شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


آقای جامعه! هنرمند ما را بی عشق و مادی کرده ای.


آقای جامعه! هنرمند ما را بی عشق و مادی کرده ای.
وقتی اقتصاد، لنگ بزند، هنرمند و غیر هنرمند نمی شناسد، جا و مکان و زمان هم. نظام اقتصادی مبتنی بر اصول و قانون، حتّی پشتوانه ی فکری یک جامعه هم به حساب می آید، چرا که تا زمانی که افراد اجتماع، از آسایش و آرامش مادی برخوردار نباشند، صدمه های روحی ناشی از آن، در تمام ابعاد جامعه گسترش می یابد و هنرمند و غیر هنرمند هم نمی شناسد.
گرچه گروه هنرمند، ادیب و متخصص را از لحاظ وضعیت روحی و احساس و حساسیت نسبت به مسایل پیرامونی، چندین و چند گام جلوتر از دیگر اقشار عادی جامعه می توان به حساب آورد، همین حسایت خود باعث ایجاد تزلزلات روحی بیشتر در او می شود، چون او مسایل جامعه را با دقت و موشکافی می نگرد و وقتی با حقایق تلخ روبرو می شود و بی دقتی دیگران را، بنابراین دچار مسایل درونی می شود، حال آن که همین هنرمند و ادیب و متخصص در جای خود، روحیه ی آرام و متین را به دیگر افراد جامعه هم تسری می بخشد. در واقع انرژی خود را تخلیه می کند تا به دیگران انرژی بدهد.
وقتی کسی در جامعه ای می میرد، می گوییم: "راحت شد!"، باید ببینیم کجای کار آن جامعه می لنگد که مردن یک نفر، به راحت شدن او می انجامد.
هرچند مرگ مایه ی آرامش است، اما دلیل نمی شود که افراد، منتظر مردن خود باشند که همین قضیه باعث توسعه ی دلزدگی، ناامیدی، بی انگیزگی و بی هدفی در جامعه است. این یک جای کار جامعه لنگیدن باعث انحراف فکری و نداشتن آسایش روحی و جدا شدن تدریجی از دایره ی معرفت است و باز هم می گوییم هنرمند و غیرهنرمند هم نمی شناسد...
هنرمند، جدای از جامعه نیست. هنرمند باید زندگی کند. اگر او آرامش نسبی مادی نداشته باشد، به دلیل توانایی نداشتن در رسیدن به اهداف والای هنری اش، دچار آسیب روحی هم می شود. جامعه ی به طور صرف مادی گرای ما، در این سال ها بر سر اخلاق و رفتار هنرمندش، چنان آورده است که کمتر اتفاق می افتد که ببینیم هنرمندی حاضر است به طور مثال در جایی دو کلام حرف بزند، بدون آن که مبلغی نگیرد! واقعیت آن است که زندگی او باید بگذرد.
در عین حال هنرمندانی هستند که با پول شان یک شهر را می توانند بچرخانند و باز هم چانه می زنند! معلوم است شرایط حاد و منزجز کننده ی اجتماعی بر سر او هم فشار آورده است و روحیه ی سخاوت را از او دور کرده است. البته می دانیم که پول، بعضی روحیه ها را از آدم هم می گیرد که این مسأله، یک واقعیت تلخ اجتماعی است.
یک کارمند شاید از جیب اش برای یک بچه ی یتیم، خرج کند، امّا یک آدم ثروتمند، حتی حاضر نیست فرش خانه اش را نو کند! خدا را شکر که هنرمندان ما، خرج خانه شان می کنند، اما بعضی هاشان - نمی گوییم خیلی های شان!- از یک ریال هم نمی گذرند! چرا؟
چون این جامعه ی نگون بخت، معرفت را از همه گرفته است؛ از من، شما، هنرمند حرفه ای و غیر حرفه ای، دکتر و مهندس و متخصص و همه و همه. آدم را جلوی چشم تو می کشند، نمی توانی کاری انجام دهی یا مثل آب خوردن از کنار مسأله می گذری، چون معرفت وجودی مان به حد صفر رسیده است. - ببخشید جمع می بندم، چون انگار همین جور است!
با خودمان که رو در بایستی نداریم. داریم؟! - حاضر نیستیم به آدمی که با زن و فرزندش در بیابان، دچار مشکل شده است، کمک کنیم. به خود می گوییم که نکند این بابا، دزد باشد. قاتل باشد. بیاییم صواب کنیم، کباب شویم!!!
حالا هنرمند موسیقی هم می آید با هزار بدبختی کنسرت می دهد، به خودش می گوید: "حالا که این طور است، بلیت ام به جای فلان قیمت، این قیمت نباشد، بدبخت شوم، زندگی ام تباه شود!" وقتی این و آن مدعی، منتتظرند که ببینند فلان برنامه، چقدر درآمد دارد تا یقه ی برگزار کننده ی بیچاره اش را بگیرند، معلوم است ذهن و فکر هنرمند هم به جای پرداختن به اصل هنر، به سمت و سوی فرع قضیه کشیده می شود و وقتی این قضیه، برای سال ها و بارها تکرار شود، رفته رفته او را به آن آدم تبدیل می کند که از او انتظار نداریم.
هرچند ماها عادت کرده ایم که هنرمند مورد علاقه مان را موجود مقدس و بی تقصیر و واجد همه ی شرایط بدانیم و بنامیم، به هر حال این آقای جامعه ی دون، نه تنها بقیه را، بلکه هنرمند ما را هم بی عشق و مادی کرده است. امیدواریم که خداوند خودش جامعه و ما را در مسیر صحیح قرار دهد که "خوش تر از دوران عشق، ایام نیست...".
http://www.iranava.blogfa.com/۸۶۰۶.aspx