شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

مهر مادری


مهر مادری
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که ناگهان مامان گفت: «خسته ام، دیر شده می رم بخوابم». بعد بلند شد و به آشپزخانه رفت تا ساندویچ چاشت بچه ها را آماده کند. شکرپاش روی میز را که خالی شده بود پر از شکر کرد. گوشت ناهار فردا را از فریزر بیرون آورد و قندان و کارد و بشقابها را برای صبحانه فردا روی میز چید. بعد لباسهای شسته شده و مرطوب را از خشک کن ماشین لباس شویی بیرون آورد و بقیه لباسهای کثیف را داخل آن ریخت. پیراهن بابا را برای فردا صبح اتو زد. یک دکمه آن را که شل شده بود محکم دوخت و سپس روی دسته مبل مرتب و آماده گذاشت. تکه های بازی فکری بچه ها را که روی میز ریخته شده بود توی جعبه ریخت و گوشی تلفن را روی شارژر گذاشت، سپس دفترچه تلفن را که باز کنار تلفن مانده بود بست و مرتب سر جای خود گذاشت.
با نگاهی به گلدانها متوجه شد باید به آنها آب دهد. سطل آشغال را خالی کرد و حوله آشپزخانه را صاف پهن کرد که تا فردا صبح خشک شود.
در حالی که خمیازه دیگری می کشید و بدنش را کش می آورد به سمت اتاق خواب رفت. کنار میز تحریر ایستاد تا رضایت نامه ای برای معلم یکی از بچه ها بنویسد. بعد از داخل کیفش مقداری پول شمرد و برای گردش علمی کنار رضایت نامه گذاشت. ناگهان چشمش به دفتری افتاد که زیر صندلی افتاده بود. خم شد آن را برداشت. همان جا پشت میز نشست و یک کارت تبریک تولد برای یکی از دوستانش نوشت. آن را داخل پاکت گذاشت تمبر زد و آدرس را پشت پاکت نوشت. سپس فهرست خرید فردا از سوپرمارکت را به دقت کنترل کرد و هم نامه و هم فهرست را کنار کیف پولش روی میز گذاشت.
بعد از مسواک زدن دندانها، کمی آب برداشت و برای مرغهای عشق در قفس گذاشت بعد از بیرون بردن قفس همه درها را کنترل کرد که قفل باشد.
به اتاق همه بچه ها سرزد. روی آنها پتو انداخت. چراغهای مطالعه را خاموش کرد یک تی شرت مچاله شده را از روی زمین برداشت و به جالباسی آویزان کرد. چند جوراب کثیف را برداشت و توی سبد لباسهای کثیف ریخت. در ذهنش فهرست کارهای مهمی را که باید فردا انجام دهد مرور و سه مورد به آن اضافه کرد. بعد شروع به خواندن دعای قبل از خوابش کرد.
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید