دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


ارزش شناسی ـ بخش ۷


ارزش شناسی ـ بخش ۷
● ایدئولوژی و ارزش
یکی از مفاهیمی که ارتباط زیادی با مفهوم ارزش ها دارد ایدئولوژی است. فهم ارتباط بین این دو مفهوم نیازمند دانستن تعاریف ، تاریخچه ، نظریات و خصوصیات مفهوم ایدئولوژی است چرا که این مفهوم در بسیاری از اوقات با مفهوم ارز ش‌ها خلط شده و موجب ابهام و اشتباه می شود .
● تاریخچه ایدئولوژی :
کلمه ایدئولوژی از دو واژه‌ی "ایده "، به معنای فکر، خیال ،آرمان ،صورت ذهنی و عقیده است و "لوژی" که ریشه لاتین دارد ؛ به معنای منطق و شناخت تشکیل شده است. بنابراین ایدئولوگ یعنی کسی که صاحب یک عقیده خاص است و ایدئولوژی همان عقیده خاص یک گروه ، یک قشر ، یک طبقه ، یک ملت یا یک نژاد است.
اساسا لغت ایدئولوژی رابطه‌ی مستقیمی با واژه‌ی دیگری به نام روشنفکر دارد. این دو لازم و ملزوم یکدیگرند ( شریعتی، ۱۳۵۶). ایدئولوژی شاخصه‌ی روشنفکر است (شریعتی،۱۳۶۱ ). بنابراین روشنفکر ناچار از آن جهت که ایدئولوژی مشخص کننده تیپ فکری اوست، باید تصور دقیقی هم از ایدئولوژی داشته باشد و چون ما در عصری هستیم که به هر حال نسل آگاه و مسول ما جبرا یک ایدئولوژی را انتخاب می کنند و باید هم انتخاب کنند زیرا مسول بودن و آگاه بودن یعنی انتخاب یک ایدئولوژی (شریعتی،۱۳۵۶).
عبارات فوق تصوراتی است که ما امروزه از این لغت داریم اما واژه ایدئولوژی در گذشته به این معنا نبوده است بلکه معنای بسیار متفاوتی با تصور امروزی مان از این واژه داشته است که در عبارات زیر به توضیح آن می پردازیم:
واژه ایدئولوژی نیز مانند واژه جامعه شناسی در فرانسه وضع شد و به معنای علم یا مطالعه ایده ها بود. به بیان دیگر لفظ ایدئولوژی پیش از بین المللی شدن و تغییر معنا دادن به مدت چند دهه فرانسوی بود. نخست در مقام دلالت بر بخشی از فلسفه به کار می رفت که در اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم باب روز بود و پیروان آن افتخار می‌کردند که اهل متافیزیک یا مابعد الطبیعه نیستند و در توضیح چگونگی پیدایش ایده ها می گفتند که هر ایده نهایتا از حسیات سرچشمه می گیرد. معروفترین پیرو فرانسه ای این مکتب ، کوندیاک، یکی از مریدان تجربیان انگلیس بود( پلامناتس،۱۳۷۳ ). مفهوم جدید ایدئولوژی هنگامی پدید آمد که ناپلئون پس از پی بردن به اینکه گروهی از فیلسوفان مخالف بلند پروازیهای امپراطوری او هستند ،از سر نکوهش و اهانت به آنها لقب ‹‹ ایدئولوژیست ›› داد. از آن پس کلمه ایدئولوژیست معنای توهین آمیزی پیدا کرد که، تا روزگار کنونی باقی مانده است(مانهایم،۱۳۸۰).
در واقع کلمه ایدئولوژی را نخستین بار "دستوت دو تراسی " (Destutt de Tracy ) در اواخر قرن هیجدهم وضع کرد. دستوت دو تراسی با ایجاد این کلمه می‌خواست رشته‌ای علمی را بوجود آورد که موضوع آن « ایده‌ها» باشد. همانطور که موضوع کانی شناسی، فلزات یا موضوع زمین شناسی، زمین است، در مورد محتوا و جهت آن هم فکر می کرد می تواند مستقیما از نظرات حس گرایانه بدانگونه که در الگوی مشهور مجسمه کوندیاک خلاصه می شد الهام بگیرد(کوندیاک اطمینان داشت که اگر ابتدایی ترین احساس یعنی حس بویایی را به مجسمه اش بدهد مجسمه می تواند تا حد بالاترین ایده های مجرد را درک کند. ). دستوت دو تراسی می خواست این اشارات کندیاک را تعمق بخشد و منشا احساسی ایده ها را تحلیل کند(بودون،۱۳۷۸).
● ایدئولوژی، تعاریف و خصوصیات آن :
در اینجا سعی می شود تعاریف برخی از نظریه پردازان در مورد ایدئولوژی و همچنین خصوصیات آن و در پایان تعریف کاملی از ایدئولوژی بدست دهیم.
از نظر مارکس؛ ایدئولوژی آگاهی دروغین درباره‌ی واقعیت و برداشتی نادرست و انحرافی از تاریخ بشر است که طبقه حاکم بر طبقه ای که فاقد ابزار تولید است تزریق می کند. از نظر مارکس ایدئولوژی تمامی فرهنگ را شامل می شود.
فردیناند دمون ایدئولوژی را نظامی از ایده ها و قضاوت های روشن و سازمان‌یافته می‌داند که برای توصیف، تبیین، استنتاج یا توجیه موقعیت یک گروه یا جامعه بکار می‌رود و اساسا از ارزش‌ها نشات می‌گیرد و رهنمود دقیقی برای عمل تاریخی این گروه یا جامعه ارائه می‌دهد.
در تعریفی دیگر، موریس‌ دوورژه ، ایدئولوژی را اساسا نظام فکری تعریف می‌کند و معتقد است که ایدئولوژی دو نقش مهم را به عهده دارد:
ـ اعتراض‌های خصوصی را هماهنگ کرده و آنها را در قالب تعارض و کشمکش جمعی در می‌آورد.
ـ به این تعارض خصلت اعتراض به ارزش‌ها را داده و از این طریق تعهد عمیقتری را ایجاد می‌کند.
ریمون آرون ایدئولوژی را ایسم هایی اطلاق می‌کند، آموزه هایی می‌بیند که دارای سه خصیصه اند:
ـ دارای خصلتی عاطفی هستند که بیشتر طالب متقاعد کردن است تا بیان کردن.
ـ به توجیه علایق و منافع می‌پردازد.
ـ دارای ساخت به ظاهر منطقی، عقلی و منسجم است (بشلر،۱۳۷۰).
اگر با دقت این تعاریف را در نظر بگیریم در اولین نگاه به این نکته پی می‌بریم که تمامی این تعاریف برخاسته از موقعیت خاص هستند. در تعریفی دیگر که تعریفی کلی است ؛ ایدئولوزی نظام فکری و خاص یک جامعه (جامعه می‌تواند یک گروه، قشر، طبقه، ملت، نژاد و ... باشد. ) است که از ارزش‌های آن جامعه برخاسته و افکار و اعمال افراد آن جامعه را تحت تاثیر قرارمی‌دهد و هم به توجیه وضع موجود می‌پردازد و هم اعضای خود را به عمل وامی‌دارد یعنی علاوه بر اینکه به توجیه وضع موجود می‌پردازد به انتقاد و ارزیابی آن نیز پرداخته و از این طریق منجر به ترغیب عمل افراد می‌شود. پس ایدئولوژی برخلاف نظر بعضی از نظریه پردازان ، رو به آینده نیز دارد.
گی روشه در صدد بر می‌آید تا خصوصیات ایدئولوژی را برشمارد. از نظر او ایدئولوژی دارای خصوصیات زیر است :
ـ ایدئولوژی عبارت است از سیستمی از قضاوت ها و ایده های روشن، صریح و عموما سازمان یافته که موقعیت یک گروه یا جامعه را توجیه، تفسیر،تشریح و اثبات می‌کند. ایدئولوژی از آن جهت که به کنش تاریخی جهت می‌دهد برای جامعه شناس یک پدیده استراتژیک است که به او این امکان را می‌دهد که درون یک حقیقت اجتماعی و تاریخی را درک کند.
ـ ایدئولوژی به کسانی که در موقعیت و وضعیت معینی زندگی می‌کنند این امکان را می‌دهد که موقعیت خود را بهتر تعریف نمایند.
ـ ایدئولوژی یک پدیده انتزاعی نیست زیرا با منافع شخصی و جمعی افراد در رابطه قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر ایدئولوژی بر حسب منافعی که برای افراد در بر می‌گیرد و ارائه می‌دهد موقعیتهای موجود را تایید می‌نماید و یا مورد انتقاد قرار می‌دهد.
ـ چون ایدئولوژی با منافع افراد در رابطه است بنابراین با حالات روانی نیز که اغلب فراگیر است، ولی به چشم نمی‌خورد مرتبط است.
ـ ایدئولوژی با ارائه کنشی جمعی که از یک طرف باعث بوجود آمدن نوعی اطمینان و از طرف دیگر باعث فرو نشاندن خشم و احساسات می‌شود، سعی در ارضای این حالات روانی دارد.
ـ معمولا ارزش‌هایی که ایدئولوژی بر آن‌ها استوار می‌گردد و بدان‌ها متکی است در ما متبلور و متجلی می‌گردد و در حقیقت «ما» وظیفه و تجلی و تبلور ارزش‌ها را به عهده دارد که این ارزش‌ها به نوبه خود ممکن است ارزش‌های قدیمی و کمتر متاخر و یا معاصر و بسیار نو باشد ( البته باید توجه داشت که ایدئولوژی خود مکان اصلی پیدایی ارزش‌های جدید محسوب می‌شود).
بنابراین بر اساس خصوصیات فوق ایدئولوژی به وجود آورنده پدیده جمعی به نام « ما » است بدین ترتیب که ایدئولوژی مردم را به گردهمایی در یک مجمع می‌خواند یعنی جایی که افراد می‌توانند همدیگر را بشناسند و به آنها روحیه و احساسی قوی و استوار ارائه دهد. در اینجا ما میتواند یک طبقه اجتماعی، یک حزب سیاسی، یک ملت و یا یک نهضت اجتماعی و ... باشد(گی روشه،۱۳۸۳).
از سوی دیگر ژان بشلر در صدد است تا به خصوصیات ایدئولوژی از دید جامعه شناسان بپردازد او سه ویژگی اصلی برای ایدئولوژی در نظر می‌گیرد:
ـ خصلت هماهنگ و یکدست کردن عناصر ناهماهنگ؛ به این معنا که ایدئولوژی واقعیت پیچیده را ساده می‌کند.
ـ ایدئولوژی غالبا به ارزشهایی بر می‌گردد که از آن نشات گرفته است. به قول فردیناند دمون ایدئولوژی نوعی "توجیه عقلی جهان بینی و نظام ارزشها " است.
ـ ایدئولوژی انسان را به عمل ترغیب می‌کند.
مارکس در جاهای مختلف از ایدئولوژی سخن به میان آورده و همواره آن را به دیده حقارت و به طور انتقاد آمیز، نگریسته است. از نظر مارکس ایدئولوژی به عنوان نوعی آگاهی تحریف شده مفهوم منفی خاصی دارد که دو کیفیت ویژه و همبسته آن عبارتند از :
الف) اینکه تضادهای اجتماعی را می‌پوشاند.
ب) و در جهت منافع طبقه مسلط عمل می‌کند(لارین، ۱۳۸۰).
مارکس در تکامل مناسبات اجتماعی سرمایه داری دو لحظه اصلی را تشخیص می‌دهد : در آغاز تضادها در سطح نمودار نمی شوند یعنی تضادها پنهان و بالقوه هستند، با پیشرفت فرآیند تضادها به صورت واقعی یا آشکار در می‌آیند و ممکن است که وقوع یک بحران را تسریع کنند. در این حالت، یعنی وقتی که تضادها به سطح می آیند ایدئولوژی سر بر می‌آورد (همان ).
از نظر هورویتز از مجموع سخنان مارکس می توان ویزگیهای زیر را برای ایدئولوژی قایل شد :
ـ آگاهی کاذب:
در حالی که شخص مدعی آگاهی است اما در حقیقت ناآگاهانه و به سبب داشتن نحوه‌ی از معیشت، واقعیت به گونه ای وارونه بر او جلوه می کند. بنابراین میان ایدئولوژی و آگاهی راستین تفاوت وجود دارد. آگاهی راستین که همان علم اند آگاهی هایی اند که واقعیت جهان را همان طور که هست می‌نمایانند. مارکس ایدئولوژی را دریافتی نظری می‌دانست که معنای همه چیز را وارونه جلوه می‌دهد و بدآموز و گمراه کننده است و به تعبیر خود مارکس ؛ ایدئولوژی " تصورات دروغین آدمیان درباره خویشتن است ".
ـ مشروعیت بخشی:
به عقیده مارکس کار اصلی ایدئولوژی مشروعیت بخشیدن به قدرت است که از طریق روابط میان قدرت و ایدئولوژی برقرار می‌شود.
ـ اندیشه های باطل و بی دلیل :
مارکس بر آن است که ایدئولوژی ها مسلک های جزمی برای توجیه وضعیت ها و شرایط موجود بوده اند. درون مایه ایدئولوژی مجموعه‌ای از احکام است که به لحاظ منطقی و تجربی، اثبات و ابطال بر نمی دارد و برای توجیه ستیزه های خود غافلانه دلیل تراشی می‌کنند.
ـ تعارض زدایی:
ایدئولوژی ها سعی می کنند که با دلیل تراشی و توجیه گری، واقعیت را وارونه جلوه داده و تعارض میان ذهن و عالم واقع را موقتا مرتفع کنند. این تعارضی است که میان جهان ذهنی انسان و جهان خارجی روی می دهد. که باید در جهت رفع آن کوشید.
ـ ازخود بیگانگی:
مارکس بر این عقیده است که ایدئولوژی ؛ مهمترین عامل از خود بیگانگی است. به نظر نورمن برن بام، بدون توجه به مفهوم از خود بیگانگی مفهوم مارکسی ایدئولوژی قابل تصور نیست.
ـ خطای سیستماتیک:
از جمله دغدغه های مارکس این بود که انسان چگونه گرفتار خطای سیستماتیک و منظم می‌شود او سر مطلب را در ایدئولوژی یافته بود. « به اعتقاد مارکس، آدمیان در عرصه حقوق، اخلاق، فلسفه و ... دچار خطای سیستماتیک شده اند یعنی این معارف را از بن کج نهاده اند به نظر او شیوه درمان خطای سیستماتیک ریشه کن کردن علل بوجود آورنده آن از طریق انقلاب است.
و آخرین ویژگی آن طبقاتی بودن است. مارکس بر آن است که وجود طبقات مختلف و تضادمیان آنها ست که موجب می شود طبقه حاکم برای، حفظ منافع خود روبنای ایدئولوژیکی را بوجود آورد. بنابراین اگر در جامعه ای ساختار طبقاتی وجود نداشته باشد از ایدئولوژی نیز خبری نیست، زیرا با نابودی طبقات، وضعیتی بوجود می آید که معرفت فلسفی یا علمی از بند چارچوب های اجتماعی آزاد خواهند شد و ضریب اجتماعی معرفت از بین خواهد رفت ( علیزاده،۱۳۸۳( معمولا تصور مارکس از ایدئولوژی، آگاهی دروغین یا تصور دروغین یک طبقه اجتماعی از وضعیت خودش و از کل جامعه است (آرون ، ۱۳۸۲) .
کارل مانهایم یکی دیگر از نظریه پردازان ایدئولوژی است. به اعتقاد او هر عصری، سبک فکری ویژه ای دارد که مقایسه این سبک ها غیر ممکن است چرا که هر کدام مخصوص فضایی خاص است. افزون بر این به گمان اودر هر عصری، دو گرایش فکری متعارض وجود دارد:
الف) که در جهت حفظ وضع موجود حرکت می کند. تعهد به حفظ وضع موجود تفکر ایدئولوژیکی را پدید می‌آورد.
ب) دیگری که در جهت تغییر وضع موجود حرکت می کند. تعهد به تغییر وضع موجود زمینه را برای تولید تفکر اتوپیایی فراهم می‌کند. اتوپیایی ها برای آینده و نیز عوامل تغییر دهنده وضع موجودارزش بسیاری قائل می شوند.
مانهایم نیز در صدد تقسیم بندی ایدئولوژی بر می‌آید او دو نوع ایدئولوژی را تشخیص می‌دهد:
الف) ایدئولوژی کلی
ب) ایدئولوژی جزیی
در مفهوم جزیی ایدئولوژی فقط بخشی از عقیده را در بر میگیرد و تحلیل عقاید در سطحی مطلقا روانشناختی بنا نهاده می شود و نقطه عطف در چنین تحلیل هایی همیشه فرد است. اما معنی کلی ایدئولوژی به پدیده ای اشاره دارد که با خصوصیات و ترکیب ساختار کلی اندیشه های یک عصر یا گروه اجتماعی ارتباط دارد که برخلاف مفهوم جزئی ، در سطحی جامعه شناختی عمل می کند. (لارین، ۱۳۸۰). معنی کلی بدون رجوع به انگیزش‌ها، از تحلیل کارکردی صوری تر استفاده می کند و خود را به توصیف عینی تفاوتهای ساختاری در اندیشه هایی که در زمینه های مختلف اجتماعی عمل می کنند محدود می سازد. در این‌جا ما زمانی به ایدئولوژی یک عصر یا یک گروه تاریخی- اجتماعی معین- یعنی به ایدئولوژی یک طبقه – اشاره می کنیم که در کار بررسی مشخصات و ترکیب ساختار کلی اندیشه این دوران یا این گروه باشیم ( مانهایم، ۱۳۸۰). لازم به ذکر است که از نظر مانهایم درست همانگونه که مفهوم‌های جزیی و کلی ایدئولوژی بربنیاد تفاوتهایی که از حیث معانی خود دارند از یکدیگر قابل تمییزند، خاستگاههای تاریخی این دو مفهوم را نیز می‌توان از هم تفکیک کرد اگرچه در واقعیت همواره این دو مفهوم با هم در آمیخته اند ( همان ).
ـ کارکرد‌های ایدئولوژی:
ایدئولوژی بسته به اینکه در کدامیک از حالت‌های خود (خاص، عام، حاکم ) قرار گرفته باشد، فرق می کند و در هر یک از این حالت ها ویژگی های خود را دارند. اما در مجموع، همه ایدئولوژی ها ویژگیهای زیر را دارند :
۱) حفظ همبستگی اجتماعی، صف آرایی یا جبهه گیری:
اسانی که به دور ایدئولوژی خاصی حلقه زده اند (در اینجا «ما » شکل می‌گیرد )خواه و ناخواه خود را از گروههای دیگر جدا می کنند در نتیجه اولین کارکرد ایدئولوژی شناساندن دوستان به یکدیگر، یعنی تمامی کسانی که در یک جبهه واحد هستند و معرفی دشمن به آن‌هاست (بشلر، ۱۳۷۰ : ص۶۱ ).
۲) وسیله ای برای توجیه عمل :
وقتی می گوییم : من این ارزش یا این هدف را برگزیده ام چون که، زیرا، برای اینکه ... ، تمام آنچه که به دنبال چون که و ....می آید نوعی توجیه ایدئولوژیک است. توجیه با پرده پوشی ( یعنی فرد سعی می کند چیزی را از چشم دیگران پنهان کند) فرق دارد در توجیه ، گروه یا فرد سعی می کند برای اعمال خود دلیل منطقی بیاورد. اما سوالی در اینجا مطرح است و آن سوال این است " چه زمانی نیاز به ایدئولوژی است ؟ " زمانی که فرد یا گروه یا سیاستمدار دچار تردید است تا زمانی که فرد یا گروه یا سیاستمدار تردیدی درباره حقانیت خود ندارد لزومی ندارد نیروی محدود خود را صرف توجیه کند. به همین ترتیب تا زمانی که مومنی درباره وجود خدا شک نکند به دنبال اثبات عقلی آن نمی رود ( بشلر ، ۱۳۷۰: ص۶۱ ).
۳) پرده پوشی:
ایدئولوژی به طبقات سرکوبگر این امکان را می دهد که علایق پست خود را در قالب کلمات زیبا بیان کنند. در واقع پرده پوشی به حفظ و بازتولید مشروعیت نهادهای ایدئولوژیک پرداخته و نوعی حیله گری برای فریب دیگران است در اینجا ایدئولوژی با پرده پوشی بهترین وسیله برای انسان از موازین اخلاقی است (همان ، ص۶۲ ).
۴) موضع گیری:
ایدئولوژی با تعارض و همستیزی همراه است و تعارض هم زمانی پدیدار می‌شود که حق انتخاب وجود داشته باشد، موضع گیری هم اینجا معنا پیدا می‌کند یعنی انتخاب یک موضع از بین چندین موضع ممکن. پس اگر افراد، گروهها و جامعه ها نتوانند دست به انتخاب زنند موضع گیری هم انجام نمی شود. اما از آنجا که انتخاب عملی است دلبخواه ، تنها ایدئولوژی است که انسان را به گزینش وا می دارد. وقتی ایدئولوژی پیشنهاد می دهد که چیزی را انتخاب کنیم، باید آن را از سایر امور کاملا متمایز کند تا عمل انتخاب به راحتی انجام شود. وقتی جامعه یا گروه یا فردی در مقابل انتخاب قرار می گیرد، به یک ایدئولوژی نیاز پیدا می کند. جامعه، گروه یا فرد نمی‌تواند ارزشی را از میان ارزش‌های دیگر انتخاب کند مگر این‌که نظام فکری یا عقیدتی به او بگوید که کدام را انتخاب کند (همان،ص۶۲ ).
۵) دریافت یا ادراک :
این آخرین کارکرد ایدئولوژی است. دریافت سه وجه دارد :
الف) عمل را ساده می کند؛ ایدئولوژی واقعیتهای مبهم و پیچیده را ساده ، تصریح و قابل فهم می سازد.
ب) تمامی جامعه را در خود جای می دهد ؛ ایدئولوژی واقعیت اجتماعی را همچون کلیتی روشن و فهم پذیر ادراک می‌کند.
پ) ایدئولوژی رو به آینده دارد(همان ، ص۶۳ )
امادر مورد ایدئولوژی همواره این سوال مطرمی‌شودکه ما در چه مواقعی نیاز به ایدئولوژی داریم ؟ آیا میزان نیاز ما به ایدئولوژی در هر یک از زمان‌ها و مکان ها به یک اندازه است؟ در چه مواقعی ما نیاز بیشتری به ایدئولوژی احساس می کنیم ؟ بدیهی است که میزان نیاز به ایدئولوژی در جوامع غربی از قرن هجدهم به این طرف و جوامع ابتدایی به یک اندازه نیست؛ همین طور میزان نیاز به آن در میان در میان روشنفکران و روستائیان، روشنفکران چپ گرا که خود را پیشگامان پرولتاریا می دانند و اندیشمندان غیر سیاسی به کلی متفاوت است.
میزان نیاز به ایدئولوژی تابع عواملی است که ما در یک دسته بندی اجمالی به آن می پردازیم:
۱) اتفاق نظر یا اجماع و وحدت در یک جامعه: مسلم است که هر چه جامعه ای در تمام امور با هم اشتراک فکر داشته باشند دیگر نه دعوا و هم‌ستیزی وجود دارد نه سیاستی و نه ایدئولوژی ای. واضح است که هیچ جامعه ای در واقعیت امر به این حد از اشتراک نمی رسد و تا کنون هم هیچ جامعه ای دیده نشده است ( بشلر ،۱۳۸۰).
۲) شدت یا عمق نزاع یا همستیزی سیاسی: این عامل با اتفاق نظر یا اجماع کاملا متفاوت است. فرض کنیم در جامعه ای وحدت کامل جز در یک مورد خاص وجود داشته باشد در این جامعه خطر جنگ داخلی تقریبا صفر است زیرا در این جامعه تمایل به ادامه زندگی جمعی قوی تر از انگیزه جدایی و فسخ قرارداد اجتماعی است (همان).
۳) سومین عامل وسعت است ( وسعت ستیز ها و تضادها ) : یعنی هر چه امکان انتخاب بیشتر باشد و محدوده انتخاب وسیعتر، همان قدر تعداد ستیز ها و بر خورد ها بیشتر و تکرار آن زیاد تر و همزمانی آنها بیشتر و در نتیجه نیاز به ایدئولوژی هم بیشتر است (همان).
● ایدئولوژی و ارزش
همانطور که در ابتدای این بخش نیز به آن اشاره شده است ایدیولوژی و ارزش در بسیاری از موارد به جای یکدیگر به کار می روند اما این دو واژه یکی نبوده و تفاوت های اساسی با یکدیگر دارند کما اینکه با هم نیز در ارتباطند.
ایدئولوژی از منظر جامعه شناسی معاصر به مثابه عنصری از فرهنگ تلقی می شود ایدئو لوژی یک نظام اعتقادی پیچیده است و به مجموعه خاصی از پدیده ها از جمله ارزش ها ، سمبل ها ، و ساخت ها مرتبط است ( روشه ، ۱۳۷۶ ). یکی از خصوصیات ایدئولوژی که در متن هم به آن اشاره شده است بوجود آوردن پدیده ی جمعی"ما" است و معمولا ارزش هایی که ایدئولوژی به آنها استوار است در " ما " متبلور و متجلی می گردد ارزش ها در نظام آرمانی قرار داشته و به مسایل عینی و حوادث مربوط نمی شود.
با وجود این ، مرز میان ایدئولوژی و نظام ارزشی به طور دقیق مشخص نیست هر دو نظام اعتقادی ای هستند که ممکن است به گرایش منسجم نسبت به رشته ای از مسایل معین منتهی شوند اما اصطلاح ایدئولوژی عموما برنامه فعالیتی فهمیده می شود که بوسیله یک حزب یا جنبش سیاسی معین تبلیغ شده در نتیجه تلقین صریح ، هشیارانه پذیرفته می شود ، از سوی دیگر نظام ارزشی بازتاب جامعه پذیری شخصی به طور کلی بویژه جامعه پذیری در سال های اولیه زندگی است ، ایدئولوژی ممکن است از طریق ترغیب های عقلانی ظرف یکی دو روز پذیرفته یا رد شود. ارزش ها کمتر شناختی و بیشتر عاطفی بوده و نسبتا پایدار هستند ارزش ها ممکن است شخصی را به قبول یک ایدئولوژی ترغیب کنند (اینگلهارت ، ۱۳۷۳).
از طرف دیگر؛ ارزش ها به نوبه ی خود ممکن است ارزش های قدیمی یا کمتر متاخر و یا معاصر و بسیار نو باشند. در اینجا این مطلب را نیز نباید از نظر دور داشت که ایدئولوژی خود مکان اصلی پیدایی ارزش های جدید نیز محسوب می شود. این ارزش های نوین که غالبا منتشر ولی در حالت خفته بسر می برند بالاخره در قالب یک طرح ایدئولوژیکی قابل توجیه ظاهر می گردند ( روشه ، ۱۳۶۶ ).
علاوه بر این گاهی نیز آنچه که به نام ارزش های جدید می نامیم در واقع همان ارزش های قدیمی و یا ارزش های موجود هستند که ایدئولوژی در قالب جدیدی به تعریف مجدد آنها می پردازد و یا اینکه به آن ارزش ها مفهومی خاص می دهد که این مفهوم قبلا هم به صورت ضمنی وجود داشته است و یا اینکه همان ارزش های قبلی در زمان متفاوت دیگری با ترکیب و ترتیبی متفاوت در سیستمی جدید از قضاوت و ایده های جدید انطباق حاصل می نمایند و همین دخالت و نقش ارزش هاست که ایدئولوژی را به صورت اساسی و کامل از علم مجزا می کند در حالی که ارزش ها اغلب سعی می کنند که با علم هماهنگی و همانندی داشته باشند، ایدئولوژی در عین حال هم قضاوت های ارزشی را در بر دارد و هم قضاوت های واقعی را. به عبارت دیگر ایدئولوژی ضمن اینکه واقعیت را مورد قضاوت قرار می دهد آن را توصیف نیز می نماید یعنی در عین قضاوت به شرح آن نیز می پردازد( روشه ، ۱۳۶۶ ).
بنابراین ایدئولوژی تمامی فرهنگ نیست و صرفا عنصری ار آن به شمار می رود و لزوما به جامعه کل وابسته نیست و برخلاف مفهوم مارکسیستی آن ممکن است القا کننده یک آگاهی کاذب و یا آگاهی راستین آن هم توسط یک گروه محدود و یا جزئی و یا یک ملت و قوم باشد و می تواند محافظه کارانه یا انقلابی ، اصلاح طلب و یا رادیکال ، افراطی یا متعادل ، اقتدارگرا یا آزادی خواه و نظایر آن باشد که هر چند میل درونی به وحدت و حفظ آن دارد ولی ممکن است منبع تفرقه و تضاد بین گروهها و یا حتی جوامع نیز بشود . اینجاست که ایدئولوژی بیش از پیش از ارزش ها و فرهنگ متمایز می شود و به عنوان عنصری از آن بشمار می رود : ایدئولوژی در خود میل به وحدت دارد در حالی که فرهنگ ها و ارزش ها نوعی وفاق را به نحوی طبیعی می طلبند ؛ ایدئولوژی در درون فرهنگ نوعی رفتار منطقی تر و روشن تر و همچنین مبارز تر از ارزش ها را دارا می باشد و کمتر مبهم است( روشه ، ۱۳۷۶ ) . و نهایتا اینکه ایدئولوژی نقشی پویا دارد و در عین حال هم طرز فکر و هم شرایط زندگی انسان ها را تغییر می دهد .
منبع : خبرگزاری ایسنا


همچنین مشاهده کنید