنبال می‏كرد. این در حالی بود كه اقتصاد بازار، متحول و داد و ستد شكوفا می‏شد و ظهور اخترا عات تكنولوژیك و نو هم‏چون ماشین بخار، تأثیر بسزایی بر سلطه‏ی انسان بر طبیعت می‏نهاد.
انگاره‏ی آزادی، تفكر مسلط و غالبی(۵۹) بود كه در تمام دنیا منتشر شده و اذهان همگان را به خود مشغول كرده بود. این انگاره، غیر قابل مقابله و شكست‏ناپذیر بود و تأثیری جادویی بر جای می‏نهاد. روشنفكران این دوره به انگلستان به عنوان یك آرمان نگاه می‏كردند و به آن‏جا به عنوان سرزمین علم، آزادی و پیشرفت سفر می‏كردند.
روشنفكران در برابر هر گونه زور ایستادگی می‏كردند، بردگی را محكوم كرده و بهبود وضعیت و برخورد با زندانیان و مجرمان را خواستار شدند. به همین صورت كندرسه(۶۰) فیلسوف فرانسوی، خواستار برابری حقوق زن و مرد بود. ماری اولمپ دوگوژ(۶۱) كه معتقد بود در اعلامیه‏ی ح قوق بشر و حقوق شهروند - كه در ۱۷۸۹ و پس از انقلاب فرانسه منتشر گردیده بود - برابری حقوق زن و مرد رعایت نشده است، به شدت به نقد آن پرداخت و اعلامیه‏ی حقوق زنان را در سال ۱۷۹۱ منتشر نمود.
روشنفكران هم‏چنین ایمان راسخی داشتند كه رسالتشان، به ترویج افكار روشن‏گرانه و تربیت مردم، بر اساس الگوها و آرمان‏های نو، هم‏چون ایمان به خرد، علم، تسامح، آزادی، قابلیت تكامل و پیشرفت بشری، مقابله با خرافات و ترس از ماوراء طبیعت، ایستادگی در برابر فسادِ متولیان دین، استبداد حاكمان و مخالف با هر نوع جنگ محدود می‏شود.
ایمان نخبگان به ضرورت تربیت اخلاقی مردم، پیدایش آموزش را تبیین می‏كرد. به همین جهت آنها باور داشتند كه سواد و علم باید در میان توده‏ی مردم گسترش یابد و به همین دلیل از سال ۱۷۵۲ تا ۱۷۷۲ بیست و هشت جلد دائرهٔالمعارف منتشر شد و در این كار بزرگ از همه‏ی معار ف عصر از ساخت سوزن تا ساخت توپ، بحث شده بود.
اعتماد روشنفكران این دوره به خرد، مطلق بود. از نظر آنها عقل تنها منبع شناخت و علم ضامن تحقق پیشرفت بشری و پیشرفت امری حتمی و گریزناپذیر شمرده می‏شد. كندرسه در اواخر عمرش كتاب طرح تاریخی تعالی روح بشر را منتشر كرد تا درگیری‏های طولانی بشر، علیه استبداد س یاسی و تعصب متولیان دین را به تصویر بكشد. او تأكید كرد: انسان خدای خود است، انسان شایسته‏ی پیشرفتی پایان‏ناپذیر است، او می‏خواهد تفاوتی میان ملت‏ها و نیز اعضای یك ملت نباشد.
روشنفكران برخلاف مسیحیت، انسان را نجس، فاسد و خطاكار نمی‏دانستند و بر استعداد انسان برای پیشرفت تأكید داشتند و خواستار عقلانی شدن دین بودند. برخی از آنها، خداوند را باور داشتند؛ امّا خواستار زدودن غبار بدعت، خرافات و تعصب از چهره‏ی مسیحیت بودند. برخی دی گر به تفكر ربوبی(۶۲) ایمان داشتند كه می‏گفت: خداوند پس از خلق جهان، آن را رها كرده، تا بر اساس قوانینی كه برایش تعریف شده حركت كند و خداوند حتی با معجزه‏ی پیامبران نیز، در جریان حركت جهان، دخالت نخواهد كرد. دیدگاه ربوبی، تلفیقی از ایمان به خدا و علم بود. برخی روشنكفران هم ملحد بودند. كانت خداوند را در سطح نظری، ایده‏ای عقلانی و در سطح عملی، ضرورتی اخلاقی می‏دانست.
شاید بتوان گفت كه سده‏ی روشنایی برای نخبگان اروپای غربی، سده‏ی گرایش به تفكر لائیك بود. در سده‏ی هجدهم، افق دید اروپائیان به خاطر روابطشان با تمدن‏های دیگر گسترده‏تر شد. جهان، دیگر محدود به دنیای كهن یونانی - رومی و مسیحی - یهودی نبود بلكه تمدن‏های دیگر ی هم با ارزش‏های اخلاقی متفاوت وجود داشتند. تماس با عوالم غیر اروپایی، ایمان به نسبیت‏گرایی را، در برابر تفكر كلاسیك از هستی(۶۳) تقویت كرد.
۲ ـ دستاوردهای مورخ خردگرا
مورخ ما همگام با بسیاری از مورخان عصر رنسانس، به نوشتن خود به زبان‏های محلی و دیگر زبان‏های قدیمی ادامه داد. در این دوره مرز خاصی میان مورخان و فیلسوفان وجود نداشت. غالب مورخان فیلسوف و بسیاری از فیلسوفان هم مورخ بودند؛ از جمله وُلتِر(۶۴) فرانسوی و هیوم(۶۵) انگلیسی.
پارادایم پیشرفت از مسلماتی بود كه مورخ خردگرا بدان ایمان داشت و اثر آن را می‏توان در همه‏ی كتاب‏هایش دید. به نظر او تاریخ در خطِ سیری صعودی(۶۶) حركت می‏كرد. پیش از این، تفكر حركت دوری(۶۷) در تاریخ رایج و پذیرفته شده بود. به نظر ژاك تورگو(۶۸) مورخ فرانسو ی، تمدن هر چه پیچیده‏تر و دارای اجزای بیش‏تری شود، سرعت تقدم بشری افزوده خواهد شد و در نتیجه پیشرفت كه در گذشته بسیار كند بود، در دوره‏ی جدید سرعت گرفته است. سن سیمون(۶۹) مورخ سوسیالیست فرانسوی، از ضرورت علمِ اجتماع برای تعیین جهت حركت بشریت به سوی پیشرف ت سخن گفت. سن سیمون براگوست كنت،(۷۰) فیلسوف اثبات‏گرا، تأثیر قابل ملاحظه‏ای نهاد.
اولین انتقاد مورخ خردگرا از مورخ انسان‏گرا، به غور او در دانش(۷۱) باز می‏گشت، چرا كه مورخ انسان‏گرا در غور علمی خود، میان عناصر اصیل و ثانوی تفاوتی قائل نبود و تنها گردآوری، انباشت و كمیّت برایش اهمیت داشت.
مورخ خردگرا به سنت دیگری كه از دوره‏ی رنسانس، رایج شده بود انتقاد داشت؛ حالتی از شگفتی و حیرت كوركورانه كه نسبت به اندیشمندان، هنرمندان و ادبای یونانی و رومی به وجود آمده بود، مانعی برای اندیشه‏ی پیشرفت به شمار می‏آمد. شكّی نبود كه پیشینیان در زمینه‏های ی چون: فلسفه و هنر بر تمدن سده‏ی هجدهم برتری داشتند امّا تردیدی هم وجود نداشت كه این تمدن در علم و صنعت، بر همه‏ی دنیای قدیم پیشی گرفته بود.
مورخ عقل‏گرا از تفسیر سیاسی تاریخ دست برداشت و به «تاریخ فراگیر» كه در آن جوانب سیاسی، مادی و فرهنگی زندگانی بشر ملاحظه می‏شد متمایل شد و بدین‏وسیله از سیاست به تمدن و از فرد به جامعه، روی آورد و این دستاورد بسیار مهمی بود. او تاریخ سیاسی خود را هم، انت قادی می‏نوشت چرا كه به بورژوازی نوظهوری منتسب بود، كه از كلیسا و اریستوكراسی فئودالی، كینه‏ای دیرینه بر دل داشت. این سخن را به ولتر نسبت می‏دهند:
تاریخ اروپا جلسه‏ای طولانی بود كه سخن از ازدواج‏ها، تاریخ خاندان‏ها و اختلاف بر سر القاب اشرافی در آن طنین‏افكن شده بود. همین مسأله تاریخ را به دنیایی تاریك و خشك تبدیل كرده بود كه از حوادث بزرگ، در آن هیچ اثری نبود. قوانین و آداب بیش‏تر شایسته‏ی توجه ب ودند و این تاریخ، مانعِ شناخت آن به حساب می‏آمد. من مایلم ویژگی جوامع و مردم را بشناسم، آنها چگونه در خانواده‏هایشان زندگی می‏كردند و به چه هنرهایی می‏پرداختند.
ولتر در یكی دیگر از آثارش گفته:
به نظرم تاریخ تا امروز چیزی نبود جز فرایند كرونولوژیكی انباشت. چنین تاریخی نه از موضع شهروندی نوشته شده و نه از موضع فلسفه... من تا جایی كه می‏توانستم سعی كردم تاریخ آداب و رسوم، علوم، قوانین و خرافات را بنگارم. تا امروز فقط تاریخ شاهان را بررسی می‏كردم و اكنون می‏خواهم به تاریخ بشر بپردازم.
توصیف حیات مادی بشر برای مورخ خردگرا اهمیت والایی پیدا كرد. فیلسوف مورخانی چون، دَلامبر(۷۲) و دیدِرو(۷۳) از نخستین كسانی بودند كه با ترسیم تاریخ و روند پیشرفت تكنولوژیك و دستاورهای مادی بشر، از دورترین دوره‏ها تا سده‏ی هجدهم، مبانی تاریخ مادی را بنیان ن هادند.
مورخ ما هم چنان با شور فراوان به ردّ و انكار خرافات و نگرش‏های لاهوتی كه انسان‏ها بنا به عادت در تحلیل تاریخیِ خود استفاده می‏كردند، ادامه داد. زمانی كه دانشمندانِ علوم طبیعت و زمین‏شناسی ثابت كردند كه تاریخ خلقت بسیار پیش از زمانی است كه علمای یهودی و مسیحی تعیین می‏كنند، از شادی به وجد آمده و هورا كشیدند.به باور مورخ ما خرد بشری در هر نقطه از جهان كه باشد یكی است و تفاوت‏ها، از شرایط جغرافیایی و به ویژه آب و هوایی و نیز نظام حكومتی و دین، ناشی می‏شد. هر كه با امری مواجه می‏شد كه به نظرش منفی بود، بدون هیچ تردیدی، آن را به نقش باور یا آیینی نادرست، نسبت می‏داد؛ امری كه، مایه‏ی تباهیِ طبیعت نیكوی انسانی، شده است. از این‏رو هیچ جای شگفتی نیست كه مورخ ما به چینی خوب و مسلمانان خوب و هندی خوب... توجه می‏كند؛ كسانی كه عقاید ناپاك، آنها را آلوده نكرده است. به همین روی آنتوان گلان(۷۴) مستشرق فرانسوی، قرآن و دا ستان‏های هزار و یك شب را به زبان فرانسه باز گرداند. هم‏چنین ولتر و ادوارد گیبون(۷۵) انگلیسی، آثاری پیرامون تاریخ اسلام تألیف كردند. كه اروپا آكنده از دشمنی با اسلام و مسلمانان بود، بسیاری از تألیفات آنها نسبت به تمدن اسلامی از عینیت و انصاف برخوردار بود؛ در شرایطی كه اروپا از دشمنی با اسلام و مسلمانان آكنده بود.
مورخ خردگرا تقسیمی را كه بزرگان مسیحیت از تاریخ بشری ارائه كرده بودند و طی آن تاریخ را به دو دوره‏ی وَثَنی و مسیحی تقسیم می‏كرد را مورد انتقاد قرار داد و خود در تقسیم دیگری تاریخ را به سه دوره‏ی باستان، میانه و جدید تقسیم نمود. اختلافی كه در میان مورخان خرگرا درگرفت این بود كه كدامیك از پیدایش پروتستانتیزم و اكتشافات جغرافیایی، یا سقوط قسطنطنیه در دست تركان عثمانی در سال ۱۴۵۳ را آغاز دوره جدید بدانند؟
او هم‏چنین بر ایجاد احساس ملی در سرزمین خود، پافشاری می‏كرد، اما باید تأكید كرد كه باور ملی او فاقد هر گونه تعصب بود. به عنوان نمونه، در فرانسه فرضیه‏ای كه خاستگاه ملت فرانسوی را شهر تروا(۷۶) می‏دانست، مقبولیت خود را از دست داد و اختلاف جدی میان دو فرضی ه‏ی رقیبِ دیگر یعنی: فرضیه‏ی ژرمن‏گراها(۷۷) و فرضیه‏ی روم‏گرایان(۷۸) در گرفت. ژرمن‏گرایان عقیده داشتند اقوام ژرمن بر سرزمین گل(۷۹) مسلط شدند، امّا فرانسویان اصیل، یورش‏گران را در خود هضم كرده و نهادهای خود را بر آنها تحمیل كردند و ساكنان گل به مرور زمان فرانسوی شدند و اشرافیت و اریستوكراسی فرانسوی از نوع ژرمنی آن، شكل گرفت. روم‏گرایان معتقد بودند كه اقوام فرانك(۸۰) به عنوان مهاجم به سرزمین گل نیامده‏اند بلكه بنا به خواست رومی‏ها آمدند و فرانك‏ها، رومی‏ها و اهالی گل باهم كاملا سازگار زیستند.
۳ ـ كاستی‏های مورخ خردگرا
مورخ خردگرا تلاش‏هایی را برای نقد منابع تاریخیِ مورد استفاده‏اش به كار بست امّا توجه عمده‏ی او به مضمون بود. تمام همّ و كارش این بود كه حقایق خاصی را به اثبات برساند. خرافات كهن را رد كند و اندیشه‏ی پیشرفت را متبلور سازد،... او برخلاف مورخ انسان‏گر ا به دنبال گردآوری حوادث، انباشت داده‏ها و جزییات و مشروح حوادث نبود. همه‏ی تلاش او این بود كه تفاسیری عقلی از گذشته ارائه كند، ایده‏هایی را درباره‏ی آینده پیشنهاد نماید، و آن‏چه را كه مردم برای تصمیم‏گیری آزاد، درباره‏ی آینده‏شان نیاز دارند تأمین كند. ب ه نظر ولتر نقش مورخ، عبارت است از:
بیرون آوردن تاریخ اندیشه‏ی بشری از زیر انبوه حوادث و تحولات‏
این فیلسوفِ مورخ، در تفسیر خودش از تاریخ، تنها به سه امر اهمیت می‏داد: شرایط، نوع حكومت و دین كه از نظر او سه كلید بودند.
مورخ عقل‏گرای ما ایده‏آلیست(۸۱) بود و ایمانی تهی از هر گونه شك، به این قضیه داشت كه تنها، عوامل فكری (و نه مادی - مترجم) در تكامل بشری مؤثرند و به رغم اهتمامی كه به عوامل مادی در كتاب خود نشان می‏داد، آن را ثانوی بر می‏شمرد. او در حالی كه تاریخ و اخلاق را درهم می‏آمیخت، نگاهی سودجویانه نیز به تاریخ داشت. از نظر او، تاریخ محتوایی آموزنده دارد و باید از آن درس گرفت. تاریخ به انسان می‏آموزد چگونه بتوانند به روشی معتبر یكدیگر را بشناسند و نسبت به هم تسامح بیشتری داشته باشند. به اختلاف نظر خود با دیگران حق بدهند و در برابر متولیان دین، كه دست از شعله‏ور ساختن جنگ‏های ویرانگر برنداشته‏اند و افكار تاریك خود را دنبال می‏كنند ایستادگی كنند.
مورخ ما تاریخ گذشته را با كینه‏ای عمیق از نهاد كلیسا و متولیان دین، نوشت. از نظر او دوره‏ی قرون وسطی، دوره‏ی لغزش و خطاست و باید به شدت لگدمال شود. دوره‏ی میانه كه دوره‏ی تسلط بلامنازعِ كلیسا است دوره‏ای تاریخی نیست كه بتوان با آرامش و اتقان به فهم و تع امل با آن پرداخت.
مورخ ما روشنفكری پایبند به مسایل عصر خودش بود و از این‏رو به تاریخ دوره‏ی حاضر یا بی‏واسطه(۸۲) علاقمند بود. به عنوان نمونه ولتر، تاریخ باستان یا گذشته را به مدال‏های عتیقه‏ای تشبیه كرده كه انسان‏ها در گنجینه‏های خود مخفی می‏كنند، ولی تاریخ عصر كنونی را هم‏چون اسكناس‏های رایجی می‏داند كه در زندگی روزمره به كار می‏روند.
مورخ خردگرا در ادبیات نوشتاری خود، به تفنن روی آورد و معمولاً این امر، به حسابِ محتوا و مضمون نهاده می‏شد مثلاً ولتر در كتابش لویی چهاردهم (۱۷۵۱)، اولویت را، به محسنات بدیع و واژگان درشت داد و آن را دقت علمی دانست. ولتر، مورخ - فیلسوف ما به روشنی، از عل م تاریخ در عصر «روشنایی» با همه‏ی انتظارات، تناقضات، نقاط قوت و ضعف و كنجكاوی‏های علمیِ آن، نمایندگی می‏كرد.
در پایان می‏توان گفت شعاری كه مورخ خردگرا در عصر روشنایی طرح و دنبال كرد عبارت بود از «گمان، دروغ است، تنها پیشوا خرد است»؛ همان‏گونه كه معرّی شاعر بزرگِ عرب گفته است. این اشعار گام بزرگی به جلو بود. به رغم كاستی‏های مورخ عقل‏گرا، می‏توان عصر روشنایی را مرحله‏ی گذار نامید كه در تاریخ در آن آمیزه‏ای بود از عناصر منفیِ گذشته و عناصر پیشرفت گرایانه‏ای كه تحولات شگرفی را در سده نوزدهم نوید می‏داد.
نویسنده: هادی التیمومی‏
پی‏نوشت‏ها:
۱) مقاله حاضر فصلی از كتاب ذیل است كه به بررسی مكاتب تاریخ‏نگاری انسان‏گرا و خردگرا می‏پردازد: هادی التیمومی، مفهوم التاریخ و تاریخ المفهوم فی العالم الغربی من «النهضهٔ» الی «العولمهٔ» (تونس، دار محمدعلی للنشر، ۲۰۰۳ م).
۲) دانشجوی دكتری تاریخ اسلام - دانشگاه تربیت مدرس.
۳) nantes.
۴) tordano bruno )۸۴۵۱-۰۰۶۱.
۵) hugo grotious )-۴۵۶۱.
۶) beatus rehnanaus )۷۴۵۱.
۷)
۸) laurenzo valla )۷۰۴۱-۷۵۴۱.
۹) jean bodin )۰۳۵۱-۶۹۵۱.
۱۰) jean mabil )۲۳۶۱-۷۰۷۱.
۱۱) humanism.
۱۲) organic intellectual.
۱۳) pascal )۳۲۶۱-۲۶۶۱.
۱۴) giordano bruno )۸۴۵۱-۰۰۶۱.
۱۵) sceptical.
۱۶) michel de montaigne )۳۳۵۱-۲۹۵۱.
۱۷) relativism.
۱۸) rene descartes )۶۹۵۱-۰۵۶۱.
۱۹) individualism.
۲۰) thomas hobbes)۸۸۵۱-۹۷۶۱.
۲۱) leviathan.
۲۲) nicolas machiavel )۹۶۴۱-۷۲۵۱.
۲۳) martin luther)۳۸۴۱-۶۴۵۱.
۲۴) cyclical.
۲۵) francis bacon)۱۶۵۱-۹۲۶۱.
۲۶) copernic)۳۷۴۱-۳۴۵۱.
۲۷) kepler )۱۷۵۱-۰۳۶۱.
۲۸) galilee )۴۶۵۱-۲۴۶۱.
۲۹) isaac newton )۲۴۶۱-۷۲۷۱.
۳۰) مقدمه ابن خلدون، ص ۸۹۴.
۳۱) antechrist.
۳۲) erudition.
۳۳) sant maur.
۳۴) jean baptist colbert)۹۱۶۱-۳۸۶۱.
۳۵) ciceron)-۳۰۱/-۳۴.
۳۶) ovide)-۳۴/۷۱.
۳۷) tacite )۵۵-۰۲۱.
۳۸) hermenuntic.
۳۹) epigraphy.
۴۰) de re diplomatica.
۴۱) الاغانی، ج ۹، دارالثقافه، بیروت، ۱۹۹۳، ص ۲۳.
۴۲) جاحظ، كتاب الحیوان، ج ۱، بیروت، ۱۹۶۹، ص ۸۶ - ۸۷.
۴۳) gutenberg.
۴۴) thomas moore ) - ۵۳۵۱.
۴۵) enclosnre.
۴۶) bertolome de las casas ) -۶۶۵۱.
۴۷) ciceron )-۰۳۱/-۳۴.
۴۸) plutarque)۰۵-۵۲۱.
۴۹) tacite )۵۵-۰۲۱.
۵۰) polybe )-۲th.
۵۱) thucydide )-۵۶۴/-۵۹۳.
۵۲) city - state.
۵۳) jacques bossuet )۷۲۹۱-۴۰۷۱.
۵۴) saint augustin)۴۵۳-۰۳۴.
۵۵) saint cyprien )۶۷۴-۶۴۵.
۵۶) tertulliian )۰۶۱-۲۲۲.
۵۷) emmanuel kant )۴۲۷۱-۴۰۸۱.
۵۸) rationalism؛ برخی از محققان معاصر واژه استدلال‏گرایی را برای این واژه مناسب‏تر دانسته‏اند. ر.ك: ملكیان، تاریخ فلسفه غرب.
۵۹) idea-force.
۶۰) condorcet )۵۴۷۱-۴۹۷۱.
۶۱) marie olympe de gouges )۵۵۷۱-۳۹۷۱.
۶۲) دئیسم تفكر رایج در اروپای سده هجدهم بود. دئیست‏ها علی‏رغم پذیرش خداوند، ادیان را ناقص دانسته و به فطرت بشری تأكید تمام داشتند - م.
۶۳) universalism classic.
۶۴) voltaire )۴۹۶۱-۸۷۷۱.
۶۵) david hume )۱۱۷۱-۶۷۷۱.
۶۶) ascendant.
۶۷) cyclical.
۶۸) jacques turgot ) -۱۸۷۱.
۶۹) saint simon )۰۶۷۱-۵۲۸۱.
۷۰) auguste comte )۸۹۷۱-۷۵۸۱.
۷۱) erudition.
۷۲) d alembert )۷۱۷۱-۳۸۷۱.
۷۳) diderot )۳۱۷۱-۴۸۷۱.
۷۴) antoine galland )۶۴۶۱-۵۱۷۱.
۷۵) edward gibbon )۷۳۷۱-۴۹۷۱.
۷۶) troie.
۷۷) germanists.
۷۸) romanists.
۷۹) gaule.
۸۰) francs.
۸۱) مكتب ایده‏آلیسم در برابر مكتب ماتریالیسم - م.
۸۲) iimmediatism گرایش به امور بی‏واسطه و نزدیك - م.
منبع:فصلنامه تاریخ اسلام ، شماره ۱۷
منبع : خبرگزاری فارس