یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


لطفاً کات آقای پوراحمد


لطفاً کات آقای پوراحمد
از جنگ سال های زیادی گذشت و تاثیرات زیادی در جامعه، آدم ها و در نهایت سینما و ادبیات ما گذاشته است؛ تاثیراتی که شاید از زمین سوخته احمد محمود آغاز شد. جنگ مساله یی است که سال ها است بشر با آن سردرگریبان است و هنوز راه حلی برای آن پیدا نکرده است؛ چیزی که ما با تجربه هشت سال جنگ متناوب نمی توانیم از آن بی تفاوت بگذریم. خصوصاً حالا که حدود بیست سال از آن می گذرد و فرصت زیادی داشتیم تا از همه جهات آن را بررسی کنیم.
طی مدت زیادی که از جنگ می گذرد شاهد فیلم های زیادی بودیم که به هر شکل یا به طور مستقیم یا غیرمستقیم به جنگ پرداخته اند. سینمایی که به هر دلیل تا به امروز نتوانسته به طور واضح و بی پرده به این مساله بپردازد تا ما وقتی که از چند فیلم خوب سینمای ایران حرف می زنیم یکی از آنها را هم مدنظر قرار دهیم.
اما وقتی پوراحمد فیلمی در رابطه با جنگ می سازد، قضیه جدی تر می شود؛ «پوراحمد»ی که بیشتر به مسائل اجتماعی پرداخته و گاهی از منظر منتقدانه به آن رسیده است. برای شناخت پوراحمد و سینمایش نیازی نیست که به سال های دور برویم. فیلمسازی که خیلی از ما نسل چندمی ها او را با قصه های مجید و شب یلدا به یاد می آورند و حالا بعد از ساخت فیلم های ضعیفی چون نوک برج و گل یخ می خواهد به جایگاه قبلی خود برگردد. اما آیا او موفق بوده است؟،اتوبوس شب آخرین فیلم و تنها فیلم در رابطه با جنگ آقای پوراحمد است؛ فیلمی که براساس فیلمنامه کوتاهی از آقای حبیب زاده ساخته شده و توسط پوراحمد بازنویسی و کارگردانی شده است.
فیلم داستان پسر نوجوانی است که مسوولیت بردن سی و هشت اسیر عراقی، از خط مقدم به اردوگاه های خودی را دارد. در این بین ما شاهد شخصیت ها و خرده روایات دیگری نیز هستیم. شخصیتی به نام عماد که با همسرش از انگلستان به ایران آمده تا به وطنش خدمت کند و مقابل دشمن بایستد. ریحانه همسرش که از همان ابتدای فیلم از پشت بی سیم احوال شوهرش را می پرسد و از او می خواهد که برگردد، او خانواده اش را در انگلستان رها کرده تا در کنار شوهرش بماند. فاروق مرد دورگه یی(ایرانی عراقی) است که به عنوان عراقی دستگیر شده و از همان ابتدا در مظان اتهام جاسوسی است و راننده یی که دائم غر می زند و از جنگ ناله می کند و خودش پسری دارد که در جنگ اسیر شده است و شخصیت نوجوان فیلم که دائم یاد ننه اش را می کند و تنها رفتاری که هنگام ناراحتی بلد است ابرو درهم کشیدن و به آسمان نگاه کردن است.
فیلم پر از کلیشه های رایج فیلم های جنگی است که در طول این سال ها شاهد آن بودیم. پر از تیپ های کلیشه یی و تک بعدی که هیچ گاه از آنچه که ما از آنها سراغ داشتیم تخطی نمی کنند.عماد شخصیت قهرمانی که تا به آخر می خواهد برای وطنش بجنگد و به این خاطر از زن و همسرش می گذرد، پسر نوجوانی که هر چند اسلحه توی دستش سنگینی می کند، کارش را بدون هیچ نقصی انجام می دهد و هیچ گاه از مسائل اخلاقی و مشخص شده آن طرف تر نمی رود و در نهایت ریحانه زنی که هر چند ما در طول فیلم شاهد حضور او نیستیم ولی در طول روایت نقش پررنگی دارد و فیلم درنهایت روی تصویر او به پایان می رسد.
اینکه زنان چه نقشی در جنگ داشته اند و چه نقشی باید داشته باشند یا نداشته باشند، موضوعی است که زیاد راجع به آن شنیده ایم اما نگاه مردسالارانه یی که در این فیلم شاهد آن هستیم حداقل وقتی که شاهد فیلمی از پوراحمد هستیم جای تعجب است.
مردانی که فقط برای مادران و زنان شان می جنگند و زنانی که در نبود شوهران شان، باید نگران آنها شد.
عماد شوهر ریحانه که در همان ابتدای فیلم از پشت بی سیم به همسرش می گوید می خواهی برو یا طلاق بگیر، از همان ابتدا می خواهد بگوید که من شوهر دلباخته و عاشق پیشه یی هستم ولی در این مقطع کارهای مهم تری از عاشق پیشگی دارم(رشادت و شهامت همیشه یک ارزش بوده و هست خصوصاً برای کسانی که از جان مایه گذاشته اند اما اینکه چگونه این ارزش را نشان دهیم مهم است) و بعد از آنکه به اجبار فرمانده اش همراه با اسرا به عقب برمی گردد طی حادثه یی (البته ساده انگارانه و ساختگی؛ اینکه در وسط میدان جنگ بالای تپه یی بروی و اطراف را ببینی،) کور می شود و بعد روی مین می رود و کشته می شود. او که قبل از مرگش هنگامی که از درد چشم هایش می نالد و دست و پایش را اسرای عراقی حالا آزاد شده بسته اند و سنگی را روی زمین به دنبالش می کشد، از عشقش به ریحانه دم می زند و به ما گوشزد می کند که یک قهرمان حتی برای لحظه یی هم معشوقش را فراموش نمی کند.در انتها وقتی اسرا به اردوگاه برمی گردند ما خیل زنان چشم به راهی را می بینیم که برای دیدن شوهر و فرزندان شان به دنبال اتوبوس می دوند و وقتی به آنها می گویند که این اتوبوس اسرا است نه رزمندگان، دوباره سر جایشان برمی گردند، جز یکی؛ ریحانه.
همسر قهرمانی که از میان سیم خاردار عبور می کند تا از آنها سراغ همسرش را بگیرد. دختری با چشم های روشن و معصوم که وظایفش را تا آخر انجام داده و به خاطر مردش از همه چیزش گذشته است. زنی که ما را به یاد فرشته فیلم رئیس کیمیایی می اندازد. زنی که بعد از بیست سال که مردش همسر دیگری انتخاب کرده و بچه هایش را بزرگ کرده، هنوز کت و شلوارش را اتو کرده داخل کمد نگه داشته و در این مدت دست از پا خطا هم نکرده و نمی کند.
اما در این میان هیچ کس حاضر نیست خبر مرگ عماد را به ریحانه بدهد، و طی روایت ما این عمل را باید انسانی فرض کنیم. اینکه زنی را به امید واهی نگه داریم. از نگاه مردسالارانه فیلم زن موجود ضعیف و شکننده یی است که طاقت شنیدن این خبر را به طور مستقیم ندارد و هیچ کدام از مردان فیلم حاضر نیستند مسوولیت گفتن آن را به عهده بگیرند. نگاه سنتی و نخ نما شده یی که مردان خود را جوابگوی همه چیز می دانند و زنان را نمی توانند در نبود مردان تصور کنند.فیلم با اعلام اینکه ریحانه آخرین مسوولیتش(بچه دار شدن) را به نحو احسن انجام داده، او را تنها می گذارد، تا ما به این فکر کنیم که حالا چه کسی جواب بچه را بدهد و از آن نگهداری کند؟، چیزی که در جهانی که فیلم می سازد نباید زیاد نگران کننده باشد. در جهانی که آقای پوراحمد ساخته حتی آدم ها در میان جنگ و توپ و مرگ و زندگی، به یکدیگر کمک می کنند، یعنی با جهان بینی خود فیلم، دیگر چیز نگران کننده یی باقی نمی ماند.
نه. تراژدی جنگ این نیست که عده یی زن تنها می مانند و مردی نیست که به آنها سر و سامان دهد. این گونه نیست که زن ها از عهده زندگی خود برنیایند و اگر شوهران شان کشته شوند چه اتفاق بدی، زنان جنگ فقط دستگاهی برای تولید نسل بعدی و شارژ روحی مردان نیستند. تراژدی جنگ جایی دیگر است... تراژدی جنگ، نابودی انسان ها است.چیزی که در این فیلم و شاید در اکثر فیلم هایی از این نوع می بینیم این است که زنان به تنهایی دارای هیچ جایگاهی نیستند.آنها کاملاً تبدیل به یک تیپ اجتماعی شده اند و هیچ هویت مستقلی ندارند. چیزی که ما باید از ادبیات مدرن، سینمای مدرن و حتی تفکر پیش از مدرن بیاموزیم این است که زن ها هم شخصیتند و فقط به واسطه وابستگی به یک مرد هویت نمی گیرند. زنانی که در این گونه فیلم ها تنها با یک مضاف الیه شناخته شده اند؛ زن عماد، مادر فاروق، ننه... هیچ وقت اجازه حضور و فکر کردن به خود را ندارند و در این میان مردان بزرگ ترین ایثارشان آن است که می جنگند.
ضعف اکثر فیلم هایی که امروز ساخته می شوند و قصد بازسازی اتفاقی در گذشته را دارند این است که آنها سعی می کنند با نگاه گذشته به گذشته بنگرند در صورتی که ارزش ساخت اثری که به گذشته می پردازد این است که با نگاهی امروزی گذشته را بازسازی کند. اینکه ما با ساخت دوباره گذشته از دست رفته، امروزمان را به شکل بهتر و آگاهانه تری شکل دهیم وگرنه چه نیازی به بازگشت به گذشته است.در کل فیلم با وجود نقطه ضعف های پیرنگی و شخصیت پردازی که دارد به خاطر ضعف های مشهود بازیگری(غیر از خسرو شکیبایی که به تنهایی بار همه را به دوش می کشد) نتوانسته نقاط قوت خود را به آن شکلی که باید نشان دهد و ما را باز هم در انتظار می گذارد، که شاید دوباره بتوانیم فیلمی از پوراحمد ببینیم.
مهدی فاتحی
منبع : روزنامه اعتماد