یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


قدم زدن در شهر ارواح


قدم زدن در شهر ارواح
دو نكته از این اپیزود فیلم (كه با نام هویی چی بدون گوش شناخته می شود) برای تحلیل و بررسی اجمالی آثار هایائومیازاكی به كار ما می آید: اول شغل هویی چی و دوم حضور او در قلمرو ارواح. هویی چی یك قصه گوست ، یكی از قدیمی ترین حرفه ها در ژاپن. او در واقع سنتی را دنبال می كند كه ریشه در تاریخ ژاپن دارد ، چون ژاپن سرزمین افسانه و روایت است. مظاهر چنین واقعیتی در تاریخ این جزیره بسیار دیده می شود. كابوكی تئاتر سنتی ژاپن كه قرن ۱۷ را مبدأ پیدایش آن می دانند شكل دقیق قصه گویی است ، سینمای كلاسیك ژاپن بخصوص پس از زلزله بزرگ كانتو در سال ۱۹۲۳ نمونه خوب و قابل اعتمادی از روایت پردازی است كه با مشابه هالیوودی اش (استانداردترین شكل سرگرمی ) قابل مقایسه است. آكیراكوروساوا، استاد بزرگ همه دورانها قصه گویی را به چنان قله رفیعی رساند كه دستاورد او را با فوجی یاما مقایسه می كنند.اما نكته دوم یعنی حضور هویی چی در قلمرو ارواح نكته كلیدی دیگر ماست. افسانه و اسطوره با دنیای كهن الگوها و اسطوره ها، خدایان و جادوگران گره خورده است. افسانه و قصه باچنین رویكردی در ژاپن معنا می یابد، یعنی هم سرگرمی است و هم نوعی مكالمه با دنیای دیگر. قصه نوعی نیایش است كه از دل جامعه كهن دیروز و مدرن امروز به دنیای اسطوره ها راه باز می كند. امروزه حتی در دل توكیو (یك ابرشهر حقیقی قرن بیست و یكمی) جادوگرها و دنیای اسطوره ای با آدمهای مدرن امروزی به زندگی مسالمت آمیز رسیده اند. وجود چنین بستری موجب پدیدآمدن فرهنگی گسترده در ژاپن شده است كه مظاهر آن همچنان پایدار و پوینده پابرجاست و فرهنگ غنی قصه گویی را تقویت می كند و «مانگا» یكی از مظاهرآن است. مانگا و یا به قولی دیگر (كارتون ژاپنی ) یكی از كهن ترین جلوه های نمایش ژاپنی است . خوشبختانه به سبب وفور كارتون ژاپنی و ورود بی وقفه آن به تلویزیون ایران ما با چنین پدیده ای چندان بیگانه نیستیم و اغلب نمونه های آن را دیده ایم: فوتبالیستها، دختری به نام نل، حنا دختری در مزرعه... همه نمونه و ژانرهای متفاوتی از مانگا هستند (البته نمونه های بسیار اصیل تر آن دیده نشده اند). اولین مانگاها به شكل نقشهایی بر دیوارها در قرن سیزدهم كشیده شدند ، در حدود سالهای ۱۶۰۰ به صورت كتابهای چوبی در آمدند و در سال ۱۷۰۲ به صورت كتاب قصه (همان كامیك بوك امروزی ) درآمد. مانگاها سودآور بودند و در قرن بیستم به تولید انبوه رسیدند، مجلات، روزنامه ها، كتابهای بسیار به این شیوه چاپ شد و با فیلمهای سینمایی اش، دنیای غرب با پدیده دیگری از سرزمین ژاپن مواجه شد. تفاوت بزرگ مانگا با نمونه های غربی را باید در شكل ساخت و البته نوع مخاطب جست وجو كرد: پس زمینه ساده، جزئیات بیشتر كه در چهره و سرشخصیتها بروز پیدا می كند، رنگهای متغیر، نوع حركت فریمها تفاوتهای شكلی هستند ، و مانگا همه سنین را هدف می گیرد، نه فقط بچه ها را.هایائو میازاكی از دل مانگاهای سنتی می آید. او مانگا را در قالب فیلمهای بلند سینمایی به شكل جدیدی معرفی كرد و اكنون پس از ساختن ۱۷ فیلم انیمیشن به عنوان بزرگترین كارگردان انیمیشن شناخته می شود. فیلم «شهر ارواح» محصول سال ۲۰۰۱ ژاپن انبوه جوایز سینمایی را تصاحب كرد (اسكار ، شیر طلایی برلین ، جایزه دوم جشنواره فیلمهای فانتزی و هارور آمستردام ...) و به عنوان پربیننده ترین فیلم ژاپنی تاریخ برگزیده شد و برای ساختن آخرین فیلمش «قصر روان هائو» به دیزنی رفت. با توجه به پیشینه عظیم مانگا و در حالت كلی تر سینمای ژاپن، میازاكی را باید استاد بزرگی دانست كه قلمروی تازه ای در صنعت سینمای ژاپن كشف كرده است. میازاكی در سال ۱۹۴۱ در توكیو به دنیا آمد، از سالهای اول مدرسه به شدت به نقاشی علاقه مند بود و طرفدار بزرگ تتسوجی فوكوشیما (طراح كتابهای مانگا و یكی از ماندگارترین اسامی در این عرصه). نقاشی را در همان سالها آغاز كرد و از دانشگاه گاكوشیون در رشته اقتصاد فارغ التحصیل شد وقتی فیلم هاكوجادن (نخستین مانگای رنگی ژاپنی ) را دید تصمیم گرفت كار انیمیشن را آغاز كند. آن چنان كه از حرفهای میازاكی در مصاحبه های مختلف برمی آید انگیزه اصلی او برای ادامه دادن كار انیماتوری دو كودكش هستند او یك بار در مصاحبه ای گفته بود: «من مدیون بچه هایم هستم ، بچه بزرگم این فرصت را در اختیارم قرار داد كه به یاد بیاورم زمانی كه هم سن او بودم از خودم چه می خواستم و چه آرزویی داشتم و بچه كوچكترم به من آموخت كه در سن او باید چه احساسی داشته باشم و در طول كارم چند شخصیت باید بیافرینم و چگونه باید آنها را بیافرینم». آثار او نشانگر این واقعیت هستند كه او درست به هدف زده است. فیلمهای او نشان كاملی از سرخوشی های كودكانه دارد، یك فانتزی تمام عیار. اما با این وجود همان تفاوت مهم مانگا با نمونه های غربی را نیز در كارش حفظ می كند، فیلمهای او برای همه ساخته می شود، مضامین فیلمهای او در جهان «پست هری پاتریزم» همچنان جذاب و بزرگسالانه (البته اگر معنای منفی از آن مستفاد نشود) هستند در عین آنكه قلمروی محیطی خود را در فانتزی كودكانه تعریف می كند. میازاكی به سنت قدیم ژاپن یك استاد تمام عیار روایت است. حجم اتفاقات و تعدد شخصیتها در آثار چنان غیرقابل تصور است كه پس از بار اول دیدن تماشاگرش را مبهوت می كند، شخصیتهای انسان، هیولا، جادوگر ، خدایان و ... در هر پلان حاضرند و هركدام مسیر اصلی داستان را به سمت خودمی كشند اما تماشاگر با یك فیلم چندپاره مواجه نیست ، آنچه در نهایت در كام تماشاگر باقی می ماند تجربه از سرگذراندن یك دنیای عجیب و غریب است، درست عجیب و غریب به اندازه شیوه كار میازاكی . میازاكی هنگامی كه درباره شیوه كارش توضیح می دهد - اگر فیلمهایش را دیده باشید - تازه به غرابت مهیب كارش پی خواهید برد؛ او در پاسخ به این سؤال كه آیا این درست است كه شما هیچگاه فیلمنامه كامل ندارید این گونه جواب می دهد : «بله درست است ، هیچگاه داستان آماده و كامل را موقع شروع كار ندارم، یعنی فرصت این كار را ندارم، بنابراین داستان هنگامی پیش می رود كه كشیدن روی استوری بورد را آغاز می كنم. وقتی شروع به كار می كنم حتی خودم نمی دانم پایان فیلم چه خواهد شد. بنابراین از هر كاراكتری كه دستیارانم خلق می كنند استفاده می كنم و هیچ چیز را دور نمی ریزم». با وجود این داستانها همه یكدست هستند و چندپارگی در آنها دیده نمی شود و این چیزی نیست مگر حاصل همكاری صمیمانه فانتزی و خلاقیت. میازاكی روح قصه گویی ژاپنی را به خوبی درك كرده و از همان تكنیك استفاده می كند: شخصیتهای فراوان با داستانهای فرعی كه شاخه اصلی را بسط می دهند، تا وقتی تماشاگر جذب شخصیتهای فرعی است و اصل ماجرا در طول این شاخه های فرعی قابل ردیابی است، او مشتاق می ماند، فقط نباید چنته كارگردان از شعبده خالی باشد ولی نكته اصلی برای موفق بودن در روایتی چنین بوالهوسانه و دلبخواهی پایه ریزی مناسب و مستحكم برای پیرنگ اصلی است كه تاب تحمل این همه جابه جایی و سیال بودن فرعیات را داشته باشد.فانتزی محصول رسیدن به ناشناخته هاست، محصول تخیل ناب كه چارچوبهای تفكر رئالیزم را پس می زند و واقعیت را در فراواقعیت می جوید. « آلیس در سرزمین عجایب» یكی از عالی ترین نمونه هایی است كه وجود دارد و گویا مرجع و بن مایه اصلی داستانهای میازاكی را هم تقویت می كند. اگر آلیس را الگو قرار دهیم با یك كهن الگو مواجه خواهیم بود؛ كسی ناخواسته و یا ناغافل خود را در محیطی می یابد كه برایش ناآشناست آثار وحشتناك (دراكولا به عنوان نمونه ازلی و ابدی ) و بی شمار آثار فانتزی با همین طرح ساده آغاز می شوند. میهمان ناخوانده در سرزمین عجایب درسهایی می آموزد كه شاید در زندگی عادی از آنها محروم می ماند. این همان طرح اصلی میازاكی در تحسین شده ترین فیلمش «شهر ارواح» و آخرین فیلمش «قلعه روان هال » از آن استفاده می كند. چیهیروی ۱۰ساله و سوفی ۱۸ ساله در این داستانها نمونه های شاخص قهرمانان میازاكی هستند. این همان نكته ای است كه ما را به افتراق سینمای میازاكی و نمونه های غربی می رساند. او فیلمهایی می سازد هم درباره كودكان و هم برای كودكان (طنین این واژه ها برای مخاطب ایرانی بسیار آشناست چون سینمای كودك ما سالهاست كه اسیر همین واژه ها ست). قهرمانان میازاكی همه دختران جوان یا نوجوان هستند، دخترانی در آستانه بلوغ(درست مثل آلیس)؛ فیلمهای میازاكی نیز دقیقاً همین لحظات را تفسیر می كنند. شایدمطالعه موردی در این زمینه راهگشا باشد:چیهیرو درفیلم «شهر ارواح» دختری است ده ساله كه همراه پدر و مادرش برای زندگی از شهری به شهر دیگر می روند. چیهیرو از این نقل مكان به شدت ناراحت است ، او از اینكه مدرسه، دوستان و همسایه هایش را در شهر جدید دیگر نخواهد داشت آزرده است (رفتاری كاملاً كودكانه و دلبستگی های عاطفی بچگی ) اما او دیگر ۱۰سال دارد ، سنی كه به قول یك منتقد غربی دخترها دراین سن دست از بازی كردن با عروسكهای باربی شان بر می دارند و به موسیقی پاپ روز گوش می دهند پس او باید بزرگ شود. در راه به یك پارك متروك می رسند و رستورانهای پر از غذا و خالی از مشتری پدر و مادر بی توجه به هشدارهای چیهیرو از غذاها می خورند (پدرها ومادرها همیشه كارهای احمقانه می كنند و به حرفهای بچه ها گوش نمی دهند، موقعیت كلاسیك فیلمهای هارور و فانتزی باز هم تكرار می شود) و در عوض به خوك بدل می شوند، حالا نوبت چیهیروست كه مسؤولیت آنها را بپذیرد و آنها را به دنیای آدمها بازگرداند . چیهیرو عملاً در سرزمین خدایان و جادوگران ، انتخاب ، استقلال ، كار مستقل ، عشق و در یك كلام بزرگسالی را تجربه می كند. او به شكلی سمبولیك پدر و مادرش را از دست می دهد و پدر و مادر نمادین در شهر ارواح او را آموزش می دهند. چیهیرو در شهر ارواح بلوغ را تجربه می كند. در فیلم قلعه متحرك هال (Howlشs moving castle) سوفی ۱۸ ساله بر اثر یك نفرین به زنی ۹۵ ساله تبدیل می شود، دو احساس در دو سن مختلف ، او برای غلبه بر نفرین راهی سرزمین جادوگران می شود. در این فیلم چند جمله كلیدی وجود دارد، سوفی می گوید: «در سن ۹۵ سالگی دیگر چیزی برای از دست دادن نداری »، و یا «در سن ۹۵ سالگی دلیلی برای ترسیدن نداری» سوفی هم مثل چیهیرو، خانواده به مفهوم رایج آن را از دست می دهد و در قلعه متحرك هال مفهوم حقیقی خانواده را درك می كند. او در ابتدا به عنوان نظافتچی پذیرفته می شود اما در نهایت طیف گسترده ای از احساسات زنانه را تجربه می كند.انیمیشنها به دنیای كودكی مربوط شده اند، البته به غلط چون همه ما به فانتزی نیاز داریم. انیمیشنها نوستالژی بزرگترها و رؤیای هر روزه بچه هاست . حالا در آثار میازاكی ما با آثاری رو به روایم كه خود را جایی در حد فاصل این دنیا تعریف می كنند، اما حقیقتاً برای دیدن آثار میازاكی به سن و میزان تجربه نیاز هست؟ شاید داستانها به نظرمان زیادی ژاپنی و یا زیادی فانتستیك بیایند. این حق ماست كه این آثار را دوست نداشته باشیم اما باید زاویه دید مناسب برای این كار انتخاب كنیم. میازاكی در پاسخ به سؤالی درباره غیرمنطقی بودن آثارش گفته است: منطق بخشی از عقل و مغز است و تمام؛ اما شما با مغز و منطق كه نمی توانید فیلم بسازید.

كاوه جلالی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید