شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ساخت فرد مسلمان در واقعیت روزگار ما


ساخت فرد مسلمان در واقعیت روزگار ما
همان گونه که حکومت اسلامی،نیروهای خطیری دارد که از ساخت عقیدتی آن،سرچشمه می‏گیرد،همان سان نیز با نیروهای بزرگی متمایز می‏شود که از ساخت عقیدتی و روانی و تاریخی واقعیت انسان در روزگار کنونی ما،سرچشمه می‏گیرد.
زیرا هیچ نظام اجتماعی ای نقش خود را در خلاء ایفا نمی‏کند بلکه در میان پدیده‏های انسانی و وابستگی‏هائی که میان ایشان است تحقق می‏یابد و-از این دیدگاه-پیروزی و توانائی آن،به‏اندازه‏ای است که توانسته باشد امکانات جامعه را فراهم آورده،و نیروها و استعدادهای شایسته را در افراد شکوفا گرداند تا،به تناسب هماهنگی و انسجامی که نفیا یا اثباتا با ساخت روانی و تاریخی این افراد دارد،پیشرفت نماید.
مقصود ما از این سخن،آن نیست که نظام اجتماعی و چارچوب مدنیت جامعه باید ساخت روانی و تاریخی افراد جامعه را متبلور سازد،و اندیشه‏ها و ادراکاتی را که دارند به گونه موادی منظم در آرد،زیرا در مورد جهان اسلام که از عوارض عقب ماندگی و از هم گسیختگی و تباهی رنج می‏برد و به رنگ‏هائی از ناتوانی روانی دچار است،چنان برنامه‏ای نمی‏تواند درست باشد،و متبلور ساختن آن واقعیت روانی شکست‏خورده و بنیاد نهادن آن،نتیجه‏ای ندارد مگر ادامه راه تباهی و عقب ماندگی.و تنها مقصود ما نیز آن است که در جوامع عقب مانده،هر بافتی برای یک تمدن نو عرضه شود که بخواهد چار چوب درستی برای پرورش توده و فراهم آوردن استعدادها و نیروهای آن قرار دهد و همه امکانات آن را برای مبارزه با عقب ماندگی به حرکت در آرد.
بایستی وقتی می‏خواهد چار دیوار صحیحی برای این ساختمان برپا نماید،احساسات توده و روحیات آن و ساخت عقیدتی و تاریخی آن را به حساب بیارد،زیرا نیازی که پرورش مدنی به یک شیوه اجتماعی و چار دیوار سیاسی دارد،تنها نیاز به چاردیواری از چاردیواری‏های سازمان دهنده اجتماعی نیست.و برای سالم-بودن ساختمان،کافی نیست که در مورد یک چاردیواری بررسی نمائیم و آن را به گونه‏ای انتزاعی و جدا از واقعیت برگزینیم،بلکه در این گونه فعالیت‏سازندگی،نمی‏توان هدف را-که دگرگون-سازی توده و بسیج کردن همه نیروهای آن علیه عقب ماندگی باشد-تحقق بخشید مگر چارچوبی اختیار شود که به راستی بتوان توده را در میان آن گنجاند و بر بنیادی باشد که در کار خود با توده هماهنگی نماید.
پس جنبش همه توده،شرط بنیادی است برای پیروزی در هر گونه عملیاتی که به منظور ساختن تمدنی نو یا مبارزه‏ای گسترده علیه عقب ماندگی انجام می‏گیرد،زیرا جنبش آن، نشانه‏ای از پرورش- یافتن آن،و پرورش اراده آن و آزاد شدن استعدادهای درونی آن است.و هر جا توده پرورش نیابد هیج‏شیوه و روشی نمی‏تواند چیزی از واقعیت را دگرگون نماید:
به راستی خداوند وضعیت هیچ توده‏ای را دگرگون نمی‏سازد تا آن گاه که خودشان ضعیت‏خویش را دگرگون نماید (۱) .
پس ما وقتی روش یا چارچوبی کلی برای ساخت توده و ریشه کن کردن عقب ماندگی از میان آنان بر می‏گزینیم،باید حقیقت بالا را به عنوان مبنا بپذیریم و در پرتو آن،در جستجوی اهرمی باشیم که بتواند توده را در راه تمدن مطلوب به تکان آرد و همه نیروها و استعدادهای آن را برای مبارزه با عقب ماندگی بسیج کند.
و هیچ حکومتی نمی‏تواند این اهرم را برای انسان‏های جهان اسلام بر پا بدارد،مگر حکومت اسلامی که اسلام را بنیاد فعالیت‏های سازندگی و چارچوب نظام اجتماعی خود قرار دهد.و ما در گفتگوهای آینده،موضوعات چندی را مطرح خواهیم کرد که استواری این سخن را آشکار می‏سازد.و روشنگر آن است که از راه حکومت اسلامی،می‏توان به حرکت دادن و ساختن جامعه پرداخت و این کار سترگ را چنان که باید و شاید به انجام رسانید.
● ایمان به اسلام
انسان‏های جهان اسلامی بی هیچ تردیدی به اسلام ایمان دارند و آن را دینی و رسالتی می‏شناسند که خدای برتر،بر آخرین پیامبرانش فرو فرستاده و پیروان با اخلاص آن را وعده بهشت داده و کسانی را که از آن روگردان شوند تهدید به دوزخ کرده است.
این ایمان که در دل اکثریت مسلمانان حیات دارد،بسیاری از فروغ و گرمای خود را در خلال سال‏های کجروی از دست داد-به ویژه پس از آن که جهان اسلام،به روزگار استعمار گام نهاد و استعمارگران برای نابود ساختن این ایمان و تهی ساختن آن از محتوای انقلابی و پر هدایتش دست به کار شدند-و از این رو،مسلمانان نتوانستند نماینده‏«امت اسلامی‏»ای باشند که خدا آن را«امت وسط‏»قرار داده تا بر جهانیان،داد گرانه گواهی دهد،و بهترین امتی باشد که به سود مردم خروج داده شده است.زیرا«امت اسلامی‏»تنها گروهی که از نفرات مسلمانان فراهم شده باشد نیست بلکه مقصود از آن،توده‏ای است که افرادش مسئولیت الهی خویش را بر روی زمین بپذیرند.
«امت اسلامی‏»در داخل خود مسئولیت دارد که مردم را به کار نیک وادارد و از کار ناپسند منع نماید،یعنی عقیده خود را به فعالیتی سازنده تبدیل کند:
«شما بهترین امتی هستید که برای مردم خروج داده شدید.مردم را به کار نیک وا می‏دارید و از کار زشت نهی می‏کنید و به خدا ایمان می‏آورید (۲) .
که در این جا خداوند ایمان را سومین ویژگی‏«امت اسلامی‏»-و پس از«واداشتن به کار نیکو»و«منع از کار ناپسند»-یاد کرده است تا تاکیدی باشد بر این که معنای راستین ایمان، عقیده قلبی نیست،بلکه شعله‏ای است که گرما می‏بخشد و با فروغ خود دیگران را روشن می‏کند.
«امت اسلامی‏»در خارج از خود نیز نسبت به همه جهان مسئولیت دارد،زیرا شاهدی بر آن،و خود«امت وسط‏»است:
«و به این گونه،شما را امت وسط قرار دادیم تا شاهدانی باشید بر مردم (۳) ...»
پس اگر مسلمانان به این دو مسئولیت داخلی و خارجی خود توجه نکنند،«امت اسلامی‏»را به معنای درست آن تشکیل نداده‏اند و تا آن گاه که عقیده اسلامی در همه گوشه‏های زندگی پایگاه رهبری خود را همچون بنیادی برای پرداختن به این دو مسئولیت اشغال نکرده باشد، در متن واقعی زندگی نمی‏توان رسالت اسلام را به معنای درست آن پیدا کرد.
اعتقاد مردم به اسلام،هر چند روشنائی و حرارت آن کاهش یافته،باز هم یک عامل مقاومت منفی پدید می‏آورد که زمینه فکری و ایدئولوژی هر گونه نظام اجتماعی و هر چارچوبی برای زندگی متمدنانه که از اسلام گرفته نشده باشد در برابر آن ایستادگی می‏شود،زیرا مردم-دست کم از جنبه نظری-ایمان دارند که هر چارچوب یا نظامی که بنیادهای آن با یاری اسلام،استوار نشده باشد،غیر قانونی و نارواست.و این ایمان-حتی اگر در مرحله عمل نیز خود را به صورتی مشخص نشان ندهد باز-نوعی مقاومت منفی ایجاد می‏کند که به طور ضمنی همه فعالیت‏هائی را که نظامات و مکتب‏های اجتماعی دیگر برای پیشرفت تمدن انجام می‏دهند خنثی می‏نماید.
چه بسیار پیش آمده که یکی از نظامات و مکتب‏های اجتماعی،در به دست گرفتن قدرت و رهبری جامعه مسلمان پیروز شده،ولی پس از روزگاری اندک،خیلی زود دریافته است که چاره‏ای ندارد جز در پیش گرفتن منطق زور به صورت‏های گوناگون.زیرا متوجه شده که تا فشار و زور در کار نباشد،نمی‏تواند نیروهای توده را زیر بیرق خویش فراهم آرد و در این راه نیز هر چه پیشتر رفته و هر چه بیشتر این وسیله را به کار گرفته،مقاومت منفی توده افزایش یافته و در این عقیده راسخ‏تر شده‏اند که با یک نظام و مکتب غیر قانونی و ناروا روبرو هستند. و به این گونه بخش مهم استعدادهای توده،یا صرف فشار آوردن بر دیگران و قانع کردن ایشان به تسلیم شدن می- شود،یا از سوی دیگر در راه پاسخ گوئی به این فشارها و کوشش و مقاومتی که لازمه آن است هرز می‏رود.
و چه بسیار تفاوت بنیادی دارد این گونه موضع گیری،با آن جا که مردم با برنامه حکومت اسلامی و نظام اسلامی روبرو شوند که در دست امتی است که فرمان به کار نیک می‏دهد و از کار بد منع می‏نماید و ایمانی زنده و مسئولانه به خداوند دارد،زیرا در صورت دوم،به زودی آن عقیده از صورت عاملی برای نفی و مقاومت،به شکل عاملی برای سازندگی در مسیر تمدنی نو قرار می‏گیرد.چون آن جا مردم در برنامه حکومتی،تبلوری عملی از عقیده خویش می‏یابند و اگر هم بسیاری از آنان آماده فداکاری و هموار کردن گزندها بر خویش در راه تبلور بخشیدن به آن نباشند،ولی در هنگامی که تحقق بیابد،آرزوی بزرگ خویش و عقیده مقدس و چشمداشت دینی خود را در آن خواهند دید.و به زودی جانشان با آن جوش می‏خورد و آن عقیده به صورت عقیده‏ای پرتو افشان و لبریز از زندگی و جنبش و نشاط دگرگون می‏شود و به همین گونه،نیروهای توده،نه با زور و فشار،بلکه با روح ایمان و اخلاص برای فعالیت‏های سازندگی بزرگ بسیج می‏شود.
در این جا یک نمونه کوچک کافی است که ابعاد این دگرگونی مطلوب را روشن کند:
اسلام به عنوان ایمانی استوار،می‏تواند همیشه میلیون‏ها مسلمان را وادار کند که با میل خود حقوق مالی‏ای را که برگردنشان است بپردازند،ولی همین‏ها از راه‏های گوناگون از پرداخت مالیات‏های رسمی و دولتی که آن همه فشارهای قانونی و کیفرهای سخت برای فرار کنندگان از مالیات را نیز در پی دارد،می‏گریزند.
اکنون اگر این مالیات‏ها و مطالبات دولت از مردم نیز به نام اسلام وصول شود می‏دانید که اسلام چه مشوق بزرگی برای پرداخت مالیات‏ها به حکومت اسلامی و مطالباتی که از بابت افزایش ثروت‏ها دارد خواهد بود؟
اسلام به عنوان یک عقیده،بارها نشان داده است که می‏تواند زیر بیرق اسلام و به نام جهاد در راه خدا افراد بیشماری از جنگاوران را خیلی مسالمت آمیز فراهم آرد که خود به خود و برای پاسخ گفتن به عقیده دینی شان این دعوت را بپذیرند،در حالی که می‏بینیم دولت‏های معمولی،این تعداد افراد را برای هیچ جنگی نمی‏توانند فراهم آرند مگر با استفاده از وحشیانه‏ترین شیوه‏های بگیر و ببند و زورگوئی.
اکنون اگر همین اسلام،رهبری اجتماعی در میان توده را به دست گیرد،می‏دانید چه خواهد شد و چه دگرگونی بزرگی در عرصه بسیج نیروهای مبارزاتی توده به انجام خواهد رسید؟
با تشکیل حکومت اسلامی،فاجعه دوگانگی و دو نیمگی،در شخصیت فرد مسلمان که بر اثر حاکمیت‏های ضد و نقیض بر زندگی او تحمیل شده است پایان خواهد یافت،زیرا مسلمانی که در سایه نظاماتی ناساز با قرآن و اسلام زندگی می‏کند،در بسیاری از جاها خود را ناگزیر می‏بیند که هماره در زندگی خود چهره‏ها و کرده‏های متناقض داشته باشد.و در مسجد و در پیشگاه خدا به کاری پردازد که در تجارتخانه یا دفتر کار و دیگر جاها آن را نفی می‏کند،و در زندگی عملی خود نیز آن چه را در مسجد تقدیس می‏نماید و با خدا پیمان می‏بندد که آن را به انجام رساند نفی کند،و پیوسته دچار این حاکمیت‏های متناقض باشد و راهی برای حل این درگیری‏ها نداشته باشد مگر یا از مسجد و معنویت چشم بپوشد و در نتیجه به یک خلاء روحی دچار گردد،که او و سپس جامعه را تهدید به سقوط می‏نماید،یا از نقش خود در زندگی عمومی چشم بپوشد و به نیروئی برای مقاومت منفی تبدیل شود و در نتیجه جامعه، توانائی‏های پاک‏ترین فرزندان و پاکیزه‏ترین افرادش را اندک اندک،از دست بدهد.
ولی اگر یک حکومت اسلامی بر سر کار بیاید،و زمین با آسمان،و مسجد با دفتر کار،در یک مسیر قرار بگیرد،و دیگر دعا کردن در مسجد عنوان گریز از واقعیت را نداشته و بلکه چشم دوختن به آینده و به پیشواز آن رفتن باشد،و پرداختن به واقعیات خارجی نیز جدا از مسجد و معنویت نبوده و بلکه از روح کلی آن یاری بجوید،در آن هنگام است که انسان وحدت راستین و هماهنگی کامل شخصیت‏خود را باز خواهد یافت.و این امر او را بر آن می‏دارد که نقش خود را خالصانه بازی کند و در برابر دشواری‏هائی که در راه هست‏شکیبائی و پایداری نماید.
● روشن بودن تجربه و بستگی عاطفی با تاریخ آن
مهم‏ترین انگیزه‏ای که انسان را به دهش و بخشش در راه دعوت به یک سازندگی تازه وا می‏دارد،این است که آن دعوت،یک سرمشق روشن و واقعی از سازندگی‏ای که انسان به مشارکت در فعالیت‏های مربوط به آن خوانده می‏شود به دست دهد.و از این رو،دعوت‏هائی که سرمشق‏ها،و نیز برترین سرمشق آن از تجربه‏هائی که بیرون از مرزهای جهان اسلام و تاریخ مسلمانان انجام شده و می‏شود گرفته شود،نمی‏تواند برای فرد مسلمان چهره روشنی از برترین سرمشق و نیز آن سرمشقی که مسلمانان را به پیروی از آن و به تحقق بخشیدن آن می‏خواند باشد.
در این راه با دشواری‏های بزرگ رو در رو خواهد بود،زیرا بر ایشان نا آشنا و بیگانه است و چیزی از آن به دست ندارند مگر چهره‏هائی سرگردان و پریشان.پس دموکراسی و سوسیالیسم و مادیگری و کمونیسم و مکتب‏ها و جهت گیری‏های دیگری از این گونه را که انسان‏ها در بیرون از جهان اسلام بدان پرداخته‏اند،و در چهره‏های گوناگون تحقق یافته و ساخت‏های رنگارنگی دارد،نشانه‏های سرمشق را به گونه‏ای روشن و مشخص،به فرد مسلمان نشان نمی‏دهد،زیرا او می‏بیند دولت‏هائی که استبداد و ستمگری‏شان به بالاترین درجه رسیده،طوری کلمه دموکراسی را بر خود می‏نهند که گوئی یک جزء از نام آن دولت است.
و نیز می‏بیند دولتی که بیش از هر دولت دیگر در بلوک کمونیسم نقش دارد،با چنان تبعیضاتی مواجه است که اندازه‏ای برای آن نیست.و می‏بیند برترین نمونه گروهی از مردم، سقوط می‏کند و همان مردم او را تکفیر می‏کنند و ناگهان استالین که ملت وی،او را به پایگاه خدائی رسانیده بود،پس از مرگ از بهشت رانده و نشان‏های افتخار از او باز ستانده می‏شود و مائو که در مقیاس انقلابیون در کمتر از یک ربع قرن به مقام مطلقیت رسیده است،تبدیل به مردی می‏شود که باید در مورد او تجدید نظر کرد.این همه تلون در عرصه پرداختن به این مفاهیم و شعارها،و این همه تزلزل در ارزیابی کسانی که به آن‏ها می‏پردازند و نیز تلون در ارزیابی خود آن مفاهیم و شعارها،به فرد مسلمان اجازه نمی‏دهد که در دل خود سرمشق روشن و نمونه دقیقی از آن چه را که از وی خواسته می‏شود، با رگ و خون و زندگی خود در ساختن آن شرکت کند،مشخص نماید.
اما حکومت اسلامی بر عکس این است،زیرا نمونه‏ای به فرد مسلمان می‏دهد که در نزد او به روشنی خورشید می‏ماند،و به جان او بسی نزدیک،و در ژرف‏ترین ادارکات و عواطف او جاگیزین است.و از ارجمندترین و پاک‏ترین و درخشان ترین و پرتوپاش‏ترین گام‏های تاریخ خودش مایه می‏گیرد. کدام مسلمان است که چهره روشنی از حکومت اسلامی در روزگار پیامبر(ص)و در خلافت امام علی(ع)و در بیشتر ایامی که فاصله این دو پاره از زمان را پر می‏کند نداشته باشد؟
و کدام مسلمان است که افتخارات این چهره و زیبائی آن،وی را به تکان نیارد؟
و کدام مسلمان است که چون عمیقا احساس کند که از سرنو،روزگار محمد و علی و روزگار یاران فرخنده محمد را که جهان را از روشنائی و دادگری بیاکندند به گیتی باز خواهد گرداند، خود را ارجمند و سربلند نیابد؟
حکومت اسلامی،مردم را در تاریکی‏ها راه نمی‏برد و با دست‏خود نقطه‏هائی بس دور را نشان نمی‏دهد که فرد مسلمان از دیدن آشکار آن ناتوان باشد،و او را در مجموعه‏ای از امور ضد و نقیض که در تحت‏شعاری واحد قرار دارد و بر سر محتوای آن‏ها نمی‏توان به وحدت نظر رسید زندانی نمی‏کند.
حکومت اسلامی،مردم را در روشنائی راه می‏برد و با دست‏خود اوجی را نشان می‏دهد که هیچ مسلمانی نیست که آن را نبیند یا چهره مشخصی از آن نداشته باشد،و این امر موجب می‏شود که فرد مسلمان در چهار دیوار بسیج اسلامی برای پیشبرد تمدن به راه خود اطمینان داشته و به هدف خود پشتگرم باشد و در همان هنگام بتواند تشخیص دهد که آیا راه را درست آمده یا به کجروی افتاده؟
زیرا تا هنگامی که نمونه و نمونه‏های برتر در نزد او آشکار است، یک معیار واقعی در دست دارد که بر بنیاد آن،قادر است داوری کند که در راه راست گام می‏زند یا از جاده پرت افتاده.و همه این‏ها فضای روحی را آماده می‏نماید تا فعالیت‏سازندگی بزرگ را هر چه کاملتر بپذیرد و هر فردی نیروها و استعدادهای خود را در این راه بسیج نماید،و آن هم نه به این گونه که خود را آلت بی‏اراده‏ای بداند که همساز با برنامه،راه می‏پیماید،بلکه خویش را به این گونه شناسد که برنامه را در خود گرفته،و نشانه‏ها و نمونه‏های برتر آن را در متن واقعیت زندگی دریافته است.
● پاکی تجربه و وابسته نبودن آن به استعمارگران
از آن آگاه که انسان سفید پوست غربی،با زور اسلحه‏اش و اندیشه‏هایش و روش‏هایش سرزمین پاک ما را به زیر لگد گرفت،توده‏ها در جهان اسلام از نیرنگ‏ها و فریبکاری‏های گوناگون در رنج بوده‏اند.و این رنج‏های تلخ،احساس روحی ویژه‏ای را در آنان متبلور ساخته که وادارش می‏کند در برابر استعمار،برخوردی همراه با شک و اتهام داشته باشند.و نوعی جبهه‏گیری در مقابل عوامل سازمان دهنده‏ای که انسان اروپائی عرضه می‏دارد در توده‏ها به وجود آمده و گونه‏ای نگرانی و تزلزل در برابر نظاماتی که به یاری نهادهای اجتماعی کشورهای استعمارگر مستقر می‏شود پدیدار گردد و حساسیت‏سختی علیه آن به چشم بخورد.و این حساسیت،موجب شود که آن نظامات حتی اگر شایسته و از دیدگاه سیاسی بر کنار از جنبه‏های استعماری باشد،باز هم نتواند استعدادهای توده را شکوفا سازد،و رهبری آن را در میدان سازندگی به دست گیرد.
پس توده بناچار و به حکم ویژگی‏های روحی‏اش که آفریده روزگار استعمار،و واکنشی در برابر امور مربوط به آن است،بایستی جنبش نوین خود را بر پایه نظام اجتماعی و مرزهای مدنیتی بنهد که نسبتی با کشورهای استعمارگران نداشته باشد.
همین حقیقت آشکار است که سبب شده تعدادی از گروه‏های سیاسی در جهان اسلام،به فکر بیافتند که ملیت‏های گوناگون توده‏ها را در جهان اسلام،فلسفه و بنیادی بگیرند برای تمدن و سازمان دهی اجتماعی،و حریصانه کوشش‏هائی بسیار به کار برند برای آن که رگ لیت‏خواهی را به تکان آرند تا یک سلسله شعارهای انقلابی را به صورتی صد در صد جدا از موجودیت فکری استعمار مطرح کنند بی آن که توجه نمایند که ملیت چیزی نیست مگر رابطه‏ای بر اساس وحدت در تاریخ و زبان،نه فلسفه‏ای دارای یک سلسله مبادی است و نه عقیده‏ای دارای بنیادهای روشن.و در سرشت‏خود نسبت به فلسفه‏ها و مکتب‏های اجتماعی و عقیدتی و دینی مختلف،موضع گیری مشخصی نداشته و از این رو نیازمند آن است که دیدگاه معینی در برابر هستی و زندگی اتخاذ کرده و فلسفه ویژه‏ای را بپذیرد که بر بنیاد آن،مرزهای تمدن خود و جنبش خود و سازمان‏های اجتماعی‏اش را طرح ریزی نماید.
و این جا تفاوت بزرگی آشکار می‏شود که موجود است میان:
شیوه‏های انسان اروپائی و غربی که هر چه هم چارچوب‏ها و رنگ‏های ظاهری برای آنان نهاده شود باز هم در ذهن توده ما با انسان دو قاره استعمارگر پیوند خورده است،با شیوه اسلامی که از این لحاظ از یک پاکی صدر در صد بر خوردار است،زیرا در ذهن توده،نه با تاریخ دشمنانشان-بلکه با تاریخ افتخارات ذاتی خودشان مرتبط است،و نمایانگر اصالت آن است و انگشتان ننگ آلود استعمارگران نیست که آن را حمل می‏کند.آری شناخت مردم از وجود این گونه پاکی در اسلام،و این که می‏دانند که اسلام نمایانگر ذاتی آنان و نشان شخصیت تاریخی آنان،و کلید افتخارات گذشته ایشان،و همان حقیقتی است که استعمارگران همه ابزارهای خود را در راه دگرگون نشان دادن آن به کار انداختند،علم توده به همه این‏ها هم عاملی بسیار سترگ برای رو آوردن آنان به فعالیت‏های تمدن سازی به شمار می‏رود که بر بنیاد اسلام باشد،و هم موجب اطمینان آنان به این سازندگی است و در نتیجه افزایش دستاوردهای جنگ با عقب ماندگی.
افزون بر این‏ها،فعالیت‏سازندگی در حکومت اسلامی،از صفر آغاز نمی‏شود،زیرا برای مردم،نا آشنا و بیگانه نبوده و دارای ریشه‏های تاریخی و روحی و پایگاه‏های فکری است،ولی هر گونه فعالیت‏سازندگی که شیوه‏های آن-به گونه‏ای التقاطی یا یکسره-از پشت دریاها آورده شود تا بر جهان اسلامی تطبیق گردد،ناچار است از صفر آغاز کند و بدون داشتن ریشه‏هائی استوار، قد بکشد و امتداد یابد.
● جذب محافظه کاران به سوی حرکت‏سازندگی تازه
هر جنبشی که در جهان اسلام در جهت نوگرائی روی دهد،مسلما با بسیاری از عادات و آداب اجتماعی و سنت‏های حاکم بر جامعه،که با گذشت روزگار به مرتبه‏ای از تقدس دینی رسیده، برخورد پیدا می‏کند و کار به جائی می‏رسد که محال می‏نماید جزء بزرگی از توده بتواند با سادگی از آن‏ها کناره بگیرد،و در نتیجه هر حرکتی به سوی نوگرائی که بخواهد از نو ساختمان توده را بسازد،با یک تعصب و سرسختی روحی روبرو می‏شود که آن چه را از فعالیت‏های دگرگون سازی به آن می‏پردازد،مردود می‏شمارد.و با حربه دین به نبرد با آن برخاسته و رو در روی ارزش‏ها و مفاهیم نو می‏ایستد.
جنبش نوگرائی در این حالت دو راه چاره در پیش دارد:یا این که بیاید و ریشه‏های روحی این تعصب نفی کننده و موضع گیری حاد را به در آرد و به این منظور،اعتقاد به دین را که برای ادراکات محافظه کارانه و چسبیدن به آداب و رسوم،یک بنیاد سنتی است،از میان بردارد.یا این که بخواهد دین را از این سنت‏ها جدا کند و توده‏ها را از حقیقت دین و نقشی که در زندگی دارد آگاه سازد. راه نخست:نه تنها مشکلی را حل نمی‏کند،بلکه بر دشواری آن نیز می‏افزاید،زیرا دیر یا زود جنبش نوگرائی پرده از چهره خود برمی‏دارد و روشن می‏شود که با دین دشمنی آشکار دارد و می‏خواهد خود بر جای آن بنشیند.و این امر-گذشته از ارزیابی ما نسبت به دین-فعالیت‏سازندگی را به رنجی بزرگ دچار می‏سازد و استعدادهائی فراوان را بر باد داده و آن را-از سوی اکثریت محافظه کار توده-در معرض سخت‏ترین خطرها در می‏آرد.
راه دوم:نیز نسبت به جنبش نوگرایی‏ای که بر پایه‏ای غیر دینی بایستد و با ایدئولوژی‏ای بدون پیوند با اسلام مربوط باشد،عملی نیست.زیرا جنبشی از این گونه،نه می‏تواند اسلام را درست تفسیر کند و نه اکثریت مردم را به پذیرفتن دیدگاه خود در تفسیر اسلام وادار سازد، مگر یک بر چسب دینی به خود بگیرد که به او اجازه دهد در پایگاه روشنگری اسلام و مفاهیم و دستورهای آن جای بگیرد.
بر عکس آن دو راه،اگر یک جنبش نوگرائی برپایه اسلام بایستد و پیوند استواری با سرچشمه‏های راستین اسلام در میان توده داشته باشد،و این اسلام را در حکومتی متبلور سازد که مردم را به کار نیکو وا می‏دارد و از کار زشت منع می‏نماید،چنین جنبشی می‏تواند اکثریت محافظه کاران و سنت پرستان را نیز به راه سازندگی و نوگرائی بکشاند،زیرا به خاطر شناخت ژرفی که از اسلام دارد،و به یاری برداشت انقلابی خود از آن،می‏تواند اسلام را تفسیر کند و آن را از آداب و رسوم اجتماعی‏ای که زائیده عادت‏ها و سنت‏ها و عوامل گوناگون و انگیزه‏های مؤثر در اجتماع است،جدا نماید. و به همان گونه چون با سرچشمه‏های قانونی اسلام در میان توده سر و کار دارد،و چون در فرمان‏های شایسته اسلام که همه پیروان این دین بر اسلامی بودن آن اعتراف دارند(همچون ناروا بودن میگساری و اجرای فریضه زکات و مانند این‏ها)به روشنی بررسی کرده است،می‏تواند توده و اکثریت محافظه کاران آن را،با تفسیر درستی درباره اسلام قانع نماید و دین را از تمامی نهادهای عقب ماندگی-از عادت‏ها و سنت‏ها و خوی‏ها-جدا کند و به این گونه بسیاری از نیروهای نفی کننده و زیان آور را به راه فعالیت‏سازندگی و به صورت نیروهائی مثبت و ثمربخش درآرد.
برای نمونه در مورد نهادهای عقب مانده‏ای که بر سرنوشت زن مسلمان و روابط او با جامعه وی و با مردان،حکومت می‏کند،به جای این که بیائیم و نبردی بر پایه مفاهیم بی حجابی و دفاع از موضعگیری تمدن غرب در مساله روابط مرد و زن راه بیاندازیم،و کاری کنیم که اکثریت افراد مسلمان در صف مخالفان ما متشکل شوند،آری به جای این‏ها باید مبارزه‏ای را با پشتوانه خود دین آغاز نمائیم و مسلمانان را آگاه کنیم و بر آن داریم که عادت‏ها و نهادهای اجتماعی‏ای را که موجب عقب ماندگی زنان شده است از اسلام که هیچ پیوندی با این عادت‏ها ندارد جدا کنند.
از این راه است که می‏توان ارزش‏های اخلاقی-دینی‏ای را که در لابلای نهادهای عقب ماندگی، چهره‏ای نفی کننده و ویرانگر به خود گرفته،تصحیح کرد و آن را از چهره مخرب و منفی‏اش به در آورد و چهره‏ای مثبت و سازنده و شایسته و اسلامی بدان بخشید.
برای نمونه،صبر یک ارزش اخلاقی بزرگ اسلامی است،ولی در نتیجه نهادهای عقب ماندگی در جهان اسلامی،صبر نیز چهره‏ای منفی و مخرب به خود گرفته و کار به جائی رسیده که صبر عبارت شده است از:خواری،هموار ساختن ناگواری‏ها بر خویش با روح لا ابالی گری،کار نداشتن به کارهای بزرگ توده و غصه‏ها و مقاصد سترگ آن.و توده مسلمان نمی‏تواند در زندگی خود جنبشی فراگیر را به ثمر برساند مگر مفهومی را که از صبر دارد دگرگون سازد و تصحیح کند.و ایمان بیارد که صبر عبارتست از:صبر بر دشواری‏هائی که انجام وظیفه برای انسان در بردارد.و صبر بر تلخی‏هائی که در راه ایستادگی در برابر ستم و گردنکشی،و در راه چشم پوشی از مقاصد کوچک به خاطر مقاصد بزرگ بایستی چشید:
«آیا پنداشته‏اید که به بهشت در می‏آئید بی آن که خداوند امتحان کند و آنانی را که از شما در راه خدا جهاد کرده،و آنانی را که در سختی‏ها صبر و ایستادگی می‏نمایند معلوم نماید؟»
و:«خوار و ناتوان نشدند-و صبر پیشه کردند-و خداوند صابران را دوست می‏دارد».
و هیچ مکتب اجتماعی به جز خود اسلام نمی‏تواند مفهوم صبر را به سطح راستین خود بازگرداند و امتی صابر-به معنای درست اسلامی آن-بنیاد نهد.
● گرایش به آسمان و نقش آن در سازندگی
انسان اروپائی،تفاوت بزرگی با انسان شرقی دارد،زیرا انسان اروپائی به حکم سرشت‏خود پیوسته زمین را می‏نگرد و نه آسمان را،و حتی مسیحیت-دینی که این انسان از صدها سال پیش بدان گرویده-نتوانست بر گرایشی که انسان اروپائی به زمین دارد چیرگی یابد،بلکه به جای آن که نگاه او را به سوی آسمان بالا ببرد،او بود که توانست‏خدای مسیحیت را از آسمان به زمین بکشد و او را در یک پدیده زمینی تجسم بخشد.
کوشش‏های علم برای بررسی در بستگی انسان به حیوانات و تفسیر انسانیت او بر بنیاد شکل گرفتن و پدید آمدن آن از زمین و محیطی که در آن زندگی می‏کند،و کوشش‏های علم برای تفسیر کامل ساختمان انسان بر بنیاد نیروهای تولید که نمایشگر زمین و امکانات موجود در آن هاست،این کوشش‏ها چیزی نیست مگر همچون کوششی که برای فرود آوردن خدا از آسمان به زمین انجام می‏گیرد.و هر چند شیوه‏ها و بر چسب‏های علمی یا افسانه‏ای که در این کوشش‏ها به چشم می‏خورد متفاوت است باز هم دلالت بر عامل روحی واحدی دارد و از نظر اخلاقی،مربوط می‏شود به همان نگاه حریصانه‏ای که انسان اروپائی به زمین دوخته است.و این گونه نگاه به زمین،انسان اروپائی را بر آن داشته است تا برای ثروت و ماده و دارندگی،ارزش‏هائی بشناسد که هماهنگ با همان دیدگاه باشد.
این ارزش‏هائی که با گذشت روزگار در دل انسان اروپائی استوار گردیده،توانسته است در مکتب‏هائی همچون‏«اصالت لذت‏»و«اصالت منفعت‏»که اندیشه فلسفی-اخلاقی را در اروپا یکسره در اختیار گرفته است‏خود را نشان دهد.زیرا این مکتب‏ها که فرآورد اندیشه اروپائی شمرده می‏شود،بر سطح اندیشه اروپائی به پیروزی بزرگی دست‏یافته که مفهوم روحی آن،و دلالتی که بر بافت کلی روح اروپائی دارد،انکار پذیر نیست.
این گونه ارزیابی‏های ویژه از ماده و ثروت و دارندگی،نقش بزرگی را بازی کرد چه در شکوفا گردانیدن استعدادها و نیروهائی که در درون هر یک از افراد توده بود،و چه در قرار دادن هدف-هائی برای فعالیت‏های مربوط به سازندگی و رشد و نمود بخشیدن،که همه با آن ارزیابی‏ها هماهنگی دارد،و به این گونه،جنبشی جدی و مستمر و پر از نشاط در تار و پود توده در گرفت که همراه بود با سرآغاز اقتصاد جدید اروپائی که از ماده و از مزایای آن،و از دارا شدن آن مزایا،نه خسته می‏شد و نه سیر.
به همان اندازه که‏«چشم دوختن به زمین‏»توانست استعدادهای انسان اروپائی را در کار سازندگی شکوفا سازد،هم به گرایش‏های تند و تیز و گوناگونی نسبت به آن چه بر روی زمین است-و نسبت به نعمت‏های آن-انجامید و هم انواعی از استثمار انسان به وسیله انسان دیگری را که برادر اوست پدید آورد.زیرا وابستگی پدیده انسان به زمین و ثروت‏های آن،او را بر آن داشت که برادر خویش را قربانی نماید و او را از موقعیت‏شریک خود،به صورت ابزار خویش در آرد.
ولی شرقیان،در نتیجه تاریخشان که رنگ دینی دارد،خلق و خوئی متفاوت با انسان اروپائی دارند،زیرا انسان شرقی به وسیله پیام‏های آسمانی پرورش یافته و در سرزمین‏های آن زیسته و با دست اسلام از یک پرورش طولانی دینی گذر کرده و به مقتضای سرشت‏خود پیش از آن که به زمین بنگرد،آسمان را نگاه می‏کند و پیش از آن که در برابر مادیات و محسوسات پایبند شود و احساس مسئولیت نماید خود را در برابر جهان غیب پایبند و مسئول می‏شناسد.
همین دلباختگی ژرف به جهان نادیده-پیش از جهان دیدنی-است که خود را در زندگی مسلمانان در عرصه اندیشه نشان می‏دهد و موجب می‏شود که تکیه گاه اندیشه در جهان اسلام عبارت از قلمروهای عقلی معرفت بشری باشد،نه قلمروهائی که با واقعیت محسوس سروکار دارد.
این غیب گرائی ژرف در بافت انسان شرقی مسلمان،انگیزه‏ای است برای کاسته شدن از نیروی مادیات در تحریک انسان مسلمان و برای کاهش از استعداد آن برای شوراندن و به تکان آوردن او و این موضوع،انسان را در جهان اسلام بر آن می‏دارد که چون از انگیزه‏های معنوی برای جوشش با ماده و تشویق به بهره برداری از آن بر کنار باشد،در برابر آن به یک موضع منفی پناه ببرد که گاهی رنگ زهد به خود می‏گیرد و گاهی قناعت و گاهی سستی.
ولی این که انسان در جهان اسلامی،پیش از زمین به آسمان می‏نگرد،در صورتی تبدیل به یک موضع گیری منفی خواهد شد که زمین را از آسمان جدا کنیم،اما اگر زمین جامه آسمانی بپوشد و کار بر روی طبیعت،عنوان وظیفه دینی و یک مفهوم عبادتی پیدا کند،در آن هنگام نظریه انسان غیب‏گرای مسلمان،تبدیل می‏شود به نیروئی حرکت آفرین،که تا آخرین حد امکان،او را برای مشارکت در بالا بردن سطح زندگی به جلو می‏راند.و این وظیفه‏ای است که حکومت اسلامی باید انجام دهد،زیرا نگاه مشتاقانه انسان به آسمان را از او سلب نمی‏کند، بلکه مفهوم درست آسمان را در دسترس او می‏نهد و کار بر روی زمین را با برچسب‏«شرعی‏»و«وظیفه‏»مشخص می‏نماید و آن را نمونه‏ای از نمونه‏های خلافت اللهی انسان در صحنه هستی می‏شمارد.و به این گونه،این نگاه و این نظریه را،هم نیروئی می‏گرداند برای سازندگی،و در همان هنگام نیز عامل نگهداری آن می‏شود و تضمینی است برای آن که نیروی سازندگی تبدیل به نیروی بهره کشی نگردد.
پس مسلمانانی که زمین را جزئی از آسمان-که چشم بدان دوخته‏اند-تلقی می‏کنند و به این اعتبار که جانشینان خداوند در آن جایند در آباد کردن آن و در افزایش ثروت می‏کوشند،چه بسیار دورند از زهد منفی‏ای که نمی‏گذارد انسان نقش خود را در جانشینی خدا ایفا نماید،و نزدیک‏اند به زهد مثبت،که آنان را به منصب سروری و آقائی بر جهان-و نه بردگی آن-می‏رساند و از تبدیل شدن آنان به طاغوت‏هائی برای بهره‏کشی از دیگران جلوگیری می‏نماید:
«-یاری کنندگان خدا-کسانی‏اند که چون آنان را در روی زمین جایگزین گردانیدیم،نماز را بر پای داشتند و زکات دادند و مردم را به کار نیکو وا داشتند و از کار زشت منع کردند و دانستند که سرانجام کارها به دست‏خداست (۴) .
سید محمد باقر صدر
پی‏نوشتها
۱-ان الله لا یغیر ما قوم حتی یغیروا ما بانفسهم.
۲- کنتم خیر امهٔ اخرجت للناس،تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون بالله.
۳- و کذلک جعلناکم امهٔ وسطا لتکونوا شهداء علی الناس.
۴- الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلوهٔ و آتوا الزکاهٔ و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبهٔ الامور.
منبع : مرکز جهانی اطلاع رسانی آل بیت