سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

فیلسوف ضد فلسفه


تاریخ زندگی غزالی را می توان به پنج دوره خلاصه نمود. كه در هر كدام از این دوران وقایعی را از سرگذرانیده است و گاه هم نكته عطفی در زندگی سراسر علمی و جستجوی او بوده است، چرا كه زندگی خود را با عشق به حقیقت شروع كرده بود و در سراسر این زندگی علمی، عشق به حقیقت موج می زند.
وجه تسمیه غزّالی به تشدید زاء: چون پدرش پشم ریس بوده و پشم ریس یعنی غزّال لذا او را به نام حرفه پدرش خوانده اند.
قول دیگری می گوید (غزالی) با تخفیف (زاء) درست است. و غزالی منسوب است به قریه غزاله كه در نزدیكی شهر طوس واقع بوده است.(۱)
دورة اول زندگی غزالی دوران فقر و تنگدستی
دورة اول زندگی او از لحظه تولد یعنی سال ۴۵۰ ه ق، شروع شده و تا سال ۴۶۵ ادامه داشت. در سال ۴۵۰متولد شد و هنوز سه سال و بقولی پنج سال بیشتر از عمرش نگذشته بود كه حامی اصلی زندگی یعنی پدرش را از دست داد. پدر كه به شغل پشم ریسی مشغول بود ذخیره ای اندك برای فرزندان بجای گذاشت كه بعد از چند سال یعنی در سال ۴۶۵، تمامی ذخیره به پایان رسید و دو كودك بجای مانده یعنی ابوحامد و برادر بزرگوارش احمد، را راهی مدارس علوم دینی آن روز كه اندك شهریه ای به طلاب می دادند نمود.
دورة دوم، دوران آشنائی با مبانی فقه و كلام
دورة دوم زندگی غزالی كه می توان آنرا دوران جوانی او نامید از سال ۴۶۵ تا ۴۷۸ بطول انجامید. بعد از ورود به مدرسه در شهر طوس و خواندن مقدمات چند صباحی در درس ابوعلی احمد رازكانی به فقه شافعی مشغول شد و مقدمات فقه را فرا گرفت.
بعد از آن وارد جرجان گرگان شد و در درس فقه شركت نمود تعلیقه ای از تقریر درس استاد فراهم نمود كه ظاهراً قبل از سال ۴۷۰ بوده است. دوباره به طوس برگشت و سه سال در زادگاه خود ماند و چون آوازه نظامیة نیشابور را شنید عازم آن دیار گشت و در درس امام الحرمین حاضر گشت. در همین دوران بود كه با حكیم عمر خیام آشنایی یافت. با وفات امام الحرمین در سال ۴۷۸ تحصیل او هم در نیشابور پایان یافت.
دورة سوم، دوران شكوه و جلال مادی
بعد از فوت امام الحرمین غزالی به لشكرگاه رفت، تا در محضر خواجه نظام الملك وزیر- كه علمای شافعی و دیگران را كه به آنجا رفت و آمد داشتند دور خود جمع نموده بود-تلمذ كند.
غزالی به مدت شش سال در لشكرگاه ماند و بخاطر مناظرات و مباحث علمی مورد توجه وزیر قرار گرفت، لذا خواجه او را بعنوان استاد به مدرسة نظامیة بغداد فرستاد (۴۸۴).
بعد از چهار سال ماندن در بغداد و مرگ خواجه نظام الملك و سلطان ملكشاه كه در سال ۴۸۵ واقع شد، غزالی در سال ۴۸۸ بعد از یك بحران روحی كه تقریباً شش ماه بطول انجامید، نظامیه را رها كرد و به بهانه سفر حج از بغداد بیرون آمد.
دوره چهارم، دوران حیرانی و سرگردانی
پس از بحران روحی، غزالی نظامیه را ترك نمود و با پوشیدن لباس صوفیانه به شام و قدس رفت و در سال ۴۸۹ به حج مشرف گردید. در سال ۴۹۰ قصد بازگشت به وطن نمود كه در رباط ابوسعید بغداد دنبالة احیاء العلوم را كه نوشته بود تدریس كرد و در آغاز دوازدهمین سال ترك بغداد، فخر الملك پسر نظام الملك از او برای تدریس در نظامیه نیشابور دعوت كرد (۴۹۹).
دورة پنجم ، دوران بازگشت به خود
دورة پنجم زندگی او از سال ۴۹۹ تا ۵۰۵ كه سال وفاتش بود ادامه یافت. به اصرار فخرالملك و اشاره سلطان سنجر مشغول تدریس در نظامیه نیشابور شد و با مرگ فخر الملك در سال ۵۰۰ (به دست باطنیه) بخاطر تحریك فقهاء نیشابور بر ضد وی به درگاه سلطان سنجر احضار شد، پس از آن ترك تحصیل نموده و انزوا اختیار كرد (از سال ۵۰۲ یا ۵۰۳) و تا آخر عمر خودش در آنجا ماند.در سن ۵۵ سالگی (۵۰۵ هـ ق) در طوس وفات یافت و در كابران به خاك سپرده شد.(۲)
حیات فكری و روحی غزالی
بخش اول: سرچشمة افكار و دغدغه های فكری غزالی
الف: ضعف حكومت و قدرت فاطمیان:غزالی كه در نیمة دوم قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) متولد شده بود، با دورانی مواجه شد كه آنرا می توان عصر انحلال و ضعف سیاسی و نظامی و عصر انحطاط در اخلاق و جمود فكری دانست، اركان قدرت از مدت ها پیش متزلزل شده بود و نهضت اسماعیلیه و دعوت فاطمیان سرتاسر عالم اسلامی را گرفته بود، تركان سلجوقی حكومت را بدست گرفته و در عصر آلب ارسلان مدارس نظامیه دایر می گردید. تأمین این مدارس هم برای دفاع از اصل سنت بود. و این مدارس در مقابل مدرسة الازهر مصر بود، كه بخاطر تأیید و یاری مذهب شیعه ساخته شده بود.
ب: اختلافات فرقه ای: آنچه بیشتر از همه غزالی را به خود مشغول می ساخت. اختلافات فرقه ای بین مردم در خراسان و جرجان بود. كه بعضی در فروع دین اختلاف داشتند مثل حنفی و شافعی و بعضی در اصول هم اختلاف داشتند و همه با هم متفقاً با شیعه مخالف بودند. غزالی كه شخصی تیزبین بود در نظر اوّل دانست كه بسیاری از معتقدات انسان از طریق تقلید حاصل می شود و به این حدیث از پیامبر توجه كرد كه فرمود: كل مولود یولد علی الفطره فَاَبَواهُ یهُودانِهِ و ینصرانه و یمَجسانه . لذا از خود می پرسید مگر نه این است كه ترسازاده در خانه پدر ترسا می شود و جهود در خانه جهود و ... پس برای رسیدن به یقین و حقیقت چطور باید اینها را به كناری زد و به واقع رسید؟ این اوّلین سؤالی بود كه در تمام طول زندگی غزالی او را به دنبال خودش می كشید.
غزالی كه آدمی مذهبی و غم خوار دین بود، وقتی با این مشكلات روبرو شد، در صدد حل مشكلات و غوامض برآمد و برای این كار به هر علمی چنگ زد، در فقه و منطق و فلسفة كلام بر دیگر اقران برتری یافت.
از طرفی جاه طلبی علماء و بحثهای جدلی آنان در مورد اعتقادات، از طرف دیگر نزاع های بین عوام مردم كه گاه منجر به قتل و كشتار می شد، از طرفی دیگر هم خود غزالی دنبال معرفت یقینی بود و این معرفت را در حسّیات و ضروریات می جست، كم كم به این فكر افتاد كه حسیات و ضروریات هم می توانند مورد شك واقع شود (چرا كه سایه را ساكن می بینی بعد از چند لحظه می بینید حركت كرد) ستاره را كوچك می بینی در حالی كه علم ثابت كرده از زمین بزرگتر است و ... كه در همة این حالات حكم عقل مخالف محسوسات است. پس باید به حكم عقل اعتماد نمود مثلاً به بدیهیات باید اعتماد كرد ( مانند سه كوچكتر از ده) ولی بعد با خود گفت از كجا معلوم كه اعتماد تو به عقلیات از نوع اعتماد به محسوسات نباشد
قاضی عقل اعتماد به محسوسات را از بین برد. چه معلوم كه اعتماد عقلی را هم قاضی دیگر تكذیب نكند.
دوران شك و سرگردانی
این مرحله را می توان مرحله شك نام نهاد كه غزالی نه تنها در مسائل عقلی و دینی و روحی به شك افتاد، بلكه در همه چیز شك كرد. تا آنجا كه ایمان خود را از دست داد. در كتاب جواهر القرآن به این مطلب اشاره دارد.
غزالی در محسوسات شك كرد و به علاج آن پرداخت ولی چنان ریشه دوانده بود كه نتوانست آنرا رفع نماید كه گفته اند رفع شك میسّر نشود مگر به دلیل و ادله دینی هم جز از تركیب علوم اولیه حاصل نشود. و اگر علوم اولیه ثابت نباشند نمی توان به دلیل آنها اعتماد نمود. بقول خود غزالی این شك بیش از دو ماه بطول نینجامید كه خداوند شفاعت عنایت كرد و نفس به صحت و اعتزال باز آمد و به ضرورت عقلی اعتماد نمود ..(۳)
غزالی بعد از رهایی از شك جویندگان حقیقت را به چهار گروه تقسیم نمود:۱. متكلمان: كه خود را رأس رأی و نظر می دانند.۲. فلاسفه: كه خود را اهل برهان و منطق دانند.۳ . باطنیه: پندارند اصحاب تعلیمند و مدعی اقتباس علم از امام معصوم (ع)۴. صوفیه: از خواص اهل حق و اهل شاهد كاشفه دانند.تعجب در این است كه چرا غزالی حقیقت را منحصر در این چهار طریقه دانسته و به دیگر مذاهب معروف در اطراف خود توجه نكرده است. غزالی در مورد هر كدام از این چهارگروه نظر داده است.
بخش دوم: نظر غزالی در مورد علوم
علم كلام
علم كلام بی حاصل است ولی در رفع شبهات و رفع شكوك بكلی بی فایده نیست. و غالباً علم كلام را چون داروئی می داند كه جز به تجویز پزشك معالج مفید نیست.در كتاب الاقتصاد فی الاعتقاد فایده علم كلام را دفع شبهه دانسته و می گوید جائی كه شبهه نباشد اشتغال به این حرفها بی فایده بوده و چیزی بر اعتقاد انسان نمی افزاید و اگر اهل بدعت نبودند اشتغال به این حرفها ضرورت نداشت.در كتاب (احیاء العلوم الدین) كلامی ها را مانند نگهبانان راه حج می داند و گوید آنچه از علم كلام حاصل آید را می توان از قرآن و حدیث هم بدست آورد.
فلسفه
غزالی می گوید پس از فراغت از علم كلام به فلسفه پرداختیم، بیش از دو سال طول نكشید كه بدون استاد به رموز فلسفه پی بردم. آخر بر من معلوم شد كه این علم هم دردی را دوا نمی كند و بیشتر مسائلش تخیل و چشم بندی است. عمدة فلاسفة را سه دسته یافتم كه عبارتند از دهری و طبیعی و الهی و فلسفه به پنج قسم منطق و طبیعیات و ریاضیات و الهیات می پردازد. بعد می گوید منطق و ریاضیات علم برهان است و كاری به حقایق دینی ندارد. طبیعیات هم جزء احكام نظری است وسیاست هم كه دسته ای مربوط به امور دنیوی و دسته دیگر اخلاقی است. بیشتر اشتباهات و خلافكاری های فلاسفه در بخش الهیات و عمده اشتباه فلاسفه را در ۲۰ مسأله می دانست كه از این ۲۰ مسأله ۱۶ مسأله در الهیات و ۴ مسأله دیگر در طبیعیات بود.
منطق و فلسفه بعد از قرن دوم هجری با ترجمه ابن مقفع وارد حوزه اسلام شد و در قرن سوم فلاسفه بزرگی مثل ابن راوندی و كندی به بحث های فلسفی پرداختند. در قرن چهارم با اسلوب فكری و خلاقیت فارابی رونق یافت و در قرن پنجم توسط ابن سینا به اوج خود رسید. متكلمان اسلامی درصدد برآمدند تا مسلح به فلسفه شده و از دلائل فلسفی برای دفاع از دین برخیزند ولی بهرحال فلسفه به قدرت خود باقی بود و بعنوان دژ خلل ناپذیری احساس می شد.غزالی با مطالعه كتب فلسفی ابن سینا و فارابی و وسائل اخوان الصفا به نقد و رد دلائل فلسفی پرداخت فلذا ۲۰ مسأله فلسفی را مطرح ساخت و در این ۲۰ مسأله عقاید فلاسفه را باطل اعلام كرد.(۴) و درسه مساله اتهام كفر به فلاسفه زد كه عبارتند از:. الف) قدیم شمردن عالم ب) عدم علم خداوند به جزئیات ج) مسأله معاد (معاد جسمانی) – فیلسوفان برانگیخته شدن تن ها و وجود بهشت و ...را قبول ندارند و همه را مثالیهایی از ثواب و عقاب روحانی می دانند..
لذا غزالی می گفت راه عقل تنها راه رسیدن به حقیقت نیست.
البته این بدان معنی نیست كه اصلاً عقل را باید كنار گذاشت. بلكه غزالی خودش هم ادراك حقیقت از طریق برهان را غیرممكن نمی دانست بلكه می گفت تعداد محدودی به حقیقت می رسند.
نكته قابل توجه اینكه می گفت فلاسفه راه هایی را در رعایت شروط برهان در منطق ذكر می كنند ولی خودشان در علم آنرا بكار نمی برند. لذا استدلال آنان در باب علم الهی اتقان استدلال آنان در سایر مسائل را ندارد.
غزالی و سایر فرق اسلامی: غزالی و تصوف اساس تصوف بر وارستگی و زهد و كشف حقایق بطریق سیر و سلوك بود. این مسلك در هر دین و مذهبی بوده است و ریشه تاریخی نمی توان برای آن بیان كرد ولی در اسلام خصوصاً ایران رنگ مذهبی و جنبش فكری داشت. قول مشهور ظهور تصوف را از قرن دوم دانسته و می گویند در آغاز بسیار ساده و بی پیرایه ظاهر شدند ولی بتدریج از سادگی خارج شده و به حزب گرایی گروید. در قرن سوم با سایر عقاید عرفانی و مسلك اشراقی و رواقی یونان و فلسفه پهلوی ایران درآمیخت و بصورت اسرارآمیزی جلوه نمود. در قرن چهارم شیوع بسیار زیادی در ممالك اسلامی بخصوص ایران یافت. قرن پنجم: زمان غزالی دوره ترقی كامل صوفیه، تشكیلات صوفیه همچون خانقاه و نظایر آن بود و در این زمان بیش از هر زمان دیگر رواج یافت و خواجه نظام الملك هم از این طریقه طرفداری كرد. شیخ طریقه غزالی ابوعلی فارسی بود، البته غزالی خودش هم در سیر و سلوك كوشش نمود. پیوستن دانشمندی مثل غزالی به صوفیه و اهتمام او در استوار ساختن لباس تصوف، تأثیر بسزایی گذاشت و نشر عقاید و مؤلفات غزالی در عالم تصوف انقلابی عظیم ایجاد كرد. بعد از اینكه فلسفه و كلام را ناكارآ تشخیص داد. بسراغ تصوف رفت. خودش گوید: چون از این علوم فراقت یافتم، روی به طریقه صوفیه نهادم و دانستم كه معرفت طریقة ایشان به دو چیز است، علم و عمل. برای من علم آسانتر از عمل بود. پس به تحصیل و تعلیم علوم آنان پرداختم تا به عمق علوم آنان پی بردم. پس بر من روشن شد كه به عمق حقیقت ایشان با تعلیم نتوان رسید، بلكه با ذوق و حال و تبدل صفات باشد... از این پس اندیشه های ناكامی دنیا و جاه و جلال... چندین ماه روح او را فشار می داد و سرانجام پس از بحرانی طولانی در ماه رجب ۴۸۸ به اوج بحران رسید و او را وادار به فرار از مدرسه نمود.(۶) البته صوفی شدن غزالی هم چنین بود كه دنبال طهارت می گشت، و طهارت را در چهار چیز می دانست. الف: طهارت ظواهر از خباثت و پلیدی. ب: تطهیر جوارح از جرائم. ج: تطهیر قلب از اخلاق مذموم ناپسند. د: تطهیر بستر از ماسوی الله(۷) خدا در نظر غزالی غزالی وجود خدا را فطری دانسته، مع ذلك برای اثبات وجود خدا به اقامة دلیل می پردازد و دلائلی از شرع و عقل می آورد. دلائل شرعی او از قرآن است، زیرا وجود خدا را راه پرفروغی می داند كه خداوند بوسیلة قرآن در پیش پای ما نهاده است. در دلایل عقلی هم می گوید كسی كه از اندك عقل برخوردار باشد، چون اندك تفكری در مضمون آیات نماید و نظری در عجائب آفرینش بیفكند و به بدایع خلقت حیوانات و نبات نظر افكند، درمی یابد كه این ترتیب محكم از صانع مدبّر و فاعل قادر بی نیاز است.
پیامبر
دین اسلام ناسخ ادیان گذشته است. می گفت در تمام مسائل باید به عقل رجوع كرد و از پیروی كوركورانه اجتناب نمود. اِلّا در مورد پیامبر كه از وحی خبر می دهد و در معرض خطا نیست می توان از او تقلید كرد.(۹) امام غزالی بشدّت در مقابل فاطمی ها ایستاد. و نظر آنان در مورد متابعت از امام معصوم را رد می كرد چرا كه فاطمی ها راه نیل به معرفت واقعی را اطاعت از امام و تعلیم او نشان می دادند ولی غزالی می گفت امام آن است كه رأی بیشتر از خلق داشته باشد و شرط لازم اسلام از تكلیف پنج چیز است: مرد، ورع، علم، نسب قریش
در مقابل این سؤال حسن صباح كه می گفت: در معرفت حق آیا عقل كافی است یا نه؟ اگر كافی است پس هر كس را به عقل خودش واگذارید. اگر كافی نیست پس تعلیم معلم لازم است كه همان امام معصوم است.
غزالی این سؤال را طرح می كرد: آیا صرف ادعا در باب امام معصوم كافی است یا نه؟ اگر كفایت می كند دلیلی بر ترجیح ادعای شمانیست و اگر صرف ادعا كافی نیست پس باید به عقل مراجعه كرد. گرچه این پاسخ جالبی بود ولی بقول فخر رازی این پاسخ فقط نشان می دهد وجود عقل ضرورت دارد و این را حسن صباح هم رد نمی كرد چون می گفت بدون عقل قول معلم را هم نمی توان فهمید در واقع حسن صباح می خواست دعوی اشعریان مبنی بر كفایت عقل را رد كند و الّا خودش هم می دانست عقل ضرورت دارد. نتیجه آنچه در یك نیم نگاه به غزالی بدست می آید این است كه در زمان او اوضاع زمان پر از مكر و حیله و اختلافات فرقه ای بود و اوضاع اصالت روش اسلام را برای مردم تارمی ساخت لذا برای اسلام و بنای آن احساس خطر میكرد... غزالی دغدغه رسیدن به حقیقت را داشت ولی چون از طریق فلسفه بنظر خودش نمی توانست به آن برسد، كاملاً فلسفه را رها نموده و حتی ضدفلسفه شد تا جائی كه او را فیلسوف ضدفلسفه خوانده اند. ولی در بحث های اعتقادی غزالی چون پیش زمینة فكری اش اشعری مذهب بود- هر چند سعی می كرد خودش را رها ساخته تا بتواند به سرچشمة حقیقت برسد- در نهایت این افكار مانع رسیدن او به حقیقت در تمام زمینه ها بود. از جمله بحث لعن بر یزید كه چهره ای سیاه تر از چهره او در تاریخ سراغ نداریم ولی غزالی به خاطر پیش زمینه فكری اش آنرا توجیه نموده و لعن بر یزید را جایز نمی دانست.
پی نوشت
۱. نزاع میان دین و فلسفه، دكتر رضا سعادت‎/ ۲. تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، حناالفاخوری‎/ ۳.فرار از مدرسه، عبدالحسین زرّین كوب‎/ ۴. ا لمنقذ من الضلال: غزالی / ۵.دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج?‎/ ۶.فرار از مدرسه، عبد الحسین زرین كوب‎/ ۷.احیا علوم الدین ، غزالی‎/ ۸ . سیر فلسفه در ایران، علّامه اقبال لاهوری‎/۹.تهافة الفلاسفه، غزالی و غزالی نامه، علّامه جلال الدین همایی؛

مروری بر زندگی و افكار ابوحامد محمد غزالی
منبع : خبرگزاری فارس