یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


عاشق راستین سینما


عاشق راستین سینما
تقریباً در تمام فیلم های برتران تاورنیه فرانسوی نمایی وجود دارد که در آن کاراکتر اصلی به غذا خوردن مشغول است و این شاید مهر شناسایی و Trade mark او باشد. فیلیپ نواره بازیگر مشهور بسیاری از کارهای تاورنیه که طبعاً در بسیاری از آثار او غذا خورد (!)، از این کار بسیار خوشش می آمد و نه تنها ابراز نارضایتی نمی کرد، بلکه می گفت حمله به سالاد و سایر خوردنی ها در صحنه فیلم های تاورنیه بسیار شیرین است، زیرا برخی از غذاها به مناسبت های دیگر و در سایر زمان ها نصیب او نمی شود!
با این حال در فیلم جدید تاورنیه که «مه برقی» نام دارد، به دنبال چنین چیزی نباشید، زیرا بازیگر اول آن که تامی لی جونز است اهل خوردن غذا در سر صحنه و روبه روی دوربین نیست. به نظر می رسد که اصولاً روابط کاری تاورنیه با جونز طی این فیلم مساعد نبوده است. خودش در جملاتی که ابتدا تعریف است و سپس نوعی پسروی می گوید: «جونز از برترین بازیگرانی است که تاکنون با آنها کار کرده ام. او باهوش و دوره دیده است و بلافاصله در صحنه و در حیطه کار و رل مطروحه به راه می افتد.» اما تاورنیه پس از مکث می گوید: «خب، من نواره را بیشتر دوست داشتم!»
اما تجدید همکاری با نواره از دو جهت امکانپذیر نبوده است. دلیل اصلی تر و مهم تر این است که آن بازیگر کلاسیک فرانسوی چندی پیش درگذشت و سبب دوم این که تاورنیه بالاخره اولین فیلم آمریکایی اش را ساخته و طبعاً در چنین فیلمی باید بیشتر از مهره ها و هنرمندان همین کشور سود می جست و خارجی ها در اقلیت قرار می گرفتند. حتی اگر این هم در کار نبود، باز نمی شد «مه برقی» را تجربه ای خوب برای تاورنیه دانست. این فیلمی پرهزینه و با در نظر گرفتن سلایق استودیوهای آمریکایی است و براساس رمانی از جیمز لی برک که جنایی نویس محبوب تاورنیه است، ساخته شده و موضوع درباره تلاش یک کارآگاه برای یافتن یک قاتل زنجیره ای در ایالات جنوبی آمریکا است. برای کارگردانی که همیشه دوست داشت فیلمی برای استودیوهای هالیوود بسازد، ظاهراً سوژه و محملی عالی نشان می دهد. خود او می گوید: «یکی از دلایلی که بسیار مایل بودم این فیلم را بسازم، ارادتی است که به نوشته های برک دارم. او در میان کسانی که داستان های نوآر (سیاه) می نویسند، متد و روالی متفاوت دارد.» با این حال آنچه رخ داده و پیامدهای این پروژه همان طور که قبلاً گفتیم، اسباب رضایت تاورنیه نشده است. با این که تاورنیه از همکاری با سایر بازیگران فیلم مثل جان گودمن، ندبیتی و مری استین برگن احساس ضرر نکرد، اما مشخص است که حریف رفتار و گرایش کاری و ادا و اطوار تامی لی جونز نشده و با این حال دوست ندارد در مورد این مسئله زیاد حرف بزند. خودش فقط می گوید: «کار کردن در اینجا (آمریکا) بسیار سخت تر از فرانسه بوده است.» یک مورد که تاورنیه درباره آن دچار مشکل شد، حاکمیت مدیران و وکلا بر پروژه های سینمایی در هالیوود و نقش بارزی است که آنها در این ارتباط ایفا می کنند. به علاوه او و تهیه کنندگان فیلم بر سر نحوه ادیت فیلم نیز اختلاف نظر وسیعی داشتند و در نهایت این احساس به وجود آمد که انگار فیلم را کس دیگری ادیت کرده و تدوین نهایی با سایر افراد بوده است. البته او در صورت ظاهر می گوید از نسخه نهایی و از فیلمی که محصول ادیت دیگران است، گلایه زیادی ندارد و در انتظار اکران عمومی فیلم است.
● ارتباط با بزرگان
همان طور که در حرف های تاورنیه هم به آن اشاره شده، او بیشتر در محیط و جامعه سینمایی فرانسه راحت و مسلط است. او در این جامعه تقریباً هر کسی را که تصور کنید و ارزش اش را داشته باشد، می شناسد. او قبل از این که فیلمساز شود، خود یک مدیر ارتباطاتی در حرفه سینما و یک منتقد در این عرصه بود و با افرادی همچون فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار در جامعه سینمای فرانسه و هاوارد هاکنر و سم فولر در هالیوود ارتباط داشت. با این که «مه برقی» اولین فیلم آمریکایی تاورنیه است، اما نخستین مرتبه ای را شکل نمی دهد که وی یک داستان تریلر (دلهره آمیز) آمریکایی را به فیلم برگردانده است. یکی از بهترین فیلم های تاورنیه که «Coup de Torchon» و محصول ۱۹۸۱ بود براساس رمان «۱۲۸۰» نوشته جیم تامپسون ساخته شده است. با این حال او محل شکل گیری وقایع را که شهری کوچک در آمریکا بود، به یکی از مستعمره های فرانسه در دهه ۱۹۳۰ و دقیق تر بگوییم سنگال انتقال داد. خود او می گوید:«این شاید اولین فیلم نوآر آفریقایی بوده باشد.» در چنان فیلمی فیلیپ نواره ایفاگر رل یک رئیس پلیس سرسخت است که البته مثل سایر بازیگران رل های اول تاورنیه در بخش هایی از فیلم مشغول غذا خوردن است! با این حال این کاراکتر که دائماً مشغول انتقاد شنیدن از این و آن است در نهایت خودش تبدیل به یک قاتل می شود. تاورنیه می گوید: «از طریق زندگی و کارهای شخصیت اصلی قصه ما توانسته ایم در آن فیلم تمامی وحشت و مشکلات موجود در جوامعی استعماری را که ناهنجاری های زیادی از این دست دارند، به تصویر بکشیم و از معایب این سیستم های حکومتی بگوییم.»
تاورنیه دوستدار فیلم های بریتانیایی هم هست و این گرایش در حالی در وجود او ریشه دوانده که در دوره موسوم به موج نو، چنین رویکردهایی در سینمای فرانسه نوعی تخلف بزرگ و بی توجهی به ارزش های هنری همین کشور محسوب می شد. تروفو در همان زمان می گفت بین واژه های سینما و بریتانیا نوعی عدم تجانس وجود دارد و به واقع به جز آلفرد هیچکاک معروف و بزرگ که دست نیافتنی بود و کمتر کسی جرأت انتقاد از او را داشت، بقیه کارگردانان بریتانیایی به گونه ای زیر شلاق انتقادات فرانسوی ها قرار می گرفتند.
با این وجود تاورنیه در تضاد با این موج حاکم هرکاری که از دستش برای تقویت سینمای بریتانیا در فرانسه و امکان تماشای آن در این کشور برمی آمد، انجام می داد. او همین امروز هم با شادمانی می گوید که برای تماشای کارهای مایکل پاول و یکی دو کارگردان پیشرو دیگر بریتانیایی به سینماها و تماشاخانه هایی محجور در پاریس می رفته و برخلاف مردم عادی که انتظار تماشای کارهایی سرگرم کننده و معمولی را داشته اند از دیدن فیلم های سنگین این سینماگران به وجد می آمده است.
● کیارستمی و...
در پی مرگ اینگمار برگمان و میکل انجلو آنتونیونی در سال گذشته خیلی ها فیلمسازان ادبی و کارگردانان مؤلف را نسلی منقرض شده و یا دست کم در حال انقراض خواندند، اما این چیزی است که تاورنیه به عنوان یکی از فیلمسازان مؤلف ۳۵ سال اخیر اروپا آن را رد می کند و حرفی بی اساس می پندارد. او با آوردن نام برادران کوئن، عباس کیارستمی، پل تامس اندرسون و نانی موره تی می گوید: «این نظریه و ادعا اصلاً صحت ندارد و وجود این فیلمسازان و کارهایی که ارائه داده اند، نشانگر غلط بودن آن است. من فکر می کنم اگر هم ایرادی وجود داشته باشد، در نحوه برخورد دیگران با این هنر است. از نظر من تأسف بارتر از هر چیزی خود بزرگ بینی در سینمای آمریکا و تک محور بودن استودیوهای این کشور است و آنها چشم ندارند که هنر دیگران را ببینند.» این که تاورنیه هنوز با این شور و اشتیاق درباره سینما و بنیادها و آدم های آن صحبت می کند، جای تعجب و تحسین دارد و انگار او همچنان همان منتقد فیلمی است که سالها پیش بود و کارهای سینماگران دلخواهش را می ستود و از آنها تعریف می کرد. عشق او به سینما بسیار زود شروع شد و امروز هم زمانی را که «گونگادین» و «طبل هایی در دوردست» را دید، به خوبی به یاد می آورد. او در آن زمان ها ۱۳-۱۲ سال بیشتر نداشت و نخستین کشف هایش این بود که فیلم ها کارگردانانی دارند و بدون آنها راه به جایی نمی برند! او در بهار ۲۰۰۸ می گوید: «نخستین کسی که بر من آشکار ساخت با تصویر و ایماژ نیز می توان با قدرت کلمات حرف زد و مقصود رسانی کرد، جان فورد بود. من «فورت آپاچی» و «او روبان زرد داشت» را به فاصله چند هفته دیدم و شگفت زده شدم و به چنان باورهایی رسیدم.» در دهه ۱۹۶۰ تاورنیه و همکارش پی یر ریزی ین مفهوم و ابعاد کار تبلیغات در سینما را متحول و متغیر ساختند. تاورنیه در یادآوری آن ایام می گوید: «ما شاید نخستین عناصر تبلیغاتی در دنیای فیلم و سینما بوده باشیم که خودمان بشدت شیفته این صنعت بودیم و فقط به چشم یک کار تبلیغاتی و حرفه صرف به این موضوع نگاه نمی کردیم، در همین راستا ما فقط آن دسته از فیلم ها را می پذیرفتیم و روی آن کار تبلیغاتی می کردیم که خودمان آن را تأیید کنیم و کیفیتی عالی داشته باشند. به واقع ما بیش از آن که کارمندان صنعت فیلم باشیم، از عشاق راستین آن بودیم.» همه فیلم های تاورنیه همین احساس و گرایش را نشان می دهند و کافی است نگاهی به پیشینه و کارهای او و لیست فیلم هایش بیندازید. یک نکته بارز و با ارزش آن، وجود کارهایی از ژانرهای مختلف در میان فیلم های اوست. بر این اساس هم فیلم های درام (تاریخی و خانوادگی) و هم آثار پلیسی و اقتباس های ادبی و کمدی در میان کارهای او مشاهده می شوند و برگردان قصه های ژرژسیمنون به فیلم های سینمایی نیز از او سرزده است و «ساعات نیمه شب» را هم ساخته که درباره یک نوازنده ساکسیفون در پاریس و مشکلات اجتماعی اوست. خود وی می گوید: «این حق من است که فیلم هایی را بسازم که دوست دارم و به آنها احساس اعتقاد می کنم.» و اگر فیلم اخیر او با بازی تامی لی جونز را نادیده بگیریم، همه کارهای تاورنیه با چنین باور و اعتقادی ساخته شده اند.
وصال روحانی
منبع: Observer
منبع : روزنامه ایران