یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

میان خواب و بیداری


میان خواب و بیداری
در شهری که به دنیا آمده‌ام، زنی با دخترش زندگی می‌کرد که هر دو عادت داشتند در خواب راه بروند! در یکی از شب‌های آرام و زیبای تابستان، مادر و دختر طبق عادت همیشگی‌شان در خواب راه رفتند و در باغی مه گرفته به هم رسیدند. مادر به دخترش گفت: “لعنت به تو ای دشمن بد خوی من! تویی که جوانی‌ام را تباه کردی تا زندگی خود را روی ویرانه‌های زندگی‌ام بسازی، ای کاش می‌توانستم تو را بکشم!”
دختر پاسخ داد: “ای زن نفرت انگیز و پست و خودخواه! ای کسی که راه آزادی را بر من بسته‌ای، ای کسی که می‌خواهی زندگی‌ام انعکاسی از زندگی فرسوده و بی‌رنگ خودت باشد! ای کاش نابود می‌شدی!”
در آن لحظه، خروسی بانگ زد و هر دو در حالی که در باغ راه می‌رفتند، از خواب بیدار شدند. پس مادر با مهربانی گفت: “این تو هستی ای کبوتر من؟” و دخترش با صدای شیرین پاسخ داد و گفت: “آری من هستم ای مادر مهربانم!”
منبع : روزنامه رسالت