پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا


روشنفکران ایرانی،غریبه های آشنا براساس نظرزیمل


روشنفکران ایرانی،غریبه های آشنا براساس نظرزیمل
همزمان با اولین سفر محصلین ایرانی به خارج از کشور در دوره ی عباس میرزا بود یا پس از روی کار آمدن امیرکبیر و تاسیس دارالفنون که، واژه روشنفکر یا به اصطلاح همان زمان؛ منورالفکر، باب شد و قدر مسلم از همان زمان بود که بحثهایی عمیق در مورد جایگاه روشنفکر و ارزش نظریاتش مطرح گردید.
روشنفکری با تمام ابهامات همراهش اما، به هر حال از جمله واژگانی است که بار معنایی خاصی را به همراه دارد که البته در پسش می توان نوعی شخصیت پردازی را هم دید. تصویر روشنفکر ایرانی، تصویری است نه بیگانه، که غریبه آنهم در معنای زیملی آن. شخصی که در عین دوری نزدیک است و در عین نزدیکی، دور. شخصی که عضو گروه است اما همواره جزئی نه یکسان، که متفاوت و ناآشنا قلمداد می شود. غریبه ی زیمل آواره نیست، مستقر هم نیست. به تعبیر خود زیمل غریبه در واقع آواره بالقوه است؛ یعنی هرچند غریبه میان ما است، اما همواره تمامی کنشهای او در هاله¬ای از این اندیشه است که او از ابتدا جزء ما نبوده است و به تعبیری دیگر از ما نیست. نه تنها او، که افکارش، حرفهایش و نظراتش هم به علت آنکه خود غریبه از ابتدا از ما نبوده است؛ به ما مربوط نمی شود یا به تعبیر دیگر به کار ما نخواهد آمد.
اینجا است که می توان روشنفکر ایرانی را غریبه نامید. غریبه ای که نه تنها خودش، که اندیشه¬هایش ، نظراتش، نحوه ی زندگیش و حتی ظاهرش و تمام اجزای مربوط به او از ما نیستند.
● روشنفکران غریبه:
زمان ابداع و استفاده از واژه روشنفکر همچون بسیاری دیگر از واژه های ما، ترجمه شده است. بی¬آنکه تاریخ ورودش به درستی مشخص شده باشد. این واژه همچون دیگر واژه های وارداتی عصر مشروطه همانند: قانون، مساوات، مجلس، روزنامه و... که واژگانی هستند، اغلب از زبان فرنگی ( عموما فرانسوی) استخراج و یا همانند سازی گشته و در همان ابتدای ورود از معنای واقعی خود تهی شده و به نوعی بسیار متفاوت از اصل خود و به دلخواه ما بکار رفته اند، است. استخراج این واژه و تهی سازی آن از معنا و متن واقعی تعمیمش باعث شده است تا ما مجبور شویم برای فهم درست آن به انواع و اقسام پسوندها و پیشوندها متوسل شویم، تا شاید معنای آنرا بدون اختلاف بیابیم: روشنفکر ایرانی، روشنفکر سکولار، روشنفکر دینی، روشنفکر مردمی، روشنفکر بومی، روشنفکر غرب زده، روشنفکر اصیل و... از جمله دستکاریها و دخالتهای ما برای معنا دهی به این واژه هستند. در واقع روشنفکر همه اینها را شامل می شود اما هیچکدام اینها نیست.
روشنفکر که ترجمان واژه رایجی از زبان فرانسه است، در همان شورشهای مردمی سالهای انقلاب در فرانسه زاده شد. روشنفکر در معنای بکر آن در کشور مبدا معنای آنهایی را می داد که نه خارجی، بل فرانسویانی بودند که از سطح بالاتری از دانش و بینش برخوردار بوده و با نظریات و نقدهای خود جامعه را آگاه کرده و برعلیه نظام حاکم شورانده اند. به نوعی در اینجا روشنفکر هم خانواده واژگانی چون: اعتراض، سطح آگاهی بالاتر و خارج از حکومت است. اینجا است که روشنفکر فرانسوی از نویسندگان دایره المعارف همچون دیدرو و دالامبر و تا همین امروز مثل سارتر و بوردیو، همواره معتقد به اصولی خاص بوده اند. همین دلایل باعث شده است تا روشنفکری در فرانسه همواره به عنوان عنصری قابل اعتماد و البته به نوعی وجدان بیدار مردمان قلمداد شود.
روشنفکران فرانسوی به اقتضای شرایط از ابزارهایی همه فهم و عام استفاده کردند تا اندیشه های خود را از لایه های درونی به لایه های بیرونی جامعه برسانند. بدین ترتیب، روزنامه، شعر، تاتر، رمان، سینما، آکادمی و... همگی به خدمت روشنفکران درآمدند و ابزاری شدند نه چندان به خودی خود ارزشمند. از این رو اندیشه های کلاسیک و رمانتیک جای خود را به رئالیست، ناتورئالیست و حتی سورئالیست و...دادند. روشنفکر مبارزی شد که همواره کارش جنگیدن با خواب مردمان بود و به همین دلیل روشنفکر نه تنها پرچمدار، که خود پیشقراول نبرد خویش گشت و از همین رو بود که حرف و عمل هم خانواده شدند. بدین ترتیب می بینیم روشنفکری در فرانسه چیزی بیش از چند روزنامه و مجله و چند نفر خاص بود. روشنفکری فرانسوی (به عنوان الگوی اصلی ما) حاصل نهضت روشنگری و فرایندی جوشیده از درون همان متن و البته پذیرفته شده بود. نهضتی که نه وارداتی و به یکباره که نتیجه اتفاقات و رخدادهای بهم پیوسته ای بود که کم کم متن را آماده اتفاقات و اندیشه های جدید کرده بود.
اما روشنفکری در ایران همیشه به عنوان عنصری وارداتی، مشکوک، غیرقابل اعتماد و غریبه نگریسته می¬شد. روشنفکران نسل اول ایرانی همچون ملکم خان، در ایران جایی نداشتند. واژه¬هایشان قابل فهم یا به نوعی ملموس برای عامه مردم نبود. روشنفکر از همان ابتدا با واکنشهای متفاوت و گاه متضاد روبرو می شد. اوج این روبرویی و تضاد را می توان در نمایش نامه ((جعفرخان از فرنگ برگشته)) که در همان زمان نوشته شد بیابیم. جعفرخان که به تازگی از فرنگ آمده، لباسهای عجیب می پوشد، سگی همراهش است و حرفهایی می زند که برای خانواده قابل فهم نیست. نامزدش شیفته او می شود، خانواده درکش نمی کند و بقیه هم نسبت به او بی تفاوت هستند. یادمان نرود این متن نمایشنامه ای است برای هنر ناشناخته تاتر که خود باز بیگانه و مطرود تلقی می شد. روشنفکر ایرانی از همان ابتدا با بدگمانی اطرافیان روبرو گشت. روشنفکر ایرانی همچو بازرگان در اندیشه زیمل، عناصر غریبگی داراست. او از خارج آمده است. همین دلیل اصلی بی اعتمادی است. خارجی در اصل خود مورد سوءظن است حتی اگر قبلا از خود ما بوده باشد اما، در عین حال خارجی متفاوت و جذاب به نظر می رسد، چون خارجی است. این تناقض همواره برای متن مردم، شیفتگی همراه با ترس ایجاد می کند. در اینجا روشنفکر همچون بازرگانی که میان قومی می رود، از یک رو چون خارجی است نسبت به او بدگمانند و از سوی دیگر چون خارجی است، متفاوت، عجیب و البته جذاب تلقی می شود. کالای او هم مثل بازرگان کالایی زینتی، نامربوط، ناهمخوان، ناشناس و البته قیمتی و کمیاب و ارزشمند دریافت می گردد. هر چند این ارزشگذاری نوعی ارزشگذاری به عنوان شئ زینتی است و نه شئ کاربردی. اگر واژه هایی چون قانون و مجلس را کالای روشنفکر آن زمان بدانیم، پر واضح است که این واژگان در عین جذابیت ( به دلیل همان خارجی بودنشان) ناآشناییند و گروهی بدانها بدگمان. لازم به ذکر نیست که این کالاها دستچین شده و حتی گاه بدون در نظر گرفتن پیشینه و کارکردشان سوغات آورده شده اند. به همین دلیل است که کاربرد چندانی نداشته یا به صورتی بسیار متفاوت از اصل بکار گرفته می شوند. بطور مثال انتخابات که رفتار سیاسی وارداتی و حاصل همان عمل روشنفکر بود در اولین دوره اش شکل ناقص خود را نشان داد به صورتی که در اولین انتخابات مجلس شورا در ایران، در هر حوزه انتخابیه حداکثر چند صد نفر حق رای داشتند و البته جدای از تمامی تقلبها و رد صلاحیتها و ... که همراهش بود.
اگر اندیشه های روشنفکری ایرانی را مرکب از واژه هایی کنده شده از متن میزبان و البته برای متن مهمان بیگانه، بدانیم، آنوقت خواهیم فهمید که چرا این واژه ها هنوز پس از گذشت سالها در متن میهمان پذیرفته نمی شوند و برای پذیرش مجبورند از معنای اصلی خود تهی شوند. روشنفکران به عنوان وارد کنندگان آنها به عنوان غریبه واژگانی را وارد کرده اند که نه تنها خود آنها برای ما نامفهموم بودند که به عنوان حاصل عمل روشنفکر غریبه تلقی شده و در نتیجه واژگان هم برای متن میهمان غریبه خواهند بود.
غریبه اما می تواند از منظری متفاوت به متن نگاه کند. نگاهی تقریبا فاقد ارزشهای رایج در ذهن آنها که در متن هستند، و همین اصل باعث می شود روشنفکر بتواند آسوده تر و فارغ تر ببیند، تحلیل کند و به نقد متن بپردازد. غریبه وفادار نیست و همین اصل به او کمک می کند تا از بالا مسئله را ببیند و بشناسد. نقد او بی گمان به دلیل همین ویژگیها مفید است اما چون روشنفکر غریبه است و غریبه وفادار نیست، بنابراین نقد او به همین دلیل پذیرفته نمی شود، که هجمه به ارزشها نیز تلقی خواهد شد. اینجا است که غریبه، خارجی محسوب می گردد و نقدش نقدی غربزده، خیانتکارانه و ضد ارزشی در نظر گرفته شده و روشنفکر محکوم می گردد. بی دلیل نیست که بسیاری از روشنفکران به همین دلیل محکوم شده و مجازات می گردند.
روشنفکر ایرانی چند راه پیش پای خویش می بیند. یکی آنکه ترک خان و مان کند، روشنفکری بومی را رها کند، جهانی شود و جهانی بیاندیشد و در آن وادی بخت خویش آزمایش کند. چه بسیارند اندیشمندانی که قید خان و مان زده اند و اندیشه آنها چیز دیگری است. راه دیگر اما نقد جامعه است با همان افکاری که غریبه قلمداد می شود. روشنفکرانی از این دست مطمئناً همواره با تهمت بیگانه، نفوذی، خودفروخته و... مواجه گشته اند و به همین دلیل است که اندیشه هایشان ضد ارزش تلقی شده و محکوم می گردند. عده ای دیگر اما در صدد تلفیق میان اندیشه های بیگانه و خودی برآمده اند. عملی که نه این است و نه آن و از همان ابتدا اگر نگوییم تناقض، در خود تضادی را حمل می کند که نه حل، بل مخلوط گشته است و هر لحظه امکان انفکاک و تجزیه اش می رود. گروهی دیگر بر آن شده اند که با استفاده از اندیشه ها و ارزشهای خودی روشنفکری ایجاد کنند. یعنی با استفاده از همان واژه های تحت تاثیر ارزشهای متن و با همان روشها متن را نقد کنند. اینان از همان ابتدا بر آن شده اند تا اندیشه را بومی کنند. این هم نکته ای است قابل تعمق و پرسش که اصلا اندیشه بومی امکان دارد؟ یا تفکر به خودی خود چیزی ورای مرزها و فرهنگها است؟ و اینکه نقد از درون متن اگر نگوییم بی فایده و سوءگیرانه، اما آیا کافی است؟ و آیا می توان با نقد از درون به تمامی اشکالات دست یافت؟ تمامی این گفتمانها ، به واقع پرسمانی اساسی تر را در خود جای می دهند که آن هم پرسمان عمل روشنفکر است. روشنفکر فرانسوی همانطور که گفتیم تبلور اندیشه و عمل همراه با هم بود. اما از مشروطه تا کنون سالها است که روشنفکر ایرانی در اتاق خود مانده است و می اندیشد. اینجا این سوال مطرح می¬شود که اندیشه روشنفکر چه سودی دارد؟ آیا نباید روشنفکر خود الگوی کلام خویش شود؟ انقلابهای ۱۷۸۹، ۱۸۴۸ و ۱۹۶۸ همگی در پیشاپیش خود روشنفکران را می دیدند. روشنفکرانی که هرکدام در سویی بودند و خود مبلغ کلام خود.
اما علاوه بر این پرسش، سوالی دیگر را باید مطرح کرد و آن متن است. جامعه ایرانی، جامعه ای ناهمگن، بدون ابزارهای اولیه روشنفکری، و شاید بدون متنی آگاه، فعال، منتظر و در یک کلام فاقد جامعه مدنی است. این بزرگترین و شاید مهمترین پرسمان است. روشنفکر برای کدام جامعه؟ اینجا است که وظیفه روشنفکر به مراتب سنگینتر می شود و همین البته به عمق غریبگی و در کنار آن ناتوانی روشنفکر می افزاید.
● موخره:
روشنفکر ایرانی از همان ابتدا با تضادهایی اساسی روبرو است: از یک سو او غریبه است و این غریبگی به عدم پذیرش او و در نتیجه به عدم پذیرش کلامش می افزاید. در عین حال متن ناتوان جامعه هم به این ناتوانی روشنفکر در القای کلامش اضافه می کند. از سوی دیگر روشنفکر ایرانی پیش از هر کلامی باید در میان بمباران همقطارانش نفس بکشد که او را در میان خود گرفته اند و تضادهایشان گویا حل ناشدنی است. از سوی دیگر حاکمیت ایرانی که در تمامی دورانها با نوعی ارزشمداری همراه بوده است، روشنفکر را همواره خارجی می پندارد و به او بدگمان بوده و اجازه خودنمایی به روشنفکر نمی دهد.
اینجا است که وجود روشنفکر ایرانی مورد پرسش قرار می گیرد و ما را با معمای دور و در عین حال نزدیکی او روبرو می کند. روشنفکر ایرانی آنقدر نزدیک است که می بینیمش اما آنقدر دور است که لمسش نمی کنیم.
نویسنده: بهروز اشرف سمنانی
منبع : جامعه‌شناسی ایران