سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

بحران بودا


بحران بودا
در شرایطی که چین به شدت در محذور فشارهای بین المللی افتاده و در احوالی که تبت دستاویزی شده است تا هیمه جهانی بر خیمه چین فروبریزد،بی گمان نخستین نکته برجسته ماهیت این بحران و چرایی شکل گیری آن است و دومین مهم تنیدگی عوالم ورزش با دنیای سیاست است که در بستر تحولات شتابناک کنونی می تواند طلیعه فرایندهای موازی در حیطه های متقاطع و حداقل ناموازی باشد.
دهم مارس در سالگرد فرار دالایی لاما از تبت به شهر «دارامسالای» ایالت «هیماچال پرادش» هند به سال ۱۹۵۹ که با حلقه شدن بازوی اختاپوسی چین کمونیستی به دور گردن استقلال طلبان تبت،فاز جدیدی را در روابط پرکش و قوس تاریخی چین و تبت آفرید،بهانه ای شد تا در آستانه آغاز المپیک تابستانی پکن همه چیز به سود پدیداری یک معادله سیاسی حرکت کند.شورشیان تبتی به نشانه اعتراض به سیاست های چین و کسب خودمختاری به رغم حاکمیت سرزمینی چین بر تبت به خیابان ها ریختند تا مراتب ناخشنودی خود را به جهان مخابره کنند. پلیس چین اما با سرکوب این شورش یادآور شد که دالایی لاما در تحریک شورشیان دست داشته و خیال استقلال از چین را به سر دارد. با این وجود دالایی لاما با فرار از زیر بار این اتهام استعمال خشونت را از جانب شورشیان تحریم کرده و خواستار پایان یافتن شورش ها شده است. اگرچه این ناآرامی ها فی نفسه بحران در مناسبات گیتی گستر چین را توضیح نمی دهد اما پیداست که همزمانی این درام با ملودی المپیک و روشن شدن مشعل بازی ها که می بایست از کشورهای متعدد اروپا و آسیا و آمریکا عبور کند به واقع ملودرامی ساخته است که بیشتر به تراژدی چینی ها می ماند.
کار به جایی رسید که «ژاک روخه» رئیس کمیته بین المللی المپیک نیز ناچار به دخالت در اوضاع بحرانی شد و یکبار هم چین را به نقض حقوق بشر متهم کرد و بار دیگر به یاد آورد که باید استقلال المپیک را از جریانات دریایی اقیانوس سیاست حفظ کند و موج شکن بحران برآمده باشد. نه تنها او بلکه رهبران اروپا تا مردمان آمریکا، همه در محکوم ساختن چین همنوا شدند تا چینیان را از عمل انجام داده پشیمان کنند و به جرم گناه تاریخی غسل تعمید دهند.اما حقیقت این بحران چیست و عواقب این مرارت چه خواهد بود؟
در پاسخ به این پرسش باید توجه داشت که پدیده ای همچون بحران پیش گفته در قلمرو سیاسی نه شاید پدیده، که در کنه امر،فرآیندی دنباله دار است. بدین معنا که زنجیره ای از دل چرکینی ها و تناسب بستن های بدقواره بود که غرب را واداشت تا از گرد راه برسد و المپیک چین را به بحرانی گره بزند تا از این آب گل آلود ماهی بگیرد. اهداف روشن کشورهای غربی از اعمال فشارهای فزاینده به چین که از رهگذر پوشش خبرهای هدف دار و تحریم افتتاحیه بازی ها از سوی برخی کشورها همانند آلمان و بریتانیا صورت گرفت در مجموع گویای هدایت رهبران پکن به طرف تحقق خواست های زیاده طلبانه است تا بدین طریق قدرت نظامی و اقتصادی حریف را با توان سازمانی خود به چالش گرفته باشد. مشابه آنچه از قبل به سر روسیه آمد و در تکاپوی بحران کوزوو، روس ها را به عقب نشینی از مواضع تندخویانه واداشتند و پوتین را به گذشتن از پیچ تند گسترش ناتو و سپر دفاع موشکی وادار کردند، بی آنکه ملتزم به نطق خطابه های آتشین باشد و تا کمی به این مطالبه نیز رسیدند.
● خطای چین
«تنزین جیاتسو» چهاردهمین دالایی لامای تبت که در حکم مقامی تشریفاتی و فرهنگی است این روزها به چهره ثابت رسانه ها تبدیل شده است و حتی دولتمردان نیز ترجیح می دهند به جای همنشینی با هم، به پای سخنان او بنشینند. با فروپاشی امپراتوری چین به سال ۱۹۱۳ تبت به استقلال نسبی رسید و فارغ از دغدغه های پکن به زندگی کنج عزلت تداوم داد و بهشت برین اش را به همراه بودای حلول یافته در کالبد دالایی لاماهای خویش جشن می گرفت. اما به ناگاه حادثه ای به عمق کوه های پکن آرامش این قوم را بر هم زد و ارتش خلق چین به سوی تبت سرازیر شد تا آن را جز جدایی ناپذیر چین واحد بخواند، چنانچه تایوان را خوانده بود. در ۱۹۵۹ تبت به تمامیت چین گرفتار شد و دالایی لامای جوان، دولت در تبعید را در کشور همسایه تشکیل داد و از دور، رهبری تبتیان را عهده دار شد و علم اپوزیسیون را به دوش کشید. مخالفت او اما هرگز سیاسی نشد و در لایه های مذهبی باقی ماند تا نشان دهد روح بودا از لاهوت سقوط نمی کند و پا در کره خاکی بر نمی دارد. نه تنها او بلکه شش میلیون تبت نشین نیز خواهان استقلال نبوده اند و مگر اقلیتی که بر خط رادیکالیسم رژه می روند و غبار استقلال بلند می کنند، کسی دم چنان سردی به ریه های چین نمی فرستد. به واقع بحران تبت از بدو تولد نه سیاسی که فرهنگی بوده است و برخلاف اقوام ناپخته ای که بر گمان استقلال هر قومیتی استوارند، داعیه جدایی ندارند و مستظهر به ماهیت شکل گیری ملل در ادبیات وستفالیایی، قومیت و زبان و مذهب را شرط لاقید استقلال نمی دانند.اما چین نه به این سبب که بوداییان خوراک استقلال می خواهند بلکه چون بودیسم عین زندگی است و فرمانی والاتر بر نمی تابد و قانون تمامیت نمی پذیرد، با تبت سر ستیز دارد. چنانکه با مسلمانان ترکستان شرقی و اهل تایوان، چنین آمرانه سخن می گوید. فقدان آزادی مذهب از تفاسیر عرفی و کمبود اندکی تساهل ناسوتی است که اندیشه ای از آسمان هفتم را بر زمین تحمل نمی کند و مذهب را به پای سیاست قربانی می کند. بسیارند کسانی که چین را «به حق» و غرب را «جابر» برمی شمارند و این بحران مخملین را حاصل زیاده خواهی غرب و مظلومیت چین می دانند. البته در اینکه آمریکا و اروپا تکلمه ای اضافه و کاسته از قول خود برنمی تابند تردیدی نیست.در اینکه غرب قائل به نصفت حق نیست شکی نیست اما داستان چین و تبت داستان شبان و رمه و در حکم همان کنشی است که غرب، قلدرمآبانه به «غیر» تحمیل می کند. هم اینان گویی به یاد ندارند که با استدلال دندان شکن خویش جامه برتن خویش نیز می درند. اگر آزادی از جبر و قوت بازوی اختاپوسی ایدئولوژی غرض است به کدامین نقض غرض می توان سیطره چین بر تبت را پسندید.اگر رهایی از انقیاد هنر است و هنرنمایی در گشودن قفل و زنجیر ترجمان استبداد ستیزی است و شایگان ستایش، به کدامین حریم است که حرمت ستاندن صلای مردمان تبت را تکریم می کنند و پیشانی به خاک استبداد می سایند و آزادی را فدای هیمنه ایدئولوژی می کنند. همین بس که اگر خشونتی نیست و استبدادی در کار نیست پس چه حاجتی به تمرد و اعتراض است؟ دولت های اقتدارگرا که سیاست را خاندانی و بی دردسر می خواهند و حال رقابت ندارند،به دنبال بهانه ای و فرصتی، زمین آزادی های فردی اعم از ادای فرضه دینی تا مشارکت سیاسی را شخم می زنند تا محصول قدرت خویش را از این زمین بایر برداشت کنند.خشونت های چین هرگز با روح آزادمنشانه بودیسم به یک صف نمی ایستد.خشونت هایی که گاه سیاسی و در پی حذف حریفان از مشارکت سیاسی و گاه فیزیکی و منکوب حین بیان حوایج است.
● خطای غرب
اگر از ابعاد مغفول حقوق بشر و فاهمه ناقص و ناقض آزادی های اولیه انسانی چشم بپوشیم باید مجالی به توصیف و ترسیم تکاهل چین و غرب داد که بسیار فرصت سوزی کرده اند و در دیدارهای پیاپی رهبران به فرجام مطلوبی دست نیافته اند.اتحادیه اروپا به منزله قدرت مدنی غرب و آمریکا به مثابه قدرت نظامی دوران،سعی داشتند به چین بفهمانند که نباید به قرینه نظام بین المللی با ماهیت نئولیبرال قد علم کنند.می خواستند چین را به مرعی داشتن و ملحوظ نمودن واجبات دنیای نئولیبرال متقاعد کنند و در این راستا هیچ بهانه ای را فروگذار نکردند. چه حتی اگر بحران تبت باشد و دست بردن به تاریخ و احساسات به حق ملتی در برابر چین که البته موضوعی داخلی است و بنا به قواعد بین المللی به دخالت قدرت های بیگانه و حتی سازمان های مشروع بین المللی نمی آید.پاداش های به کلی سیاسی کشورهای غربی به دالایی لاما که با سخنرانی های او در این جوامع همراه بود و ده ها پاداش نقدی دیگر که این رهبر روحانی را مرهون منت دول خارجی کرد و از این نقطه ضعف که رهبران مذهبی به ملتی و قومیتی متعلق نیستند و خاصه بوداییان که به وضوح جهان وطنی رمانتیکی را در پیش گرفته اند،استفاده کرد و در نهایت مهره ها را یکی پس از دیگری در مقابل دیدگان «هو جین تائو» آرایش داد و این مهارت را به رخ کشید.فرقی ندارد که موضوع بحران پروری روزها و ماه های گذشته را از پنجره مسکو ببینید یا پکن.آنچه مهم است اینکه اتحاد صوری چین و روسیه با این سلسله تاکتیک های غرب فروپاشید و روشن شد که اتحاد اسمی دو کشور چنان چفت و بستی ندارد که در مواقع اضطرار به یاری دیگری بشتابد.اما جالب این جاست که دو حادثه کوزوو و تبت که در ماهیت شباهت فراوانی به هم دارند،می تواند مقدمه و پیش نیاز یک اتحاد امنیتی و حقیقی میان دو کشور روسیه و چین را قوام بدهد و نمک سود کند.این همان نکته ای است که بازیگرن غربی مست باده نخورده از خاطر برده اند و بی محابا به پیکره دو کشور زخمی تازیانه قدرت می نوازند و به این عاقبت دوران ساز اعتنایی ندارند.اگر دو کشور به نقض حقوق بشر متهم می شوند و اگر این دو به داشتن دولت های اقتدارگرا محکوم می شوند و به کنترل تام و تمام شهروندان بلکه منابع اقتصادی خود مجرم شناخته می شوند و هر یک به نوبت به محاصره رقیبان قلدر گرفته می شوند،پس آن قدر مشابهت های امنیتی دارند که یک جبهه و یک ردا اختیار کنند و به یک سنگر اقتدا کنند.بحران های دوگانه تبت و کوزوو در این نقطه به هم می رسند که هردو زاییده گستاخی دول غربی بوده اند و هر دو سعی در مالیدن پشت سران پکن و مسکو به خاک داشته اند.به فاصله چندماه دو بحران یکی در اروپا و دیگری در آسیا به هم گره خورده اند و امروز هر دو کشور رتبه و نمره واحدی را پیش روی خود می بینند.البته روسیه در استقلال کوزوو شکست خورد و چین در اطفای حریق تبت کام روا شد اما هر دو دریافتند که در مقابله با غرب متحد باید هزینه پرداخت کنند.باز فهمیدند که منافع کلان این دو اگر همسو و در توازی است اما در منافع منطقه ای تضاد دارند و اساساً به یک نغمه نیستند.کوزوو از دل بحران نظامی برخاسته بود و تبت از قلب تنش سیاسی خیز گرفته بود.اولی برکشیده از مناجات استقلال طلبان بود و دومی رخت خودمختاری به تن داشت.یکی در بال اروپا بود و دیگری در سینه آسیا.اما این غرب بود که هردو را به یک شلاق می نواخت و هردو را به یک چشم می دید.هزینه غرب اما اتحاد آتی چین و روسیه است.اینبار نه اسمی که رسمی و چونان کمانی برکشیده آماده است تا احتمالاً چشمان این غول رویین تن را از رصد منافع بی نیاز کند.
دیاکو حسینی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید