شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
چنین گفت زرتشت
مرد دانا نه تنها باید دشمن خویش را دوست بدارد، بل باید بتواند از دوست خود نیز بیزار شود.
آن که همیشه شاگرد میماند، آموزگار خود را پاداشی بهسزا نمیدهد. چرا تاج گلهای مرا از سر نمیافکنید؟ مرا پاس میدارید، اما چه خواهد شد اگر روزی تندیس این پاسداشت فرو افتد؟ بپائید، مباداد این تندیس، شما را خرد کند!
اکنون شما را میفرمایم که مرا گم کنید و خود را بیابید: و تنها آنگاه که همگان مرا منکر شدید، نزد شما باز خواهم آمد.
و دیگر بار، دوستان من خواهید شد و فرزندان یک امید: آنگاه سوم بار، نزد شما خواهم آمد تا نیمروز بزرگ را با شما جشن گیرم.
و نیمروز بزرگ، آنگاه خواهد بود که انسان در میانهٔ راه خویش، میان حیوان و ابر انسان، ایستاده باشد، و رهسپاری خویش به شامگاه را چون برترین امید خویش، جشن گیرد: زیرا که این راهی است به بامدادی نو.
اینگونه ماهها و سالها بر آن تنها بگذشت؛ اما فرزانگیش افزون شد و از پریش او را رنجه ساخت. باری، بامدادی پیش از سپیده دم برخاست، و همچنان در بستر، زمانی دراز در خود فرو رفت و سرانجام با دل خود گفت:
در خواب از چه هراسیدم که چنان از خواب پریدم؟ آیا کودکی آینه بر دست به سراغم نیامده بود؟ کودک با من گفت: زرتشت، خود را در آینه بنگر!
و چون در آینه نگریستم، فریادی کشیدم و دلم تپید: زیرا نه خود را، که شکلک و نیشخند ابلیسی را دیدم. بهراستی، من نشانهەا و هشدارهای خواب را در خوب در مییابم:
آموزههایم در خطر افتاده است؛ علفها، گندم نمائی میکنند!
دشمنانم نیرو گرفتهاند و آموزهٔ مرا باژگونه جلوه دادهاند، تا بدانجا که عزیزترین کسانم نیز از ارمغانهائی که ایشان را دادهام شرمسار شدهاند.
دوستانم گم گشتهاند و آن ساعت فرا رسیده است که گم گشتگانم را بجویم!
چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه، داریوش آشوری
آن که همیشه شاگرد میماند، آموزگار خود را پاداشی بهسزا نمیدهد. چرا تاج گلهای مرا از سر نمیافکنید؟ مرا پاس میدارید، اما چه خواهد شد اگر روزی تندیس این پاسداشت فرو افتد؟ بپائید، مباداد این تندیس، شما را خرد کند!
اکنون شما را میفرمایم که مرا گم کنید و خود را بیابید: و تنها آنگاه که همگان مرا منکر شدید، نزد شما باز خواهم آمد.
و دیگر بار، دوستان من خواهید شد و فرزندان یک امید: آنگاه سوم بار، نزد شما خواهم آمد تا نیمروز بزرگ را با شما جشن گیرم.
و نیمروز بزرگ، آنگاه خواهد بود که انسان در میانهٔ راه خویش، میان حیوان و ابر انسان، ایستاده باشد، و رهسپاری خویش به شامگاه را چون برترین امید خویش، جشن گیرد: زیرا که این راهی است به بامدادی نو.
اینگونه ماهها و سالها بر آن تنها بگذشت؛ اما فرزانگیش افزون شد و از پریش او را رنجه ساخت. باری، بامدادی پیش از سپیده دم برخاست، و همچنان در بستر، زمانی دراز در خود فرو رفت و سرانجام با دل خود گفت:
در خواب از چه هراسیدم که چنان از خواب پریدم؟ آیا کودکی آینه بر دست به سراغم نیامده بود؟ کودک با من گفت: زرتشت، خود را در آینه بنگر!
و چون در آینه نگریستم، فریادی کشیدم و دلم تپید: زیرا نه خود را، که شکلک و نیشخند ابلیسی را دیدم. بهراستی، من نشانهەا و هشدارهای خواب را در خوب در مییابم:
آموزههایم در خطر افتاده است؛ علفها، گندم نمائی میکنند!
دشمنانم نیرو گرفتهاند و آموزهٔ مرا باژگونه جلوه دادهاند، تا بدانجا که عزیزترین کسانم نیز از ارمغانهائی که ایشان را دادهام شرمسار شدهاند.
دوستانم گم گشتهاند و آن ساعت فرا رسیده است که گم گشتگانم را بجویم!
چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه، داریوش آشوری
منبع : هفته نامه هزاره سوم
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سیستان و بلوچستان چین دولت انتخابات مجلس شورای اسلامی جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی نیکا شاکرمی رهبر انقلاب معلمان رسانه
سیل هواشناسی ایران تهران آتش سوزی باران هلال احمر سازمان هواشناسی اصفهان روز معلم شهرداری تهران پلیس
خودرو قیمت خودرو قیمت دلار تورم مسکن قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان سهام عدالت دلار ایران خودرو بانک مرکزی
صدا و سیما مهران غفوریان تلویزیون ساواک صداوسیما سریال موسیقی سینمای ایران دفاع مقدس رضا عطاران
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین غزه آمریکا ترکیه روسیه حماس اوکراین انگلیس نوار غزه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر سپاهان جواد نکونام علی خطیر باشگاه استقلال بازی تراکتور باشگاه پرسپولیس لیگ قهرمانان اروپا
آیفون اپل ناسا گوگل صاعقه عکاسی تماس تصویری تلفن همراه
کبد چرب فشار خون