چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


ارزش شناسی ـ بخش ۱۴


ارزش شناسی ـ بخش ۱۴
● دگرگونی ارزش‌ها
اینگلهارت (۱۹۹۰) درباره دگرگونی و تغییر ارزش‌ها معتقد به وجود دو فرضیه است:
۱) فرضیه کمیابی
۲) فرضیه اجتماعی شدن
در فرضیه کمیابی این اعتقاد وجود دارد که اولویت‌های فرد بازتاب محیط اجتماعی - اقتصادی وی است. شخص بیشترین ارز‌ش‌ها را برای چیزهایی قائل می‌شود که عرضه آن‌ها نسبتا کم است. فرضیه کمیابی شبیه به اصول نزولی بودن مطلوبیت نهایی در اقتصاد است. مفهوم تکمیل کننده سلسله مراتب نیازها در ساده‌ترین صورت خود تقریبا به رضایت عمومی اشاره دارد.
در فرضیه اجتماعی شدن این نگرش حاکم است که مناسبات میان محیط اجتماعی - اقتصادی و اولویت‌های ارزشی یک رابطه مبتنی بر تطابق بلافاصله نیست. یک تاخیر زمانی محسوس در این میان وجود دارد، زیرا ارزش‌های اصلی شخص تا حدود زیادی انعکاس شرایطی است که در طول سال‌های قبل از بلوغ وی حاکم بوده است.
این دو فرضیه با هم مجموعه به هم پیوسته‌ای از پیش‌بینی‌های مربوط به دگرگونی‌ ارزش‌ها را پدید می‌آورد، اول در حالی که فرضیه کمیابی دلالت بر این دارد که رونق و شکوفایی اقتصادی به گسترش ارزش‌ها فرامادی می‌انجامد، فرضیه اجتماعی شدن مبین این است که نه ارز‌ش‌های فردی و نه ارزش‌های یک جامعه به طور کلی یک شبه تغییر نمی‌کند بلکه برعکس، دگرگونی اساسی ارزش‌ها به تدریج و بیشتر به طرزی نامرئی روی می‌دهد، این دگرگونی در مقیاس وسیع زمانی پدید می‌آید که یک نسل جوان‌تر جایگزین یک نسل مسن‌تر در جمعیت بزرگسالان یک جامعه می‌شود (اینگلهارت، ۱۳۷۳).
پس از یک دوره افزایش سریع امنیت جانی و اقتصادی شخص انتظار دارد بین اولویت‌های ارزشی و گروه‌های بزرگتر و جوانتر تفاوت‌هایی محسوس بیابد. این اولویت‌های ارزشی باید تحت تاثیر تجربه‌های مختلف سال‌های شکل‌گیری‌شان باشد.
فرضیه اجتماعی شدن فرضیه کمیابی را تکمیل می‌کند و ایرادهای ناشی از دیدگاه بیش از حد ساده بینانه تاثیر کمیابی بر رفتار را برطرف می‌کند. این فرضیه به تبیین رفتارهای به ظاهر انحرافی کمک می‌کند، از یک سو شخص خسیسی که در دوران اولیه زندگی فقر را تجربه کرده است اما حتی مدت‌ها پس از آن‌که به امنیت مادی دست ‌یافت با سخت دلی به اندوختن ثروت می‌پردازد و از سوی دیگر مرتاض مقدسی که نسبت به اهداف عالی‌تری که توسط فرهنگش به او القاء گردیده است حتی در مواجهه با سختی‌های شدید درستکار باقی می‌ماند. در هر دو مورد تبیین رفتار به ظاهر انحرافی چنین افرادی به اجتماعی شدن اولیه آن‌ها باز می‌گردد (اینگلهارت، ۱۳۷۳)
در نظام اجتماعی، هر عنصری عمری دارد. در نظام فرهنگی نیز همین‌طور است: ارزش‌ها، الگوها، سمبل‌ها نیز هر یک دارای عمری بوده و یا در طول زمان متغیرند. بدین ترتیب لغات، الگوها، ارزش‌ها با اخذ معانی مختلفی که گاهی حتی کاملا با هم متفاوتند به بقای خود ادامه می‌دهند (روشه، ۱۳۶۶).
یک سوال اساسی که مطرح است این است که عامل اصلی تزلزل، دگرگونی و بحران ارزش‌ها چیست؟ جواب این سوال به طور ضمنی در فرضیاتی که اینگلهارت مطرح می‌کند آمده است اما در جواب این سوال به طور مبسوط‌ تر باید خاطر نشان کرد که عامل اصلی تزلزل و بحران ارزش‌ها را باید در تزلزل و بحران جهان‌بینی‌ها جستجو کرد (پایدار، ۱۳۵۷).
دکتر حبیب‌الله پایدار در کتاب مبانی سنجش ارزش‌ها (۱۳۵۷) در توضیح این امر می‌گوید: «از وقتی که شناخت کلی و عمومی بشر از جهان جای خود را به شناخت جزئی و معرف محدود و تجزیه شده داد، ارزش‌هایی که مبتنی بر سنت‌های عمومی و کلی جهان بودند متزلزل و بی‌اعتبار گشتند و ارزش‌های تازه‌ای که بیشتر ناظر به وضع محدود حال بود، جایگزین آن‌ها شدند. پیش از این بشر موقعیت خود را در رابطه با جامعه بشری و در رابطه با حال و آینده دور تعیین می‌کرد. از وقتی که مردم ایمان و اعتقاد خود را به آینده از دست دادند و جهان بینی آن‌ها به نگرش فردی خود محدود گشت و رابطه سرنوشت فرد از جامعه انسانی و نوع بشر بریده شد و آینده‌نگری جای خود را به حال سپرد، مبانی فکری لازم برای فردگرایی و بالهوسی و تسلیم شدن به وضع موجود و دست زدن به تجازو و ستمگری، فراهم شد. این سخن بدان معنا نیست که در گذشته ظلم و تجاوز وجود نداشته است. بشر در همه حال عمل خود را با جهان‌بینی خود منطبق ساخته است یا این‌که سعی کرده است عمل خود را با یک جهانی‌بینی توجیه کند.
خصلت اساسی تفکرات امروز بریدگی زمان، محدودیت دید و فقدان کلیت و جهان‌شمولی آن‌هاست. وقتی من نمی‌دانم فراد چه خواهد شد، دلیلی ندارد جز برای امروز زندگی کنم. وقتی معتقدم که پنج سال دیگر قحطی و خشکسالی آغاز می‌شود زنده نیستم، چرا باید برای آن روز سخت‌جانی کنم؟ وقتی رابطه‌ای ضروری بین سرنوشت من و دیگران وجود ندارد و بی‌اعتنا به زندگی دیگران می‌توانم به هدف‌های خود دست یابم، چرا باید به خاطر آن‌ها از خود بگذرم و تا اجبار پیش نیاید تن به رعایت مصالح و منافع جمع نمی‌دهم. خطاست اگر تصور شود انگیزه فداکاری و خدمت به همنوع و تحمل رنج فقط در نتیجه آگاهی بر این نوع روابط است. انسان در نهاد خود محرک‌ها و نیازهایی به این نوع فداکاری‌ها و پای‌مردی‌ها دارد. وقتی خصلت‌ها و نیازهای انسانی در وجود شخص رشد کردند و تکامل یافتند، حرکت‌ لازم برای روی آوردن به فداکاری و ایثار در درون فرد به وجود خواهد آمد. بنابراین ممکن است شخص بدون آگاهی از آینده و از پیوند‌های بین سرنوشت او و سرنوشت دیگران و از روی محرک و نیاز درونی دست به فداکاری بزند. اما در این‌جا توجه به این نکته اساسی اهمیت دارد که بدون شناسایی آن روابط و تشخیص جهت و تحول تکاملی ماهیت انسان و بدون توجه و آگاهی بر هدف‌هایی که در پیش روی بشر است و غایتی که روبه آن‌ سو دارد، تشخیص خصلت‌های انسانی و تعریف انسانیت انسان و توافق بر روی یک تعریف از نمونه انسان ایده‌آل، غیرممکن است و همه توجیهات و تعاریف از این راه به بن‌بست می‌رسد. هم‌چنین انسان از روی انگیزه و نیاز درونی هم دست به اقداماتی می‌زند و می‌خواهد بداند که نتیجه و آثار اقدامش چگونه هست و چه تاثیری بر سرنوشت او و دیگر مردمان دارد.
برقراری رابطه‌ای منطقی و حقیقی بین محرک‌های درونی انسان و آثار و نتایج آن در زندگی فرد، جامعه بشری و جهان خلقت اهمیت اساسی و اجتناب‌ناپذیر دارد. بدون یک چنین آگاهی و اطلاع و ایمان نسبت به چنین پیوند و رابطه‌ای بین اعمال و رفتار فرد، شخصیت اخلاقی او سست بنیان است و دائما در معرض حملات این اندیشه قرار دارد که اعمال من در جهان گم می‌شود، بی‌هدف و بی‌تاثیر رها می‌گردد. بنابراین ما نباید از نیاز عمیق و اصیل انسان به بقا و جاودانگی غفلت کنیم. این نیاز و انگیزه در همه موجودات زنده وجود دارد و اصولا خاصیت و تمایل پدیده حیات بر این است که می‌خواهد برای همیشه زنده بماند و برای زنده ماندن و بقاء خود با مرگ دست و پنجه نرم کند.
بنابراین ارزش‌های معنوی در رابطه با نیازهای خودانسان با «بعد خدایی» انسان معنا دارند. بنابراین تزلزل در جهان‌بینی‌ها، تزلزل و بحران ارزش‌ها را موجب می‌شود. (پایدار، ۱۳۷۵)
● مدیریت ارزش‌ها
بحث در زمینه دگرگونی و بحران ارزش‌ها در جامعه این سوال را مطرح می‌سازد که آیا می‌شود ارزش‌ها را در جامعه همانند سازمان‌های مختلف، مدیریت کرد؟ ارزش‌ها چگونه به وجود می‌آیند؟ چه نقشی در جامعه ایفا می‌کنند؟ مدیریت ارزش‌ها در جامعه چه معنی دارد؟ در این بخش پس از تعریف مدیریت ارزش در جامعه به سوالات فوق می‌پردازیم. یادگیری ارزش در جامعه به فرآیندی گفته می‌شود که طی آن فرد ارزش‌های محیطی که در آن متولد شده است را فراگرفته و در خود درونی کند. این ارزش‌ها از مجراهای مختلفی به فرد منتقل می‌شود. ممکن است فرد خود در جریان تجربه و یا مشاهده به آن برسد و یا ممکن است در جریان کنش متقابل بین افراد جامعه آن را فراگرفته باشد (رجوع شود به بحث طبقه‌بندی ارزش‌ها درسلر و ویلز،۱۹۷۲).
«مدیریت ارزش‌ها» در جامعه یعنی فراگرفتن ارزش‌های مورد پسند جامعه (یعنی ارزش‌هایی که مورد شناخت و توجه اکثریت جامعه است زیرا در هر جامعه‌ای عوامل فرهنگی و اجتماعی معین و مشخصی وجود دارد که آن جامعه را از سایر جوامع متمایز می‌سازد. (صانعی،‌۱۳۴۷)) اعم از ارزش‌های فردی و اجتماعی و ترویج آن از طریق مجراهای مختلف مانند خانواده، مدرسه، نهادهای دینی - مذهبی، ... و انتقال آن از نسلی به نسل دیگر.
در بحث مدیریت ارزش‌ها به تاثیراتی که ارزش از محیط می‌پذیرد و نیز تاثیراتی که بر محیط می‌گذارد، پرداخته می‌شود که در مقاله بعد به آن اشاره خواهد شد.
تدوین: مختار نائیجی
دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس تهران
خبرنگار علوم اجتماعی سرویس مسائل راهبردی ایران
منبع : خبرگزاری ایسنا