شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

پیامبر خدا، زمامدار مردم


پیامبر خدا، زمامدار مردم
● گفت وگو با دكتر محمد مهدی جعفری
زندگی محمدص دوره های مختلف و فراز و نشیب های زیادی داشت. یكی از مهمترین فرازهای آن انتخاب وی به زمامداری مدینه بود. شهری با نگاه امروزی بسیار كوچك اما با تركیب جمعیتی مركب و پیچیده كه نحله های مختلف دینی و اجتماعی را در خود داشت. عملكرد محمدص در این دوره علاوه بر یك پیشوایی دینی، یك زمامداری سیاسی نیز هست. روش هایی كه در این دوران به كار می گیرد بحثی است كه با دكتر محمدمهدی جعفری از اساتید برجسته معارف اسلامی دانشگاه شیراز و از شخصیت های فرهنگی و علمی باسابقه كشور صورت گرفته است. ناگفته نماند كه همراهی درازمدت ایشان با مرحوم آیت الله طالقانی و تدوین تفسیر پرتوی از قرآن ایشان یكی از تلاش های فراوان ایشان در این زمینه ها است.
● موضوع بحث درباره حكومت پیغمبر در مدینه و روش حكمرانی ایشان است. پیامبر چگونه توانستند به حكومت مدینه برسند آیا روش انتخابی بود و مردم در مورد حكمرانی ایشان به توافق رسیدند یا به روش های دیگر این كار انجام شد
در شبه جزیره عربستان اصولا هیچ نهاد مدنی ای وجود نداشت. ۲ ، ۳ شهری هم كه بود به نسبت به سایر قسمت ها مكه، یثرب و طائف كه نسبتا شهر بودند آنها هم فاقد نهاد های مدنی معمول برای اداره یك شهر بودند و با تمدن های روم، ایران، حبشه، هند و چین كه در آن زمان وجود داشت تفاوت اساسی داشتند. آنچه در عربستان وجود داشت سنت های قبیله ای بود. چه قبایلی كه در صحرا كوچ نشین بودند و چه قبایلی كه به ضرورت در این ۲ ، ۳ نقطه شهری ساكن شده بودند. آنها زندگی شان را براساس فرهنگ و سنت قبیله اداره می كردند. البته یثرب به دو علت حالت استثنایی داشت یكی اینكه ساكنین اولیه آنجا، آنهایی كه از یمن آمده بودند یعنی از قبیله سبا كه در یمن بودند با اینكه یمن را جزء عربستان می دانند ولی به آنجا می گویند عربستان خوشبخت چون تنها رودخانه ای كه در سراسر این شبه جزیره جریان داشته در یمن بود.
بعد سیل می آید و آن سدی كه بر روی آن قرار داشت به نام سد مٲرب را می شكند. خود سد نشانه یك تمدن بسیار پیشرفته است ولی وقتی می شكند قبایلی از آنجا كوچ می كنند به طرف شمال و در محلی به نام یثرب ساكن می شوند كه عمدتا دو قبیله اوس و خزرج بودند با همان عقاید بت پرستی قدیمی و در آنجا ساكن می شوند. در قرن اول قبل از میلاد دقیقا سال ۶۰ قبل از میلاد وقتی روم به فلسطین حمله می كند یعنی به شام قدیم كه فلسطین هم جزیی از آن بوده عده ای از قبایل یهود هم حاضر نیستند در آنجا بمانند و استعمار روم را نمی پذیرند و آنها هم به طرف جنوب كوچ می كنند و در یثرب ساكن می شوند لذا یثرب محل التقای دو تمدن سبایی و بنی اسرائیل بوده. سرزمین سبا كه از یمن بوده و در قرآن هم مشهور است و از آن صحبت كرده و بنی اسرائیل كه از سرزمین فلسطین به جنوب می آیند.
هركدام از اینها كلنی های جداگانه ای تشكیل می دهند. بنی اسرائیل طبق عادت خودشان در كنار و بیرون شهر ساكن می شوند اما اوس و خزرج درون شهر ساكن می شوند. عرب های بومی كه قبایل كهن عربستان باشند با اینها ارتباط داشتند ولی تحت تاثیر تمدنشان قرار نمی گیرند. چون از ویژگی های قبیله، حصاری است كه به دور سنت های خودش بالا می برد و حاضر نیست به هیچ وجه چیز جدیدی بپذیرد و در سنت هایش تجدید نظر كند. با اینكه عرب ها از نظر اقتصادی به این قبایل كوچ نشین كه تازه آمده اند نیاز داشتند و ارتباط اقتصادی با آنها داشتند اما از نظر فرهنگی اصلا تحت تاثیر قرار نمی گیرند. یهود هم اصراری به تبلیغ و گسترش دین خودشان نداشتند و تقریبا در آن دوران در لاك خودشان بودند و فقط مسائل فرهنگی عقیدتی را درون خودشان می چرخاندند و از این جهت وقتی پیامبر اسلام در مكه مبعوث شد با این سنت های قبیله روبه رو بود چون در مكه نه یهودی وجود داشت و نه مسیحی.
شاید در تاریخ اسمی از بردگانی معدود برده می شود كه مسیحی بودند و در مكه و طائف به كار مشغول بودند و این را نمی توان گفت قوم مسیح یا یهود بلكه افرادی بودند كه برده بودند و نه تبلیغ می كردند و نه اثری داشتند. عموما ساكنان مكه از همان قبایل عرب بودند به خصوص قبیله قریش. قبیله پیرو سنت است. چنان كه در قرآن هم گفته می شود ما چنین چیزی از پدرانمان نشنیده ایم و آنچه را هم كه قبول داریم همان رفتار و هنجاری است كه پدرانمان داشته اند. تا به حال به ما نگفته اند پیامبری از بشر آمده و پیام از آسمان آورده و ما این را قبول نداریم. پیامبر با این وضع كه روبه رو می شود پس از مدت ها در ۱۳ سال مامور به هجرت می شود. هجرت به یثرب كه مقدماتش قبلا فراهم شده بود. این هجرت دو هدف داشت. هدف نخست درهم شكستن پوسته قبیله بود. چون از نظر تاریخی عمر و فرهنگ قبیله به سر آمده بود و هدف دوم تشكیل مدنیت جدیدی كه با این عقیده در آن تاریخ سازگار است. ما همیشه باید ظرف تاریخی و حدود جغرافیایی عملی را در نظر داشته باشیم.
● به چه استنادی می گویید این اهداف را پیامبر داشته است
یكی عمل پیامبر است و دوم سخنان پیامبر كه مرتب تبلیغ می كرده برای مدنیت و شهرنشینی و دیگری آیه قرآن. اصطلاح خاصی در قرآن است به نام اعراب. اعراب جمع عرب نیست بلكه یعنی بدوی و كوچ نشین و می فرماید الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر ان لایعلموا حدود ما انزل... عرب های بیابانگرد و كوچ نشین بدترین و سخت ترین پوسته كفر و نفاق را دارند و از همه مناسب تر این است كه آنچه كه خدا بر تو نازل كرده اصلا نفهمند و ندانند و درك نكنند.
امیرالمومنین در زمان خلافتش خطاب به افرادی كه نافرمانی می كنند می فرماید آیا شما بعد از اینكه مهاجر بودید، برگشتید و اعرابی شدید یعنی به همان زندگی قبیله ای برگشتید. هم در آیات قرآن و هم در گفتار پیامبر و امیرالمومنین فراوان است اما از نظر یك تحلیل تاریخی كه شاید طه حسین هم در آن سهم دارد اما بیشتر این تحلیل از شیخ عبدالله علائلی است كه اهل لبنان است و برای تحصیل به قاهره رفته و در سال ۱۹۳۷ تا ۴۰ آنجا بوده و در جریان جنگ به لبنان برمی گردد و زندگی بسیار متلاطمی دارد، این تحلیل تاریخی را انجام می دهد. پیامبر قصدش این بوده كه ساختار قبیله را درهم بشكند و در یثرب مدنیت جدیدی بنا بگذارد. در این مدنیت آنچه كه حاكم است قانون است و فرد هیچ نقش حكومتی ندارد.
لذا هدف پیامبر ایجاد حكومت قانون بوده. حكومت قانون، قرآن بوده و می گفتند هرچه قرآن گفت. البته سنت ها و رویه هایی حاكم بوده اما اصل قرآن است و اصول را از قرآن می گرفتند و لذا پیامبر سه وجهه در كارش دارد اول نبوت، دوم رسالت و سوم امامت. نبوت یعنی گرفتن خبر از آسمان و گرفتن وحی و ابلاغ آن به مردم. و پیامبر خاتم النبیین بوده و اعلام می كند به صراحت كه پس از من كسی نمی تواند ادعا كند كه من وحی را از آسمان دریافت می كنم. من آخرین كسی هستم كه این كار را انجام می دهم. رسالت یعنی همان رسالتی كه در زمان خودش برای مردم آورده. مردمی كه از آغاز زندگی بشری پیوسته با چوبدستی عقل حركت كرده اند اما بال و پری هم به نام وحی به وسیله پیامبران آمده تا آنها را با سرعت بیشتری به حركت درآورد ولی هركدام به تناسب خودشان یعنی هر كسی به تناسب رشد عقلی و فكری اش پیامبری برایش احكام و شریعتی آورده تا پیامبر اسلام كه چون در دوره رشد فكری و بلوغ عقلی بشر است می گوید من آخرین نبی هستم و شریعت من آخرین شریعت است و چون آخرین شریعت است باید برای همه بشر ها جاری شود كه با شرایط بشری بعد از آن كاملا قابل انطباق است.
پیامبر می خواهد نمونه بسازد یعنی وجهه امامتش را می خواهد عملی كند كه نبوتش ختم می شود و رسالتش آوردن پیامی است برای مردم به تناسب زمان خودش و امامت یعنی اجرا كردن آن رسالت. چون اگر آخرین پیامبر نبود می گفت این برای مدتی موقت اجرا می شود و پس از من پیامبر دیگری می آید و شریعت دیگری برای شما می آورد ولی نه، می گوید آخرین پیامبرم و این شریعت باید بماند اما در اصول. این جنبه امامت پیامبر است. پیامبر می داند كه برای همیشه در بین مردم نیست و نیاز های مردم پیوسته در حال تغییر و دگرگونی است و نمی تواند آنچه كه او به صورت عملی نشان می دهد برای همیشه ثابت بماند.
او اصول را معرفی می كند ولی می گوید چند نمونه را برای مثال برای شما اجرا می كنم. می گوید از نظر مالی چه كار كنیم می گوید همان طور كه قرآن گفته خمس و زكات و خراج و انفال، اما زكات را كه قرآن نگفته از چه چیزی بگیریم. می گوید از این ۹ چیز بگیرید، طلا، نقره، گاو، گوسفند، شتر، جو، گندم، خرما و كشمش. آنچه پیامبر در زمان حكومت خودشان حكومت را به عنوان مسامحه و اصطلاح روز عرض می كنم وگرنه اصطلاح حكومت نبوده در زمان زمامداری كه می خواهد مدیریت به قول مهندس آشتیانی كه می گفت مدیریت است نه حكومت می خواهد جامعه را اداره كند به عنوان نمونه كارهایی انجام می دهد نه اینكه بخواهد تمام اصول حكومت و زمامداری را بیان كرده باشد و نه اینكه مردم را به حال خودشان بگذارد كه هرچه دلتان می خواهد انجام دهید.● قبل از اینكه وارد محتوا شوید روش و فرم حكومت ایشان را توضیح دهید.
ایشان به محض اینكه وارد مدینه می شوند می گویند باید جایگاهی باشد برای مدیریت و می آیند مسجد می سازند. اولین اقدام پیامبر ساختن مسجد است. دومین اقدام نه یك كار اقتصادی است و نه یك كار سیاسی بلكه یك كار فرهنگی است. می بینید همان قبایلی كه عرض كردم قبایل اوس و خزرج با فرهنگ خاص خودش، بنی اسرائیل با فرهنگ خاص خودش، مكی ها یعنی عرب هایی كه از مكه آمده اند و به مهاجرین مشهورند با فرهنگ خاص خودشان در آن جامعه حضور دارند و جامعه چندفرهنگی است و نمی شود به یك نحو اداره شود و نمی شود كنفدراسیون و فدراتیوی باشد چون این هم در یك جامعه و شهر ایجاد هرج و مرج می كند. از این جهت ایجاد برادری میان اینها می كند یعنی قبایل مختلف با فرهنگ های مختلف را می گوید تنها چیزی كه شما را به هم پیوند می دهد ایمان است و این در تجربه بشری هم بوده. پیامبر دید تنها راه پیوند ملت های گوناگون با فرهنگ های مختلف همان برادری ایمانی است.
این هم یك كار سمبلیك بود و چند مهاجر را با چند نفر از انصار عنوان برادر داد، با تعهدات برادری كه داشت كه این تعهدات حقوقی نبود بلكه اخلاقی بود اما رعایت می كردند. سومین اقدامی كه پیامبر انجام داد تشكیلات شهری بود یعنی بعد از اینكه مسجد ساخت و عقد برادری میان مهاجرین و انصار ایجاد كرد، آمد تشكیلات شهری یعنی نهادهای مدنی را به وجود آورد و گفت این شخص مامور باشد تا خراج بگیرد و این شخص مامور باشد تا مردم را ارشاد كند یا فلان وظیفه را انجام دهد. وظایف اجتماعی را میان افراد تقسیم كرد كه هر كسی وظیفه اش را بداند كه چه كار باید بكند و حدود تقسیم كار اجتماعی را مشخص كرد.
بعد دید مهمترین اقدامی كه باید بكند ایجاد روحیه در بین این مردم است كه یك مشت مهاجرند و تمام زندگی شان را در مكه گذاشته اند و به یثرب آمده اند و مردم یثرب هم تا جایی كه می توانستند كمك كردند و حتی از خودگذشتگی نشان دادند و ایثار كردند و چیزهایی را كه خودشان به آن احتیاج داشتند در اختیار مهاجرین گذاشتند ولی باز هم توان اینها محدود بود. پیامبر برای اینكه به اینها روحیه دهد و با انگیزه ای وادار به زندگی اجتماعی كند دسته هایی از اینها تشكیل داد تا به قریش حمله كنند. برای اینكه آنها بتوانند جنگ انجام دهند سازمان و تشكیلاتی می خواهد. سازمان نظامی هم تشكیل داد ولی نه یك سازمان نظامی ثابت یعنی سربازان حرفه ای نبودند بلكه سربازانی بودند كه به موقع ضرورت به میدان جنگ می رفتند و وقتی ضرورت از میان می رفت برمی گشتند به زندگی و كار معمول خودشان.
این رفتن اجباری نبود. خداوند می فرماید ای پیامبر نه آن اول، آن هنگام كه ایمان ها تا اندازه ای سست شده بود، آن اول وقتی پیامبر می گفت بروید همه حركت می كردند ولی بعدها كه ایمان ها سست شد و بعضی بهانه می آوردند خداوند می فرماید ای پیامبر خودت به جهاد برو و مومنین را به جهاد تشویق كن منتها وقتی كسی به جهاد نمی آمده پیامبر مجبورش نمی كرده اما اگر آنها طوری بودند كه نیامدنشان باعث شكست مسلمین می شد مورد سرزنش خدا و پیامبر و همه مردم قرار می گرفتند اما اگر تاثیری نداشت آنها در خانه می ماندند و خداوند روزهای آخر آیاتی كه در سوره توبه و انفال آمده به اینها لقب قاعدین داده كه شما در خانه نشسته اید و خودتان را مثل بیماران و افراد ناتوان درآوردید و خدا شما را می شناسد كه همه اینها بهانه است و روز قیامت جزای شما را می دهد اما این طور نبوده كه پیامبر اعلام كند چون اینها به جنگ نیامدند باید به زندان بروند یا كیفر دیگری داده شوند.
اگر واقعا مردم می دانستند اینها دنبال بهانه جویی بوده و عمدا به دنبال جهاد نرفته اند اینقدر سرزنش شان می كردند كه خودشان در جامعه مطرود می شدند. در قرآن نیامده كه تبعید كنند حتی منافقینی كه در جنگ احد آمدند و بین راه برگشتند و بعد باعث شكست پیامبر شدند. پیامبر اینها را تبعید نكرد بلكه با آنها رفتاری كرد كه خودشان خجالت كشیدند و در موارد بعد شخصی در مدینه بود به نام عبدالله بن ابی. این شخص از قبیله اوس بود و سرشناس یعنی رئیس قبیله بود.
این دو قبیله اوس و خزرج كه از یمن آمده بودند بنا به عادت قبیله كه در یثرب ساكن شده بودند كشتار و برادركشی ۲۰۰ سال میانشان ادامه داشت كه پیامبر آمد و اینها خودشان خسته شده بودند و به عبدالله گفتند بیا و بین ما دو قبیله آشتی برقرار كن. در قبیله معمول بوده اگر كسی از این قبیله كشته می شد، تمام افراد آن قبیله خود را صاحب خون می دانستند و هر فردی از قبیله قاتل را می دیدند می كشتند و كلمه ثار به همین معنا است و كاری نداشتند كه او مقصر بوده یا نه چون عضو آن قبیله قاتل است باید كشته شود و كاری نداشتند كه فرزند مقتول است یا صاحب خون. چون عضو این قبیله است خود را طلبكار می دانستند و اگر زور داشت می كشت.
به عبدالله گفتند اگر دیه ای لازم است یا هر چیز دیگر بگیرید و قال قضیه را بكنید. گفت من عضو قبیله اوس هستم و ممكن است این حرف را قبیله اوس بپذیرد ولی قبیله خزرج نمی پذیرد. پس بیایید كار دیگری بكنیم.
من می شوم شاه هر دو قبیله و همان طور كه در ایران، روم و حبشه هست. چون از این تمدن ها اطلاع داشتند. وقتی شدم شاه این دو قبیله حكم من بر هر دو قبیله نافذ است و باید اجرا كنند. اینها گفتند باشد و داشتند مقدمات این كار را فراهم می كردند كه عده ای از این دو قبیله به مكه رفتند و پیامبر هم شبانه آنها را دید و به اسلام دعوت كرد و این دیدار منجر شد به هجرت پیامبر از مكه به یثرب كه بعد شد مدینه النبی و در حقیقت همین دیدار باعث شد زمامداری را به دست پیامبر دهند و اینها اتفاقا وقتی پیامبر دعوت به اسلام كرد با او شرط كردند ما چنین جریانی داریم و چنین مشكلی در بین دو قبیله داریم. اگر بتوانی این خونخواهی ۲۰۰ساله را از بین ببری هم به تو ایمان می آوریم و هم هر چه بگویی به حكمت گردن می نهیم.
پیامبر هم قبول كرد و سال بعد كه به یثرب هجرت كرد به هر دو قبیله كه ایمان آوردند اعلام كرد هر چه خون برای آن دوران قبل بوده زیر پایم است یعنی همه از بین رفته است و كسی حق ندارد به عنوان خونی كه قبل از اسلام ریخته شده بوده ادعای خونخواهی و انتقام گرفتن كند. با این كار، پیامبر بساط عبدالله را برچید و لذا او كه اسلام آورد از روی تظاهر بود. مظهر نفاق در مدینه همین عبدالله بود و درصدد این بود كه هر وقت توانست انتقام خودش را بگیرد. اولین جایی كه برایش فرصت پیش آمد جنگ احد بود كه پیامبر با مردم مشورت كرد كه برویم در صحرا با اینها روبه رو شویم یا در شهر سنگربندی كنیم تا وقتی آنها می آیند از خودمان دفاع كنیم. اینها مغرور از پیروزی جنگ بدر كه سال گذشته به دست آورده بودند گفتند می رویم صحرا و چون اكثریت گفتند می رویم صحرا پیامبر هم قبول كرد ولی عبدالله و چند نفر دیگر گفتند پیامبر نظرش این بود كه ما در شهر بمانیم. وقتی پیامبر لباس رزم هم پوشیده بود و آمد بیرون برود گفتند یا رسول الله مثل این كه نظر شما این بود و گفت چون تصمیم گرفتید بیرون شهر برویم دیگر صحیح نیست تصمیم خودتان را بشكنید.
پیامبر می خواست هم ارزش مشورت كردن را به آنها نشان دهد و هم تصمیم شان به خودشان وابسته باشد نه به بزرگ تری كه همیشه قیم و آقا بالا سر باشد و هرچه او گفت بپذیرند. اگر چه پیامبر پیش بینی می كرد در این كار شكست هست ولی ارزش آن را داشت به اینكه به آنها اعتماد به نفس بدهد و روی پای خودشان بایستند. وقتی خواستند از شهر بیرون بروند وسط راه عبدالله شروع به غرزدن كرد كه پیامبر به حرف عده ای جوان مغرور گوش كرد و شكست ما حتمی است. هزار نفر كه از مدینه بیرون آمده بودند عبدالله با ۳۰۰ نفر از افراد خودش كه از قبیله اوس بود برگشتند و هنگامی كه به پیامبر گفتند عبدالله با افرادش دارد برمی گردد، پیامبر گفت بگذارید برگردد اگر آمدنش برای ما ارزشی داشت می آمد و برگردد بهتر است تا اینكه در جبهه مردم را از نظر فكری سست كند.
بعد كه برگشتند تقریبا معلوم بود وقتی كه ۲۰ درصد سپاهی كم شود تقریبا شكستش حتمی است. پیامبر به هیچ وجه نگفت تقصیر شما بود و شما باعث شكست ما شدید و حتی سرزنش هم نكرد. گفت آنها را به حال خود بگذارید اما مردم مدینه همگی می دانستند اینها مقصرند. روز بعدش با اینكه قریش به نظر خودش انتقام خودش را گرفته بود و تلافی جنگ بدر را درآورده بود ۷۰ نفر از مسلمانان را از همان جمعیت ۷۰۰ نفره كشتند و رفتند. در جنگ ندا آمد كه پیامبر كشته شد و هنگام بازگشت فهمیدند پیامبر زنده است و تصمیم گرفتند برگردند. پیامبر هم با زخم هایی كه داشت به همراه زخمی های دیگر جنگ گفت حركت كنید به طرف آنها كه این بار نگذاریم ابتكار عمل دست آنها باشد و خودمان میدان را انتخاب كنیم و با آنها بجنگیم.
همان ۳۰۰ نفر هم كه خودشان را در این كار مقصر می دانستند آمدند بدون اینكه پیامبر یك كلمه به آنها حرفی زده باشد. هیچ یك از جنگ های پیامبر ابتدایی و تهاجمی نبود بلكه همگی تدافعی بود و بعد از اینكه می شنید قبیله ای قصد تجاوز كرده پیامبر آماده می شد ولی به سرعت بالای سر آنها می رفت كه كسانی كه آماده هستند نیایند روحیه اینها را ضعیف و پیشدستی كنند. در واقع هم روحیه افرادش را بالا می برد و هم روحیه آنها را تضعیف می كرد. در یكی از جنگ ها كه پیامبر آنجا رفت دید خبر درستی نبوده و جنگ نكرده برگشتند.
وقتی برگشتند بین راه منزلی بود، سر ظهر هوا هم گرم بود و مقداری راه را پیموده بودند و همه خسته بودند كه سر چاه آبی رسیدند. پیامبر دستور داد بیایید پایین و استراحت كنید و چادر بزنید و پس از استراحت حركت كنیم. نوكران عبدالله كه او هم در سپاه بود رفتند آب بردارند. برخی از مهاجر ها هم رفتند آب بردارند. مهاجرین افراد عبدالله را عقب زدند تا زودتر آب بردارند و نوكران عبدالله داد زدند ببینید این مهاجران كه مهمان ما هستند نمی گذارند آب برداریم. عبدالله گفت اگر به مدینه رسیدیم به آنها نشان می دهم كه چه كسی عزیز و چه كسی ذلیل است. باید اینها را كشت و از شهر بیرون كرد. این خبر به گوش عمر رسید.
عمربن خطاب هم به پیامبر گفت عبدالله چنین حرف هایی می زند اجازه می دهید گردنش را بزنم. گفت به هیچ وجه و حق نداری چنین كاری كنی. دعوا شده گفت بله. دستور داد همه حركت كنند. دستور داده بود همه چادر بزنند ولی گفت همه سوار شوند و حركت كنند. اینها حركت كردند و دو، سه ساعت شد اما پیامبر اجازه نداد اینها پایین بیایند. خسته آنجا رسیده بودند اما حركت كردند تا اینكه اینها حسابی خسته شدند كه پیامبر گفت پایین بیایید. اینها آمدند پایین به فكر آب و غذا نبودند، همه خواب رفتند از شدت خستگی.
پیامبر هم گذاشت دو، سه ساعت استراحت كنند كه ندا داد بلند شوید. حالا كه بلند شدند فهمیدند چه موقعیتی داشته اند و در چه وضعی قرار داشته اند و حالا چی هستند. یعنی فكرها به كار افتاد. آن فكرهای خسته و پرتنش كه آنجا ممكن بود درگیری شدیدی و حتی كشتار ایجاد كند الان همه عقل ها به كار افتاد و فهمیدند چه اشتباهی كرده اند. افراد عبدالله سرزنشش كردند كه تو می دانی آنجا چه حرفی زده ای. پیامبر با این بزرگواری، تو این طور در مقابلش حرف می زنی. خود او آمد و عذرخواهی كرد كه یا رسول الله ببخشید. پیامبر رو كرد به عمر و گفت دیدید اگر آنجا شمشیرت را به كار می بردی خونریزی تا ابد ادامه داشت ولی با این كار الان عذرخواهی می كنند. پیامبر تنها كاری كه با منافقین می كرد روشنگری بود یعنی منافقین به نام دوست و مومن نفوذ می كردند و فكر افراد را خراب می كردند اما پیامبر كاری می كرد كه اولا مردم روشن شوند و بعد درگیری فیزیكی ایجاد نشود و اینها رسوا شوند.
از این جهت پیامبر در مدنیت سازی تشكیلات و نهادهایی ایجاد كرد. حكومت، حكومت قانون بود و می خواست نمونه هایی به مردم نشان دهد كه در كارهای كیفری و مدنی آنچه در سیره پیامبر هست بسیار دقیق همه اینها ثبت شده، ممكن است كم و زیاد شده باشد. اما چون پیامبر در دوران مدینه است همه توجه به رفتار و گفتار و حتی سكوت پیامبر دارند. تمام این موارد ثبت شده. تمام آنها مشهور شده به سنت پیامبر. سنت مدیریت پیامبر را به عنوان نمونه ای برای دوران بعدی در نظر بگیریم كه این در شرایط خاص خودش چه كار كرده و می توانیم آنها را با شرایط خودمان تطبیق دهیم و اگر هم در قرآن و سنت پیامبر نمونه ای برای اداره كشور و جامعه نداریم آن وقت باید عقلای قوم بنشینند و براساس آن چیزی طرح ریزی كنند.● پس زمامداری پیامبر در مدینه براساس توافق قبایل بوده
فراموش كردم كه عرض كنم پیامبر در همان سال اول كه به مدینه آمدند این در تاریخ طبری ذیل حوادث سال اول هجرت آمده است پیمانی با قبایل مختلف می بندد از جمله یهودیان، حتی یهودیانی كه مسلمان نشده اند. با آنها قرارداد می بندد كه اولا این قرارداد عدم تعرض است بین خودشان ثانیا وقتی قرارداد بین این دو قبیله یعنی مسلمان و قبیله دیگر بسته شد عارضه دیگری هم دارد و آن اینكه اگر قبیله ای به قبیله طرف قرارداد حمله كرد وظیفه مسلمانان است كه به آنها كمك كنند. مسلمان نیستند ولی چون قرارداد بسته اند وظیفه دارند كمك كنند و اگر قبیله ای به مسلمانان حمله كرد باز آن قبیله موظف است به مسلمانان كمك كند یعنی اتحادیه تدافعی میان همدیگر با دشمنی كه ممكن است برای هركدام پیش آید و برای همه امور یعنی مسائل مختلف این قراردادها با قبایل چه آنهایی كه مسلمان بودند و تحت قوانین اسلام و پیامبر و قرآن بودند چه آنهایی كه مسلمان نبودند بسته می شد و پیامبر می فرمودند این قوانین برای خود شما است.
● مفاد قرارداد چگونه تعیین شده بود
من دقیقا اینها را بررسی نكرده ام ولی كتابی است به نام قوانین یعنی میثاق ها و قراردادها و پیمان ها كه در آن تمام قراردادهای پیامبر آمده است. علاوه بر اینكه در برخی كتب تاریخی نوشته شده نیز آورده شده است. اولا احترام متقابل بوده و بعدها عدم تعرض برای یك زندگی مسالمت آمیز بوده است.
● یعنی یهود زمامداری پیامبر را پذیرفته است
نه. آخر آنها حكومتی نداشتند ولی احوال شخصیه بله، حتی وقتی با اهل كتاب قرارداد جزیه می بستند می گفتند چه مسیحی، چه زرتشتی و چه یهودی كه البته زرتشتی برای زمان پیامبر نیست و برای زمان عمر بن خطاب است كه در ایران بود ما تضمین می كنیم كه حقوق مدنی آنها را حمایت كنیم و آنها كاملا در حمایت حكومت اسلامی هستند ولی حق ندارند سه چیز را آشكار كنند: ۱ شراب خوردن ۲ رباخواری ۳ گوشت خوك. زیرا این سه چیز میانشان معمول بوده و پیامبر گفته بود، پنهانی و در خانه تان هر كاری می خواهید بكنید اما حق ندارید در جامعه این سه مسئله را آشكار كنید و آنها در حمایت قانون اسلام قرار داشتند و چون خمس و زكات و خراج نمی دادند پیامبر یك خراج سرانه به نام جزیه برای آنها تعیین كردند و یك خراج برای زمین های كشاورزی و باغ. و گاهی از خمس و زكاتی كه مسلمانان می دادند خیلی كمتر بود مثلا كشیش معاف بود، ۶۰سال به بالا، جوان نابالغ و فقرا معاف بودند و آنهایی كه كشت و كار داشتند یا اینكه خودشان چیزی داشتند مالیات سرانه ای در مقابل می پرداختند.
در مورد جزیه خیلی تبلیغات شده كه اسلام از اینها جزیه می گرفت و تبعیض قائل می شد.
یك بررسی در كتاب الخراج است كه مقایسه ای انجام دادند و دیدند آنچه كه از اهل كتاب می گرفتند از آنچه كه از مسلمان می گرفتند كمتر بوده و بعد معافیت ها خیلی زیاد بوده و در مقابل در پناه حكومت قانون اسلامی بودند. تمام حقوقشان محفوظ بود، طبق عرف اسلامی. فقط از نظر مالی و از نظر عبادت آزاد بودند در كنیسه های خودشان یهود، در محل عبادت خودشان همه آزاد بودند و احوال شخصیه را خودشان انجام می دادند. از نظر خارجی تحت حمایت قانون اسلامی بودند و در مقابل تعرض خارجی از آنها دفاع می كردند. در كار اقتصادی آزاد بودند. فقط مالیاتی كه می گرفتند خاص خودشان بود و آن هم در مقام مقایسه با خمس و زكاتی كه مسلمان می داد و هم با خراجی كه قبلا حكومت خودشان می گرفته بسیار كمتر بوده. حتی در مورد ایران اینها را دقیقا در تاریخ نوشته اند، در زمان عمر بن خطاب كه آمدند و ایران را گرفتند، گفتند اینها خمس و زكات بدهند كه عمر گفت اگر اینها مسلمان بودند باید خمس و زكات می دادند و گفت همان رفتاری كه پیامبر با یهود و مسیحیان داشته است. گفتند بسیار خب. اما برای اینكه بتوانیم از افراد خودشان و زمین و باغشان خراج بگیریم باید حسابی در كار باشد.
عمر فردی را به نام محمد بن مسلمه كه اهل حساب و كتاب بود فرستاد به خوزستان یعنی قسمت هایی از ایران كه گرفته شده بود و تمام زمین ها را مساحی كرد، تمام درختان را شمرد حتی درختانی كه با رودخانه آبیاری می شدند یا آنهایی كه با باران آبیاری می شدند. نخل و سایر درختان حتی تاك و انگور را مشخص كردند و از آنها پرسیدند كه مثلا در زمان ساسانیان از شما چقدر می گرفتند، حتی این تا اندازه ای در كتاب «تاریخ مردم ایران» دكتر زرین كوب هم آمده البته اشاره ای شده ولی دقیقا در كتب تاریخ های اسلامی است. می پرسیدند چقدر از شما می گرفتند و آنها می گفتند هر درخت مثلا ۱۰ درهم، اینها كردند سه درهم یعنی بسیار پایین آوردند، درختی كه با رودخانه آب می دهند اینقدر و درختی كه با باران آب می دهند اینقدر و معافیت شخصی اینقدر زیاد بود كه تقریبا پس از عمر و عثمان و علیع و تا اندازه ای معاویه اینها رعایت می كردند كه كار افتاد دست بنی امیه. دیدند خزانه خالی شد یعنی دیدند اگر اینها مسلمان بودند درآمدشان خیلی بیشتر بود. اینها دیدند معافیت زیاد دارند كه اولا معافیت ها را حذف كردند تا بتوانند خزانه شان را پر كنند و به انواع و اقسام اجحاف كنند. ولی در اصل قانونی كه تهیه شده بود هم عادلانه تر از قوانین زمان ساسانیان بود و هم از یك مسلمان كمتر ناچار بودند كه بپردازند. البته رفتار برخی از خلفا این گونه بوده و اجحاف می كردند.
جزیه را چه كسی باید تعیین می كرده، حكومت اسلامی یا با توافق این كار انجام می شده اصلش با توافق بوده در زمان پیامبر حتی تا دوران عمر بن خطاب و امیرالمومنین این گونه بوده یعنی نرخی داشته اما این قدر از عرف پایین تر بوده و هر كسی می گفته ندارم می گفتند خب نداشته باش. نمی خواهد بدهی. به هیچ وجه اجباری در كار نبوده همان طور كه خمس و خراج اسلامی را می گفتند به عنوان یك عبادت باید بپردازی و كسی شما را مجبور نمی كند. اما در زمان بنی امیه اجحاف فراوان شد و برای پر كردن خزانه نرخش را بالا بردند و حق توافق نداشتند و معافیت ها را هم كم كردند.
شما می فرمایید پیامبر در مدینه قانون را برقرار كرد و قانون هم قرآن و سنت بود. با توجه به اینكه این قانون یك جانبه است و مردم در تعیین آن هیچ نقشی ندارند و صرفا خود پیامبر حكم می كند، آیا می توان گفت این حكومت قانون به معنای امروزی آن است
نه. تفاوت جوهری دارد و آن اینكه آنچه كه مربوط به عقیده و عبادت بوده كاملا یك طرفه بوده یعنی مثلا نماز بخوانید و باید خمس بدهید همگی امر خدایی است و هیچ بشری در آن دخالت نداشته اما درباره اجرا، اداره جامعه و امور اجرایی كاملا مردمی بوده. و شاورهم فی الامر، امر با«ال» یعنی امور اجرایی. یعنی پیامبر در اینكه ما نماز بخوانیم یا نخوانیم با مردم مشورت نمی كرده، آن امری تعبدی بوده و ما به عنوان بنده خدا و عبادت باید نماز بخوانیم و زكات بپردازیم و به جهاد برویم. اما الان به جهاد برویم یا نه، باید به حكم مشورت این كار را انجام دهیم. چقدر زكات دهیم با حكم مشورت، چه نهادی وجود داشته باشد كه بتواند این كار را انجام دهد كاملا مردمی بوده و مردم در آن شركت داشتند.
خیلی از قوانین مدنی هم در شرع تعیین شده مثل حدود و مجازات ها یا جرایم و اینها نیز یك طرفه است.
بله. مجازات ها یعنی قوانین كیفری را در هیچ جای جهان به نظرخواهی مردم نمی گذارند. مثلا الان می گویند اعدام باید حذف شود چون خلاف حقوق بشر است. اما همین مسئله یك مسئله حقوقی و كارشناسی است. اینكه مردم بگویند باشد یا نباشد هرج و مرج ایجاد می شود مثل آمریكا. مردم آمریكا الان می گویند در ایالت ما می خواهیم اعدام باشد، مردم آن ایالت می گویند نمی خواهیم باشد یعنی قوانین كیفری را به عهده مردم گذاشتن... اما در همان اسلام كه قوانین كیفری یك طرفه است و واقعا از جانب خدا تعیین شده مجری به قدری در این كار مسامحه می كرده كه غالبا حذفش می كرد.داستان امیرالمومنین را شنیده اید درباره حد زنا یا حتی در موارد فراوان دیگری كه بوده، امیرالمومنین چشمش را روی هم می گذاشته اما در یك چیز كه پای حقوق مردم در میان بوده كوچك ترین گذشت و سازشی نداشته. آنچه كه حق خدا بوده بسیار گذشت می كردند ولی از حقوق مردم نمی گذشت. این یك مسئله كارشناسی و شاید ایدئولوژیك است و من نمی توانم واقعا درباره اش قضاوت كنم و آنچه كه مربوط به امور اجرایی بوده باید مردم در آن شركت داشته باشند. در زمان پیامبر هم به همین نحو بوده و با مردم مشورت می كرد كه الان به جنگ برویم یا نرویم یا اینكه از ایشان می پرسیدند یا رسول الله، الان خراج این زمین را نتوانستیم بدهیم، می فرمود خب نتوانستی كه نتوانستی، اشكالی ندارد. یعنی این گذشت ها بوده اما نباید شرایط حالا را در نظر بگیریم. اولا مردم آنچنان رشدی نداشته اند.
پیامبر داشته تمرین می كرده و مردم را تعلیم می داده. اگر پیامبر می خواست مردم را كاملا آزاد بگذارد و جامعه دموكراتیك به معنای امروزی ایجاد كند تمام جامعه به هرج و مرج كشیده می شد. در آن نكته ای كه عرض كردم پیامبر می خواست با هجرت خودش ساختار قبیله را درهم بشكند، شیخ عبدالله علائلی می گوید عمربن خطاب با برنامه فتوحاتش این برنامه پیامبر را به هم ریخت یعنی وقتی می خواستند كشورگشایی كنند به هر نیتی گردان ها و ستون های جنگی را از افراد قبیله انتخاب می كردند و یكی از سران قبیله را در راس آن می گذاشتند.
اینها وقتی به ایران آمدند و به مصر و شام رفتند زمین ها را كه فتح كردند به همان عادت قبیلگی در همان جا ماندند و دوباره كلنی هایی از قبایل خاص خودشان كه آنجا را فتح كرده بودند تشكیل دادند كه علی ع در فرمان خودش به مالك اشتر دوباره می خواهد همان برنامه پیامبر را اجرا كند.
تمام تجارب دوره پیامبر و خلفای سه گانه را امیرالمومنین در اختیار مالك اشتر می گذارد تا در آنجا به اجرا بگذارد و مغز كلامش هم همین است تا ساختار و فرهنگ قبیله را درهم بریزد و یك حكومت مدنی به جا بگذارد و لذا در آنجا می بینیم كه علی هم تمام اصل صحبتش با مالك اشتر توجه به روحیه مردم، خود مردم، عفو كردن مردم، شناسانیدن مردم و اینكه اگر خطایی سر زد تو نادیده بگیری و همان احیای برنامه پیامبر بود كه متاسفانه چون كار به دست بنی امیه افتاد آن را هم به طور كلی از بین بردند.
درباره پیمان ها و قراردادهایی كه با اهل كتاب داشتند بحث زیاد است. یكی از جالب ترین صلح ها، صلح حدیبیه بوده كه با كفار و مشركین صورت گرفته است. حتی بسیاری از شرایط كفار را پیامبر می پذیرد. اینكه اگر كسی از مكه فرار كرد پس بدهند. این به چه صورت بوده است
پیامبر می خواسته به مكه برود، جلویش را می گیرند و آخر سر قبول می كنند كه قراردادی با پیامبر ببندند كه امسال نیاید و سال دیگر هم مختصرا بیاید و تا ۱۰ سال این قرارداد ادامه داشته باشد. نفس پذیرفتن پیامبر به عنوان طرف قرارداد پیشرفتی برای پیامبر بوده. مشركین كه می خواستند اینها را از بین برده و نابود كنند از شهر اخراجشان كردند و هر جا آنها را می دیدند می كشتند و از بین می بردند این جریان صلح حدیبیه برای سال هفتم است كه در سال دوم جنگ بعد سال سوم جنگ احد، سال پنجم جنگ خندق یا احزاب، سال ششم خیبر بوده كه البته با مكی ها كاری نداشته و سال هفتم پیامبر می گوید به مكه برویم كه جلویشان را می گیرند. آنها حاضر می شوند با پیامبر قرارداد ببندند.
دوم اینكه می گویند این قرارداد باید این شرایط را داشته باشد. پیامبر می دانسته صرف نظر از مسئله وحی و غیب چون پیامبر می خواسته مردم را آشنا به وظایف اجتماعی شان كند و لذا به هیچ وجه غیب را دخالت نمی داده چنان كه در شكست احد از آیه ۱۲۰ تا ۲۰۰ آل عمران تحلیل همین شكست است و در آنجا هم خدا همین مسئله را نفی می كند و می فرماید یكی از علل شكست تان این بود كه فكر می كردید چون در كنار پیامبر هستید شكست ناپذیرید و لذا شكست خوردید یعنی به جای اینكه متكی به نیرو، تشكیلات و اسلحه باشید متكی به شخص پیامبر شدید و به مسائل غیبی و از این جهت شكست خوردید.
آیت الله طالقانی در جلد ۵ پرتوی از قرآن در تفسیر سوره آل عمران به خوبی این را باز كرده و توضیح داده، از این جهت پیامبر در صلح حدیبیه هم با آن تیزبینی كه داشت و مردم شناسی و آگاهی به قبیله قریش كه در مكه داشت، می دانست این شرایط چیزی نیست كه قبیله قریش بتواند به آن پایبند بماند. اصولا قبیله به این قرارداد های مدنی نمی تواند پایبند باشد. چون قبیله پایبند سنت است ولی این قراردادی كه می نویسند قراردادی مدنی است درست برخلاف قبیله. از این جهت پیامبر می داند كه اینها پایبند نخواهند بود و این را خواهند شكست و به نفع مسلمان ها است. برخی از مسلمانان توجه نداشتند، دریافت عمق مطلب را نداشتند. پیامبر هم باز سربسته به اینها می گوید شما نگران نباشید، مسلما این قرارداد به نفع ما تمام خواهد شد و به مدینه می آیند. یكی از قرارها این بوده كه اگر كسی از مسلمانان از مكه فرار كرد و به مسلمانان پیوست موظفند آن شخص را تحویل دهند.
ولی اگر یكی از مسلمانان به مكه فرار كرد مشركین لازم نیست او را تحویل دهند. و این را پیامبر نشان داد كه چرا به نفعشان است. پسر سهیل بن عمر كه نماینده قریش است پدرش زنجیرش كرده بود كه بیرون از خانه نیاید و به مسلمانان نپیوندد چون می دانست گرایش مسلمانی دارد. او در غیبت پدر فرار می كند و خودش را روی چادر پیامبر می اندازد كه من مسلمانم و مرا از دست اینها نجات بده ولی بعد از امضای قرارداد بوده. پیامبر می گوید متاسفانه ما این قرارداد را بسته ایم و من نمی توانم و باید طبق این قرارداد عمل كنیم و او را تحویل می دهد. وقتی به مدینه می آیند باز ۲ ،۳ نفر فرار می كنند و به مدینه می آیند و پیامبر اینها را تحویل می دهد. یعنی از مكه به دنبال شان می آیند كه باید طبق قرارداد تحویل دهید و پیامبر می گوید راست می گویید.
هم وفای به عهد را به اینها نشان می دهد و هم می داند كه اینها كسی نیستند كه زیر بار مكی ها بروند چون می دانستند اگر به مدینه بیایند پیامبر اینها را تحویل می دهد. برای خودشان جای سومی انتخاب كردند. پس از اینكه آنجا را انتخاب كردند شدند یك نیرو و شروع به كارهای ایذایی علیه مشركین كردند. برای پیامبر پیغام فرستادند كه این بند قرارداد لغو است و هركسی از ما پیش شما آمد نگهش دارید چون می دانند كه پیامبر می گوید به من چه. طبق قرارداد مسلمانان نباید به آنها متعرض شوند. اینها فراری هایی از خودشان هستند و كارهای ایذایی انجام می دادند، روی ابتكار خودشان و پیامبر تحریكشان نكرده بود. بند دوم كه باعث لغو قرارداد شد این بود كه قریش به عده ای از قبایل تعرض كردند كه آن قبایل هم پیمان با مسلمانان بوده اند، در آن قرارداد یكی از بندهایش این بود كه نه آنها باید به قبایل هم پیمان با مسلمانان متعرض شوند و نه مسلمانان به قبایل هم پیمان با قریش.
ولی آنها به قبیله ای كه هم پیمان مسلمانان بود تعرض كرده بودند. پیامبر هم گفت آنها قرارداد را نقض كردند و حركت می كنیم. این خبر وقتی به ابوسفیان رسید خودش را در خانه پیامبر انداخت كه هیچ كس هم قبول نكرد و بالاخره رفت برای فتح مكه. یعنی در واقع پیامبر اولا نشان داد كه با مشرك هم می توان قرارداد بست و ثانیا وفای به عهد در اسلام از هر چیزی مهم تر است و اگر با كسی قرارداد بستیم كه در سوره توبه فراوان آمده كه خطاب به پیامبر اعلام كن به مشركین كه چهار ماه بیشتر فرصت ندارند كه دیگر گرد مسجدالحرام نیایند. جز با كسانی كه قرارداد بستید تا وقتی كه آنها قرارداد را نشكسته اند شما هم قرارداد خود را نشكنید اما اینها نه پایبند قرارداد هستند و نه پایبند به خویش و قومی. بعد هم قریش با روحیه ای كه داشت قرارداد را شكست و به نفع مسلمانان تمام شد.
در جریان فتح مكه نقل شده شبی كه پیامبر به چادرها می رود و عباس به دنبال ابوسفیان می رود تا بازدید كند، چراغ ها و آتش هایی برمی افروزند در صحرا كه ابوسفیان وقتی آنها را می بیند وحشت زده می شود. این یك نوع ترفند و فریب در جنگ است. چطور از سوی پیامبر چنین چیزی انجام شده است.
ترفند جنگی برای جلوگیری از جنگ و خونریزی مجاز است. در همه جبهه های جنگ این طور است و نمی توانیم آن را دروغ حساب كنیم. پیامبر در جنگ بدر ۳۱۳ یا ۳۱۷ نفر داشت و مكی ها ۹۵۰ یا هزار نفر بودند یعنی درست ۳ برابر. خداوند می فرماید ما ملائكه ای را به یاری شما فرستادیم كه پیروز شدید و بلافاصله بعد می گوید ملائكه ایمان شما بود. یعنی چیزی كه باعث شد تقویت شوید ایمانتان بود.
بعد می فرماید در جنگ خندق سوره احزاب آنچه كه باعث شكست كفار شد بی ایمانی آنها بود و چیزی كه باعث پیروزی شما شد باز هم ایمانتان بود. در فتح مكه هم پیامبر با ده هزار نفر حركت كرده از مدینه به سر مكی ها می رود. وقتی وارد می شوند، مكه مثل یك كاسه است.
حمید صداقت
منبع : روزنامه شرق