پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


فوق لیسانسه ها بیکارند چه برسد به لیسانسه ها


فوق لیسانسه ها بیکارند چه برسد به لیسانسه ها
ارتباط میان علم و کار خیلی روشن و بدیهی است. هر کار و حرفه یی به علم و تخصصی وابسته است. یا به عبارتی با هر دانشی نمی توان هر کاری را انجام داد .
البته کار به معنای صحیح و درست، نه صرف پذیرفتن سمت و مسوولیتی - مثلاً از کسی که جامعه شناسی می خواند نمی توان توقع داشت طراحی و تولید بدنه خودرو را بر عهده بگیرد، همان طور که از یک مهندس متالورژ نمی توان توقع داشت مثلاً در مورد نیازهای جامعه دست به تحقیقات گسترده بزند. از سویی منظور نگارنده از ارتباط مستقیم میان علم و کار، رابطه یک به یک میان رشته های علمی و تقسیمات حرفه یی نیست. یعنی منظور از ارتباط تنگاتنگ میان علم و کار، این نیست که هر رشته علمی فقط به یک حرفه خاص منجر می شود. علوم پایه و علومی که موضوع کلی دارند، کاربردهای بیشتری نسبت به علوم جزیی تر دارند. مثلاً ریاضیات کاربرد وسیع تری نسبت به تمامی رشته های فنی و مهندس دارد، چون موضوع ریاضیات- یعنی چیزی که ریاضیات به شناخت آن می پردازد- خیلی کلی تر از موضوعاتی مانند بررسی سازه های ساختمانی و طراحی ابزارآلات مختلف است. بر خلاف آنچه در جوامعی مانند ما متداول شده، علوم پایه و محض و رشته های علوم انسانی، کاربرد بسیار بیشتری نسبت به علوم فنی و مهندسی و پزشکی دارند. اما در واقع در اذهان عمومی طوری مساله معکوس جا افتاده که مثلاً برای فارغ التحصیلان رشته ادبیات جز تدریس و نویسندگی و نهایتاً ویرایش و اصلاح نسخ مختلف اعم از کهن و به روز، کاربرد دیگری نمی توان در نظر گرفت، همین نگرش در بروز نگاه اشتباه جدیدی میان تخصص گرایی و اشتغال نیز موثر بوده است. وقتی گفته می شود «برای فوق لیسانسه ها کار نیست، چه برسد به لیسانسه ها»، همان اشتباه فوق اینجا نیز تکرار شده است. ساختار آموزشی کنونی در دانشگاه ها طوری طراحی شده که ارتقای آن به منزله جزیی تر شدن موضوع آن رشته تحصیلی است، نه کلی تر شدن آن، اصلاً واژه تخصص، از خاص گرفته شده، خاص نیز در مقابل عام مطرح است.
حال چطور ممکن است خاص بیاید و جای عام را بگیرد، عام و کلی به منزله شمار و شمول بیشتر مطرح است، و طبیعی است چیزی که کلی و عامی تر نسبت به چیز یا چیزهای دیگر است، باید در سطح جامعه بیشتر یافت شود، نه اینکه کمتر و محدودتر باشد. وقتی مثلاً کسی از مقطع لیسانس به فوق لیسانس قدم می گذارد، همان طور که اشاره شد، خاص تر به شناخت مسائل می پردازد، و در این حالت چطور ممکن است جای دیگران آن هم اکثریت را بگیرد؟، نمودار تحصیلی کنونی مانند هرمی چهار وجهی است که هر چه ارتقا می یابد خاص تر و محدود تر می شود. اگر قاعده هرم را در نظر بگیرید مستطیل است و هر چه از قاعده به سمت راس حرکت می کنیم، حجم کمتر و کمتر می شود. به عبارتی برای مدارک فوق لیسانس و دکترا ذاتاً فرصت شغلی کمتری مطرح است، چون موضوع تخصص آنها نسبت به مقاطع پایین تر محدود تر و خاص تر شده است. مثلاً کسی که لیسانس متالورژی گرفته، قادر است در زمینه های زیادی مانند جوشکاری، ریخته گری، شکل دادن، بررسی های غیرمخرب، خوردگی و... فعالیت کند. اما فوق لیسانس متالورژی که در یکی از این موضوعات مذکور تحصیلات خاص کرده کارایی اش خاص تر و محدود تر شده است. اگر استدلال شود کسی که فوق لیسانس دارد، از علم و دانش لیسانس هم برخوردار است و از همین رو فرصت های شغلی بیشتری باید نصیبش شود، جواب این است که نظام آموزشی کنونی در اقصی نقاط جهان طوری است که فرد متخصص در مدارک بالا چنان درگیر نگاه ریز و جزیی و متمرکز روی موضوع تحقیقش می شود که از سایر موضوعات حتی مرتبط، غافل می ماند و عملاً اکثر معلومات خود در مقاطع پایین را فراموش خواهد کرد، بروز رشته های بین رشته یی دقیقاً برای ارتباط همین مسائل اند.
آن دسته یی که تصور می کنند با ارتقای تحصیلی امکان بیشتری برای جذب در بازار کار برایشان فراهم می شود، هنوز به جد و جهد به بررسی ساختار آموزشی نپرداخته اند. عدم آگاهی به فلسفه علمی - آموزشی معاصر موجب بروز طرز تلقی های مخربی شده است. مثلاً تصور می شود کسانی که ارتقای تحصیلی می دهند، جای دیگران را در فضای کاری می گیرند، در صورتی که همان طور که گفته شد، اصلاً این طور نیست. این گزاره نادرست شیوع یافته را به شکل منسجم تری هم می توان رد کرد. در فلسفه علم گفته می شود علوم از سه طریق از هم تمییز داده می شوند؛
۱) موضوع
۲) هدف
۳) روش.
هیچ دو رشته تحصیلی را نمی توان یافت که در هر سه عامل فوق یکسان باشند زیرا یکسانی این سه، نقض فرض تفکیک علوم است. اولین نتیجه ساده یی که می توان گرفت این است که هیچ دو رشته تحصیلی جای همدیگر را در عالم وجود نمی گیرند. حال عالم هر رشته یی هم چون در محدوده علم منتخبش قرار می گیرد، هیچ دو عالمی در هیچ دو رشته یی ذاتاً نمی توانند جای یکدیگر را بگیرند، یا به عبارتی کاربرد هیچ دو رشته تحصیلی نمی تواند دقیقاً یک نقطه یکتا باشد.
پس هیچ گاه فارغ التحصیلان رشته های مختلف جای همدیگر را نمی گیرند، متخصصان رشته های مختلف طبیعی است که برای تحقق طرح های خود با یکدیگر همکاری کنند، اما این همکاری دقیقاً به معنای نیاز آنها به هم است، چون اگر متخصصان رشته مفروض الف به تنهایی قادر به انجام کاری بودند، لزومی به برقراری ارتباط با متخصصان دیگر احساس نمی شد. سوال مهم دیگری که در پایان باید به آن پاسخ داده شود، این است که جوامعی مانند ما چون جوامع مترقی نیستند، در ارتباط میان علم و کار ضعیف اند و به عبارتی نتوانسته اند برای هر رشته تحصیلی مابه ازایی ایجاد کنند. جامعه یی که از طرفی رشته های گوناگون دانشگاهی و تحصیلی دارد و از طرفی تصور می کند فقط عده معدودی از رشته های تحصیلی کاربرد دارند، دچار دوگانگی شدیدی شده و اصلاً فلسفه جامعه و علم را درک نکرده است. این جامعه، جامعه سطحی است که قادر به پوشش دادن عمق ها - همان تخصص ها - نیست. در چنین شرایطی باید زمینه های ارتباط علم و کار به درستی مهیا شود، نه آنکه فقط درباره آن حرف زده شود.
پویا سالم کار
منبع : روزنامه اعتماد