چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


مرگ مرموز بازیگر


مرگ مرموز بازیگر
ساعت ۱۱ صبح سرگرد علی اشتری در پی تماس تلفنی بازپرس جنایی خود را به دادسرا رساند. بازپرس پس از احوالپرسی پوشه سبز رنگی را از روی میز برداشت و به سرگرد گفت: «امروز معاون دادستان با ارسال این پرونده از ما خواسته درباره ماجرای مرگ مرموز یک هنرپیشه تحقیق کنیم.»
سرگرد پس از چند دقیقه گفت وگو پرونده را گرفت و به اداره آگاهی برگشت.
نخستین گزارش صورتجلسه پلیس منطقه نشان می داد چهار ماه قبل بین ساعت ۹ تا ۱۱ شب کامران در آپارتمان شیک و مجللش در شمال شهر به شکل مرموزی جان سپرده است. در حالی که او می بایست ساعت ۹ شب برای فیلمبرداری جدیدترین فیلمش در محل حضور می یافت.
کامران حدود یک سال پیش از همسر بازیگرش جدا شده و تنها زندگی می کرد. شب حادثه نیز وقتی همکارانش متوجه غیبت طولانی او شدند با تلفن همراه و خانه اش تماس گرفته اما جوابی نشنیدند. در نتیجه فیلمبرداری به شب دیگری موکول شد و.‎/‎/
سرگرد پس از مطالعه پرونده با هماهنگی سروان زندی سوار بر خودروی اداره آگاهی به آپارتمان کامران واقع در منطقه الهیه رفت. وقتی در برابر مجتمع مسکونی شماره ۶۶ از خودرو پیاده شد با کمک آقای امیری - مدیر ساختمان - تحقیقاتش را آغاز کرد.
▪ درباره مرگ مرحوم آقای کامران چه می دانید
ـ او بازیگر بسیار خوبی بود. من و دخترم - پانته آ - هم خیلی دوستش داشتیم. او مردی مهربان بود که محبتش شامل حال خانواده ما هم شده بود. او حتی برنامه ریزی کرده بود دخترم -که دانشجوی سال آخر پزشکی است- را مانند خودش بازیگر سینما و تلویزیون کند. به همین خاطر هرازگاهی پانته آ را برای تماشای پشت صحنه فیلم هایش با خود می برد. ناگفته نماند «پانته آ» هم عاشق کامران شده بود. به همین خاطر تمام عکس هایش را جمع آوری کرده بود. حالا هم پس از مرگ آقا کامران به شدت افسرده شده است.
▪ شما چه موقع از مرگ کامران اطلاع یافتید
ـ شب حادثه من و دخترم تنها در آپارتمان بودیم که قرار بود کامران برای فیلمبرداری سر صحنه برود. او قول داده بود دخترم را با خودش ببرد. به همین خاطر حدود ساعت ۸و ۴۵ دقیقه شب آماده رفتن بود اما کامران تماس نگرفت. ساعت از ۹ شب گذشته بود که به درخواست دخترم با تلفن آپارتمانش تماس گرفتم. اما تلفن اشغال بود. در همین موقع یک زن و مرد جوان وارد محوطه مجتمع مسکونی شدند و با آ سانسور به آپارتمان کامران در طبقه هفتم رفتند. ۲۰ دقیقه بعد دخترم که اشتیاق شدیدی برای رفتن به صحنه فیلمبرداری داشت از من خواست به آپارتمان آقا کامران بروم. من هم سوار بر آسانسور از طبقه پنجم به طبقه هفتم رفتم. چند دقیقه ای پشت در آپارتمان منتظر ماندم. صدای موزیک و خنده یک زن و دو مرد از جمله آقا کامران به گوش می رسید. بدون اینکه زنگ آپارتمان را بزنم از راه پله ها بازگشتم. همان موقع صدای پائین آمدن آسانسور را شنیدم. وقتی دقت کردم زن و مرد جوان با عجله از محوطه مجتمع مسکونی بیرون رفتند. من هم به خانه بازگشته و به دخترم گفتم میهمانان کامران رفتند که او هم خوشحال شد. پس بلافاصله با تلفن آپارتمان وی تماس گرفت، اما پاسخی نشنید. وقتی کنجکاو شد با عجله به آپارتمان کامران رفت و پس از ۱۵دقیقه آشفته و با چشمان گریان بازگشت و با صدای بغض آلودی گفت: «کامران حرف نمی زند.» بلافاصله به آپارتمانش رفتم. در نیمه باز بود، صدای موزیک بلند هم می آمد. دو لیوان شربت آب پرتقال هم روی سینی میز عسلی بود. البته یکی از لیوان ها نصفه بود. کامران طاق باز خوابیده بود. صدایش زدم، اما چشمانش حرکت نمی کرد. وقتی آرام جلو رفتم و با دقت نگاهش کردم دریافتم مرده است. از ترس بلافاصله آپارتمان را ترک کردم. در حالی که نمی دانستم چه کنم. با خود گفتم حتماً زن و مرد جوان ناشناس که میهمان آقا کامران بودند، او را کشته اند. بنابراین بلافاصله به پلیس ۱۱۰ خبر دادم. نیم ساعت بعد مأموران کلانتری منطقه و پلیس آگاهی آمده و پس از دو ساعت پیکر بی جان کامران را به پزشکی قانونی منتقل کردند.
همان موقع یکی از مأموران گفت: کامران به خاطر هیجانات کاذب و مصرف قرص های روانگردان سکته کرده است.
▪ کامران با کسی خصومت نداشت
ـ اصلاً نمی شود چنین تصوری کرد. او مردی باشخصیت، مهربان و هنرمند بود و امکان نداشت کسی از دستش آزرده خاطر شده باشد.
▪ چیزی از خانه اش سرقت شده بود
ـ دقیق نمی دانم. او مجرد بود. با این حال همسر سابقش هرازگاهی برای دیدنش به اینجا می آمد. چون «پریسا» به کامران خیلی علاقه داشت و حتی شنیده بودم قصد بازگشت به زندگی اش را دارد.
آیا فکر نمی کنید شب حادثه همسرش برای دیدن کامران آمده بود
دقیقاً نمی دانم. البته این را بگویم هرازگاهی دوستان و طرفدارانش به این آپارتمان می آمدند. به همین خاطر هم چند بار ساکنین مجتمع از من خواستند به او تذکر بدهم. بنابراین کامران اغلب شب ها دیر به خانه می آمد تا برای مردم مزاحمت ایجاد نکند.
در ادامه تحقیقات پانته آ - دختر مدیر ساختمان - نیز درباره آشنایی خود با کامران به سرگرد اشتری گفت: «حدود دو سال قبل کامران به همراه همسرش به آپارتمان طبقه هفتم مجتمع مسکونی نقل مکان کردند. پس از چند ماه یک روز در پارکینگ با کامران آشنا شدم. البته قبلاً فیلم هایش را دیده بودم. او را مردی باشخصیت و هنرمند می دانستم. در عین حال یکی از بازیگران مورد علاقه ام بود. آشنایی ما چند ماهی ادامه داشت تا اینکه یک روز کامران پیشنهاد کرد از پشت صحنه فیلم سینمایی که در حال فیلمبرداری اش است، دیدن کنم که پذیرفتم. بنابراین هرازگاهی با او سر صحنه فیلمبرداری می رفتم غافل از اینکه همسرش که بازیگر سینما بود از کار او عصبانی و ناراحت می شد و فکر می کرد کامران به او خیانت می کند. در نتیجه آنها به دنبال اختلاف های شدید از هم جدا شدند. اما هرازگاهی پریسا - همسر سابق وی - برای دیدنش به آپارتمان وی می آمد.
▪ از شب حادثه بگویید.
ـ کامران قرار بود ساعت ۹ شب سر صحنه فیلمبرداری برود. او قصد داشت مرا نیز با خود ببرد. من هم ساعت ۸ و ۴۵ دقیقه شب آماده شدم. اما وقتی ساعت از ۹ شب گذشت از پدرم خواستم با تلفن آپارتمانش تماس بگیرد. اما تلفن مشغول بود. همان موقع یک زن و مرد جوان با آسانسور به آپارتمان کامران رفتند. من که دوست داشتم هر چه سریع تر به محل فیلمبرداری بروم به آپارتمانش رفتم. اما هنوز به طبقه هفتم نرسیده بودم که ناگهان پریسا ـ همسر سابق کامران ـ به همراه یک مرد جوان با عصبانیت از آپارتمان بیرون آمدند و سوار بر آسانسور پائین رفتند.
صدای موزیک از داخل آپارتمان به گوش می رسید. وقتی به آرامی وارد شدم چند بار او را صدا زدم. در همین موقع تلفن آپارتمانش زنگ خورد. وقتی وارد اتاق پذیرایی شدم. کامران نگاهم می کرد. از او خواستم تا با هم به محل فیلمبرداری برویم اما پاسخی نداد. در حالی که حس کردم اتفاقی افتاده وحشت زده از آنجا فرار کردم و ماجرا را به پدرم خبر دادم.
▪ آیا او قصد ازدواج با شما را داشت
ـ پانته آ، پس از مکث کوتاهی گفت: بله قصد داشتیم با هم ازدواج کنیم. حتی یک بار به طور غیرمستقیم این مسئله را مطرح کرده بود. اما هیچ وقت به طور رسمی از من خواستگاری نکرد. ضمناً وقتی همسرش به رابطه دوستی ما پی برد از من خواست که کامران را فراموش کنم.
▪ کامران که مردی با نشاط بود چرا باید سکته کرده باشد
ـ دقیقاً نمی دانم. شاید در آن شب با همسر سابقش بحث شان شده بود و بر اثر هیجان بیش از اندازه سکته کرده باشد. با این حال مرگ او ضربه بسیار شدیدی برای من بود. پس از این حادثه تلخ افسرده شدم و مدتی هم در بیمارستان بستری شدم.
سرگرد اشتری پس از تحقیق از مدیر ساختمان و دخترش از آنها خواست روز بعد برای ادامه تحقیقات به اداره آگاهی مراجعه کنند.
ادامه تحقیقات در اداره آگاهی
سرگرد در اتاقش سرگرم مطالعه پرونده مرگ مرموز کامران بود که سروان زندی همراه پریسا ـ همسر سابق کامران ـ و محسن برادر بازیگر زن وارد اتاق شدند.
پریسا در حالی که لباس سیاه به تن داشت با صدای بغض آلودی به سرگرد گفت: جناب سرگرد مطمئنم کامران سکته نکرده است، بلکه او را به قتل رسانده اند.
سرگرد از پریسا پرسید:
▪ خانم چطور با این اطمینان می گویید که کامران را کشته اند.
ـ جناب سرگرد، آن شب من و برادرم برای دیدن کامران به خانه اش رفته بودیم، او خیلی سرحال و با نشاط بود. حدود ،۴۰ ۴۵ دقیقه با وی درباره زندگی مان صحبت کردیم. چرا که کامران توسط یک دوست خانوادگی پیغام داده بود که من سر زندگی ام بازگردم. من هم برای بازگشت شرایطی داشتم از جمله این که پانته آ را فراموش کند که کامران به من گفت علاقه ای به او ندارد. اما آن دختر به خاطر یک اشتباه قصد اخاذی از وی را دارد. من هم به کامران گفتم می توانی در این زمینه از پلیس کمک بگیری که او نپذیرفت. بعد بین ما مشاجره درگرفت و به اتفاق برادرم آپارتمانش را ترک کردیم.
▪ شما کی متوجه شدید کامران مرده است
ـ دو روز بعد وقتی مأموران از من خواستند برای بازجویی به کلانتری بروم.
▪ شب حادثه کامران چگونه از شما پذیرایی کرد
ـ او خیلی با نشاط بود و صدای موزیک را هم زیاد کرده بود. بعد هم من رفتم برای او و برادرم دو لیوان شربت آب پرتقال آوردم اما کسی آن را ننوشید چون فرصت نوشیدن پیدا نکردیم.
▪ چرا دو لیوان
ـ من آب پرتقال دوست ندارم و کامران این را می دانست.
سپس سرگرد به تحقیق از محسن ـ برادر پریسا ـ پرداخت. او نیز اظهارات خواهرش در شب حادثه را تأیید کرد و گفت: کامران شب حادثه با دیدن پریسا به قدری هیجان زده شده بود که حتی نمی خواست سر فیلمبرداری فیلم جدیدش برود. من فکر می کنم مرگ او طبیعی است و در حقیقت سکته کرده. چون وقتی می خواستیم آنجا را ترک کنیم، او خیره به یک جا نگاه می کرد و اشک در چشمانش حلقه زده بود. چرا که خواهرم به او می گفت تا شرایطش را قبول نکند به خانه اش قدم نخواهد گذاشت.
وی در ادامه گفت: البته وقتی قصد داشتیم سوار آسانسور شویم سایه فردی را دیدم که مراقب ما بود اما نمی دانم ماجرا از چه قرار بوده
شما خوانندگان گرامی می توانید با اشاره به سه دلیل برای ما بنویسید که قاتل یا قاتلان چه کسانی هستند.
پاسخ های خود را به نشانی تهران خیابان خرمشهر، پلاک ۲۰۸ گروه حوادث و یا صندوق پستی ۵۲۸۸ ـ ۵۸۷۵ ارسال نمایید. روی پاکت ذکر شود پاسخ مربوط به کدام معمای پلیسی است.
خسرو مبشر
منبع : روزنامه ایران