جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


ژوزه دو سوسا ساراماگو


ژوزه دو سوسا ساراماگو
ژوزه دو سوسا ساراماگو در شانزده نوامبر ۱۹۹۲ در روستای کوچک «آزینهاگا» در کشور پرتغال به دنیا آمد. ژوزه زمان بسیاری از دوران کودکی خود را با والدین مادرش در روستا سپری کرد. او در سال ۱۹۴۷ اولین کتاب خود را با نام «سرزمین گناه» منتشر کرد. از دیگر آثار او می‌توان به «بالتازار و بلیموندا» ۱۹۸۲، «سال مرگ ریکاردو ریش» ۱۹۸۶، «تاریخ محاصره لیسبون» و «بلم سنگی» ۱۹۸۹ اشاره کرد. در سال ۱۹۹۳ دولت پرتغال معرفی کتاب «انجیل به روایت مسیح» به جایزه‌ی ادبی اروپایی را وتو کرد.
او در سال ۱۹۹۵ رمان کوری و در سال ۱۹۹۷ رمان «همه نام‌ها» را منتشر کرد. ساراماگو در ۱۹۹۵ برنده‌ی جایزه ی ادبی کامو شد و در ۱۹۹۸ توانست جایزه ی «نوبل» را برای ادبیات از آن خود کند. ساراماگو یکی از بزرگ‌ترین داستان‌سرایان و رمان‌نویسان قرن است. زبان رک‌گوی او که اغلب آن را در آثارش به کار می‌گیرد تحسین همگان را برمی‌انگیزد. تا به امروز حدود سه و نیم ملیون از آثار او به بیش از سی زبان دنیا منتشر شده است.
ما دنیا را وقتی یکی از حواس به ناگهان از بین رود چگونه تصور می‌کنیم. هر یک از ما بارها به یک انفجار اتمی که بیش‌تر انسان‌ها و زیرساخت‌های بشری را نابود می‌کند، اندیشیده‌ایم. مشکلات و مخاطراتی که یک انسان در چنین شرایط رویاگونه‌ای با آن مواجه است کمابیش یکسان است و هر فرد می‌تواند تجسم کند که چه چیزهایی به راستی تغییر می‌کنند. با این وجود کم‌تر کسی می‌تواند در قلمرو تخیلاتش تغییراتی را که در شخصیت خود یا دیگر نجات‌یافتگان پیش خواهد آمد به تصویر کشد.
در واقع تصورات از چنین حادثه‌ای در حد بیان مشکلات ظاهری و نحوه‌ی مواجهه با آن باقی می‌ماند. ساراماگو در «کوری» چنین مسأله‌ی دشواری را به تصویر می‌کشد. تشریح قوی او نه تنها شامل تغییرات در ظواهر و این که شخصیت‌های داستانش چگونه با آن برخورد می‌کنند می‌شود، بلکه به قلمرو روان‌شناختی نیز وارد شده و با هوش و زکاوت خود خواننده را متحیر می‌سازد.
مردی در پشت چراغ راهنمایی منتظر سبز شدن چراغ است و ناگهان کور می‌شود. این اولین شخصی است که کور می‌شود. این کوری اسرارآمیز که در هیچ یک از متون پزشکی شناخته‌شده نیست به سرعت همه‌گیر می‌شود. در نخستین روزهای کوری دولت از سرایت سریع آن وحشت‌زده شده و انبوه کوران را به قرنطینه می‌فرستد و کوران ناگزیر خود کنترل امور روزمره را به عهده می‌گیرند. با افزایش تعداد کوران در اندک زمانی هرج و مرج حکم‌فرما گشته و گروهی اوباش کنترل آذوقه‌ی ارسالی توسط دولت را به دست می‌گیرند. با این وجود هفت شخصیت اصلی داستان زمانی که معلوم می‌شود نگهبانانی که آنان را در قرنطینه محاصره کرده‌اند، خود به کوری مبتلا شده‌اند، موفق به فرار از قرنطینه شده و قدم به شهر کوران می‌گذارند. شهری که در آن به غیر از یک‌نفر همه کورند. همسر دکتر به دلیلی نامعلوم بینایی خود را از دست نداده و می‌تواند به این گروه کوچک امتیازی برای نجات یافتن دهد....
در این داستان خواننده با ترکیبی کمتر از ده شخصیت روبه‌رو است. در طول اثر به جای نام اشخاص توصیفی از آن‌ها وجود دارد. در توجیه چنین سبک نگارشی، یکی از شخصیت‌های داستان می‌گوید که کورها نیازی به اسم ندارند. «مردی که اول کور شد» نام یکی از شخصیت‌هاست. نام شخصیت دیگر «همسر مردی که اول کور شد» است و دیگری «دکتر»ی است که مرد کور برای معالجه به سراغش می‌رود. نویسنده به کمال از عنصر غافلگیری در «کوری» بهره می‌گیرد به گونه‌ای که با نخستین اتفاقاتی که به سرعت بعد از کور شدن راننده روی می‌دهد خواننده به آسانی فراموش می‌کند که نویسنده هنوز برای کوری که محرک اصلی این داستان است هیچ دلیلی ارائه نکرده است.
خداوند، مسیح و قدیسان در این داستان وجود دارند ولی در برخوردهای به وجود آمده در میان شخصیت‌ها اثری از دین به چشم نمی‌خورد و شخصیت‌های داستان نیز در رنج‌ها و مصائب مددی از او نمی‌جویند. نویسنده خود خداوند «کوری» است. خداوندی که مشعل هدایت را به دستان زنی می‌سپارد ولی او را از آفات راه مصون نمی‌دارد. تنها امتیاز مشعل رنج بیش‌تری است که عاید زن می‌کند.
«کوری» داستانی تمثیلی است از زندگی انسان‌ها و در پایان هنگامی که گروه هفت نفره در شهری که همه‌ی ساکنانش کورند سرگردان می‌شوند، تبدیل به اثری خوفناک و در عین حال رقت‌انگیز می‌شود. نحوه‌ی نگارش اثر به اندازه‌ای روان و واقعی است که درتمام طول داستان خواننده‌ی خود را در میان اثر می‌یابد و در تصمیمات و مخاطرات با شخصیت‌های داستان سهیم می‌شود. نویسنده با جادوی کلام خویش خواننده را از زندگی روزمره‌ی خود جدا کرده و او را در سرزمینی خیالی رها می‌سازد. سرزمینی که در آن عشق، نفرت، تلاش برای بقا، شهوت، منطق و ... چون چشمی برای دیدن باقی نمانده با فراغ بال عریان می‌شوند.
خواننده همراه با تک‌تک شخصیت‌های داستان می‌گرید، رنج می‌کشد، احساس عجز و ناتوانی می‌کند و به حرکت خود ادامه می‌دهد. سرانجام در نقطه‌ای که نفرت و یأس از خود در خواننده به انتها می‌رسد، او را با جادویی دیگر به دنیای واقعی برمی‌گرداند. شگفت آن که خواننده در این رجعت به شباهت‌های زندگی روزمره‌ی خود با سرزمین جادویی پرداخته و هر دو را یکسان می‌یابد. می‌توان گفت «کوری» آینه‌ای است که خواننده همه‌ی خود را در آن می‌بیند. آینه‌ای که در آن فاصله‌ی تبه‌کار و قربانی در دنیایی بدون احساس و منطق، تنها در اختیار داشتن ابزار مناسب برای ارتکاب جرم است.
و با این ترتیب «کوری» انسان را وادار به قضاوت در مورد خود در محکمه‌ای که قاضی نیز کسی به جز وجدانش نیست می‌کند. دادگاهی که دور از ملاحظات و جانب‌داری‌ها برگزار شده و نتیجه، هر چه که باشد، مورد قبول خواننده است.
سیامک ارزان‌پور
منبع : دو هفته نامه فروغ