شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

امشب، مسجدکوفه


امشب، مسجدکوفه
آنك مرد
ابر مرد
دستاری از حریر تماشا بر سر،
ردایی از ابریشم یقین بر دوش
و عصایی از آبنوس اعتماد بر دست،
از كوچه های مه آلود كوفه می گذرد.
شب هنوز در خاموشی خاطرات خویش، غوطه می خورد و گل سرخ، آن راز آلودترین عطر سرزمین
مكاشفه، به سمت سرنوشت سرخ خویش می شكوفد.
پنجره ای بُگشا! ای جهان خسته از باد، دلْ شكسته از خاك، چشمْ بسته بر مه؛ پنجره ای بُگشا به سمت گامهای آن ترانه خوان ازلی دیدار، كه از كنار سنگریزه های سوگوار، به مهربانی می گذرد و باغ روشن ستاره ها را به مرثیه پایْ افزارِ پینه بسته خویش می خواند.
آی مرغابیان بركه تقدیر! آوازتان در روضه خوانی فرشتگان مسافر گم است.
مرد، رهاتر از رقص برگی در نسیم، جاری تر از طراوت باران در كویر، و بشْكوه تر از نیایش فرشته ای در شب، به سوی ابدی ترین سجده قدّوسی خویش، می كوچد.
این علی است كه در جبرئیلی ترین شب كائنات پا به روشنای مرز جاودانگی می نهد و خون پیشانی خویش را به ملاقات تجلّیِ سبحانیِ دوست، هدیه می برد.
آنك مرد
ابر مرد
از كوچه های مه آلود كوچه می گذرد.
امشب مگر كدام غزل از گلوی نوری جبرئیل می تراود، كه علی شتابناكِ كوچ پسینگاهی خویش است؟
آیا كدام سرود نخستین، آیا كدام ترانه فرجامین را، فرشتگان به آواز اثیری، سر داده اند كه علی این سان در سماع حضوری خویش، دست افشان به سوی باغ سرخ زخم می شتابد؟
شب غرق كدام كلمات است؟
ای سایه های منتظر، ای هیاكل روحانی ایستاده به تماشا بگویید شب در كدامین كلمات غرقه است؟
این چه آهنگی است كه علی، خورشید طلوع كرده از افق كعبه، چنین به بازخوانی آن ورد ازلی، مهر می ورزد؟
علی، مرد اسب و ذوالفقار، مرد روزهای سخت، مرد شبهای گریه، امشب به افقْ گشایی لاهوت لبخند می زند و در مینایی ترین محراب جهان، قامت به نماز زخم می بندد.
و ملائك، صف به صف، سیاهپوش و سر به زیر، به اقتدای آن نمازگزار میانه قامتِ فروتن ایستاده اند كه بی گمان در رؤیایی ترین لحظه ممكن شهود، شال سبز مكاشفه بر كمر بسته و دست تعلّق جسمانی از غبار ممكنات هر دو جهان شسته، به سوی حضرت ربوبی سفر می كند.
مسجدكوفه امشب در شط زلال نیایشی دیگرگون غوطه ور است.
امشب، علی نماز خویش را به ناشناخته ترین لحن جهانِ بود و هست، می خواند.
امشب، علی، خیره به تماشای بهشت ذوالفقاریِ ملكوت است.
امشب، علی، مبهوت كُنه مكنون بارقه است.
امشب، علی جاودانه شونده در شكوه روحِ ربّانی خویش، حیران سلوك در باغ های تعالی است.
امشب، علی، در تاریكای زاویه كوچك مسجد كوفه، در ابدی ترین مراقبه زمین، چشم به آفاق زیبایی مینوی می گشاید و پیشانی شوكت خویش را بر آستانه مقدس صدای خداوند می ساید.
نماز علی امشب، چونان هر شب ممكن دیگر، آیینه تجلّی اشتیاق زمین به موعود آسمان است.
این جلوه ها كه در آینه سانیِ نماز او طراوت می گیرد، موج می شكند و تا ناكجای مرزهای دیدار می گسترد، اشراق آن عهد ازلی نخستین است؛ آن تماشایی ترین لحظه جهان آغازین...
و علی، امام نماز صبح فرشتگان، تكبیر می گوید و سر به سجود می برد.
برقی می درخشد و خون بر سنگفرش ساده مسجد می پاشد: رستگار شدم، به خداوند كعبه قسم.
ملایك، جامه دران و مرثیه خوان، خرقه های نورانی خویش را چاك می زنند و آواز لا حول در كائنات می افكنند.
علی پلك می بندد و به ملاقات روشن فردا روز می اندیشد؛ به گیسوان همیشه معطر رسول و به آن جان مهربان كه به انتظار علی، آغوش گشوده است.
یا علی! نسیم به بدرقه عَماری خاموش تو می وزد و درخت از سوگواری غربت تو، سبزینه از كف می دهد.
نخلستان، بی تو كویری مرده است و چاه بی تو، سر در گریبان خویش فرو برده، مویه می كند.
سوگواران تواند فرشتگان كه كوچه به كوچه ایستاده اند و نام تو را به غمگنانه ترین آواز اثیری، مرثیه می گویند.
یا علی! بمان،
بمان كه بی تو سفالینْ كاسه شیر در دست یتیمكان كوفه می لرزد.
بمان كه بی تو آفتاب به عصمت زلال چهره كودكان، لبخند نمی زند.
بمان كه نخل ها بی تو تاب نمی آورند و اطلسی ها، بی تو نمی شكفند.
بمان كه بی تو بوی بهشت، كوچه های كاهگلی كوفه را پر نمی كند و بی آفتاب نگاه تو، قندیل مسجد خاموش، روشنی نمی گیرد.
یا علی! بی تو عدالت یتیمكی دلشكسته است و مهربانی، مرغكی پر و بال بسته.
پس از تو نان خشكیده جو سهم سفره كیست؟
پس ازتوكیست كه شعله ناروای شمع بیت المال رابه دوانگشت عدالت فروكُشد؟
پس از تو، مهتاب، كدام نمازگزار شب های دیرپای كوفه را تماشا كند و آفتاب به اقتدای كدامین روشنی از افق بر آید؟
پس از تو كیست كه غیرت بورزد، دوست بدارد، مهربان باشد، نماز بخواند، نخل بكارد و صبوری كند؟
یا علی! به سوی دوردست روشن سپیده و نور، كوچ می كنی و به سمت چشمه های زلال زمان می شتابی؛ قلندرانه و در دریای عشق فرو رفته.
سبزترین شال عبودیت را بر كمر بسته ای و سرخ ترین بالاپوش غیرت و حمیّت را بر دوش افكنده ای، با شور عصیانی قدّوسی در سر.
یا علی!
آفاق را می نگری با چشمانی از جنس سبز ملكوت، و عرفان تنها قطره ای عرق است كه از پیشانی زخمی ات فرو می چكد.
عشق، بوته خار سرگشته ای است كه در پیش پای تو می دود؛ آفتاب از برابر چشمانت به شرم می گریزد و كبوتران چاهی نخلستان های كوفه، خویشتن را در پسِ شانه های مهربان تو، به شرمناكی، پنهان می كنند.
یا علی!
ای حقیقت روشن همه روزها و شب ها!
ای مهربان ترین نگاه!
می روی و كاروان كوچك دانایی و یكی دو چند پرستوی عاشق، ردّ گام های تو را می بوسند و خاك آلوده در پی ات می آیند.
می روی و عَماری غریب تو زمانه را در عطر پاك حضور و چشمه اهورایی شهود، تطهیر می كند.
یا علی!
ای مرد!
ای ابر مرد هر دو جهان!
كوچ می كنی و می روی تا روز روشن دیدار.
نام تو سرفرازی انسان است و بوی خوش شكوهمندی روح.
ما حضور جاودانه آسمان را در گام های تو آزموده ایم و اعجاز پر صلابت ایمان را از دست های تو آموخته ایم.
شن های داغ بیابان، تو را می شناسند؛
ریگ های سوخته، نخل های سربریده و كجاوه های شكسته با مهربانی ایمان و لبخند تو آشنایند.
تو در خاموشی مرگبار ندانستن و نتوانستن، چراغی همواره روشن افروخته ای و رساتر از قامت حقیقت و سبزتر از تبسم هرچه طراوت، در جهانِ مرده سكوت، برخاسته ای و لب به معجزه گشوده ای.
یا علی!
دریا دریا مهربانی بود هر آنچه می گفتی.
گفتی كه: خداوند بندگان و پرستندگانی دارد كه بیم و خشیتِ او دل هاشان را شكسته، زبان آوران و خردمندان اند، اما آن بیم، زبانشان را بسته. با كردار پاك به سوی خداوند شتاب می گیرند؛ كردار بسیار خویش را در راه او بیش نمی شمرند و برای خویش به كردار اندك رضا نمی دهندو خرسند نمی شوند .
آری، چنین گفتی و خود، برترین نمونه و نمایه سخن خویش بودی.
یا علی!
ای خداوندگار رستگاری و ایمان!
ما هزار هزار مرتبه نام پاك تو را فریاد كرده ایم؛
هزار هزار مرتبه نام تو را گریسته ایم؛
اما تو آن كهكشان بی نهایت فیضی كه به انتها نمی رسد و پایان نمی گیرد.
ما به نام تو زنده ایم و با نام تو مانده ایم.
ما در غم سرخ تو، در غربت كوفی تو ریشه كرده ایم.
یا علی!
در عصر نو، ستاره نو، طرح نو كجاست؟ انسان نو كجاست؟
هرجا كه رفته ایم، صدای سكوت سرد، زمین را گرفته است.
شادی دوست داشتن تو و اندوه غریبی تو، چراغ تابنده لحظه های تاریك ماست.
عروج تو گام های شوریدگی انسان به سوی افلاك است.
تو فریاد تفتیده شعور در كوچه های روزْ مرده جهالتی.
تو طنین بیداری و پویایی در گوش های بسته جهانی.
یا علی!
شهادت، میراث جاودانه توست؛ اكسیر نابی كه جان های مرده و دل های مردابی را زنده می كند و ماندگاریِ راز آسمان را فریاد می زند.
تو تاریخ بلوغ و رستگاری انسانی و مرگ را چه شكوهمندانه معنا كرده ای.
یا علی!ما عاشقان اندوهناك توایم.
سر به دریای اندوه تو فرو می بریم،
مرثیه می خوانیم
و جان خویش به عطر طهوری نام تو تطهیر می كنیم.
احمدمحجوبی
منبع : روزنامه همشهری