سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

بودن به چیست؟


بودن به چیست؟
در گذشته ای نه چندان دور، برخی متفکرین و اندیشمندان معتقد بودند "فقط کافیست بدانیم گویندۀ یک تعلیم یا نظریه یا اندیشه چه کسی است و همین که بتوانیم کیستی او را معلوم کنیم، برایمان کافیست تا به حرف های او اعتماد کرده و آن ها را بپذیریم."
اینکه چگونه بدانیم یک شخص کیست، به عوامل مختلفی بستگی دارد که فعلاً از آن گذر می کنیم اما همان اندیشمندان به چند مورد استناد می کردند: پیشینه اش چیست؟ چه تعالیم یا نظریات دیگری داشته؟ تحصیلاتش چه میزان است و این ها را نزد چه کسی فراگرفته؟ نظر دیگران درباره اش چیست؟ و...
مدتی گذشت و همین روال در بسیاری از قضاوت های افراد دربارۀ دیگران و نحوۀ پذیرش آنها و سخنانشان دنبال شد. تا این که کم کم اشکالات این دیدگاه، آشکار شد، مانند: انسان ها دائماً در حال تغییر و تحول اند؛ آگاهی شان، نظرات و دیدگاه هایشان، روحیاتشان و ... پس نظرات قبلی شان ممکن است بنا به دلایل کاملاً موجه و قابل قبولی تغییر کند و دیگر نتوان به آنها استناد کرد. تحصیلات یک فرد می تواند حداقلِ نقش در آنچه او اکنون می گوید را ایفا کند کما اینکه بزرگان زیادی بوده اند که هیچ تحصیلاتی نیز نداشته اند اما کلامشان قرن هاست در ذهن و قلب افراد باقی مانده و حکایت از نگاه عمیق آنها به هستی دارد.
نظر دیگران دربارۀ افراد نیز نمی تواند ملاک مناسبی باشد چون قاعدتاً خالی از قضاوت های گوناگونی که بر مبنای نظریات مختلف شکل گرفته، نیست. و البته اشکالات فراوان دیگر...
لذا متفکرین بعد از آنها، با دیدن و بررسی اشکالات دیدگاه قبلی، نظر جدیدی ارائه دادند:
"اصلاً مهم نیست چه کسی نظریه ای را عنوان می کند یا تعلیمی می دهد، بلکه فقط این مهم است که چه می گوید و محتوای تعلیمش چیست؟"
اما متاسفانه این دیدگاه نیز مانند قبلی، دچار مسائل فراوانی شد و پس از مدتی، اشکالات خود را نمایان کرد: به هر حال تفکیک گوینده از گفته ها و عملکردش، غیرممکن می نمود و اگر بین گفته ها و آنچه در عمل از او سر می زد، تناقضی به وجود می آمد، نمی شد به راحتی آن را حل کرد. و البته سایر مسائل که کم هم نبودند.
پس اکنون باید چکار می کردند؟
در این جا بود که دستۀ سومی از راه رسیدند که به نسبت گذشته، کم اشکال ترین دیدگاه را مطرح کردند: "آنچه در چنین فرآیندی بیش از هرچیز اهمیت خود را آشکار می کند، این نیست که گوینده کیست و یا چه می گوید (هرچند که هردوی آنها در جای خود، اهمیت فراوانی دارند) بلکه این است که شنونده یا خواننده چه می خواهد و به دنبال چیست؟"
در واقع آنها معتقدند که نقطۀ عطف این فرآیند نه شخصیت گوینده است و نه محتوای سخن اش،بلکه شنونده و نوع نگاه و اندیشه و هدف اوست.
"برای تو همانم که درباره ام می اندیشی"
محک زدن هر فردی در حوزه های بیرونی، کاری آسان است زیرا نشانه ها، اعمال و محصولی که با کمک آن می توان او را محک زد، در دسترس می باشد. مثلاً اگر فردی بگوید من پزشکی حاذق هستم، می توان به راحتی او را از تشخیص هایی که برای بیماری ها می دهد، دارویی که تجویز می کند و نتیجه درمان اش، قضاوت کرد. اگر دیگران او را رد یا قبول کنند، اهمیتی ندارد چرا که نشانه های فردی حاذق را دارد و اعمالش نیز این را نشان می دهد و سرانجامِ بیمارانی که تحت درمان قرار داده، این موضوع را اثبات می کند. تا جایی که حتی اگر خودش هم بخواهد خود را انکار کند و روزی برسد که بگوید: من پزشک خوبی نیستم. یا حتی بگوید من اصلاً پزشک نیستم. با شواهد، دلایل، نتایج و ... که وجود دارد، حرف او را دربارۀ خودش هم نمی توان قبول داشت.
و البته ممکن است پزشک مورد نظر، هیچ ادعایی هم نداشته باشد؛ نه حاذق بودن و نه نبودن! حتی در این حالت، از طریق نشانه ها، اعمال و ماحصل کارهایش، می توان تشخیص داد که او در این زمینه چه جایگاهی دارد.
آن حوزه ای که خطرناک محسوب می شود، حوزۀ درونی(باطنی ) است.
نظر هیچ کس دربارۀ خودش، اهمیتی ندارد. نظر دیگران نیز دربارۀ او بی اهمیت است و آنچه مهم است، فقط و فقط نظر خداوند است.
ممکن است در اینجا این سوال مطرح شود که پس چگونه می توان کسی را شناخت یا قضاوتی کرد؟ اگر این طور باشد، حتی انسان نمی تواند دربارۀ خودش هم نظری داشته باشد.
نکته همین جاست!
آنچه با عنوان نظر خداوند از آن یاد شد، چنان ابعاد فراگیری دارد که تمام این موانع را از سر راه بر می دارد. به طور مثال اگر خداوند در جایی فرموده این بندۀ من است، یعنی فرد مذکور، تمامی شرایط بندگی خدا را دارد؛ یک بندۀ حقیقی اوامر ارباب خود را انجام می دهد، مطیع و فرمانبردار اوست و تنها آنچه را انجام می دهد که او خواسته و اراده کرده. پس نشانه های این عبد و بندگی را در همۀ اعمال و رفتارش از خود بروز می دهد: کاری را برای خود انجام نمی دهد بلکه برای ارباب و سرورش انجام می دهد. چیزی را برای خود نمی خواهد بلکه فقط برای او می خواهد و ....
با این وجود، اگر حالت عکس اش را در نظر بگیریم، به این معنا که فردی ادعای بندگی خدا را کند اما خداوند درباره اش سخنی نگفته باشد، بازهم شرایط فوق صادق است. یعنی نشانه ها ، اعمال و محصول آن، به خوبی نشان دهندۀ صحت ادعای فرد می باشد.
عیسی (ع) از شاگردانش پرسید: "مردم مرا که می دانند؟" جواب دادند: "بعضی ها می گویند که شما یحیای پیغمبر هستید، عده ای نیز می گویند الیاس یا ارمیا و یا یکی دیگر از پیغمبران می باشید."
سپس پرسید: "شما مرا که می دانید؟" شمعون پطرس گفت:" مسیح، فرزند خدای زنده!"
عیسی فرمود: "ای شمعون پسر یونا، خوشا به حال تو! زیرا تو این حقیقت را از انسان نیاموخته ای بلکه پدر آسمانی من این را بر تو آشکار ساخته است. تو "پطرس" یعنی سنگ هستی و من بر روی این صخره، کلیسای خود را بنا می کنم و قدرت های جهنم هرگز قادر به نابودی آن نخواهند بود. من کلیدهای ملکوت خدا را در اختیار تو می گذارم تا هر دری را که بر روی این زمین ببندی در آسمان بسته شود و هر دری را بگشایی در آسمان نیز گشوده شود."(متی۱۶- آیات ۱۳ الی ۱۹)
آنچه در این گفتگو به موضوع بحث برمی گردد اینست که عیسی(ع) تا آن زمان و حتی بعد از آن، ادعایی دربارۀ خود نداشت. اما او اصطلاح "پدرآسمانی" را دربارۀ خود – وبعدها درباره سایر مومنان- چنان با ایمان به کار می برد، و خود را نیز پسر خداوند می خواند که گویی همین گونه است و جز این نیست. اما برایش اهمیتی نداشت که مردم او را چه کسی می دانند. برایش مهم نبود که حتی شاگردانش او را که می دانند.(هرچند بهتر بود که همه، حقیقت وجودی او را درمی یافتند) چون فقط و فقط نظر خداوند برای او اهمیت داشت. و به نظر می رسد که اصلی ترین تفاوت بزرگان هر عصر و دورانی با سایرین، در همین جاست: آنها فقط نظر خداوند برایشان اهمیت دارد.
زمانی که پطرس می گوید: تو مسیح، فرزند خدای زنده ای. بازهم او چنین می گوید: تو این حقیقت را از انسان نیاموخته ای بلکه پدر آسمانی من این را بر تو آشکار ساخته است.
و در جایی دیگر می فرماید:
پدر آسمانی، همه چیز را به دست من سپرده است. فقط پدر آسمانی است که پسرش را می شناسد و همین طور پدر آسمانی را فقط پسرش می شناسد و کسانی که پسر بخواهد او را به ایشان بشناساند. ای تمام کسانی که زیر یوغ سنگین زحمت می کشید، نزد من آیید و من به شما آرامش خواهم داد. یوغ مرا به دوش بکشید و بگذارید من شما را تعلیم دهم چون مهربان و فروتن هستم و به جان های شما راحتی خواهم بخشید زیرا باری که من بر دوش شما می گذارم، سبک است. (متی ۱۱- آیات ۲۷ الی ۳۰)
روزی فریسیان و صدوقیان که سران مذهبی و سیاسی قوم بودند، آمدند تا ادعای عیسی را مبنی بر مسیح بودن، بیازمایند. به این منظور از او خواستند تا معجزه ای آسمانی کند.
او جواب داد: "شما خوب می توانید وضع هوا را پیش بینی کنید. اگر عصر، آسمان سرخ باشد، می گویید فردا هوا خوب خواهد بود و اگر صبح، آسمان سرخ باشد، می گویید که باران خواهد بارید. چگونه این چیزها را می دانید اما نمی توانید علائم و نشانه های زمان را درک کنید؟ این قوم گناهکار و بی ایمان، معجزۀ آسمانی می خواهند ولی غیر از معجزۀ یونس، معجزۀ دیگری به آنها نشان داده نمی شود. "(متی۱۶- آیات ۱ الی ۴)
حضرت عیسی (ع) می فرماید:" از پیامبران دروغین برحذر باشید که در لباس میش نزد شما می آیند ولی در باطن، گرگ های درنده می باشند. همان طور که درخت را از میوه اش می شناسند، ایشان را نیز می شود از اعمالشان شناخت. شما یقیناً فرق درخت انگور و خار بیابان و فرق انجیر و بوته خار را می دانید. درخت سالم، میوه خوب می دهد و درخت فاسد، میوه بد. درخت سالم نمی تواند میوه بد بدهد، درخت فاسد نیز میوه خوب نمی دهد. درخت هایی که میوه بد می دهند، بریده و در آتش انداخته می شوند. بله، به این گونه می توانید پیامبران دروغین را از اعمالشان بشناسید.
گمان نکنید هرکه خود را مومن نشان دهد به بهشت خواهد رفت. ممکن است عده ای مرا حتی خداوند خطاب کنند اما به حضور خدا راه نیابند. فقط آنانی می توانند به حضور خدا برسند که ارادۀ پدر آسمانی مرا به جا آورند. " (متی۷- آیات ۱۳ الی ۲۱)
و در جایی دیگر فرموده اند:
اگر بخواهید جان خود را حفظ کنید، آن را از دست خواهید داد ولی اگر جانتان را به خاطر من از دست بدهید، آن را دوباره به دست خواهید آورد. هرکه شما را بپذیرد، مرا پذیرفته و کسی که مرا پذیرفته در واقع، خدایی که مرا فرستاده، پذیرفته است. (متی ۱۰- آیات ۳۹ الی ۴۰)
درخت را باید از میوه اش شناخت. درخت خوب، میوه خوب می دهد و درخت بد، میوه بد. ای مارها، شما که باطنتان اینقدر بد است، چطور می توانید سخنان نیکو و درست بر زبان آورید؟ زیرا سخنان انسان نشاندهندۀ باطن اوست.
از سخنانِ انسان نیک می توان پی برد که در باطن او، اندوخته ای نیکو وجود دارد. همچنین سخنان انسان بد ذات نیز از اندوخته بد دل او خبر می دهد. این را نیز به شما بگویم که باید برای هر سخن بد در روز داوری به خدا جواب بدهید. پس گفته های شما از حالا سرنوشت شما را تعیین می کند چون بوسیله سخنانتان یا تبرئه می شوید یا محکوم. (متی۱۲-۳۳الی۳۷)
خداوند بر ضد انبیای دروغین در کتاب حزقیال نبی چنین می فرماید:
"ای انسان خاکی، کلام مرا به ضد انبیای دروغین اسرائیل اعلام نما. به ضد انبیایی که افکار خود را به عنوان پیغام من بیان می کنند.
وای بر انبیای نادانی که خیالات خود را به جای کلام من بازگو می کنند حال آنکه هیچ کلامی از جانب من برایشان نازل نشده است.
ای مردم اسرائیل انبیای شما مانند روباهانی در خرابه ها هستند.ایشان هیچ نفعی به شما نرسانیده اند. آنان هیچگاه خرابی های شهر را تعمیر نکرده اند تا بتوانید در آن روزی که خداوند مقرر کرده، در برابر دشمن بایستید. رویاهای ایشان باطل است و پیشگویی هایشان دروغ! می گویند که پیغامشان از جانب من است، در حالی که من ایشان را نفرستاده ام. با وجود این، انتظار دارند که پیشگویی هایشان عملی شوند! ای پیام آوران دروغین، رویاها و پیام هایتان همه دروغ است! می گویید که آنها از طرف من می باشد در حالی که من هیچگاه با شما سخن نگفته ام! "
از این رو خداوند می فرماید: "به سبب این رویاهای ساختگی و این دروغها من بر ضد شما هستم و شما را مجازات خواهم نمود و از میان رهبران اسرائیل ریشه کن خواهم ساخت....
این مردان شریر، قوم مرا فریب داده، می گویند که همه چیز در امن و امان است حال آنکه چنین نیست. قوم من دیواری سست می سازند و این پیام آوران دروغگو نیز تشویقشان می نمایند و با گچ، آن دیوار را سفید می کنند. پس به این معمارها بگو که دیوارشان فرو خواهد ریخت. بارانی سیل آسا خواهم باراند، تگرگی سخت خواهم آورد و طوفانی شدید خواهم فرستاد تا آن را ویران سازند و آن هنگام که دیوار فرو افتد، مردم بر سر ایشان فریاد خواهند زد:
چرا به ما نگفتید که دیوار سست و ناپایدار است؟ چرا روی آن را گچ گرفتید و معایبش را پوشاندید؟
بلی با طوفان عظیم خشم، با تگرگ و باران و غضب خود، آن را از جاکنده و نابودش خواهم نمود. دیوار گچکاری شدۀ ایشان، خراب و با خاک یکسان خواهد شد و بر سرشان فرو خواهد ریخت و در زیر آن له خواهند شد تا بدانند که من خداوند هستم. زمانی که خشم من بر ضد این دیوار و معمارانش پایان یابد، اعلام خواهم کرد که نه دیواری مانده و نه معماری زیرا معمارانش انبیای دروغگویی بودند که می گفتند اورشلیم در امان خواهد بود در حالی که چنین نبود."
آل یاسین
مازیار محمد زاده