شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


درآمدی برانسان شناسی شناختی


درآمدی برانسان شناسی شناختی
«انسان‌شناسی شناختی» Cognitive Anthropology
انسان‌شناسی شناختی یا شناخت شناسی مردم و یا دانش قومی یکی از شاخه‌های نسبتاً جدید در حطیه انسان‌شناسی فرهنگی است. عمر این شاخه از انسان‌شناسی فرهنگی به دههٔ ۵۰ قرن بیستم برمی‌گردد. در این شاخه فرهنگ را به عنوان مجموعه‌ای از ذهنیت‌ها، ارزشها، تصاویر و احساس‌ها در نظر می‌گیرند که در ذهن انسان پرداخته می‌شود و به صورت ابزاری به وسیلهٔ او برای انجام دادن فعالیتهای اجتماعی‌اش به کار گرفته می‌شود.(فکوهی، ۱۳۸۱، ۲۴۱) از این منظر فرهنگ اساس در ذهن حاملان فرهنگ دارد. انسان‌شناسی شناختی برای اولین بار هنگامی مطرح شد که اسکارلوئیس، مردم‌شناس آمریکایی، کاری مردم‌نگارانه از روستایی در مکزیک بنام «تپوزتلان» منتشر کرد. قبل از لوئیس مردم‌شناس آمریکایی دیگری بنام رابرت ردفیلد همین روستا را مورد کاوش مردم‌نگارانه قرار داده بود. دو اثر منتشر شده از دو متفکر آمریکایی با فاصلهٔ تقریباً ۲۰ ساله و در یک جامعه واحد مطالعاتی دارای تفاوتهایی با هم بود و همین اختلاف بحث مشترکی را باعث شد که به «مجادله ردفیلد ـ لویس» شهرت یافت. این اختلاف دو نکته مهم را برای علم مردم‌شناسی روشن کرد، یکی اینکه اختلاف در تفسیر از یک موضوع واحد ناشی از ذهنیت مؤلف و یا مفسر است و همین عامل ما را به نکته دومی رهنمون می‌سازد که اساساً «عینی بودن» واقعیت بیرونی امری است که می‌تواند زیر سئوال برود. در این میان کسی که انسان‌شناسی شناختی یا دانش قومی را به طور رسمی وارد عرصهٔ انسان‌شناسی فرهنگی کرد، وارد گودیناف V.Goodenough بود که آنرا در مقالهٔ خود تحت عنوان تحلیل مؤلفه‌ای Componential analysis مطرح می‌کند.
انسان‏شناسی شناختی رویکردی ایده ال‏‏گرا برای مطالعه شرایط انسانی است. زمینه انسان‏شناسی شناختی بر مطالعه روابط بین فرهنگ بشری و تفکر بشری متمرکز می‏شود. برعکس برخی رویکردهای انسان‌شناختی اولیه به فرهنگ، فرهنگ‌ها را همانند پدیده‌های مادی مورد توجه قرار نمی‌دهد، بلکه فرهنگها را سازمانهای شناختی پدیده‌های مادی می‌داند. انسان‌شناسان شناختی در صدد مطالعه این هستند که چطور افراد اشیای مادی، حوادث و تجاربی که جهان‌شان را می‌سازند، می‌فهمند و سازمان می‌دهند ... رویکردی است که تاکید می‌کند چگونه افراد معنی‌ واقعیت را با توجه به مؤلفه‌های شناختی بومی‌شان می‌سازند و نه با توجه به مقولات انسان‌شناسان. انسان‌شناسی شناختی فرض را بر این می‌گیرد که هر فرهنگی وقایع، زندگی مادی، و ایده‌ها را با توجه به ضوابط خودش نظم می‌دهد. هدف اساسی انسان‏شناسی شناختی بازنمایی قابل اتکای سیستم‏های منطقی تفکر افراد دیگر است با توجه به ملاکهایی که از طریق آنالیز کردن می‏توانند کشف و تکرار شوند.
انسان‌شناسی شناختی در سه مرحله قابل تشخیص است ۱) دوره تکوینی اولیه در دهه ۱۹۵۰ که بنام اتنوسانیس (Ethno science) یا دانش قومی معروف بود. ۲) دوره میانی طی دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که عمدتاً با مطالعه مدلهای مردمی (folk) مشخص می‌شد و ۳) جدیدترین دورهٔ آن از دهه ۱۹۸۰ با رشد نظریه طرحواره Schema theory و توسعه نظریه اجماع Consensus شروع شد ... انسان‏شناسی شناختی حوزهٔ پژوهشی گسترده‏ای است که، برای نمونه، به بررسی و آزمون نحوهٔ مقوله‏بندی گیاهان و رنگها و توسط مردمان و نیز نحوهٔ‏ مفهوم‏سازی بیماریها به لحاظ نشانه‏ها، علل و رفتار متناسب با آن می‏پردازد. انسان‏شناسی شناختی تنها بر این یافته‏ها متمرکز نیست که چگونه افراد مختلف فرهنگ را سازمان می‏دهند، بلکه بر این نکته که آنها چگونه آنرا بکار می‏برند، نیز تأکید می‏کند. انسان‏شناسی شناختی معاصر درصدد دستیابی به اصول سازمان یافته‏ای است که پایه و محرک رفتار بشری هستند. اگر چه گسترهٔ انسان‏شناسی شناختی وسیع و فراگیر است روش‏شناسی آن به طرز عمیقی به سنت دیرپای زمین تحقیق و مصاحبه‏های ساختاری وابسته است. انسان‏شناسی شناختی بر قواعد رفتار و نه خود رفتار تأکید می‏کند. این شاخه از علم مدعی آن نیست که می‏توان رفتار بشری را پیش‏بینی کرد بلکه به شرح دقیق آنچه که به لحاظ اجتماعی و فرهنگی در شرایط، زمینه‏ها و مواقع معین توقع می‏رود یا مناسب تشخیص داده می‏شود می‏پردازد
(ترجمه از مقاله Tara Roberson استاد دانشگاه آلاباما)
● مفاهیم محوری انسان‌شناسی شناختی عبارتند از:
▪ الگوی فرهنگی: Cultural Model: مجموعه‌ای از آموخته‌های اکتسابی از خلال فرایند آموزش یا از خلال تجربه فردی هستند، این مجموعه ناخودآگاه است و به صورت غیرارادی بر رفتارهای انسانی تاثیر می‌گذارد. (فکوهی، ۱۳۸۱، ۲۴۵) آنها به طور گسترده بر درک افراد از جهان و رفتار انسانها تأثیر می‏گذارند. الگوهای فرهنگی را می‏‏توان به مثابه چارچوبهای تفسیری آزاد پنداشت. آنها هم به صورت خودآگاه و هم به صورت ناخودآگاه آموخته می‏شوند و از دانش آموخته شده از دیگران و نیز از تجارب انباشته شدهٔ فردی ریشه می‏‏گیرند.
▪ حوزه Domain: یک حوزه متشکل از مجموعه‌ای از ایده های نزدیک بهم مواردی است که مقوله‌های بزرگتر را شکل می‌دهند. یا مجموعه‌ای سازمان یافته از کلمات، مفاهیم، یا جملات، همگی در سطح مقایسه‌ای مشابه است که مشترکاً به گسترهٔ مفهومی واحدی برمی‌گردند. (Robertson)
▪ معناشناسی مردم‌نگارانه Ethnographic Semantics: دانش قومی، اتنوگرافی جدید، این رویکرد به فرهنگ به عنوان یک نوع شناخت knowledge توجه می‌کند. در این بحث مسئله بر سر آن است که انسان چگونه مادیتهای محیط خویش را به صورت معانی در می‌آورد. چگونه طبقه‌بندی، مرتبط با هم، تحول و از آنها استفاده می‌کند. (Robertson و فکوهی)
▪ الگوهای مردمی Folk Models: مراجعه شود به الگوهای فرهنگی، و نیز: بازیها، موزیک و دیگر پدیده‌های فرهنگی در یک حوزه که می‌تواند به عنوان الگوهایی برای رفتار و مفهوم‌سازی در حوزهٔ دیگر در نظر گرفته شود.(Robertson)
▪ رده‌بندی ‌های مردمی Folk Taxonomies: چگونه مردم به جایگاه‌های معین اشیاء یا عقاید سازمان می‏دهند.در این مفهوم هدف آن است که در هر فرهنگی به سراغ نحوهٔ طبقه‌بندی واقعیتهای بیرونی برویم. برای انجام این طبقه‌بندی او راه وجود دارد: تقلیل صفتی و بازرمزگذاری پیکربندی.(فکوهی)
ساختارهای شناختی Knowledge Struaures: ساختارهای شناختی فراتر از تحلیل رده‌بندی‌ها می‌روند و سعی می‌کند شناخت و باورهای مرتبط با رده‌بندی‌های گوناگون و سیستمهای واژگان را توضیح دهد. این مفهوم شامل مطالعهٔ اجماع میان افراد در یک گروه، و تجزیه و تحلیل اینکه چطور شناخت شان سازمان داده می‌شود و به عنوان سناریوهای ذهنی و طرحواره‌ها بکار برده می‌شود. (Robertson)
▪ هزار تو Mazeway: به تصویری ذهنی از جامعه و فرهنگ اطلاق می‌شود. این تصویر در واقع جامعه را آن گونه که «باید باشد» تصویر می‌کند و به انسان کمک می‌کند که با این جهان قابل درک رابطه برقرار نماید.(فکوهی)
▪ سناریوهای ذهنی Mental Scripts: به زنجیره‌هایی معنایی از رفتارها اطلاق می‌شود که بر موقعیتهای خاص انطباق دارند. تجربهٔ فردی و فرایند اجتماعی شدن آنها را شکل می‌دهند و زندگی روزمرهٔ انسان را تحت کنترل دارند.(فکوهی)
▪ سر نمونه Prototype: به تصویری ذهنی اطلاق می‌شود که به صورت یک مرجع در رابطه با هر مفهومی وارد میدان می‌شود و داوری نسبت به هر یک از نمونه‌های مشابه را تحت تاثیر قرار می‌دهد: تئوری سر نمونه یک تئوری مقوله‏بندی است. «بهترین مثال» یک مقوله، سرنمونه است (Lakoff, ۱۹۸۷) سرنمونه‏ها به مثابه نقاط ارجاعی برای قضاوت کردن دربارهٔ شباهتها و تفاوتهای اشیاء و تجارب دیگر موجود در جهان بکار می‏روند.
▪ نظریه معناشناختی Semantic Theory: نظریه‌ای است که براساس آن معانی به دو گروه: معانی مرکزی و معانی برون گستر تقسیم می‌شوند. گروه اول معانی هستند که بیشترین میزان از اجماع فرهنگی را در یک گروه بوجود می‌آورند. گروه دوم شامل معانی متفاوتی می شوند که از مفهوم اول بیرون می‌آیند و از خلال فرایند طبقه‌بندی می‌توانند بسیار ریز و دقیق شوند. (فکوهی)
و سرانجام اینکه در حیطه انسان‌شناسی شناختی می‌توان به متفکرانی مثل گودیناف، لانربری، والاس، هارولدکانکلین روی داندراد، چارلزفریک، دیوید کرونن فلد، استفن تایلر، جمیز اسپردلی، کولبی و رومنی* اشاره کرد.
٭:Ward Goodenough, Floyd launsbury, Wallace, Harold Conklin, Roy D&#۰۳۹;Andrade, charles frake, David kronen feld, Stephen Tyler, james speardly bnjamin Colby, kim Romney.
منابع:
فکوهی، ناصر ،۱۳۸۱، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان‌شناسی، تهران، نشر نی.
گاربارینو، ملویل، ۱۳۷۷، نظریه‌های مردم‌شناسی، ترجمه عباس محمدی اصل، تهران، آوای نور
Robertson, Tara,۲۰۰۰, cognitive Anthropolgy, From internet:
www.as.ua.edu/ant/faculty/murphy/۴۳۶/coganth.htm.
منبع : خانه انسان شناسی ایران