دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

خودخواهی


خودخواهی
انسان به اعتباری دارای دو گونه ”خود“ است که یکی خودحقیقی و خودملکوتی او است، و دیگری خودپنداری و خیالی که از آن تعبیر به ”ناخود“ کردیم.
خود واقعی انسان امانتی است آسمانی و موهبتی است الهی که در اختیار انسان قرار گرفته و سرمایهٔ حرکت انسان در مسر کمال است، بطوریکه اگر انسان آنرا ببازد در واقع همه چیز را باخته و لذا ارتکاب به زشتی‌ها نیز برای او کار مشکلی نخواهد بود. امّا اگر قدر و بهای آنرا بشناسد و به عظمت بی‌مانند آن واقف شود و حقیقتاً آنرا به جهت معرفت به ارزش آن دوست بدارد، هرگز آنرا به انواع آلودگی‌ها نمی‌آلاید، بلکه از هر فرصتی برای رشد و تعالی آن استفاده کرده و همچون امانتی عزیز و گرانقدر از آن مراقبت و محافظت می‌نماید. از حضرت سجاد (ع) سؤال کردند:
چه کسی با عظمت‌ترین انسان‌هاست؟ فرمود: آنکس که تمام دنیا را با خودش برابر نمی‌کند.
(مَنْ اَعْظَمَ النّٰاسِ خَطَراً؟ قٰالَ: مَنْ لَمْ یَرَ الدّنیٰا خَطَراً لِنَفْسِهِ) (تحف العقول، ص ۲۰۰)
امام علی (علیه‌السلام) می‌فرماید:
هرکس احساس کرامت نفس کند، دنیا در نظرش کوچک و ناچیز می‌شود.
(مَنْ کَرُمَتْ عَلَیه نَفْسُهُ صَغْرَتِ الدُنْیٰا فی عَبْنِهِ) (غررالحکم)
در شعری که از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده، آمده است:
من هیچ چیز را با نفس خود برابر نمی‌کنم جز پروردگارش را، اگر بخواهم این را بدهم، در برابر، آن را می‌ستانم. به آنچه بگذرد، (گذرا باشد)، اگر چه تمام دنیا باشد، حاضر نیستم این سرمایه ”خود“ را بدهم. من تمام ماسوی الله را با این گوهر برابر نمی‌کنم. (بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۲۵)
● خوددوستی و خودخواهی
وقتی انسان خود واقعی خویش را می‌یابد و به کرامت و شرافت نفس خود واقف می‌شود، همین احساس کرامت و بزرگواری سرچشمهٔ همهٔ کمالات اخلاقی و تمایلات عالی می‌شود.
این نوع دوست داشتن خود که ناشی از معرفت نفس است، نه تنها مذموم نیست، بلکه سرچشمهٔ رستگاری و نجات و سعادت انسان است. از این نوع دوست داشتن در اینجا تعبیر به ”خوددوستی“ می‌کنیم تا با قرینهٔ منفی آن ”خودخواهی“ نامیده می‌شود، اشتباه نشود.
آری، نوع دیگری از دوست داشتن خود هست که نه تنها مذموم است، بلکه سرچشمهٔ همهٔ رذایل اخلاقی و امراض روحی انسان است و آن دوست داشتن همان ”ناخود“ است که غالباً از آن به ”خودخواهی“ تعبیر می‌شود. این نوع حبّ و علاقه به خود متأسفانه شایع‌ترین آفت در میان همهٔ مردم است، مگر آنانکه در سایه تربیت واقعی از قید آن رسته باشند.
● چگونگی تشکیل خودخواهی
تردیدی نیست که اصیل‌ترین و ریشه‌دارترین میلی که در نهاد هر انسانی وجود دارد حبّ ذات است. این میل محور همهٔ فعالیت‌های انسان را در سطوح مختلف تشکیل می‌دهد و حتی میل به کمال که پایه و مایهٔ کلیهٔ حرکات انسان را در مرحلهٔ بلوغ و خودآگاهی می‌سازد، خود از مظاهر این میل است بدین معنی که چون انسان خود را دوست می‌دارد کمال خود را نیز طالب است.
انسان در بدو تولد یک رشته فعالیت‌های التذاذی دارد که محور همهٔ آنها را جلب ”لذت“ و دفع ”الم“ تشکیل می‌دهد مانند خوردن و خوابیدن و امثال آن که طفل به اقتضای حبّ ذات، بطور طبیعی به دنبال آنها می‌رود.
لذت‌جوئی که خود از آثار میل اصیل حبّ ذات است، در مراحل اولیهٔ حیات پایگاه و پشتوانهٔ محکمی است که به اتکاء آن، حیات انسان حفظ شده و بقاء او تضمین می‌شود. آنچه در این میان اصل است، همان حفظ حیات است و لذتی که انسان از این رهگذر به آن دست می‌یابد، امر تَبَعی است و برای خود ارزش استقلالی ندارد.
در مراحل بعد، با تکمیل تدریجی جهازات روحی و روانی، طفل به مرحلهٔ تشخیص و تمیز رسیده بتدریج به نیک و بد امور واقف می‌شود، یعنی با فطرت سلیم خود در می‌یابد که مثلاً تجاوز و تعدی به حقوق دیگران بد و کمک به دیگران یا انصاف و عدالت خوب است (ولو خود این عناوین را نتواند تشخیص دهد) و همین درک ارزش‌ها او را در آستانهٔ تکوّن شخصیت قرار می‌دهد. اینجاست که او بر سَر دوراهی‌ها و چند راهی‌ها، باید دست به انتخاب زده و با هر انتخابی که می‌کند قدمی در جهت انعقاد شخصیت معنوی خود بردارد.
در اینجا باید به این نکته توجه داشت که نفس انسانی در تمام مراحل رشد خویش، بوسیلهٔ اعمال و نیّات و علائق و معتقدات انسان - که همگی فعل او هستند - شکل گرفته ساخته می‌شود. به عبارت دیگر، با هر فعلی که از نفس انسانی سَر می‌زند، فعلیت جدیدی برای او محقق می‌شود یعنی از این طریق بخشی از استعدادهای او به فعلیت می‌رسد. اگر این فعلیت در جهت کمال نهائی نفس باشد، او را در جهت تعالی پیش می‌برد و اگر در خلاف جهت آن باشد، منقصتی در آن پدید می‌‌آورد و آنرا در جهت انحطاط و تنزل سوق می‌دهد.
با گام‌های اولیه‌ای که انسان در مراحل ابتدائی تکون شخصیت در جهت حق و منطبق بر ارزش‌های عالی اخلاقی برمی‌دارد، در واقع مقدمات لازم برای آشنائی با خود را فراهم می‌نماید. زیرا که خود حقیقی انسان در تمام مراتب و درجاتش قطعاً منطبق بر حق و حقیقت است، و کلیهٔ ارزش‌های اخلاقی و تمایلات عالی هنگی ناشی از همان خود واقعی است و در واقع مراتب و درجات همان خود می‌باشد.
اما اگر گام‌های اولیه انسان در آستانهٔ انعقاد شخصیت، در جهت باطل یعنی در خلاف جهت ارزش‌های اصیل انسانی باشد، یعنی انسان به جهت مجذوب شدن به لذاتی که در نقطهٔ مقابل حق و ارزش‌های اخلاقی هستند، جانب لذت و منافع شخصی را بگیرد، در هر گامی یک قدم از خود حقیقی و ملکوتی خویش دور می‌شود و در نتیجه، یک قدم در جهت تحقق و انعقاد خود غیرواقعی یعنی خودپنداری یا ”خودمذموم“ برمی‌دارد. حال اگر روزبروز در این مسیر پیش رود، بتدریج همین ”من‌مذموم“ بجای ”من‌متعالی“ در او تکون می‌یابد و میل اصیل حبّ ذات به جای تعلّق یافتن به ”خودالهی“ (که همان خودِواقعی) است به این ”خودشیطانی“ تعلق می‌یابد.
غفلت از خدا، حبّ دنیا، و حبّ خود (خودخواهی مذموم) هر سه در معنی یک چیزاند. یعنی چون انسان روی از خدا برگرداند، آنچه برای او برجای می‌ماند همان خودمنقطع از خدا یا خودشیطانی است (خودخواهی) و محور تمام اعمال او را همین خودخواهی تشکیل می‌دهد.
این نوع توجه به خود - یعنی خودخواهی - چون عین بُعد از خداست، لذا سرچشمهٔ همهٔ مفاسد و معاصی و رذایل اخلاقی بوده و حجاب اکبری است که انسان را از خدا محجوب و دل را از ساحت عظمت او منصرف می‌گرداند. رشد خودخواهی سبب می‌شود رفته‌رفته تمایلات عالی و احساس‌های اخلاقی در درون انسان رو به انهدام گذارد.
از چنین انسانی تعبیر به انسان ”خودخواه“ می‌شود که البته برای این خودخواهی نیز مراتب و درجاتی از نظر شدت و ضعف وجود دارد که شدیدترین مرتبهٔ آن همان است که از آن به ”خودپرستی“ تعبیر می‌شود.
برای چنان فردی تنها یک چیز مقدس است و آن ”من“ - در معنای مذموم آن - است و لذا حبّ این ”من“ بر همهٔ علائق، خواسته‌ها، نیّات و حرکاتش سایه افکنده و خودآگاه و ناخودآگاه او را به دنبال خود می‌کشد و بدین‌ ترتیب انسانِ بریده از خود، بَرده و اسیر این ”بیگانهٔ خودنما“ می‌شود.
این تمایلات پست جز در سایه خودخواهی مذموم در ضمیر انسان پا به عرصهٔ وجود نمی‌گذارد. درمان اصلی این امراض به ظاهر گوناگون نیز بازگشت به سوی خدا با فکر و کار شایسته و خالص کردن دل برای او است.
● خودخواهی یک میل ساده نیست
این میل یک میل و صفت ساده در جنب سایر امیال نیست، بلکه حاصل و برآیند میل و توجه استقلالی نفس به همهٔ اموری است که توجه نفس را از خدا و حق منصرف و به خود معطوف می‌گرداند. با توجه به کثرت و تنوع و گستردگی دامنهٔ امیال و غوطه‌ور بودن انسان در لابلای آنها، می‌توان به دشت و قوت فوق‌العادهٔ این میل در نهاد انسان پی برد تا آنجا که اگر بموقع و بطور جدی با آن مبارزه نشود، رفته رفته رو به شدت نهاده و انسان به مرحلهٔ ”خودپرستی“، که در واقع کمال مجذوبیت و انس نفس به امور مادی و تمایلات پست است،قدم می‌گذارد. کسی که در این مرحله قدم می‌گذارد، در واقع ”خود“ را معبود خویش قرار داده و به تعبیر قرآن، آنرا بجای خدا می‌نشاند:
ای رسول! دیدی آن را که هوای نفسش را خدای خود ساخت؟
(اَرَأَیْتَ مَنِ اَتَّخَذَ اِلٰهَهُ هَوٰیهُ؟) (سورهٔ فرقان، آیهٔ ۴۳)
آشنائی با آثار سوء خودخواهی در زندگی فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی انسان سبب می‌شود انسان به قباحت و
زشتی آن بصیرت حاصل کرده و در نتیجه، نفرت و انزجاری از آن در دلش ایجاد شود که همین انزجار قلبی عامل مؤثر مهمی در مبارزه با خودخواهی و سازش نکردن با آنست
به علت همین عدم آشنائی با موضوع است که غالباً میل و صفت خودخواهی را همردیف با یکی از صفات منفی و در مواردی حتی از ضعیف‌ترین آنها به حساب می‌آورند بی‌آنکه به نقش امّ‌الفساد بودن آن واقف باشند تا آنجا که در عرف و اجتماع، اگر به کسی عنوان ”خودپرست“ اطلاق شود، قبح آن در نظر مردم بسی کمتر از عناوینی از قبیل ”دروغگو“ و ”خائن“ و امثال آنست؛ در حالیکه عنوان ”خودپرست“ به تنهائی همه عناوین رذایل اخلاقی را به همراه دارد و لذا وقتی این عنوان به کسی نسبت داده می‌شود، در واقع همه زشتی‌ها و پستی‌ها به او نست داده می‌شود.
اگر انسان از تحت سیطرهٔ خودخواهی رها نشود، استعدادهای دیگر او نیز در خدمت خودخواهی او قرار گرفته و در ارضای هرچه بیشتر خودخواهی منشأ اثر می‌شوند. یعنی استعدادهای فکری و روحی از قبیل قدرت تفکّر، نیروی عقل و تدبیر، هوش و حافظه، کیاست و ذکاوت، قدرت درک و تشخیص، و امثال آن که همگی برای تحصیل کمال عوامل بس مهمی هستند، در صورتی‌که خودخواهی بر وجود انسان سایه افکند، نه تنها در جهت مثبت منشأ اثر واقع نمی‌شوند، بلکه با تقویت خودخواهی بر شتاب او در جهت سقوط و انحطاط می‌افزایند.● تغییر شکل خودخواهی
خود‌خواهی‌های انسان گاهی در حالت بسیط و سادهٔ خود باقی می‌ماند و تشخیص آن برای هر فردی امکان‌پذیراست، اما گاهی چنان به خصلت‌های گوناگون درهم آمیخته و شکل پیچیده بخود گرفته و حالت کمپلکس روانی پیدا می‌کند که تشخیص آن برای همگان کار آسانی نیست. این تغییر شکل تا آنجا پیش می‌رود که ای بسا بصورت پاره‌ای فضایل جلوه‌گر می‌شود و بینندهٔ ساده‌لوح را به اشتباه می‌اندازد در صورتی‌که در پشت پردهٔ همین فضیلت ظاهری، چیزی جز سیمای کریه خودپرستی وجود ندارد. مثلاً گاهی شخص نسبت به دیگران ترحم می‌کند و از در خدمتگزاری و ایثار در می‌آید غافل از اینکه همین ترحم و ایثار نیز ریشه‌ای جز ارضاء خودخواهی‌ها نداشته و هدف اصلی او نیست مگر اثبات برتری خود و تحقیر طرف مقابل! افلاطون می‌گوید: بعضی تواضع‌ها از غرور بدترند!
در سایهٔ اسارت در خود، حتی امتیازات معنوی و نعمت‌های الهی بوسیله خود شخص تبدیل به حایل‌ها و نقمت‌ها و آفت‌های بزرگی می‌شوند. از اینرو، قبل از اینکه آدمی بفکر تحصیل امتیازات گوناگون با دسترسی به مقامات و مناصب اجتماعی و علمی و ارشادی و غیره بیفتد، باید بطور جدی بفکر خودشکنی و مهار نفس باشد، زیرا بعد از تحصیل انواع امتیازات و مناصب و بدست آوردن موقعیت‌های سیاسی، اجتماعی، علمی، و حتی مذهبی و ارشادی و غیره، تزکیه و تهذیب بسیار سخت و شوار است.
مار نفست را بکش در ابتدا ورنه مارت گشت اینک اژدها
● راه علمی مبارزه با خودخواهی
نگاهی به تعالیم آسمانی و دست پروردگان آن بخوبی نشان می‌دهد که اولین گامی که در این مکتب آسمانی در جهت انسان‌سازی برداشته می‌شود رها ساختن انسان از قید خودخواهی و خودپرستی است. نمونه‌های فراوانی که در صدر اسلام وجود داشته نشان دهنده این حقیقت است که دست‌پروردگان مکتب اسلام بسرعت و بسهولت از عوالم حیوانی و اسارت در دام خودپرستی خارج شده و به چنان مرتبه‌ای از وارستگی رسیدند که تاریخ نمونه‌های آنرا در فرهنگ‌های دیگر سراغ ندارد.
آنچه مهم است اینست که در مکتب اسلام از افراط و تفریط‌هائی که در مکاتب و فرهنگ‌های دیگر در این زمینه وجود دارد، خبری نیست. در مکتب‌های دیگر، گاهی چنان افراط پیموده‌اند که بکلی امیال غریزی را سرکوب نموده و سلامت جسمی و فکری و روانی انسان را بخطر انداخته‌اند، و لذا نه تنها انسان را بسوی شاهراه تکامل روحی و رشد فکری سوق نداده‌اند بلکه با ایجاد مشکلات اساسی بر سر راه اعتدال جسمی و روانی، مانع رشد و تکامل او نیز شده‌اند.
در مکتب‌های آسمانی و بخصوص در کامل‌ترین آنها اسلام، وضع بگونه‌ای دیگر است. تعالیم اسلامی چنان است که در هر گامی که یک مسلمان واقعی برمی‌دارد، یک قدم از خودخواهی دور می‌شود، بطوری‌که می‌توان گفت هر حکمی از احکام و هر تعلیمی از تعالیم اسلامی، بطور مستقیم یا غیرمستقیم، در کاهش خودخواهی نقش دارد و نمی‌توان حتی یک مورد از تعالیم اسلامی را پیدا کرد که به نحوی در تقلیل خودخواهی و خارج ساختن انسان از حصار ”خود“ مؤثر نباشد.
● اسلام در زمینهٔ مبارزه با خودخواهی اصولی را مورد توجه قرار داده که ذیلاً به پاره‌ای از آنها اشاره می‌نمائیم:
۱. توجّه به خدا
علّت‌العلل پیدایش خودخواهی در انسان غفلت و فراموشی خداست. روح تمام تعالیم آسمانی اینست که انسان در همه حال به حضور پر احتشام الهی توجه داشته و از یاد خدا غفلت نکند و از هر گونه تعلق و گرایشی که او را بخود مشغول داشته و از یاد خدا غافل کند، پرهیز نماید. در سایهٔ این قبیل معتقدات، ریشهٔ هر نوع توجه به خود در دل پیروان حقیقی اسلام خشکانیده می‌شود.
۲. تعیین حریم یا ایجاد تعادل در امیال
اسلام با ارائه احکام و دستورهای بی‌شمار در قالب ”شریعت“ که حتی مشتمل بر جزئی‌ترین اعمال و رفتار انسان می‌شود، اندازهٔ لازم برای هر میل و گرایشی را تعیین فرموده است بطوریکه اگر این اندازه رعایت شود، سهم هر میلی ادا شده و از هر گونه افراط یا تفریط چلوگیری می‌شود. تعالیم آسمانی در قالب احکام واجب و حرام، مستحب و مکروه و مباح برای تمامی امور مربوط به زندگی انسان، دستورالعمل‌های خاصی تعیین فرموده است تا از یک طرف سهم هر یک از امیال در حد اعتدال ادا شود و از طرف دیگر زمینه برای رشد معنویات در انسان فراهم باشد.
۳. اخلاص
از نظر اسلام عملی ارزش دارد که به نیت قصد قربت انجام پذیرد، یعنی در انجام عمل شخص از میل و خواستهٔ خود صرف‌نظر کند و به قصد تسلیم به امر خدا و اطاعت از او آنرا به انجام رساند و این، لازمهٔ مقبولیت عمل در پیشگاه الهی است. همین گذشتن از میل و خواست خود در برابر فرامین الهی و مخالفت با امیال و هوس‌های خویش، بهترین وسیلهٔ عملی برای تضعیف خودخواهی است.
۴. در متن تعالیم الهی موارد فراوانی وجود دارد که رعایت آنها سبب تقویت نیروی ارادی از طریق تضعیف قدرت امیال نفسانی از یک طرف و تقویت معنویات از سوی دیگر است. به عنوان مثال، تها یک حکم اسلامی بمانند روزه‌داری را در نظر بگیریم یا منع اسراف در غذا خوردن و استحباب نیم سیر دست از غذا کشیدن نیز تأمین می‌شود که در جلوگیری از تشکیل نیروهای اضافی و در نتیجه سهولت کنترل امیال نفسانی بسیار مؤثر است. قدرت روحی و معنوی انسان افزایش یافته و همین افزایش قدرت روحانی همراه با کاهش نیروی جسمانی سبب تقویت قدرت اراده در جهت غلبه بر نفس است.
۵. بصیرت و آگاهی
هر اندازه انسان از محور جهل و بی‌خبری فاصله گرفته و به محور علم و معرفت نزدیکتر شود و عوامل مؤثر در سعادت خود را بصورت بهتر و کامل‌تری بشناسد و به عواملی که در جهت تخریب بنیان سعادت و کمال او مؤثرند آگاهی بیشتری حاصل نماید، همین علم و آگاهی پشتوانهٔ مهمی برای ارادهٔ او در جهت مبارزه با این عوامل است.
هرچه آگاهی انسان نسبت به قبح و زشتی این میل مذموم بیشتر و کامل‌تر باشد و به نقش بازدارندهٔ آن در مسیر حق و حقیقت معرفت بیشتری حاصل کند، به همان اندازه موفقیت انسان در این پیکار مقدس درونی بیشتر و کامل‌تر است.
۶. مبارزه با رذایل و پرورش فضایل
اسلام علاوه بر اینکه با خودخواهی، بعنوان سرچشمهٔ رذایل اخلاقی مبارزه می‌کند، با یک یک رذایل و صفات منفی نیز که آثار و مظاهر خودخواهی هستند، بشدت مبارزه می‌کند از قبیل حسد، خودنمائی، غرور، کبر، طمع، خودپسندی و ... در تعالیم اسلامی در قبال این صفات رذیله توعید به عذاب شده و این خود برای کسانی که ایمان به معاد دارند پشتوانهٔ مهمی در جهت قلع و قمع این خصوصیات منفی است.
از سوی دیگر، اسلام در طی تعالیم مبسوط خود، زمینه را برای پرورش فضایل و کمالات اخلاقی فراهم آورده و تحصیل این امتیازات معنوی را مایهٔ سعادت ابدی معرفی کرده است از قبیل: تقدم غیر بر خود، عفو و گذشت، انصاف و عدل، بذل و بخشش، مهر و عطوفت، و ... که هر یک از آنها در نقطهٔ مقابل خودخواهی قرار داشته و انسان را از حصار تنگ ”خود“ خارج و متوجه غیر می‌گرداند (پرورش و تقویت عواطف عالیه انسانی).
●● نتیجه‌گیری
از آنچه گفته شد می‌توان نتیجه گرفت که اگر کسی واقعاً قدم در عالم دین بگذارد و از روی صدق و حقیقت تسلیم اوامر خداوندی بشود، و خواست و سلیقهٔ شخصی خود را مقدم بر تعالیم دینی نگرفته صادقانه خود را بر تعالیم آسمانی منطبق گرداند، محال است در ورطهٔ خودخواهی گرفتار شده و موجوی خودخواه بار آید. اگر در اعمال و رفتار و اخلاق پیروان ظاهری اسلام غالباً آثار گرفتاری در خود و حتی در مواردی علائم غرق در خود بودن مشاهده می‌شود، همگی ناشی از این اصل اساسی است که متأسفانه پیروان اسلام غالباً در عمل فرسنگ‌ها از دین خود فاصله گرفته و نسبت به روح تعالیم آسمانی بیگانه گشته‌اند، در حالیکه کسانی که صادقانه خود را تسلیم اوامر الهی کرده‌اند، آثار وارستگی از خود بخوبی در آنها نمایان است.
محور تعالیم دینی را ”اخلاص“ و پاک و خالص بودن برای خدا تشکیل می‌دهد و هر کس به هر اندازه که در دام خود گرفتار است، بهمان‌ اندازه از اخلاص و پاکی بدور است. داعیهٔ دین و دینداری داشتن، اما در عمل از اخلاص و پاکی فرسنگ‌ها دور بودن، جز اغفال خود چیر دیگری نیست و چنین فردی هر گزره بسر منزل مقصود نمی‌پوید.
خداوند در قرآن خطاب به کسانی که تصور می‌کنند با زرنگی و تردستی می‌توانند دو قطب حق و باطل، کفر و ایمان، خودپرستی و خداپرستی را یکجا جمع کنند، می‌فرماید:
خداوند در سینهٔ هیچ فردی دو دل قرار نداده است.
(مٰا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِه) (سورهٔ احزاب، آیهٔ ۴)
پس اگر دل در تسخیر خودخواهی و خودپرستی است، یقیناً در تسخیر خداپرستی نیست. خودخواهی و خداخواهی هرگز یکجا جمع نمی‌شوند.
خداوند سّر نجات و رمز رستگاری انسان را در جهان آخرت در داشتن ”قلب سلیم“ معرفی کرده می‌فرماید:
در روز حساب و به هنگام عرضهٔ اعمال، نه ثروت و نه اولاد - این دو بت و معبود که انسان غافل غالباً به آنها دل بسته و توکل می‌کند - آدمی را سودی نبخشد. در چنان روزی کسی سعادتمند است که با قلب سلیم خدا را ملاقات نماید.
(یَوْمَ لٰایَنْفَعُ مٰالٌ وَلٰابَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَی اللهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ) (سورهٔ شعرا، آیهٔ ۸۹)
از حضرت امام صادق (علیه‌السلام) در تفسیر آیهٔ مذکور، از قلب سلیم سؤال کردند. آنحضرت فرمود:
قلب سلیم ودل پاک آن دلی است که پروردگارش را ملاقات کند و در او بجز او چیزی نباشد.
(اَلسَّلیمُ الَّذی یَلْقیٰ رَبَّهُ وَ لَیْسَ فیهِ اَحَدٌ سَوٰاهُ)
حال می‌توان پرسید کسی که عمری بر حول محور ”من“ می‌چرخد و جز منافع و هوس‌های ”من“ چیزی را برسمیت نمی‌شاسد، و همواره خود را نه تنها بر غیر که بر حق مقدم می‌شمارد، در روز بازپسین، آنگاه که پرده‌ها از روی حقایق برداشته می‌شود و دیگر فریب و نیرنگ بکار نمی‌آید، چه سرنوشتی در انتظار اوست؟


همچنین مشاهده کنید