پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


تماشای یک رویای تباه شده


تماشای یک رویای تباه شده
● کوتاه، درباره چگونگی حضور ادبیات داستانی و نقد ادبی در فضای وب
عنوان ها گاهی دست آدم را رو می کنند؛ کلمات ترسناک، کلمات صریح، کلمات بازیگوش، قبل از آنکه بخواهی حرفی بزنی، توضیح بدهی یا چیزی را انکار کنی، مشتت را پیش خواننده باز می کنند. اگر قرار بود دو سال پیش این یادداشت را بنویسم، بدون شک چیزهای دیگری می نوشتم، همراه با ادعاهایی بزرگ شاید و رویاپردازی های بی حد و اندازه و شاید یادداشتم چیزی می شد شبیه مدح مطلق فضای مجازی و خدمات بی پایانش به ادبیات، چیزهای زیادی در این دو سال عوض شده اند.
وبلاگ ها و سایت های ادبی یکی یکی تعطیل می شوند یا تغییر رویه می دهند. راستی سایت «قابیل» را یادتان هست؟ وبلاگ «آدم وحوا» آخرین بار کی به روز شده است؟ چرا دیگر خبری از گزارش بازار کتاب در «خوابگرد» نیست و نوک تیز پیکان خوابگرد سمت و سویی دیگر را نشانه گرفته است و یادداشت های انتقادی اش معضلات عمیق و زیربنایی فرهنگ را در تیررس خود قرار داده اند و دیگر نشانی از «معرفی کتاب» های موجز و جذاب اش نیست؟ از زمان فیلتر شدن سایت «دوات» چند بار به آن سرزده اید؟
همه چیز عوض شده است، همه چیز. فضای مجازی هم به دنبال آدم های حقیقی سرخورده شده است و سیاست های فرهنگی تازه، که بیش از دیگر شاخه های هنر، ادبیات را مورد توجه قرار داده است، هم در پدید آمدن این فضای تازه بی تاثیر نبوده است. سوال مهم، اساسی و تکراری اما این است که «چرا ادبیات؟» آنچنان که در این سال ها دیده ایم، گرایش اهالی ادبیات به فضای مجازی و سایت ها و وبلاگ ها بیش از دیگر شاخه های هنر بوده است، یادداشت های این حوزه بازتاب بیشتری داشته اند و قلم به دستان ظاهراً بیشتر از دیگران این فضا و آدم ها و قواعدش را جدی گرفته اند و نسبت به اتفاقاتش واکنش نشان داده اند. البته آن سوال اساسی این بار ادامه یی هم دارد که «چرا ادبیات داستانی و نقد ادبی در وب؟»
من از شعر چیز زیادی نمی دانم، شعر مدعیان خاص خودش را دارد که هم شعر را می شناسند و هم با فضای حاکم بر سایت ها و وبلاگ های مرتبط آشنا هستند. نوشتن از شعر کار آنها و از «اهمیت مدیریت سایت ها و وبلاگ ها در قالب و چارچوب یک رسانه» نوشتن هم کار آنهایی که رسانه را می شناسند و فضای مجازی را هم. آدم هایی مثل سیدرضا شکراللهی یا مدیا کاشیگر که پیش از این در این باره حرف ها زده اند و تحقیق کرده اند و زیاد - و البته دقیق- نوشته اند؛ با این حال جهت گیری های خاصی که مدتی است در فضای مجازی و خاصه در وبلاگ ها شاهدش هستیم و بعضی رفتارهای عصبی و غیرقابل پیش بینی و خارج از دایره تعقل، نشان می دهد که باید در بعضی باورها و دانسته هایمان درباره این فضا - که دیگر هیچ کس نمی تواند جدی نگیردش- بازنگری کنیم و بعضی هایشان را از نو تعریف کنیم. آخر همه چیز عوض شده است...
● آفرینش دموکراتیک۱
فکر می کنم باید با بررسی جریان مدرنیته در ایران و ارتباط تنگاتنگ اش با ادبیات داستانی شروع کنیم و در کنار آن نگاهی هم به دوره انقلاب مشروطه داشته باشیم که به باور من شباهت هایی با وضعیت فعلی جامعه ما دارد. واقعیت این است که ادبیات داستانی هرگز در نظام ادبی ما جدی گرفته نشده است.
این ادعا را البته در صورتی می توان پذیرفت که از ۶۰ سال اخیر در مقابل سابقه قابل توجه ادبیات در کشورمان صرف نظر کنیم. تا سال های پایانی قرن دهم اساساً ما چیزی به عنوان داستان بلند نداریم و داستان های کوتاه مان هم غالباً حکایت های حکیمانه یی هستند که به دلیل پیام های اخلاقی شان مورد توجه قرار می گیرند. چه پیش و چه پس از آن نیز ادبیات داستانی همواره در سایه شعر قرار داشته است. تا آنجا که به خاطر داریم فردوسی را نجات دهنده زبان فارسی دانسته اند و حافظ و مولانا را عامل جهانی شدن ادبیات ما و این شاعران بوده اند که همواره در توصیف ادبیات مورد استفاده قرار گرفته اند.
شاید بتوان یکی از دلایل مورد توجه قرار گرفتن شعر را قابل فهم بودن آن برای افراد عامی دانست و این موضوع که هر فردی به سادگی می توانست آن را در حافظه اش بسپارد و به دیگران منتقل کند. مساله دیگر که از اهمیت بیشتری برخوردار است، مساله یی است که دکتر حق شناس به آن اشاره می کند. دکتر حق شناس در معرفی جامعه شعرمحور و جامعه رمان محور از تعابیر جالبی استفاده می کند و معتقد است که جامعه شعر محور جامعه یی است سنتی و قبیله یی؛ حال آنکه جامعه رمان محور و جامعه یی که ادبیات داستانی در آن حرف اول را می زند، جامعه یی است که رو به آینده دارد و نه به سنت.
ضمن اینکه مساله فردیت و احترام به آن را نیز نباید از نظر دور داشت چرا که اساس رمان و ادبیات داستانی را همین فردیت شکل می دهد. ضعف ادبیات داستانی در کشور ما هم به دلیل حل نشدن مساله فردیت در جامعه ما است و اینکه در زیر سطح مدرنیته در ایران یک خلاء بزرگ به چشم می خورد که موجب می شود ادبیات داستانی ما آن تعادل و پایداری لازم را نداشته باشد.
جامعه ما مراحل تمدن و فرهنگ را مانند جامعه غربی به شکلی منظم طی نکرده است؛ یعنی اگر قرار است با این نظریه موافق باشیم که هر تحول فرهنگی در یک جامعه از نقاشی آغاز می شود، به معماری می رسد و سپس ادبیات آن را تکمیل می کند و در نهایت فلسفه آن را شکل می دهد، در جامعه ما این روند دقیقاً معکوس عمل می کند. یعنی دیدگاه و فلسفه از سوی متفکران و روشنفکران با ترجمه وارد کشور می شود و این تلاش صورت می گیرد که به جامعه تزریق شود؛ پس از آن نوبت به ادبیات می رسد که وظیفه خود را انجام دهد و جالب این است که ادبیات داستانی، برخلاف آنچه پیش از این گفتیم، در پذیرش مفاهیم مدرن و به کارگیری آن همواره بر شعر تقدم داشته است.
هدف من از اشاره به این دوره، بررسی شباهت هایی است که به نظر من میان سال های آغازین برخورد تجدد و سنت در ایران با سال های اخیر وجود دارد.
۱) تا پیش از ورود صنعت چاپ به ایران ادبیات شفاهی بر جامعه حاکم است و آثار مکتوبی هم اگر وجود دارند در اختیار خانواده های اشراف و دولتمردان هستند. اما با ورود صنعت چاپ از یک طرف ما با افزایش کمی نویسندگان مواجه می شویم، که خود منجر به تنوع و تکثر دیدگاه ها می شود و از طرف دیگر با تغییر وظیفه ادبیات و پذیرش عامه مردم به عنوان حامیان جدید ادبیات روبه رو می شویم.
اینجا است که برای اولین بار مفهوم دموکراسی ادبی از سوی متفکران مطرح می شود که البته تا به امروز هم به نتیجه نرسیده است ، در سال های اخیر هم ظهور وبلاگ ها این امکان را برای هر علاقه مندی فراهم کرده است تا آثار خود را در معرض داوری دیگران قرار دهد. اگر در دهه ۶۰ و ۷۰ نویسندگان جوان برای ورود به جامعه ادبی مجبور به حضور در حلقه های ادبی و پیروی از قواعد حاکم بر آن بودند که گاه آنان را در ورطه تکرار مفاهیم گذشته گرفتار می ساخت، با ظهور وبلاگ ها این امکان به وجود آمد تا نسل جوان بدون نیاز به تایید شدن از سوی پدرخوانده های ادبی و بدون محدودیت هایی که نسل های پیشین در این حلقه ها با آن مواجه بودند، به خلق و نشر آثار خود بپردازد. این آفرینش دموکراتیک البته تنها به ادبیات خلاقه محدود نمی شود و نقد ادبی را نیز شامل می شود.
ما برخلاف غرب هرگز در کشورمان جریان نقد نداشته ایم و کاری هم اگر صورت گرفته در حقیقت حرکتی فردی به شمار آمده است. به رغم تنوع نشریات ادبی و صفحاتی که در سال های اخیر در روزنامه ها به ادبیات اختصاص یافته است نیز متاسفانه به ندرت شاهد ظهور یک جریان مستقل، سالم و منصف در نقد ادبی بوده ایم. شاید اشتباه نباشد اگر بگوییم که حتی در سال های اخیر نیز این حلقه های ادبی بودند که بر کار نقد تاثیر گذاشته و گاه حتی آن را هدایت کرده اند. وبلاگ ها اما به دلیل ذات دموکراتیک شان، قابلیت آن را دارند که در درازمدت به نوعی جریان نقد را هدایت کنند یا دست کم بر آن تاثیر بگذارند، آن چنان که امروز هم دیگر هیچ نویسنده یی از کنار یادداشتی هرچند کوتاه بر کتابش، در این فضا نمی گذرد.
۲) ادبیات مشروطه به نوعی ادبیات انکار است و به نفی گذشته می پردازد. زیبایی شناسی در آن مورد توجه قرار نمی گیرد و آنچه اهمیت دارد، مساله ایده است. از طرفی اولین تلاش هایی که در زمینه ادبیات داستانی صورت گرفت، از اسلوب سفرنامه نویسی پیروی می کرد. جالب است که در اروپا نیز عصر تجدد با رمان «دن کیشوت» که ساختاری سفرنامه وار دارد و نشان دهنده تصمیم نویسنده برای خروج از انزوا و حضور در اجتماع است، آغاز می شود. با نگاه کوتاهی به وبلاگ ها می توان به سادگی ردپای سفرنامه نویسی را به شکلی امروزی تر در آنها دنبال کرد که مثال ساده اش خاطره نویسی و یادداشت های روزانه یی است که هرکدام به نوعی یک سفرنامه امروزی به شمار می آیند.
گمان می کنم وبلاگ ها در معنی بخشیدن به مفهوم فردیت و در نهایت شکل گیری بستر رشد ادبیات مدرن در کشورمان می توانند تاثیرگذار باشند.
۳) در زمان مشروطیت با ظهور تجدد، نهضت دموکراسی ادبی با هدف ساده فهمی زبان شکل گرفت به این معنی که از زبان فاخر به سوی یک زبان ساده و قابل فهم حرکت کرد و امروز تکرار این مساله در وبلاگ ها بلای جان نویسندگان شده است تا جایی که اگر یک وبلاگ نویس بیش از حد در وبلاگ ها به زبان اهمیت دهد مورد توجه قرار نمی گیرد و این موضوع شاید در درازمدت منجر به فراگیر شدن زبانی ساده، سطحی و فاقد ارزش شود.
● اینجا چه اتفاقی افتاده است؟
واقعیت این است که اینجا هیچ اتفاق خوشایندی نیفتاده است و از تمامی پتانسیل های فضای مجازی و وبلاگ ها - که پیش از این ذکر شد - شاید تنها سوء استفاده شده باشد. اینجا دیگر بحث طغیان وبلاگ ها و کنار زدن رسانه های قدیمی نیست، حرف، حرف اخلاق است و اصولش، حرف دانش است و آگاهی و شعور.
مثالم کلیشه یی است و تکرار مکررات، اما حقیقت دارد که تعداد سایت های ادبی فعالی که تولید مطلب کنند و کارشان انتشار مجدد یادداشت ها و گفت و گو ها و داستان های پیش از این منتشر شده نباشد، از انگشتان یک دست هم کمتر است و هربار که پای صحبت مسوولان شان می نشینی حرف از خستگی و بیهودگی و تعطیلی به میان می آید و «دزدی» که این روزها عجیب باب شده است و دیوار وبلاگ ها و سایت های ادبی کوتاه تر از همیشه می نماید. نسل ما اگر در هیچ کجای این زندگی شانس نیاورده باشد، دست کم باید از زیستن در چنین دوره یی راضی و خوشحال باشد.
دوره یی که شهرت با کمترین زحمت به دست می آید و به سادگی بدل از موفقیت می شود و جای آن را می گیرد. روزنامه ها و مطبوعات، این روزها پر هستند از جوان های هم سن و سال من - و چه بسا جو ان تر که ما در مقابل شان پیرمرد به حساب می آییم- که صفحه می بندند و حریف می طلبند و کسی را هم بنده نیستند.شکایتی نیست اگر هر کس برجایی بنشیند که شایستگی و لیاقتش را دارد و کوتوله ها میدان دار نشوند و غول ها خانه نشین. اما «کپی برداری» های عینی از یادداشت ها و نقدهای ادبی سایت ها و وبلاگ های ادبی و انتشار مجددشان در روزنامه ها و هفته نامه ها بی آنکه نشانی از نام نویسنده شان مانده باشد، غیر از آنکه دست و دل نویسندگان و منتقدان را بلرزاند و وسوسه شان کند که آثار منتشر نشده شان را در اختیار سایت های ادبی نگذارند، چیزهایی هم درباره پرنسیپ و شرافت و جایگاه بعضی آدم های این نسل به ما می گوید، البته نزدیک گوشمان، وضعیت داستان کوتاه در فضای مجازی هم که مشخص است.
از طرفی به دلیل سرعت و نحوه برخورد مخاطب با آثار منتشر شده در فضای وب و محدودیت های این فضا، یافتن نقدی اصولی و فنی در پای آثار داستانی مذکور تقریباً غیرممکن است و از طرف دیگر آزادی بی حد و اندازه این فضا به بعضی دوستداران و علاقه مندان واقعی ادبیات داستانی اجازه می دهد تا داستان منتشر شده را بی کم وکاست، به نام خودشان در جشنواره های داستانی کشور شرکت دهند، در چنین فضای بیماری است که «دوات» دوست داشتنی ماه ها است فیلتر شده است و دیگر آن برد سابق را ندارد، «قابیل» را تعطیل کرده اند و «لوح» هم سرنوشتی مشابه دوات پیدا کرده است با این تفاوت که این یکی را فیلتر نکرده اند و تنها تغییراتی در آن داده اند. در این برزخ فقط می مانند سایت هایی مثل «ماندگار» و «جن و پری» و «مرور» و «قفسه» که هنوز با جدیت به راهشان ادامه می دهند (و البته آخری کتابخانه یی است ارزشمند) و یکی دو سایت دیگر که هنوز زود است درباره ماندگاری و اثرگذاری شان حرف بزنیم.
وبلاگ ها اما داستان دیگری دارند و شاید ملغمه یی باشند از فضای دموکراتیک و ذهن آشفته نسلی شورشی. وبلاگ ها توانایی فوق العاده یی در متوهم ساختن نویسندگانشان دارند. توهم مالکیت رسانه (بی آنکه به قواعد و اصول اخلاقی و حرفه یی اش تن بدهی)، توهم تاثیرگذاری بی آنکه مجبور باشی به کسی توضیح بدهی، توهم آزادی و شکستن کلیشه ها، توهم انتقام و... توهم هم ارز بودن رسانه های مجازی وقتی تبدیل به توهم هم ارز بودن جایگاه و اعتبار نویسندگان وبلاگ ها می شود، بیشترین ضربه را به سلامت این فضا و آدم هایش وارد می کند. همین توهم است که باعث می شود گستاخی جای جسارت را بگیرد و جوان بیست ساله یی که جایگاهش را نمی شناسد، خود را هم ردیف نویسنده یی چون رضا قاسمی بداند و به خیالش برجای او بنشیند و ای کاش به همین جا ختم شود و کار به آنجا نکشد که کسی به جست وجوی صراحت در نقد و جسارت، بی آنکه یادداشتش دربرگیرنده ذره یی ارزش ادبی باشد، لمپنیسم ادبی را تبلیغ کند و طلایه دار نقد ادبی در فضای وب شود.
گیرم که منتقدان مطبوعاتی به هر دلیل محافظه کارند و مهربان، گیرم که یاد گرفته باشند تنها از کتاب هایی بنویسند که ارزشش را دارند و سعی نکنند که با نقدی ویرانگر، وضعیت کتابی را در این آشفته بازار کتاب آشفته تر کنند؛ گیرم که آزادی فضای مجازی این اجازه را به اهالی اش بدهد که محافظه کاری را کنار گذارند و با نام مستعار یا به نام حقیقی چیزی بنویسند درباره کتاب هایی که خوانده اند. آیا نباید این فضای آزاد در مواجهه با مفهومی چون ادبیات، اصولی را بپذیرد و دست کم قالب ها و ضوابط نقد را به عنوان یک دانش رعایت کند؟
گرچه تصور من این است که محدودیت های این فضا مجال خلق چنین نقدی را به نویسنده اش نمی دهد و جست وجوی وبلاگ های ادبی در پی آن، جست وجویی باطل خواهد بود و اگر هم نقدی با چنین ویژگی هایی نوشته شود، خوانده نمی شود.
به گمانم مهمترین وظیفه وبلاگ های ادبی - و به تعبیری، بزرگ ترین لطفی که وبلاگ نویسان می توانند به ادبیات داستانی داشته باشند- ارائه یادداشت هایی است که دربرگیرنده نظراتشان (به مفهوم کامنت، در معنای لغوی اش و نه آن چیزی که در پای یادداشت های وبلاگ ها می بینیم) درباره آثار داستانی است. تجربه نشان داده است که این «از کتاب ها نوشتن و ادعاهای بزرگ نداشتن» تاثیر فوق العاده یی دارند و طرفداران و مخاطبان زیادی هم. نمونه های خوبی از این یادداشت ها در «خوابگرد»، «آدم و حوا»، «زن نوشت» و «صفحه سیزده» منتشر شده اند و به گمانم یکی از بهترین کارکردهای وبلاگ های ادبی به حساب می آیند.
فضای مجازی هنوز تازگی دارد برایمان. هنوز غافلگیرمان می کند، هنوز می خنداندمان و هنوز می تواند سرخورده مان کند. وبلاگ های ادبی هنوز مثل اغلب نویسندگان شان جوان اند و بی تجربه، جسورند و گاهی هم گستاخ، مرز می کشند و مرز می شکنند و به دنبالش گاهی هم حرمت. گهگاه کسی با نامی جعلی و در وبلاگی بی نام و نشان حمله می کند به شخصیت و اعتبار و گذشته یک نویسنده و حریم زندگی خصوصی اش را می شکند. گهگاه لمپنیسم ادبی(چه پارادوکس عجیبی دارد این ترکیب) جای نقد روشنگرانه و صریح و علمی را می گیرد. گاهی...گاهی... انگار هنوز باید تمرین دموکراسی کنیم و از آفت هایش بترسیم. انگار هنوز این فضا و پتانسیل ها و قواعدش را نشناخته ایم. نمی دانم، شاید هم فقط باید امیدوار بود و منتظر ماند؛ منتظر روزی که همه چیز تغییر کند...
پی نوشت؛
تیتر: نام رمانی است از بیژن بیجاری
۱- بخشی از آنچه در این قسمت آورده ام، حاصل دست نوشته هایی است که از کلاس های صدسال داستان نویسی حسن میرعابدینی در سال ۷۸ نگاه داشته ام.
پدرام رضایی زاده
منبع : روزنامه اعتماد