یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

اهمیت «اصول فلسفه» در تفکر مدرن


اهمیت «اصول فلسفه» در تفکر مدرن
«اصول»، الهام‌بخش متفکران بزرگی نظیر رابرت بویل (۱۶۲۷-۱۶۹۱)، ادموند هالی (۱۶۵۶-۱۷۴۲) و ایزاک نیوتن بوده است. با وجود آنکه دکارت در تمامی کارهایش به ریاضیات اهمیت زیادی می‌داد، علم فیزیک مطرح شده در«اصول» فیزیک مبتنی بر ریاضی به نظر نمی‌رسد. یزبرت ووتیوس (۱۵۸۸-۱۶۷۶)، متکلم هلندی، زندگی عمومی دکارت را اندکی پس از رویارویی با سوربن با مشکلات بیشتری همراه ساخت. ووتیوس، پزشکی هلندی به نام رگریوس را که در دانشگاه اوترخت تدریس می‌کرد به خاطر آنکه بعضی از آرای «دکارتی» را تدریس کرده بود که با آموزه‌های کلام سنتی در تضاد بودند، سخت مورد انتقاد قرار داد. رگریوس هم با رنری و هم با دکارت دوست بود و یکی از هواداران سرسخت دیدگاه‌های فلسفی دکارت بود.
ووتیوس کوشید تا رگریوس را از سمت استادی برکنار کند و نه تنها آثار دکارت که شخصیت او را نیز سخت مورد انتقاد قرار داد. دکارت برای دفاع وارد بحث شد. این مشاجره رگریوس را به تدریس پزشکی محدود کرد و ووتیوس، که پنج سال بعد به سمت ریاست دانشگاه ارتقا یافت، دفاعیه منتشرشده او درباره (برداشت خود از) اندیشه دکارتی را به طور رسمی ضبط کرد.
در پایان این بحث که پنج سال به طور نامنظم ادامه داشت، دکارت در موقعیت ناامیدکننده‌ای قرار گرفت. او از این می‌ترسید که شاهد سوزانده‌شدن کتاب‌هایش باشد و از کشور اخراج شود. او حتی برای در امان ماندن از امیر اورانژ خواست که مداخله کند و ووتیوس را آرام سازد. دکارت در سال ۱۶۴۳ و در سن ۴۷ سالگی به اگموند دو هوف نقل مکان کرد. دکارت، در حالی که ظاهرا مشاجره ووتیوس را پشت سر گذاشته بود (هرچند، همان طور که پیشتر گفته شد پنج سال بعد بار دیگر با شدت تمام درگرفت)، با الیزابت، پرنسس ناحیه بوهم، شروع به مکاتبه کرد.
در این تبادل آرا، پرنسس الیزابت از دکارت درباره استلزامات تعهد به دوگانگی ذهن- بدن سوال می‌کرد. دکارت طی این مدت پیش‌نویس نهایی کتابی تازه، اصول فلسفه، را به پایان رساند که سه سال قبل از آن آغاز کرده بود. این کتاب در سال ۱۶۴۴ منتشر شد. او این کتاب را به پرنسس الیزابت تقدیم کرد.
«اصول» متنی مهم است. این اثر به چهار قسمت تقسیم می‌شود و دارای پانصد و چهار مقاله است. بخش نخست متافیزیک دکارت را در بر دارد. با وجود آنکه به نظر می‌رسد این بخش خلاصه‌ای کوتاه از «تأملات» است اما در چند مورد با آن اختلاف دارد. برای نمونه، ترتیب ارائه برهان‌های وجود خدا که برخی با استدلال آن را مهم دانسته‌اند و در تأمل سوم و پنجم قرار دارد، در «اصول» وارونه می‌شود. اصول ذکرشده در بخش دوم بر متافیزیک بخش اول استوارند و علم فیزیک که پس از آن در بخش‌های سوم و چهارم مطرح می‌شود بر اصول بخش دوم استوار است. با وجود آنکه علم فیزیک نامعقول به نظر می‌رسد، «اصول»، الهام‌بخش متفکران بزرگی نظیر رابرت بویل (۱۶۲۷-۱۶۹۱)، ادموند هالی (۱۶۵۶-۱۷۴۲) و ایزاک نیوتن بوده است. در توضیحی فرعی و مهم باید تأکید کرد که با وجود آنکه دکارت در تمامی کارهایش به ریاضیات اهمیت زیادی می‌داد، علم فیزیک مطرح شده در «اصول» فیزیک مبتنی بر ریاضی به نظر نمی‌رسد.
برعکس، بنا به سنت طرحی مفهومی برای آن در نظر گرفته شده است که تنها نشانه‌ای از اشارات تجربی در آن وجود دارد- نوعی فیزیک که به طور کامل در متافیزیک ریشه دارد. با وجود این، کار دکارت در مورد شمارش، ترتیب و سنجش در «قواعد»، مسلما، دستگاه مفهومی لازم برای تأسیس فیزیک «مبتنی بر ریاضی» را فراهم می‌آورد- دستگاهی مفهومی که به «اصول» منتقل می‌شود.
دو بخش که در اصل برای پرداختن به گیاهان، حیوانات و انسان در نظر گرفته شده بود، هرگز به اتمام نرسید.
با توجه به این موضوع و آنچه دکارت در نامه‌ای به تاریخ ۳۱ ژانویه ۱۶۴۲ به کنستانتین هویگنس ریاضیدان می‌گوید، می‌توان تصور کرد که چنانچه «اصول» مطابق با طرح خود به اتمام می‌رسید به «عالم» شباهت می‌یافت. یکی از مواضع بحث‌انگیزتری، دست کم به زعم نیوتن، که در اصول مطرح شده این است که خلأ غیرممکن است.
این موضع نتیجه تعهد دکارت به این نگرش است که امتداد جوهر جسم است. با این فرض که خلأ، «شکاف» میان اجسام در نظر گرفته شود- به عبارت دیگر، فقدان مطلق جسم (ماده) دانسته شود- اگر معلوم شود (همان طور که در واقع اینگونه است) که این شکاف در طول، عرض و عمق امتداد می‌یابد، در آن صورت، فقدان جسم نخواهد بود بلکه بر اساس تعریف، جسم خواهد بود- و جسم بودن آن به اندازه اجسامی است که شکاف میان آنها دانسته می‌شود. در این صورت جهان جسمانی فضایی اشغال شده به وسیله ماده است و سطح اجسام منفرد آنها را از یکدیگر جدا می‌کند.
نیوتن در «گرانش» و «اصول» استدلال می‌کند که چنانچه جهان فضایی اشغال شده به وسیله ماده تلقی شود مفهم حرکت مسئله‌دار می‌شود. دیگر موضع بحث‌انگیز، تأکید دکارت بر این مسئله بود که ماده به طور نامحدود تقسیم‌پذیر است.
گاسندی و بعدها کوردمی، استدلال کردند که برای جهان باید بنیادی، «جوهر»ی، وجود داشته باشد که هستی همه اشیای جسمانی به آن وابسته باشد. آنها در موافقت با اپیکورس، اتمیست یونان باستان، استدلال کردند که چنانچه ماده به طور نامحدود تقسیم‌پذیر باشد، تقسیم شدن آن نشان خواهد داد که هیچ بنیادی وجود ندارد- و بنابراین جسمانیت واقعی نخواهد بود.
بنابراین چنانچه جسمانیت واقعی باشد، همان طور که خود دکارت ادعا کرده بود، باید اندازه‌ای حداقلی برای امتداد وجود داشته باشد که نتوان آن را (با هیچ روش طبیعی) تقسیم کرد. بنابراین اتم وجود دارد. اما دکارت در «اصول» چنین نتیجه‌گیری‌ای را آشکارا رد کرد.
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید