سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

شولا پوشان پشتون کابوس غرب


شولا پوشان پشتون کابوس غرب
اظهارات روز یکشنبه ۱۶ ژوئن " حامد کرزای " رئیس جمهور افغانستان مبنی بر تهدید حمله به درون خاک پاکستان برای مبارزه با طالبان این کشور و تروریست های پشتون در مناطق مرزی بین دو کشور را باید با اهمیت تلقی کرد. کرزای در این تهدید خود می گوید که " افغانستان حق دفاع از خود را دارد و این بار بیت الله محسود و ملا عمر پاکستانی را در خانه هایشان مورد هدف قرار می دهیم ". این موضوع از دو جنبه کاملا متفاوت می تواند مهم تلقی شود و خارج از اینکه شاید کرزای این سخنان را در حالت عدم تعادل عصبی به خاطر حمله بزرگ طالبان به زندان قندهار و فرار حدود ۳۵۰ تن از شبه نظامیان این گروه بیان کرده باشد، قابل تامل خواهد بود. یکی اینکه بحث در حیطه نبرد فیزیکی با بنیادگرائی تروریستی در قالب جنبش طالبان و القاعده پی گرفته شود و دوم یا شاید مهمتر از آن بحث ظهور یک آلترناتیو منطقه ای در قالب همگرائی پشتونیسم، خارج از مرزهای جغرافیائی افغانستان و پاکستان مورد کنکاش قرار گیرد. حمله به زندان قندهار در هفته اخیر که از سوی یک سخنگوی نظامیان ناتو حمله موفقی از سوی طالبان بوده است به این بحث دامن زده است که طالبان نسبت به گذشته قدرتمندتر شده اند. هم زمانی این حمله و کشته شدن ۴ سرباز آمریکائی و همچنین ۵ نظامی بریتانیائی در هفته قبل موضوع حضور نیروهای ناتو در افغانستان را برای افکار عمومی و دولت های اروپائی به یک کابوس غیر قابل حل تبدیل کرده است. از یک سو ایالات متحده، دیگر اعضای ناتو را تحت فشار قرار داده است که با اعزام نیرو به جنوب افغانستان در عرصه میدانی جنگ مشارکت بیشتری داشته باشند و از سوی دیگر دولت های اروپائی هم اکنون زیر فشار افکار عمومی ملت های خود برای خروج از دامنه های هندوکش قرار گرفته اند. این پارادوکس موجب شد تا در کنفرانس وزرای دفاع ناتو در بروکسل با تمام اصرار " رابرت گیتس " وزیر دفاع آمریکا برای مشارکت بیشتر اروپاهائی ها در جنوب افغانستان هیچ تعهد مشخصی از سوی آنان ابراز نشود. به یک تعبیر می توان گفت که کشتی پیمان آتلانتیک شمالی در افغانستان به گل نشسته است هر چند که این کشور از همان ابتدا نیز در جغرافیای خود هیچ راهی به دریا نداشت و کشتی رانی در آن از پیش هم سرنوشت معلومی داشت. روس ها که تجربه حضور و جنگ در افغانستان را دارند در طی این سال ها با خشنودی از گرفتاری رقبای غربی خود در افغانستان، بارها بر این مسئله تاکید داشته اند که آنان از تجربه بسیار ویرانگر ما درس عبرت نگرفته اند. بحث حضور ناتو در افغانستان و چرائی عملکرد آن تنها یکی از ابعاد مشکل کنونی است در حالی که افغانستان هم اکنون تبدیل به عرصه ای برای منازعات چند جانبه شده است که در یک ارتباط دیالکتیکی با هم قرار دارند. نادیده گرفتن هر کدام از این ابعاد و بهای بیش از اندازه به دیگر ابعاد می تواند به زایش یک موجود ناقص الخلقه منجر شود که بیش از آنچه مایه مباهات والدین باشد موجب گرفتاری آنان خواهد بود.
▪ نبرد فیزیکی با طالبان و جنبش های همسو : این بعد از مسئله افغانستان تاکنون در وضعیت نظامی – امنیتی مورد بررسی قرار گرفته و حتی ظرافت های بسترسازی فرهنگی – اجتماعی آن معمولا نادیده گرفته می شود. از سوی دیگر مشکلات فعلی منازعه در افغانستان آن چنان ذهن سیاستمداران و تحلیلگران را به خود مشغول کرده است که زیربنای ویران اقتصادی در این کشور فقیر که به طور عینی شالوده تمام هنجارشکنی ها، جنگ داخلی، تجارت و تولید مواد مخدر، بیسوادی و مهاجرت می باشد، جدی گرفته نمی شود. پیشروی گام به گام طالبان در شرایطی که حدود ۴۵ هزار نیروی تحت امر ناتو در این کشور عقب افتاده، با مدرن ترین تجهیزات مسئولیت حفظ امنیت را به عهده دارند، می تواند برای دولت کابل و ائتلاف غرب بسیار آموزنده تلقی شود. اصولا تروریسم و نیروهای شبه نظامی طالبان را نباید به صورت گروه چریکی نخبه گرا با مکانیزم کمی و عددی مورد توجه قرار داد چرا که آنان در طی سال های گذشته به یک جنبش توده ای – ارتجاعی تبدیل شده اند که عضوگیری برایشان بسیار آسان می باشد. این همه خبر و ادعا از سوی نیروهای ناتو یا دولت افغانستان مبنی بر کشتن تعداد زیادی از نیروهای طالبان در نبردهای کنونی بیش از آنچه نقطه مثبتی برای نیروهای ائتلافی باشد، نشاندهنده این واقعیت است که نفوذ طالبان در میان مردم افغانستان تا به آن حد گسترده است که با توجه به حجم تلفات هر روزه بدنه شبه نظامی و اجتماعی آنان حجیم تر می شود. عدم بازسازی اقتصادی این کشور و نبود برنامه مدون برای ریشه کنی بیسوادی در کنار نارضایتی مردم از اشغال کشورشان به دست نیروهای خارجی که با توجه به بافت فرهنگی افغانستان به تقابل مسیحیان با مسلمانان در قالب جنگ صلیبی نیز تعبیر می شود، فضای مطلوبی را برای طالبان جهت سمت دهی به افکار عمومی بوجود آورده است. غرب باید به این مسئله بیاندیشد و از خود سوال کند که چرا در بین نیروهای ائتلاف حاضر در افغانستان نظامیان مسلمان یا وجود ندارند یا اینکه اصلا قابل اعتنا نمی باشند. از دو حال خارج نیست یا اینکه نیروهای ناتو حاضر به سپردن امور به دست صلحبانان مسلمان که با ساختار اجتماعی – فرهنگی افغانستان عجین می باشند، نبوده است یا اینکه کشورهای مسلمان که اکثرا حتی متحدین درجه یک ایالات متحده نیز می باشند حاضر به رویاروئی با شبه نظامیان بنیادگرای اسلامی نبوده اند. در اینجا می توان پاسخ هر دو سوال را با این فرض داد که در هر دو صورت آنچه هم اکنون در افغانستان در حال انجام است با تلقی، شناخت و خواست منطقه ژئوپلتیکی پیرامون این کشور همخوانی نداشته است. به گذشته برنمی گردیم که غرب برای مبارزه با شوروی از محیط فرهنگی افغانستان چگونه استفاده کرد و جنبش های ستیزه جوی با تفکرات طالبانی را ایجاد کرد ولی آنچه امروز مایه نگرانی می باشد اشتباه دوم آنان است که بار دیگر بدون شناخت درست از اوضاع بومی و منطقه ای برای حل مسئله، صورت مسئله را انکار می کنند.
▪ ایجاد آلترناتیو پشتون : پاکستان و افغانستان هر کدام زمانی که یکدیگر را در خصوص دخالت در امور داخلی خود مورد انتقاد و تهدید قرار می دهند هم ذیحق می باشند و هم از واقعیت و اصل مسئله دور خواهند بود. اینکه از دهه ۷۰ میلادی با مشارکت هژمونیک و اطلاعاتی آمریکا، پول و لجستیک و شکل دهی تئوریک در قالب رسوخ وهابی گری توسط عربستان و سازماندهی ، رهبری و هدایت نظامی پاکستان، گروه های شبه نظامی جهادی سرزمین افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار می دادند، نباید شک کرد. اما امروز جنبشی در منطقه شکل گرفته است که نه تنها افسار آن از دست سه ظلع سازنده آن خارج شده است که حتی با فروپاشی دژهای دشمن گذشته و تغییر جهت این مولود ویرانگر، یک موقعیت متفاوت در ژئوپلتیک منطقه ای شکل گرفته است. پشتون ها که تقریبا با جمعیت ۳۰ میلیونی خود در پاکستان کانون بنیادگرائی طالبانی به شمار می آیند هم اکنون در ائتلاف با پشتون های افغانی که بعد از حمله به این کشور از قدرت ساقط شده اند، در یک همسوئی و اتحاد بنیادین فراتر از مرزهای جغرافیائی حاضر نقش آفرینی می کنند. اینکه در غرب از نفوذ طالبان افغانی در مناطق قبایلی پاکستان اظهار تعجب می شود و گاها حل مشکل را فقط در حیطه اختیار دولت اسلام آباد می بینند یک ساده انگاری و توهم بیش نیست. هر چند که تا به امروز نیز مشخص بوده که ارتش پاکستان و اداره اطلاعات خارجی آن بزرگترین حامیان طالبان و القاعده بوده اند، چنانچه شاید بتوان این ادعا را هم داشت که قدرت گیری طالبان در میانه دهه نود میلادی بیش از هر چیزی به کمک این طیف نظامی در اسلام آباد منوط بوده است. هم اکنون برای تحلیل مسائل افغانستان لازم است که از چیزی به عنوان پشتونستان در تحلیل نام برد چرا که تجربه و آموزه های سال های اخیر نشان داده است که امثال بیت الله محسود و ملا عمر قبل از اینکه به دو کشور متفاوت وابسته باشند به یک ساختار قبیله ای، تفکر، منافع، محیط جغرافیائی و فرهنگی تعلق دارند.
این موضوع مهم معمولا از سوی سیاستمداران و تحلیلگران نادیده گرفته می شود و همین عدم شناخت موجب گمراهی در تحلیل خواهد شد. به همین دلیل برای حل مشکل افغانستان هم زمان می بایست در صدد حل مشکل جنوب پاکستان هم بود و این دو موضوع را به عنوان یک کل واحد مورد بررسی قرار داد. در این خصوص نیز دو راه بیشتر نمی تواند وجود داشته باشد با اینکه با ساز و کار کنونی دولت " گیلانی " نخست وزیر پاکستان برای مذاکره و مصالحه با رهبران قبایلی موافقت کرد یا اینکه جنگ را هم زمان در دو جبهه متعلق به پشتون های دو سوی مرز گسترش داد. هر دو راه نیز مشکلات خاص خود را خواهد داشت که در اولی مشروعیت نسبی بنیادگرائی پشتون و در دومی خطر گسترش منازعه و برهم خوردن توازن منطقه ای حاصل این تصمیم می باشد. سیکل معکوس و رو به عقب تحولات در افغانستان گره کور خود تنیده ای است که به این زودی باز نخواهد شد، تنها می توان با سیاست های عقلائی امیدوار بود که آینده را از خطرهای کنونی و پیش بینی نشده نجات داد.
اردشیر زارعی قنواتی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه