یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


مهمانی خدا


مهمانی خدا
ماه پایین آمد مثل کبوتری روی دست شب، پسر وسوسه شد که برود و بگیردش حتی چند بار هم نیم خیز شد، اما دوباره حسی او را نگه می داشت ماه بلندتر شد و بلندتر و پسرگویی که نخ بادبادکی را به دست گرفته مسیر ماه را دنبال می کرد.
ماه پایین آمد، پایین تر و آرام نشست در دل پنجره، تمام اتاق روشن شد، پسر سرش را به آن سوی بالش چرخاند و نگاهش را روی عکس پدر متمرکز کرد. قطره ای اشک روی بالش چکید.
مرد برخاست و به زور عصا را حایل کرد و دست دیگرش را به دست پسر سپرد، دست پدر به پسر طراوت بخشید و هر دو با شوق حرکت کردند. هنوز چند قدمی نرفته بودند که پدر به زمین نشست، سرفه های پیاپی چهره سپیدش را سیاه کرد.
پسر دستپاچه شد، نمی دانست چکار کند در این جور مواقع خلق پدر تنگ می شد، نکند سرم فریاد بزند، دلش لرزید پس خرید اسباب بازی چه می شود نکند ...
پدر کمی آرام می شود، نفسی تازه می کند و با اشاره به پسر می گوید: برویم هنوز چند قدمی نرفته اند که دوباره سرفه ها شدت می گیرد. مرد به دیوار تکیه می کند و کم کم کنار خیابان می نشیند و زیر لب یا حسین می گوید.
دستش را روی پهلوی چپش می گیرد، گرمی خون را حس می کند نفسش سنگین شده است نگاهش را توی سنگر می چرخاند. همرزمش را از توی غبار روی چشمش می بیند که به دیوار تکیه کرده است، نمی داند زخمی شده یا شهید.
انفجار بخش دیگری از دیواره سنگر را فرو می ریزد و او کم کم احساس می کند پلکهایش سنگین شده است به خودش فشار می آورد که فریاد بزند «یا حسین» اما صدا توی گلویش گیر کرده است و او تنها لبهای خشکیده اش را به ذکر «یاحسین» معطر می کند.علی کنار پدر مردد ایستاده، یکی را باید انتخاب می کرد. اسباب بازی یا داروهای پدر، اشک چشمش را پاک کرد و بسرعت به سمت خانه دوید.
مادر هر وقت از بیمارستان می آمد حوصله نداشت و تنها در اتاق گریه می کرد. علی هم دیگر به سراغ مغازه و اسباب بازی نرفت و یا دلش نخواست تا روزی که مادر و خواهر همه و همه گریه کردند. وقتی علت را پرسید، گفتند: پدر به مهمانی خدا رفته است.
گمان کرد مهمانی فقط چند روز است و او می تواند دوباره با پدر برای خرید اسباب بازی برود. آن روز عصر وقتی عکس پدر را سر مزار دید، پرسید «مادر خانه خدا اینجاست؟» مادر به سمت آسمان اشاره کرد، آنجا آن بالا، بالا.
ماه به سمتش لبخند زد و او سرش را روی بالش چرخاند، به اسباب بازی کنار عکس پدر خیره شد. بگذار بابا بیاید با هم بازی می کنیم. دوباره وسوسه شد برود و آن را بردارد. دوباره به عکس نگاه کرد. ماه توی قاب عکس پدر روشن شد. پدر تبسم کرد مادر صدازد؛ علی پاشو مادر، برو آبی به صورتت بزن، بیا با اسباب بازی ات بازی کن. علی بلند می شود به سمت در می رود و روی عکس پدر لبخند می زند.
▪ دوست گرامی؛
برای رسیدن به یک داستان روشن (روشن به معنای قابل قبول) کافی است در اولین قدم معنای واقعی داستان خود را در کوتاهترین جمله ممکن نوشته و همیشه پیش رویتان قرار دهید. وقتی شما ارزش و علت را در جمله ای ساده بیان می کنید و در برابر دیدگان خود قرار می دهید، قادر می شوید تا در برابر هجوم مضامین نامربوط (صحنه های نامربوط) و گیج کننده مقاومت کنید و روایت را پیرامون یک معنای بنیادی و مرکزی وحدت ببخشید. به گمانم آنچه نوشته شما در حال حاضر از آن رنج می برد، نامشخص بودن و یا حداقل نامفهوم بودن مضمون مرکزی آن است.
اشتیاق و تمایل شدید شما به متقاعد کردن و مجاب نمودن خواننده سبب شده تا صدای طرف مقابل را در گلو خفه کنید.
این مسأله به سوء استفاده از هنر و تبدیل آن به نوعی موعظه نزدیک می شود. این گونه نوشته ها اغلب دو مشخصه اصلی دارند، یک بیماری اجتماعی و درام پردازی (ماجرا آفرینی) برای درمان آن به عنوان مثال نویسنده ممکن است معتقد باشد که جنگ نوعی مصیبت انسانی است و اشتیاق شدید وی به متقاعد کردن خوانندگان سبب شود که آدمهای داستان او یا خیلی خیلی خوب باشند و یا بد مطلق.
برای نویسنده بودن باید مانند یک فیلسوف عقایدی راسخ داشته باشید، اما نباید بنده افکار و ایده های خود باشید، بلکه باید با آنها زندگی کنید.
یک داستان استعاره ای زنده پویاست که می گوید «زندگی اینگونه است» اگر شما نتوانید از طریق همدلی میان قهرمان و خواننده نوعی پیوند و اتصال ایجاد کنید، آنچه نوشته اید فاقد عاطفه است.
چیزی که داستان باید به ما ارزانی بدارد فرصتی است برای زندگی در ورای محدوده زندگی خود. فرصتی برای طلب کردن و مبارزه در دنیاها و زمانهای بی شمار، فرصتی برای زندگی در درجات و اعماق متفاوتی از هستی.
نه فقط ترسیم ساده ای از صحنه هایی خود اندیش و دیگراندیش که درسطح احساسات بدیهی و سطحی شناورند و برای همگان قابل دسترسی و نوشتن. بخوانید، بنویسید و هرگز اعتماد به نفس خود را از دست ندهید.
موفق باشید
رضا نظامی سریدار
رضا خسروزاد
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید