جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا


یک کوارتت و دیگر هیچ


یک کوارتت و دیگر هیچ
● فتح الله بختیاری هستم در نقش آتیلا پسیانی
می شد این نوشته را که درباره نمایش «کوارتت» است در چهار بخش ننوشت. می شد حالا که نام نمایش «کوارتت» است و خود یک چهار به دنبال دارد؛ زمان وقوع اثر بر صحنه را اسیر چهار فصل یک سال نکرد. می شد شما تماشاگران را به چهار قسمت مساوی در چهار گوشه تالار مولوی تقسیم نکرد. پس با این همه به قول بعضی ها «چارتایی اومدنا»، آیا نمی شد که این کوارتت نمایشی بیشتر از چهار کاراکتر داشته باشد؟، یا این چهار کاراکتر، چهار بازیگر و چهار دوربین و چهار تلویزیون نداشته باشد؟، قطعاً نه. چون هیکل این نمایش همین اسکلتی است که می بینیم. هیچ پوست و گوشتی برای این استخوان های موزون مناسب نیست. هیبت رعب آور این فرم هم حتی نیازی به جنایی کردن قصه نداشت. به هر حال تماشای اسکلت تا این اندازه توانایی ترساندن دارد که نیازی به گفتن ماجرای یک قتل نباشد. گذشته تشبیهات صد تا یک غاز این نوشته، بیراه به نظر نمی آید که این نوع تقسیم بندی تکرار شده در ابعاد مختلف اجرای این نمایش را مهم تر از کروماکی همزمان آن بدانیم، اما اگر هر کدام از این عناصر چهارگانه به نفع دیگری از فرم حذف می شد، بدون شک ایجاز به حد نهایت آن شاهکاری ماندگار را در ذهن مخاطب ثبت می کرد. در بروشور نمایش به شهرت کوارتت زهی در موسیقی کلاسیک اشاره شده - که در واقع متشکل از دو ویولن، یک ویولن آلتو و یک ویولنسل است- شباهت ها و تفاوت ها میان کاراکترهایی که با فیزیک و جنس بازی بازیگران در کنار هم قرار گرفته اند، باعث شده تا اگر نام کوارتت هم از سردر نمایشنامه حذف می شد، باز هم شنیدن نوای سازهای زهی همان معنای کوارتت را به ذهن مخاطب متبادر می کرد. می دانیم که عبارت مشهور «هر که ساز خود را می زند» برای توصیف ناهماهنگی و بی نظمی به کار می رود. در این اثر سه «نوازنده- بازیگر» ساز نمایش «کوارتت» به کارگردانی امیررضا کوهستانی را می زنند و یکی سخت مشغول نواختن ساز خود است. به همین دلیل در فصل اول این نوشته آمده است؛ «فتح الله بختیاری هستم در نقش آتیلا پسیانی» که البته شوخی بود، جنس بازی پسیانی در قیاس با مهین صدری، در واقع همان پوستی است که اسکلت اثر نیازی به آن ندارد. بازی سرگرم کننده پسیانی که دست بر قضا خبر از تسلط او بر فن بازیگری می دهد، از پیراستگی اثر کاسته و اینجا قدرت بازیگری پسیانی نتیجه یی معکوس برای فرم «کوارتت» داشته است. این آسیب نقطه مقابل منفعت مهین صدری است که به آن می پردازیم.
● حسن معجونی هستم در نقش برادر فتح الله
بازی حسن معجونی را هم که نگارنده کلوزآپ آن را از تلویزیون بالای سر آتیلا پسیانی دیده، نقطه کوری است برای تحقق این وسوسه که ای کاش می شد هر تماشاگر چهار بار اجرای این نمایش را می دید و هر بار در مقابل یکی از بازیگران می نشست. تماشاگرانی که در مقابل آتیلا پسیانی نشسته اند، به راحتی می توانند در این تردید بمانند که آیا حسن معجونی همچنان تا پایان نمایش در مقابل دوربین نشسته، یا دیری است صحنه را ترک کرده و این تصاویر که ما از تلویزیون بالای سر پسیانی می بینیم، از پیش ضبط شده است. عکس همین وضعیت برای تماشاگرانی صادق است که در مقابل حسن معجونی نشسته و تصویر پسیانی را از تلویزیون بالای سر او می بینند و همین طور دو بازیگر زن دیگر که در همین وضعیت هستند. پس ضروری است تا وقتی اجرا را از چهار طرف ندیده ایم، آنچه را درباره بازی پسیانی نوشتیم یا تصور کردیم، از ذهن خود پاک کنیم. شاید اگر در مقابل حسن معجونی می نشستیم به ناچار درباره او به همان عنوانی متوسل می شدیم که برای فصل پسیانی در این نوشته آوردیم. حال وقت آن است که عنوان این فصل را هم به همان روال؛ حسن معجونی در نقش فتح الله در نظر بگیریم و عنوان فصل پسیانی را اصلاح کنیم. این در نوع خود دعوتی است به یک دور باطل، قطعاً تاثیر دیدن بازیگر از تلویزیون و روی صحنه تئاتر تفاوتی مهم دارد که ممکن است هر مخاطب را پس از دیدن هر اجرا از هر جهت، به اظهارنظری متفاوت وادارد که این تفاوت صرفاً در بازی بازیگران مصداق دارد.
● فقط باران کوثری هستم
تماشای بازی باران کوثری در این نمایش با در نظر گرفتن همه افاضات این نوشته اندر باب اسکلت و چهار ستون مکرر این اثر، در راستای تبیین این مهم گام برمی دارد که همیشه هم استفاده از اصطلاحات نخ نما جرم نبوده و نشان از واژه ندانی کسی نیست. تعابیر مستعملی چون «ارائه یک بازی موفق» یا تعابیر مستعجلی چون «ارائه بازی زیرپوستی» و از همه بدتر «طبیعی بازی کردن» برای بازی باران کوثری به کار می آید، اما نه به دلیل ایفای نقش باران کوثری، بلکه برای نزدیک شدن او به پیراستگی موجود در فرم. بازی باران کوثری در نقش نگار، موفق بوده به همین دلیل بازی او طبیعی و حتی به شدت زیرپوستی بوده، از آنجا که باران کوثری چندان نیازمند خلق دوباره این کاراکتر در قامت بازیگر نبوده است. او چنان ملموس است و چنان یک کپی برابر اصل است که نیاز به هرگونه آرایش را از میان می برد. دایره لغات چنان دقیق به کار رفته که در واقع استخوانی جدانشدنی از همان اسکلت است. قدرت باران کوثری در اینجا نه به بازی کردن، بلکه به آگاهی او برای پرهیز از بازی کردن است. ذره یی اغراق در ایفای این نقش، ضربه یی جبران ناپذیر بر این اسکلت نحیف بود. پس عنوان فصل او همان که هست می ماند. فقط باران کوثری بودن کافی بود تا هم چهارستون فرم نلرزد و هم تماشاگران به زنده بودن و زیبایی نمایشنامه پی ببرند.
● مهین صدری یا همان شیده هستم
مهین صدری همان شیده است. او که به قول بروشور نمایش، نمایشنامه را با کارگردان «نوشته»، گویی روح آنچه را نوشته بیش از دیگر بازیگران تسخیر کرده است. پس شیده همان هست و همان هست که باید باشد یا به بیان دیگر همان است که ای کاش پسیانی هم بود (البته با همان تبصره تماشای اجرا از چهار طرف). نوع بازی او و تلاش برای بازی نکردن و فقط گفتن و گفتن؛ در کنار خونسردی او در شرح ماوقع، نمونه یی از ابزارهای شاهکار شدن این اثر است که نشد. حال می توان این شائبه را حی و حاضر دید که اگر همه از همین موضع به کاراکتر خود نگاه می کردند، آن وقت «کوارتت» نمایشی ملال آور نبود؟ مهین صدری در نقش شیده سنتز تازه یی برای افاضات این نوشته است. شاید شما این بار که نیم رخ او را می بینید، تصمیم بگیرید که در تور چهارطرفه این کوارتت، از نشستن در مقابل مهین صدری پرهیز کنید تا دست کم منظومه فکری شما هم چهارستونی به نظم کوارتت داشته باشد. از این نظر بازیگر نقش شیده با فاصله بسیار از سایر بازیگران قرار گرفته و در تاویل شما او برنده است. از سوی دیگر و از وجه دیگر شاید این مدعا صحه یی برای خود نیابد. چون قرار بر این است که کوارتت را چهار ساز، با چهار نوع صدای خاص خود، چنان بنوازند که نوشته اند. در این صورت با همان تبصره باز هم آدرس را اشتباه آمده ایم و کل این نوشته در لحظه نتیجه گیری دود می شود و هوا می رود. حالا دیگر برای پرداختن به بحث تازه فرصتی نیست. سرراست ترین آدرس برای مخاطب همان اتکا به کوارتت است.یعنی به کلیشه یی ترین جمله برای بیان این نکته؛ «یک کوارتت و دیگر هیچ،» ظاهراً این بهترین منزل نمایش است. از آنجا که اتکا به روایت و بازگو شدن قتل ها، چیزی به پیچیدگی ایده کلی برای فرم نیست بدین ترتیب گاهی ایده می ماند و حوضش.
علی قلی پور
منبع : روزنامه اعتماد