پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

اینجا گاراژ نیست!


اینجا گاراژ نیست!
یکی بود، یکی نبود... مکتب خانه ای بود و استادی و شاگردانی. و استاد به یکی از شاگردان، محبت و عنایت ویژه داشت تا آنجا که، رشک و حسادت دیگر شاگردان را برانگیخت و لب به اعتراض گشودند. استاد از آنها خواست برای یافتن علت، فردا هر یک مرغی بردارند و به خلوتی که کسی در آن نباشد ببرند و آن مرغ ر ا سر ببرند و به مکتب خانه آورند... همه ما این داستان را بارها شنیده و خواند ه ایم و اول تا آخر آن را خوب می دانیم. اینکه همه شاگردان، فردا روز با مرغ هایی سربریده آمدند مگر همان شاگرد مورد التفات و محبت استاد که گفت هیچ جا را خالی از خدا نیافتم. اما اگر کلاه خود را قاضی کنیم و این بار، خود را یکی از شخصیت های داستان- یکی از همان شاگردان- ببینیم که مرغی به کف دارد و در جست وجوی خلوتی، چه؟! چند نفر از ما، مرغ زبان بسته را سالم تحویل استاد می داد؟
مخاطب این پرسش می تواند یک انسان معمولی باشد یا یک صاحب منصب و عنوان و شهرت و حیثیت. می تواند رئیس جمهور باشد؛ فعلی، سابق، اسبق یا آتی. می تواند رئیس مجلس باشد، رئیس فعلی، سابق یا آتی. یا شهردار امروز و دیروز و فردا باشد. یا صاحب فلان حزب و بهمان روزنامه. می تواند قاضی باشد یا مدیرکل. اصلاح طلب باشد یا اصولگرا. مخاطب می تواند هرکس باشد، مشروط بر آن که بتواند کلاه خود را قاضی کند و به محاکمه خویش تن در دهد و در وجدان خویش بپذیرد، مرگ و میر و حساب و کتابی هست. یقین کند که «کفی بالله وکیلاً»، «کفی بالله شهیداً» و «کفی بالله حسیباً».
چنین باوری بود که بر تاریخ سیاه ایران، نقش سپیدی و سربلندی زد. دل ها که جلا به نور ایمان یافت، باور کرد خدا همه چیز را کفایت می کند. باور کرد که او می بیند و کفایت می کند. دل هایی چنین پیراسته و صیقل خورده، تا آینه جلوه حق شدند، کاری کردند کارستان، چیزی شبیه معجزه. رحمت بی حساب پروردگار در انقلاب و جنگ و پیشرفت کشور خود را نشان داد اما گاه -در این ۳۰سال- ناکامی گریبان ما را گرفت آنجا که گروهی از ما یادمان رفت عملمان را «پای خدا بنویسیم و با او حساب کنیم». و این، شد ماجرای پرتعلیق و پرفراز و فرود حرکت کاروان انقلاب ما، با همه پیروزی ها و توفیقات و گاه، ناکامی ها.
برای این ناکامی ها یا تاخیر در وصول به برخی اهداف می توان علت های مختلف را شمرد؛ از دشمنی ها و سنگ اندازی ها و ترفندهای دشمنان خونی کشور و ملت تا خودخواهی و تعصب های ناحق قبیله ای، درگیری در اختلاف های کم عمق فرساینده و پرهزینه، فراموشی ارزش ها و مرزبندی نکردن با ضد ارزش ها، سهم خواهی و امتیازطلبی و... اما وجه مشترک این علل فرصت سوز و تهدیدآفرین را باید در همان عنوان کلی «غفلت» جست؛ ساعات و لحظاتی که فراموش کردیم دنیا، عقبه و مرصاد است که باید با مراقبت و ترصد متقابل از آن گذشت نه مقصود و مقصد. محضر و شهود است نه غیب و خلوت. مسابقه است اما نه برای بردن یکی به شرط باخت دیگری، مسابقه ای که میدان فراخ است برای بردن همه، نه عرصه ای برای رزم گلادیاتورها. عرصه ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی است، نه دور خود چرخیدن و هرگز نرسیدن.
اگر هر یک از ما -وزیر و وکیل، فعال حزبی و روزنامه نگار و...- را در اتاقی می نهادند و می گفتند دوربین ها و میکروفن های نصب شده، لحظه به لحظه حرکت شما را رصد و صدایتان را ثبت می کنند، چقدر دست از پا خطا می کردیم؟ مگر نه اینکه جملگی تحت تعقیب و مراقبت و شنود دایمی هستیم و خود فراتر از همه مراقبت ها، شاهدیم له یا علیه خویش. «اقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم حسیبا. بخوان نامه عمل خودنگاشته ات را، امروز خود تو برای محاسبه کافی هستی» (آیه ۱۴سوره بنی اسرائیل).
تمام آنچه جان ما را نزد استاد ازلی و ابدی عالم قیمتی و بهادار می کند، همان «صبر و احتساب» است. «صبرت واحتسبت حتی اتیک الیقین. یا علی! صبر نمودی و پای خدا حساب کردی تا اینکه یقین بر تو آمد». اینکه حتی اگر عالمی هم برای هوا و هوس های پوچ مسابقه گذاشتند و حق تو را زیر پا نهادند، تو میل به باطل نکنی و در چنان مسابقه سقوطی، حریف و رقیب و هم بازی نشوی و بگذاری و بگذری حتی اگر کسی متوجه نشود. کفی بالله حسیباً. خدا برای حساب کافی است. و «ان الله کان علی کل شی حسیباً. بدرستی که خدا بر همه چیز مراقب و محاسب است» (آیه ۶۸ سوره نساء). این گونه بود که رسول خدا(ص) و علی بن ابیطالب(ع) و پیروان راستین آنها تا به امروز طرحی نو در عالم افکندند تا زلال حقیقت و عدالت، اسیر منجلاب های جاهلی نشود. آنها به دل های شایسته، وسعت و ظرفیت دادند تا گنجایش حق، صبر، ایثار، مجاهدت بی وقفه و خشنودی دایمی را داشته باشند. «ای کمیل! این دل ها چونان ظرف است و ارزنده ترین آنها پرگنجایش ترین آنهاست» (کلمه قصار ۹۳۱ نهج البلاغه). پیروزی و ماندگاری و برکت روزافزون انقلاب اسلامی ما هم بی شک، بدون وسعت و ظرفیت یافتن دل ها و انقلاب در آنها ممکن نبوده است و روشنی افق فردای آن هم جز به همین وسعت دادن دل ها و پرهیز از مضایق آنها نمی تواند باشد.
۳۱ مهر ۳۸۳۱ پرسنل وزارت اطلاعات به دیدار رهبر فرزانه انقلاب رفته بودند. مقتدای انقلاب در آن دیدار صمیمی، از جمله نکته ای لطیف را متذکر شدند: «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره. به قدر سنگینی یک ذره- ذره که می دانید چیست؟ همین چیزهایی که در فضا و در نور آفتاب معلقند و دیده می شوند، ذره هستند- اگر شما کار کنید، ضایع نمی شود. فرض بفرمایید که شما ساعت کارتان تمام شده و پنج دقیقه اضافه می مانید که نه مدیر می فهمد، نه بالادست می فهمد، نه در سوابق اثر می گذارد و نه اضافه کار می دهند؛ اما خدا و کرام الکاتبین این پنج دقیقه را می بینند و آن را در پرونده شما ثبت می کنند؛ که این آقا بعد از ساعت خدمت، چون دید این پرونده نصفه کاره است، پنج دقیقه بیشتر کار کرد. چنین چیزی را ما در هیچ جا، غیر از عرصه دین و ایمان دینی، نداریم... یک جا پول خوبی سر راه شما قرار می گیرد؛ یک رشوه، هدیه، چشم روشنی- اینها اسمهای مختلفی دارد- و شما می توانید بدون این که هیچ برگه و اثر انگشتی جا بگذارید، امضایی بدهید و گرفتاری برای خودتان درست کنید، این پول را بگیرید و بگذارید توی جیبتان؛ اما محض رضای خدا نمی گیرید؛ هیچ کس هم نمی فهمد، پول هم از کیسه شما می رود؛ اما ثبت می شود... ]روز قیامت[ چهره هایی شادند؛ چهره هایی درهم ند و گرفته. آن چهره شاد، همان چهره های شماست. چرا؟ برای خاطر این که آن چک، آن پول نقد، آن دلار و آن ارز خارجی که بی سروصدا دادند به شما و شما می توانستید بگیرید و نگرفتید، آن یک ساعتی که در اداره بیشتر کار کردید، آن کارهای خلاف شهوانی که می توانستید مرتکب بشوید و نشدید، آن گزارش خلاف واقعی که می توانستید بدهید و ندادید- که تاثیراتی در وضع شما یا دوستتان و دشمن تان می گذاشت- آن جا این اعمال صالح می آید به کمک شما و شما را از آن گرفتاری نجات می دهد؛ آن جاست که آن اعمال به درد شما می خورد؛ آن، خیلی مهمتر از پول اینجاست... ایمان قلبی است چون با ایمان و با عشق و با محاسبه الهی کار کردند. شما در زیارت امام حسین(علیه السلام) و دیگر ائمه، یک جاهایی می خوانید «صبرا و احتسابا»؛ تو صبر کردی در مقابل این حادثه و مصیبت؛ این تکلیف سنگین و این محرومیت و آن را پای خدا حساب کردی. بیخودی که نمی شود پای خدا حساب کرد؛ تا برای خدا نباشد که نمی شود پای خدا حساب کرد؛ مگر می شود سر خدا را کلاه گذاشت؟! انسان کاری را از روی شهوت و غضب خودش انجام دهد، بعد بگوید این هم برای خدا! نه؛ آن کاری که شاید برای شما خوشایند هم نیست؛ سود مادی هم ندارد؛ اما شما آن را برای خدا انجام می دهید، این می شود آن کار برای خدا؛ عمل صالح این است... این دل چیز عجیبی است؛ گاهی اوقات به وسیله ای که انسان را به اوج آسمانها و اوج معنویت می برد، تبدیل می شود؛ گاهی هم به عکس، به سنگ سنگینی تبدیل می شود که بسته شده به پای انسان و انسان را تا اعماق آب، تا اعماق دره فرو می برد؛ غرق می کند؛ پدر انسان را درمی آورد. اگر دل را به پول و به شهوت جنسی و به مقام و به این چیزها دادید، این همان سنگ سنگین است؛ دل دیگر نیست. در آن صورت: ده بود آن، نه دل که اندر وی.گاو و خر بینی و ضیاع و عقار. آن دلی که انسان در آن عشق اتومبیل فلان جور دارد، آن دل نیست، گاراژ است! بنگاه معاملاتی است! آن دلی که همه اش در آن میل جنسی موج می زند، دیگر دل نیست، آن عشرتخانه است. شاعر، آن زمان که ضیاع و عقار و زمین و ملک و گاو و خر در زندگی نقش داشته، از اینها نام برده و می گوید دلی که اینها در آن باشد، آن جا طویله است! ده است! دل نیست؛ دل جای خداست؛ جای نور است».
جشن ۹۲سالگی انقلاب، فرصت بزرگ خانه تکانی جان هاست، فرصت زنگارزدایی از دل ها. که اگر چنین شد جایی برای غافل شدن در درون جبهه انقلاب و چشم بستن بر دشمنی ها و فرصت طلبی ها و رخنه جویی ها نخواهد ماند. اگر مقصد و مقتدا را گم نکنیم، می شود که دل ها یکی باشند. این علی بن ابیطالب(ع) است که در پایان نجوایش با کمیل و پس از ستایش دل های پرظرفیتی که آنها را حجتی برای دیگران می داند، دیدارشان را با اشتیاق تمام آرزو می کند «علم با حقیقت بصیرت بر آنها هجوم آورده و با روح یقین هم نشینند.و آسان یافته اند آنچه را قدرتمندان عافیت زده دشوار می دانند. و مأنوسند با آنچه جاهلان از آن دوری گزینند. در دنیا با بدن هایی زندگی می کنند که روح آنها آویخته به ملأ اعلاست. آنها جانشینان خداوند در زمینند و دعوت کنندگان به دین او. آه! آه که چقدر مشتاق دیدار آنها هستم. ای کمیل هرگاه خواستی برگرد.»
هراسی از دشمن نیست، که نعمت ولایت هست. فقط باید از خدا ترسید، از مرصاد او. از خود باید ترسید، اگر آسان اسیر دانه و دام می شود و خویشتن خویش را می بازد. هیچ تضمینی برای هیچ کس نیست الا اینکه از دل و جان گفته باشی «کفی بالله وکیلاً و شهیداً و حسیباً».
منبع : روزنامه ایران