سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

شیخیه، بستر پیدایش بابیت و بهائیت


شیخیه، بستر پیدایش بابیت و بهائیت
«شیخیه‏»، بستر پیدایش بابیت و بهائیت عز الدین رضانژاد شیخیه فرقه شیخیه، براساس تعالیم عالم شیعی، شیخ احمد احسائی، در نیمه اول قرن سیزدهم به وجود آمد . پیروان این فرقه مجموعا از مردم بصره، حله، كربلا، قطیف، بحرین و بعضی از شهرهای ایران بودند . (۱) اساس این مذهب، مبتنی بر تركیب «تعبیرات فلسفی قدیم‏» متاثر از آثار سهروردی با اخبار آل محمد صلی الله علیه و آله است . (۲) آموزه‏های ویژه بنیان‏گذار این فرقه، غیر از آن كه مایه انشعاب داخلی فرقه شد; زمینه ساز پیدایش دو فرقه منحرف «بابیت‏» و «بهائیت‏» نیز گردید . نام دیگر این گروه «كشفیه‏» است . كشفیه، كنایه از كشف و الهامی است كه رهبران این فرقه، برای خود قائل بودند . مدعی جانشینی شیخ، فردی به نام «سیدكاظم رشتی‏» بود . وی در خصوص نام‏گذاری شیخیه به «كشفیه‏» می‏نویسد: «خداوند سبحان، حجاب جهل و كوری دین را از بصیرت‏ها و چشم‏های ایشان برداشته و ظلمت‏شك و ریب را از قلوب و ضمایر آن‏ها برطرف كرده است‏» . (۳)
این فرقه به «پایین سری‏» - در مقابل «بالاسری‏» - نیز نامیده شده است . علت نام‏گذاری آن ممنوع دانستن زیارت و اقامه نماز در بالاسر قبر امام معصوم علیه السلام است كه مخالفان، آنان را «پایین سری‏» می‏خواندند . شیخ احمد احسایی شناخت‏شیخیه، با شناسایی «شیخ احمد» گره خورده است; چه این كه شیخیه، به او منسوب‏اند و اساس تعالیم خود را، از او گرفته‏اند . مشرب و سیره شیخ احمد، دامنه تاثیر او را به پس از حیاتش رسانده، و تحولاتی را در تاریخ امامیه - از قرن سیزده به بعد - به بار آورده است .
از این رو، دانستن شرح حال او (۴) و ذكر ویژگی‏های علمی و عملی وی، ضرورت دارد . شیخ احمد، مشهور به «احسایی‏» ; فرزند زین الدین بن ابراهیم است كه در رجب ۱۱۶۶ به دنیا آمد و در ذیقعده سال ۱۲۴۱ به دیار باقی شتافت . وی را «عالم‏» ، «حكیم‏» و «فقیه‏» نام‏داری خوانده‏اند كه با اظهار بعضی از عقاید و برداشت‏های فلسفی - عرفانی، مخالفت عده‏ای از فقیهان و متكلمان را برانگیخت تا جایی كه برخی به «كفر» او شهادت دادند . زادگاه شیخ احمد احسایی، روستای «مطیرفی‏» واقع در منطقه «احساء» در شرق عربستان است . به گفته احسایی، سابقه تشیع در نیاكان وی، به جد چهارم او «داغر» باز می‏گردد . «داغر» ، نخستین كس از خاندان او بود كه بادیه‏نشینی را رها كرد و در «مطیرفی‏» اقامت گزید . (۵) وی پس از مهاجرت، به تشیع گروید و نسل او همگی بر این مذهب بودند . دوران كودكی شیخ احمد احسایی، در ذكر وقایع دوران كودكی‏خود، از چند حادثه طبیعی و سیاسی یاد می‏كند كه در سرزمینشان رخ داده و او را سخت‏به اندیشه درناپایداری دنیا، وا داشته بود . (۶)
خاندان او، مانند دیگر مردم دیارشان، به سب دوری از شهر و نداشتن فردی عالم در میان خود، از معرفت احكام دین بی‏بهره بودند . او خود می‏گوید: «اهل منطقه ما به غفلت گرد هم می‏آمدند و به لهو و طرب سرگرم می‏شدند و من در عین خردسالی، به سیره آنان دلبستگی زیادی داشتم; تا آن كه خداوند خواست كه مرا از آن حالات رهایی بخشد» . (۷) دوران تحصیل و رؤیاهای احسایی روزی یكی از خویشاوندان شیخ احمد، نزد او از علم نحو نام برد و گفت: كسی كه «نحو» نداند، به معرفت‏شعر راه نمی‏یابد . این سخن، شوق آموختن را در وی برانگیخت . پدرش از عزم او آگاه شده، وی را به روستای «قرین‏» در (یك فرسنگی زادگاهش) نزد یكی از خویشاوندان (به نام شیخ محمد بن شیخ محسن) فرستاد و احسایی، مقدمات ادبیات عرب را، از او فرا گرفت . شیخ احمد، از رؤیایی در ایام تحصیل خود یاد می‏كند كه در آن، شخصی تفسیر عمیقی از دو آیه قرآن به او ارائه كرده بود: «این رؤیا، مرا از دنیا و آن درسی كه می‏خواندم، روی‏گردان ساخت . از زبان هیچ‏بزرگی كه به مجلس او می‏رفتم، نظیر سخنان آن مرد را نشنیده بودم و از آن پس تنها تنم، در میان مردم بود» . (۸)
این حالت، سرآغاز تحولی معنوی، در زندگی احسایی بود كه رؤیاهای الهام بخش دیگری را در پی آورد! او یك سلسله از این رؤیاها را برای فرزندش، بازگو كرده است: «پس از آن كه به دلالت‏یكی از رؤیاها، به عبادت و اندیشه بسیار پرداخته است، پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه اطهار علیهم السلام دریافت می‏داشته و در بیداری به درستی و مطابقت آن پاسخ‏ها با احادیث پی می‏برده است‏» . (۹) گزارش احسایی، جنبه‏های بارزی از مشرب او را نشان می‏دهد كه نوعی گرایش به «باطن شریعت‏» و تاكید بر مرتبه «قدسی امام‏» است . همین گرایش، موجب برداشت ویژه او، نسبت‏به بعضی از مفاهیم دینی گردیده، وی حتی پای استدلال را بست و بدون اقامه دلیل، ادعاهای خویش را نشر داد; چنان كه در هنگام مباحث علمی، هرگاه بر آرای وی ایرادی وارد می‏شد، می‏گفت: «در طریق من مكاشفه و شهود است نه برهان و استدلال . . .» . (۱۰) بدیهی است كه چنین طرز تلقی، خطرناك بوده و جایگاهی در ارائه نظریات علمی نخواهد داشت و چه بسا سر از شرك و كفر درآورد .
به عنوان مثال، حكیم متاله حاجی سبزواری در حواشی بحث «اصالت وجود» می‏نویسد: «از معاصران ما، برخی قواعد حكمت را قبول ندارند و به «اصالت وجود و ماهیت‏» قائل شدند و در بعضی از تالیفات آورده‏اند: «وجود» ، منشا كارهای خیر و «ماهیت‏» ، منشا كارهای شر است و همه این آثار، اصیل‏اند . پس منشا صدور آن‏ها، به طریق اولی اصیل خواهد بود; در حالی كه شر، عدم ملكه است و علهٔ العدم، عدم و ماهیت اعتباری را تولید می‏كند» . علامه حسن زاده آملی در تعلیقه بر این سخن، آورده است: «شیخ احمد احسایی كه قائل به اصالت وجود و ماهیت است و قواعد فلسفی را معتبر نمی‏داند، بدون آن كه متوجه باشد، در گرداب ثنویت افتاده است كه قائل به یزدان و اهریمن هستند و سهمی از توحید ندارند . . .» . (۱۱) سفرهای گوناگون و پی‏درپی احسایی، در پی شیوع بیماری طاعون، در عراق، به وطنش (احساء) بازگشت و پس از اقامتی چهار ساله، در سال ۱۲۱۲ ه . ق رهسپار عتبات شد . در بازگشت، بعد از مدتی اقامت در بصره، به «ذورق‏» در نزدیكی بصره رفت و تا سال ۱۲۱۶ ه . ق در آن جا ماند . پس از آن نیز تا ۱۲۲۱ ه . ق چندین بار به طور موقت در بصره و روستاهای اطراف آن اقامت داشت . در این سال به عتبات رفت و از آن‏جا عازم زیارت مشهد رضوی شد و بین راه، در یزد توقفی كرد .
اهل یزد، از او استقبال گرمی به عمل آوردند و وی به اصرار ایشان، پس از بازگشت از مشهد، در یزد مقیم شد . (۱۲) در این زمان كه آوازه احسایی در ایران پیچیده بود، فتحعلی شاه قاجار، (۱۳) باب نامه نگاری را با او گشود و از وی برای ملاقات در تهران، دعوت به عمل آورد . (۱۴) احسایی برای آن كه دعوت شاه را نپذیرد، بهانه می‏آورد تا آن كه شاه در نامه‏ای دیگر، بدو نوشت كه آمدنش به یزد با قشون بسیار، تهدیدی برای ارزاق مردم آن جا خواهد بود و بار دیگر خواستار آمدن احسایی به تهران شد . وی بالاخره به تهران رفت ولی اصرار شاه را مبنی بر مقیم شدن در تهران نپذیرفت و در سال ۱۲۲۳ ه . ق به همراه خانواده‏اش به یزد بازگشت .
احسایی در سال ۱۲۲۹ ه . ق در راه زیارت عتبات، به كرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمد علی میرزای دولت‏شاه (حاكم كرمانشاه) روبه‏رو گشت . حاكم اصرار به ملاقات وی، در كرمانشاه داشت و با تعهدی كه در مورد تدارك سفر هر ساله او به عتبات داد، وی را به اقامت راضی كرد . این اقامت در كرمانشاه - به جز سفری دو ساله به حج و عتبات - حدود ده سال به طول كشید . سپس به مشهد، یزد، اصفهان و كرمانشاه رفت و پس از یك سال اقامت در كرمانشاه، رهسپار عتبات شد و چندی بعد آن جا را نیز به عزم مكه ترك كرد; اما در دو منزلی مدینه، درگذشت و در قبرستان بقیع، دفن گردید . (۱۵) مقام علمی و اجازه روایت شیخ احمد تا بیست‏سالگی در «احساء» علوم دینی متداول را فرا گرفت; اما جز درس آغازین او، از زندگی تحصیلی وی چیزی در دسترس نیست، لذا برخی بر این عقیده‏اند: وی در مراحل بعد، استاد خاصی نداشت و استفاده‏های او، از مجالس درس عالمان، تحصیل به معنای متعارف نبود . به ویژه آن كه او در جایی از آثارش، به كسی به عنوان استاد، استناد نكرده است . (۱۶) البته مهاجرت او به كربلا و نجف و حضور در درس استادان بزرگ و كسب اجازه روایت، نشان‏گر حضور تحصیلی او است; گرچه مدت آن كم بوده است .
احسایی در سال ۱۱۸۶ ه . ق ، مقارن با آشوب‏های ناشی از حملات عبدالعزیز حاكم سعودی به «احساء» ، به كربلا و نجف مهاجرت كرد و در درس عالمانی چون سیدمهدی بحرالعلوم و آقامحمدباقر وحید بهبهانی، حضور یافت و مورد توجه آنان قرار گرفت . وی در مدمت اقامت در عتبات، اجازه‏های متعدد روایی، از مشاهیر عالمان دریافت كرد . حسین علی محفوظ مجموعه‏ای از این اجازه‏ها را - كه حاوی آگاهی‏های سودمند رجالی است - جداگانه انتشار داده است . یكی از كسانی كه به احسایی، اجازه روایت داده است، شیخ‏جعفر كاشف‏الغطا است . او براساس دو اثری كه از احسایی، در فقه وعقاید دیده بود، مقام علمی وی را در اجازه‏اش ستوده است . (۱۷) دیگر مشایخ اجازه احسایی عبارت اند از: سیدمهدی بحرالعلوم، میرزا محمدمهدی شهرستانی، آقا سید علی طباطبایی (معروف به صاحب ریاض)، شیخ احمد بحرانی‏دهستانی، شیخ موسی فرزند شیخ جعفر كاشف الغطاء، شیخ حسین آل عصفور و برادر او شیخ احمد . (۱۸) از آثار به جای مانده احسایی، برمی‏آید كه وی علاوه بر فقه و دیگر علوم دینی متداول، در فلسفه تبحر داشته و به دانش‏های گوناگون، مانند ریاضیات، طبیعیات قدیم و علوم غریبه، (علم حروف، اعداد و طلسمات) نیز آگاه بوده است . تعابیری كه مشایخ اجازه‏اش، درباره او به كار برده‏اند، از دانش گسترده وی در فقه و حدیث، حكایت می‏كند .شاگردان و دریافت كنندگان اجازه از احسایی برای شناخت فرقه شیخیه و انشعاب‏های به وجود آمده در آن، آشنایی با شاگردان احسایی ضروری است . البته ما در این جا در صدد برشمردن همه شاگردان وی نیستیم; چنان كه در صدد بیان همه اساتید وی نبودیم . احسایی، شاگردان بسیار داشت كه از میان ایشان، سیدكاظم رشتی (۱۲۱۲- ۱۲۵۹ ه . ق)، پس از وفات احسایی در بسط و ترویج افكار او، كوشید و در حكم جانشین وی بود . (۱۹) دیگر شاگرد او، میرزاحسن گوهر، نیز مشرب وی را داشت و احسایی، پاسخ برخی از نامه‏ها را بدو واگذار می‏كرد . (۲۰) برخی دیگر از افرادی كه از احسایی، اجازه دریافت داشته‏اند، عبارت بودند از:
▪ شیخ محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر; (۲۱)
▪ حاج محمد ابراهیم كلباسی; (۲۲)
▪ میرزا محمد تقی نوری; (۲۳)
▪ شیخ اسد الله كاظمی شوشتری;
▪ ملا علی برغانی; (۲۴)
▪ آقا رجبعلی یزدی; (۲۵)
▪ ملا علی بن آقا عبدالله سمنانی;
▪ علی بن درویش كاظمی (۲۶) ;
▪ محمد تقی فرزند احسایی;
▪ علی نقی فرزند احسایی; (۲۷)
▪ و دیگران . (۲۸)
انتقاد و تكفیر احسایی شیخ احمد احسایی، هر چند به وارستگی و تلاش در عبادات و ریاضت‏های شرعی، ستوده شده و به برخورداری از علوم مختلف و تربیت‏شاگردانی چند شهرت یافته بود; لیكن آراء و نظریاتش، مصون از خطا و اشتباه نبود و گاهی برخی از عالمان و اندیشمندان معروف آن عصر، با انتقاد جدی از اندیشه‏ها و لغزش‏های وی، او را «غالی‏» ، «منحرف‏» و حتی «كافر» می‏خواندند . احسایی خود می‏گوید: «محمد بن حسین آل عصفور بحرانی - كه پدرش از مشایخ اجازه او بوده است - در بحثی رویارو، بر وی انكار آورد» . (۲۹) نخستین مخالف آشكار با احسایی، از جانب محمد تقی برغانی، از عالمان با نفوذ قزوین صورت گرفت .
زمان این رویداد به سال‏های آخر زندگی احسایی باز می‏گردد، وی در زمانی كه از كرمانشاه عازم مشهد بود، (سال ۱۲۳۷ ه . ق)، گویا در میانه راه، چندی در قزوین توقف داشت . مفصل‏ترین گزارش در این باره در قصص العلماء تنكابنی نگارش یافته است: «برغانی در آغاز، مانند دیگر بزرگان قزوین، حرمت احسایی را نگاه می‏داشت; اما در مجلسی كه احسایی به بازدید او رفته بود، از روی آگاهی، عقیده خاص وی را در باب «معاد جسمانی‏» جویا شد . پس از شنیدن پاسخ به وی اعتراض كرد و آن مجلس با جدال اطرافیان، به پایان رسید . این رویارویی، به میان مردم كشیده شد و جمعی از عالمان، از احسایی كناره جستند .
ركن الدولهٔ، علینقی میرزا، حاكم قزوین، محفلی برای آشتی عالمان، با حضور آن دو ترتیب داد; اما این بار گفت‏وگو، به تكفیر احسایی از جانب برغانی انجامید و انتشار این تكفیر، توقف بیشتر احسایی را در شهر، دشوار ساخت‏» . (۳۰) احسایی پس از ترك قزوین، در سفرهایش به مشهد، یزد و اصفهان - با همه معارضه‏هایی كه علیه او شد - كمابیش از پایگاه مردمی برخوردار بود . اما تلاش برغانی در تاكید بر تكفیر او و نامه‏هایی كه در این‏باره نوشت، از عواملی بود كه عرصه را بر احسایی، در واپسین سفرش به كربلا تنگ كرد و او را از نیت ماندگار شدن در آن جا، منصرف ساخت . خاصه آن كه در این میان گروهی نیز عقاید غلوآمیزی، به وی نسبت دادند و در تحریك عالمان كربلا و سران دولت عثمانی كوشیدند . حكم تكفیر شیخ، در میان عوام و خواص، در شهرهای مختلف ایران، عراق و عربستان، نشر یافت .
عده‏ای به دفاع برخاستند; گروهی سكوت كردند و برخی دیگر با مطالعه آثار وی، حكم تكفیر را تایید و اعلام نمودند . عده‏ای از عالمان و فقیهان كه شیخ و پیروان عقاید او را تكفیر كردند، عبارت‏اند از: حلاج ملا محمد تقی قزوینی، معروف به شهید سوم; آقا سیدمهدی فرزند صاحب ریاض; حاج ملا محمد جعفراستر آبادی; آخوند ملاآقا دربندی، مؤلف كتاب اسرار الشهادهٔ; شریف العلماء مازندرانی، استاد شیخ انصاری; آقا سیدابراهیم قزوینی، مؤلف كتاب ضوابط الاصول; شیخ محمد حسن، صاحب جواهر الكلام; شیخ محمد حسین، صاحب فصول . (۳۱) البته گروهی، دشمنی با شیخ را روا نمی‏شمردند; از آن جمله فقیه نامدار حاج ابراهیم كلباسی بود . وی آسان فهم نبودن پاره‏ای از آراء و تعبیرات احسایی را، باعث‏سوء تفاهمات و تكفیرها می‏دانست و آرای احسایی را، در چارچوب عقاید امامیه، تلقی كرده، او را از علمای امامیه می‏دانست . برخی نیز جانب احتیاط را در پیش گرفتند . صاحب اعیان‏الشیعه معتقد است: «شیخ و پیروانش، شطحیاتی (نظیر شطحیات برخی از صوفیه) و سخنان معماگونه و خرافاتی دارند .
كتاب شرح جامعه كبیره (كه وی خود آن را دیده بود و خوانده بود) یكی از همین قبیل آثار است . مسلك اینان مایه ضلالت‏بسیاری از عوام‏الناس شده است . به ویژه آن كه بیشتر فساد و گمراهی از ناحیه شاگردش سیدكاظم رشتی است . سخنان و مطالبی كه وی آورده است، بعید دانسته شد كه خود شیخ قائل به آن باشد . (۳۲) انحرافات عقیدتی شیخیه تبیین و نقد و بررسی تمامی عقاید و آرای كلامی شیخ احمد احسایی و شاگردان و پیروان او، در این مختصر نمی‏گنجد . پیش از بیان یكی از آرای «غلوآمیز» وی، متذكر می‏گردد وصف كلی اندیشه احسایی را می‏توان در این خلاصه كرد: «وی علوم و حقایق را به تمامی، نزد پیامبر و امامان می‏دانست و از دیدگاه او، حكمت - كه علم به حقایق اشیاست - با باطن شریعت و نیز با ظاهر آن، از هر جهت‏سازگاری دارد» . او معتقد است: «عقل آن گاه می‏تواند به ادراك امور نایل شود كه از انوار اهل بیت علیهم السلام روشنی گیرد و این شرط در شناخت‏های نظری وعملی یكسان وجود دارد . درست است كه اندیشه دراصول ومعارف دین واجب است، اما از آن جا كه حقیقت‏با اهل‏بیت علیهم السلام همراهی دارد، صدق احكام عقل، در گرو نوری است كه از ایشان می‏گیرد» . (۳۳)
گرایش وی به امور باطنی شریعت، به گونه‏ای است كه موضع اهل ظاهر را در اكتفا به ظاهر شریعت، نمی‏پذیرد و معتقد است: «تمسكش به اهل بیت علیهم السلام، در دریافت‏حقایق، سبب شده است كه در بعضی از مسایل، با بسیاری از حكیمان و متكلمان، مخالفت كند» . از این رو، عقاید وی و پیروانش درباره «معاد و اطوار جسم‏» ، در «معراج پیامبر اسلام‏» ، «وجود امام عصر (عج)» ، «مقام ائمه اطهار علیهم السلام‏» ، «نیابت‏خاصه‏» ، و «اعتقاد به ركن رابع‏» مورد اعتراض، و انكار و نقد اندیشمندان و فقیهان بزرگ قرار گرفت . اینك، ضمن اشاره به عقاید احسایی در باب «جایگاه امام در آفرینش‏» ، نوشته‏های غلوآمیز وی را در این باره نقد خواهیم كرد . جایگاه امام در آفرینش احسایی در آثار خود، توجه زیادی به مباحث امامت داشته است كه نمونه آن را در شرح مبسوط وی بر زیارت جامعه كبیره می‏توان دید . شاخص اندیشه او در این زمینه، توجه خاصی است كه به جنبه‏های تكوینی مقام امام نشان می‏دهد; از جمله در بازگو كردن این عقیده كه پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان، برترین مخلوقات خداوند و واسطه فیض او هستند . وی آنان را علل اربعه كائنات (علت‏های فاعلی، مادی، صوری و غایی) معرفی می‏كند . در فلسفه ارسطویی و حكمت اسلامی، هر یك از این اقسام چهارگانه، گویای جنبه‏ای از نیازمندی پدیده به علت است . احسایی به استناد مضامین حدیثی، كمال هر یك از چهارجنبه علیت را در وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام نشان می‏دهد و نتیجه می‏گیرد كه آنان «علل اربعه كاینات‏» اند . (۳۴)
به اعتقاد وی پیشوایان معصوم علیهم السلام واسطه فیض خدا هستند; یعنی، پس از آن كه خداوند آنان را خلق كرد، ایشان به اذن و مشیت الهی، موجودات دیگر را آفریدند . معصومان علیهم السلام محل مشیت و اراده خداوند هستند و اراده آنان به اراده او است . از این رو، آنان علت‏های فاعلی موجودات جهان اند . (۳۵) تنكابنی می‏نویسد: «بدان كه شیخ احمد «رساله‏» ای نوشته است در باب این كه مصلی، باید در «ایاك نعبد» حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را قصد كند، زیرا كه خداوند مجهول الكنه است و آن‏چه در ذهن درآید، مخلوق ذهن است; چنان كه حضرت صادق علیه السلام می‏فرماید: «كلما میزتموه باوهامكم بادق معانیه فهو مخلوق مثلكم مردود الیكم‏» . پس باید «وجه الله‏» را اراده نمود كه امیرالمؤمنین علیه السلام است‏» . (۳۶) همو آورده است: «شیخ [احمد] می‏گوید: خلق كردن خداوند، عالم را و خلق كردن امام، عالم را مانند این آیه خواهد بود: «فویل للذین یكتبون الكتاب بایدیهم‏» و ائمه علیهم السلام، ید الله می‏باشند . . . چرا استبعاد در خالقیت ائمه می‏نمایند و حال این كه «تبارك الله احسن الخالقین‏» گواه بر آن است كه به جز خداوند، خالق دیگر هست و قول خدای تعالی در باب حضرت عیسی روح الله (و اذ تخلق من الطین كهیئهٔ الطیر)، شاهد این معنا است و قول امیرالمؤمنین علیه السلام (انا خالق السموات و الارض) دلیل بر این مطلب است و این كه اگر خداوند كسی را خلق كند كه او آسمان و زمین را به اذن او خلق نماید و قدرت آن داشته باشد، این دخل در لطف و ادل بر كمال قدرت خدا است و مردم بیشتر اذعان به این معنا می‏كنند .
همین تقریر را این فقیر (تنكابنی) مؤلف كتاب «قصص العلماء» از حاج سید كاظم رشتی [از شاگردان شیخ احسایی و جانشین او ] شفاها شنیدم; چون مدتی به مجلس درس او حاضر می‏شدم . . .» . (۳۷) تنكابنی، سپس نقدی بر این اعتقادات نگاشته است . (۳۸) غیر از این دو مورد، مسایل دیگری شبیه این، در كتاب «شرح العرشیه‏» از سوی شیخ احمد احسایی مطرح گردیده است . (۳۹) البته اعتقاد به «خالقیت‏» ، «رازقیت‏» و «حقیقت مشیهٔ الله‏» بودن معصومان علیهم السلام، به قدری مشهور است كه بارها میان شیخیه و مخالفانشان، مناظره و نزاع درگرفت و موجب تكفیر آنان گردید . به عنوان نمونه، گفت‏وگویی میان شیخ عبدالرحیم بروجردی، با حاج محمد كریم خان (پیشوای شیخیه كرمان) انجام گرفت . در این گفت‏وگو و مناظره، كریم خان گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام بر بالای منبر فرمود: «انا خالق السموات و الارض‏» ، شیخ عبدالرحیم به او گفت: «درآن عهد برخی حضرت علی را كافر می‏دانستند، مانند اهل شام . عده‏ای نیز او را خلیفه چهارم و گروهی او را خلیفه بلافصل پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله می‏دانستند . در چنین عصری چگونه ممكن است علی علیه السلام چنین ادعایی كرده باشد و مردم هیچ گونه عكس العملی نشان نداده باشند» ؟ و كریمخان سكوت كرد . (۴۰) نقد و بررسی در تاریخ فرقه‏ها و مذاهب كلامی از فرقه‏ای به نام «مفوضه‏» نام برده شده است . عقاید آنان، خلاف تعالیم دینی و نصوص كتاب و سنت اتفاق عام مسلمانان است .
از آن جا كه عقاید شیخیه در این بخش، همان عقاید «مفوضه‏» است، جهت تحلیل و بررسی، از تفویض ومعانی مختلف آن و سپس تاریخچه اجمالی فرقه «مفوضه‏» و بالاخره برخورد ائمه علیهم السلام با «مفوضه‏» سخن خواهیم گفت . تفویض و معانی مختلف آن «تفویض‏» در لغت، به معنای واگذار كردن كاری به دیگری و حاكم گردانیدن او در آن كار است . (۴۱) در اصطلاح علم كلام، عبارت است از: «اعتقاد به این كه خداوند متعال، پس از آفرینش بندگان، آنان را به خود واگذاشت تا هر كاری كه می‏خواهند بكنند; بدون این كه در اعمال آنان، نقشی داشته باشد» . البته آن چه مورد بحث ما است، تفویض در معنای دیگری، غیر از نزاع معروف معتزله و اشاعره در باب جبر و اختیار است . هم‏چنین غیر از اصطلاح «مفوضه‏» درباب «صفات خبری‏» است كه معتقداند: «صفاتی مانند «ید» برای خدا ثابت است; لیكن برای گرفتار نشدن در دام «تجسیم و تعطیل‏» و «تاویل‏» باید معنای آن را به خود خداوند واگذار (تفویض) كرد . از این رو، تفویض در احادیث‏شیعه، در معانی مختلفی وارد شده كه مرحوم علامه مجلسی، آن‏ها را در شش معنا، جمع بندی كرده است كه فهرست آن چنین است:۱) تفویض در امر دین:
این نوع از تفویض، می‏تواند دو معنا داشته باشد: الف) خداوند، كلیه امور دین را به پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام واگذار كرده است، تا هر چه بخواهند، حلال كنند و هر چه بخواهند، حرام نمایند، بدون این كه این احكام را از وحی بگیرند . مسلما این معنا، با آموزه‏های صریح قرآن، مخالف است; چه این كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله از روی هوا و هوس، سخن نمی‏گوید و هرچه می‏گوید، وحی است: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی‏» (۴۲) ب) خداوند، چون پیامبرش را به كمال رساند و آن حضرت صلی الله علیه و آله به مقامی رسید كه جز حق و صواب را انتخاب نمی‏كرد; پس اختیار بعضی از امور (مثل تعیین مستحبات در نماز و روزه و) . . . را به او واگذار كرد و سپس آن حضرت را با وحی تایید كرد . این معنا نادرست نیست و روایاتی در تایید، آن وارد شده است . (۴۳)
۲) تفویض اداره جامعه:
به این معنا كه امور اجتماعی مردم (مانند امور سیاسی، تعلیم و تربیت و امثال آن) از سوی خداوند متعال، به پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام واگذار شد و بندگان، به اطاعت از آنان مامور شدند . این معنا با نصوص كتاب وسنت، سازگاری دارد; چنان كه خداوند می‏فرماید: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» ; «آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله برای شما آورده [و به آن فرمان داده ] در آن چه از آن نهی كرده، بازایستید» .
۳) تفویض بیان علوم و احكام:
به این معنا كه هر گاه، صلاح دانستند احكام را برای بندگان، بیان كنند و هرگاه مصلحت ندانستند، بیان نكنند تا وقت آن فرا رسد . بدیهی است‏یكی از لیست‏های بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله، تبیین و تشریح دین است كه بنابر اعتقاد شیعه، پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، این مهم بر عهده امام معصوم علیه السلام است تا ضمن بیان علوم دینی، از هر گونه تفسیر به رای و تحریف جلوگیری گردد .
۴) تفویض در كیفیت‏حكم:
یعنی این اختیار، به آنان وگذار شده كه در مسائل مختلف، طبق ظاهر شرع حكم كنند، یا از علم خدادادی خود استفاده كرده، آن را در كیفیت‏حكم لحاظ نمایند .
۵) تفویض در بخشش:
سرپرستی امر خمس، انفال و بعضی دیگر ا ز امور مالی حكومتی، به آنان واگذار شده و این اختیار نیز به آنان داده شده است كه در موارد مختلف، هرچه را صلاح دیدند به دیگران ببخشند، یا این كه آنان را از بخشش محروم كنند . (۴۴)
۶) تفویض در آفرینش:
خداوند، پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام را آفرید و خلقت، روزی رساندن، تربیت، میراندن و زنده كردن بندگان را به آنان واگذار كرد . این مساله ممكن است، به یكی از دو معنا باشد;
الف) پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام، همه این كارها را با قدرت و اراده خودشان - بدون هیچ دخالتی از سوی خداوند - انجام می‏دهند . این دیدگاه، كفری است صریح و ادله عقلی و نقلی، بر بطلان آن گواهی می‏دهند
ب) خداوند، این كارها را، مقارن با اراده ایشان، انجام می‏دهد (ماند این كه موسی اراده می‏كند و مقارن آن، خداوند عصا را تبدیل به مار می‏كند)، تا بدین وسیله، صدق و راست گویی آنان را به اثبات رساند . این‏معنا اگرچه عقلا محال نیست; اما روایات رد «تفویض‏» ، آن را مردود می‏شمارد; مگر در هنگام ظهور معجزات . (۴۵) البته در همین موارد نیز استناد حقیقی فعل، به خداوند متعال است و آورندگان معجزه، به اذن و فرمان او كاری را انجام می‏دهند و در این گونه امور، خودشان را به جای «خالق‏» نمی‏گذارند . «تفویض‏» مورد نزاع، قسمت اول از معنای ششم است . گروهی از غلات، تفویض به این معنا را مطرح می‏كردند كه به نام «مفوضه‏» شهرت یافتند . آنان همواره مورد انكار و اعتراض ائمه علیهم السلام و اصحاب آنان بوده‏اند . عالمان، فقیهان و متكلمان اسلام نیز آنان را طرد نموده، در زمره مشركان و كافران قلمداد می‏كردند .
فرقه‏شناسی «مفوضه‏» چنان كه گذشت، «مفوضه‏» به كسانی اطلاق می‏شد كه خلق، رزق، زنده كردن و میراندن را به پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام نسبت داده، معتقدبودند: خداوند همه امور عالم را به آنان واگذار كرده است . این كه «مفوضه‏» گروهی از «غلات‏» اند یا جدای از آن‏ها; چند دیدگاه مطرح است . در بخشی از روایات، مفوضه به عنوان گروهی جدای از غالیان قلمداد شده‏اند . در زمان ائمه علیهم السلام - به ویژه در زمان امام رضا علیه السلام - نوعا از این گروه فراوان نام برده شده است . (۴۶) در میان متكلمان و نویسندگان فرق و مذاهب، مفوضه - چه به شكل یك گروه مستقل یا گروهی از غلات - حكم یكسانی با غالیان دارند و بر آنان، حكم شرك و كفر جاری شده است . چه بسا بی‏اشكال باشد كه گفته شود: «غلات مفوضه‏» به صورت مضاف و مضاف الیه، وصفی در زبان فارسی و وصف تبیینی در زبان عربی است . گواه این مدعا بخشی از زیارت حضرت حجت (عج) است كه در آن آمده است: «الحمد لله الذی هدانا لهذا . . . و لم یجعلنا من المعاندین الناصبین و لا من الغلاهٔ المفوضین . . .» . (۴۷) شیخ مفید (ره)، مفوضه را جزء غالیان می‏داند; اما فرقی بین آنان وغلات دیگر قائل می‏شود; به این كه مفوضه، اعتراف دارند كه ائمه علیهم السلام حادث و مخلوق‏اند نه قدیم، اما با این حال آنان را خالق موجودات و رازق آنان می‏دانند و مدعی‏اند كه خداوند، فقط آنان را خلق كرد . سپس كار خلقت جهان و همه كارهای آن را، به آنان واگذار كرد . (۴۸)
شیخ صدوق (ره) بدون آن كه فرقی میان مخالفان مفوضه قائل شود، هر دو گروه را ذكر كرده و آنان را كافر و بدتر از یهود، نصارا و مجوس دانسته است . (۴۹) نویسندگان فرق و مذاهب هم آورده‏اند: «مفوضه، اعتقاد دارند كه خداوند واحد ازلی، شخص كاملی كه بدون كم و زیاد بود، به جای خود گذاشت و تدبیر و خلقت عالم را به او واگذار كرد . این شخص، همان محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین و بقیه ائمه هستند كه در معنا یكی می‏باشند . آنان گمان می‏كنند كه معرفت‏خدای قدیم ازلی، لازم نیست و باید محمد صلی الله علیه و آله را شناخت كه خالقی است كه امر خلق به او واگذار شده است و او خالق آسمان‏ها و زمین، و كوه‏ها، انسان‏ها، جن و هر آن چه در عالم هست، می‏باشد» . (۵۰)
یادآوری این نكته نیز لازم است كه مفوضه، مخالفان عقاید خود را به نام «مقصره‏» ; یعنی، كوتاهی كنندگان در معرفت پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام می‏شناختند و می‏گفتند: «چون آنان به این نكته نرسیدند كه محمد خالق است و امر به او واگذار شده است، باید مراقب حلال و حرام باشند و اعمال مقرر در فقه اسلامی را انجام دهند كه درحقیقت این اعمال، غل هایی است‏برای آنان، به منظور عقوبت آن‏ها در كوتاهی در معرفت‏» . (۵۱) نتیجه «شیخیه‏» ادعاهایی را مطرح كرده‏اند كه پیش از آن‏ها، گروه‏های دیگر از زمان ائمه علیهم السلام به بعد آن را مطرح كرده بودند و مورد تكفیر قرار گرفتند . چنین دیدگاه غلوآمیزی، علاوه بر آن كه خود گناه بزرگی است، زمینه پیدایش افكار دیگری (مثل ادعای الوهیت، تجلی ذات حق، و حلول حق تعالی در افراد و) ... شده است .
مفوضه از دیدگاه پیشوایان معصوم علیهم السلام در پایان این گفتار، جهت تبیین علت صدور حكم تكفیر شیخ احمد احسایی و پیروان وی، از سوی عالمان بزرگ آن عصر و نیز نتیجه‏گیری از مطالب گذشته بایسته است كه موضع پیشوایان معصوم علیهم السلام را مطرح كنیم تا اتمام حجت و تذكاری برای گروندگان به تفویض باشد و نیز با حفظ مقام و شان پیشوایان دین، آنان را از هر گونه مقام الوهیتی منزه داریم:
۱) امام صادق علیه السلام در رد كسانی كه می‏گفتند: «ائمه رزق و روزی بندگان را اندازه‏گیری می‏كنند» فرمود: «به خداوند سوگند! ارزاق ما را جز خداوند، تقدیر و اندازه‏گیری نمی‏كند . من خود، به غدایی كه برای خانواده‏ام احتیاج داشتم، سینه‏ام تنگ و فكرم مشغول شد، تا این كه رزق آنان را، تامین كردم و نفسی به راحتی كشیدم‏» . (۵۲)
۲) امام رضا علیه السلام وقتی كه شنید برخی، صفات خداوند رب العالمین را به حضرت علی علیه السلام نسبت می‏دهند، بدنش لرزید و عرق از سر و رویش جریان پیدا كرد و فرمود: «منزه است‏خداوند! منزه است‏خداوند از آن چه ظالمان و كافران درباره او می‏گویند! آیا علی علیه السلام خورنده‏ای در میان خورندگان، نوشنده‏ای در میان نوشندگان، ازدواج كننده‏ای در میان ازدواج كنندگان و گوینده‏ای در میان گویندگان نبود!؟ آیا او نبود كه در مقابل پروردگار خود، در حالی كه خاضع و ذلیل بود، به نماز می‏ایستاد و به سوی او، راز و نیاز می‏كرد؟ آیا كسی كه این صفاترا دارد، خدا است؟ اگر چنین است پس باید همه شما خدا باشید; چون در این صفات، با علی علیه السلام مشترك می‏باشید; صفاتی كه همه آن‏ها، دلالت‏بر حدوث موصوف آن‏ها دارد» . آن گاه در جواب پرسش راوی - كه معجزات آن حضرت علیه السلام رادلیل غالیان برای الوهیت او ذكر كرده بود - فرمود: «اما معجزاتی كه از او به ظهور رسیده، فعل خودش نبوده; بلكه فعل قادری بود كه شباهت‏به مخلوق‏ها نداشت . . .» . (۵۳)
۳) از امام رضا علیه السلام درباره غالیان و مفوضه سؤال شد; آن حضرت در جواب فرمود: «غلات، كافراند و مفوضه، مشرك‏» . سپس هرگونه ارتباطی با آن‏ها - حتی كمك كردن به وسیله یك كلمه - را موجب خروج از ولایت‏خدا و رسول و اهل بیت علیهم السلام دانستند . (۵۴)
۴) امام رضا علیه السلام، در حدیثی فرمود: «كسی كه گمان كند، خداوند عزوجل كار آفرینش و روزی را، به حجت‏های خود (پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام) واگذار كرده است، قائل به تفویض شده و مشرك گردیده است‏» . (۵۵)
۵) و نیز از آن حضرت درباره تفویض سؤال شد، امام در پاسخ فرمود: «خداوند متعال، امر دینش را به پیامر صلی الله علیه و آله واگذار كرد و فرمود: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (۵۶) ; «هر آن چه را رسول به شما فرمان می‏دهد، برگیرید و از آن چه شما را باز دارد، بازایستید» ; اما امر خلق و رزق را به او واگذار نكرد» . سپس با تصریح به آفریدگاری خداوند، آیه ۴۰ سوره «روم‏» را یادآور شد، و بدین وسیله به شرك مفوضه اشاره فرمود . (۵۷) مقام والای پیامبر و پیشوایان معصوم علیهم السلام، در عبودیت ذات حق تجلی پیدا كرده است . اشرف مخلوقات و افضل پیامبران، با وصف «عبده و رسوله‏» ستوده شده است .
ما نیز باید آنان را به گونه‏ای بستاییم كه خودشان راضی باشند و از هرگونه غلو و زیاده‏روی پرهیز كنیم . گروه‏های زیادی در تاریخ اسلام، به «غلو» كشیده شده و از این طریق، به بیراهه رفته‏اند . شیخیه و شیخیگری، از این گونه بیراهه‏ها است كه جمعی، در گرداب آن فرو رفته‏اند و به جای «توحید» ، به «شرك‏» و «كفر» گراییده‏اند . افكار شرك آلود آنان، زمینه ساز پیدایش مدعیان دروغین نیابت‏خاصه حضرت ولی عصر (عج) گشته است .(چنان كه سیدكاظم رشتی مدعی آن بود .) و برخی نیز در ادامه راه، ادعای «بابیت‏» و سپس «مهدویت‏» و «رسالت‏» را سردادند (مانند سید علی محمد باب .) بر همه ماست كه با مراقبت، دوراندیشی و مطالعه مباحث غلو و غالیان (۵۸) مواظب باشیم به نام دفاع از اولیای الهی و خودسازی و تصفیه باطن، به چنین دام هایی گرفتار نیاییم .
نویسنده : عز الدین رضانژاد
پی‏نوشت‏ها:
۱. ر . ك: معجم الفرق الاسلامیه، شریف یحیی الامین، ص ۱۴۹ .
۲. فرهنگ فرقه‏های اسلامی، دكتر محمد جواد مشكور، با مقدمه و توضیحات، كاظم مدیرشانه‏چی، ص ۲۶۶ .
۳. دلیل المتحیرین، سیدكاظم رشتی، ص ۱۰- ۱۱ .
۴. منابع عمده شرح حال شیخ احمد احسایی عبارت است از:
الف) رساله‏ای كوتاه كه وی به درخواست فرزند بزرگش محمد تقی نگاشته و در آن از سال‏های نخست زندگی و احوال درونی خود گفته است.
ب) اثری است از فرزندش شیخ عبدالله. بخش‏هایی از كتاب «دلیل المتحیرین‏» شاگرد و مدعی جانشینی او سید كاظم رشتی كه حاوی مطالبی است افزون بر دو ماخذ پیشین. در این گفتار، بخش‏هایی از مقاله آقای زین‏العابدین ابراهیمی كه در دائرهٔ المعارف بزرگ اسلامی ذیل احسایی با استناد به مدارك و منابع مذكور آمده، استفاده شده است، چنان كه مصادر دیگر هم مورد توجه قرار گرفت.
۵. میان «داغر» و پدرش رمضان، نزاعی درگرفت و «داغر» منطقه زندگی پدر را ترك گفت و در مطیرفی (یكی از روستاهای احساء) سكونت گزید. اجداد شیخ احمد، تا داغر چنین است: احمد بن زین الدین بن ابراهیم بن صقر بن ابراهیم بن داغر . ر. ك: شیخی‏گری بابی‏گری از نظر فلسفه، تاریخ و اجتماع، مرتضی مدرس چهاردهی، ص ۷.
۶. ر. ك: شرح احوال شیخ احمد احسایی، عبدالله احسایی، ترجمه محمد طاهر كرمانی، كرمان، سال ۱۳۸۷ ه ق، ص ۱۳۳- ۱۳۴.
۷. همان، ص ۱۳۴.
۸. همان، ص ۱۳۴- ۱۳۶.
۹. همان، ص ۱۳۹- ۱۴۱.
۱۰. ر. ك: قصص العلماء، تنكابنی، ص ۳۵.
۱۱. ر. ك: شرح منظومه سبزواری، ج ۲، ص ۶۵.
۱۲. شرح احوال شیخ احمد احسایی، همان، ص ۱۹- ۲۳.
۱۳. وی از سال ۱۲۱۲ تا ۱۲۵۰ ه ق سلطنت كرد.
۱۴. برای متن یكی از نامه‏ها ر. ك: فهرست كتاب مشایخ عظام، همان، ص ۱۶۶.
۱۵. شرح احوال شیخ احمد احسایی، همان، ص ۲۶- ۴۰.
۱۶. دائرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ج ۶، ص ۶۶۲.
۱۷. همان، ص ۶۶۳ به نقل از: اجازات الشیخ احمد الاحسایی، حسین علی محفوظ، صص ۳۷- ۴۰، نجف، ۱۳۹۰ ق/۱۹۷۱ م.
۱۸. همان، به نقل از: انوار البدرین، علی بحرانی، به كوشش محمد علی طبسی، نجف، ۱۳۷۷ ه ق، ص ۴۰۶- ۴۰۷; «چند اجازه‏» ، احمد احسایی، ص ۱ و ۲، ۷; دلیل المتحیرین، سید كاظم رشتی، صص ۵۱- ۵۵.
۱۹. ر. ك: فهرست كتب مشایخ عظام، ابوالقاسم ابراهیمی، كرمان، چاپخانه سعادت، ص ۱۱۵ و....
۲۰. ر. ك: «اللمعات‏» ، حسن گوهر، صص ۳۹- ۴۰.
۲۱. انوار البدرین، همان، ص ۴۰۷.
۲۲. لباب الالقاب، حبیب الله شریف كاشانی، ص ۵۴، تهران، ۱۳۷۸ ه ق.
۲۳. ر. ك: الذریعهٔ، ج ۱۱، ص ۱۸.
۲۴. فهرست تصانیف شیخ احمد الاحسایی، ریاض طاهر، ج ۱، ص ۲۹، كربلا، مكتبهٔ الحائری العامهٔ.
۲۵. مقدمه بر شرح الزیارهٔ، عبدالرضا ابراهیمی، ص ۲۴.
۲۶. چند اجازه، همان، ص ۱ و ۶.
۲۷. الذریعه، ج ۱، ص ۱۴۱; كشف الحجب و الاستار، اعجاز حسین كنتوری، ص ۲۰، كلكته، ۱۳۳۰ ه ق.
۲۸. ر. ك: رسالهٔ فی ترجمهٔ الشیخ علی نقی الاحسائی، علی حائری اسكویی، (همراه عقیدهٔ الشیعه)، صص ۹۵- ۹۶، كربلا، ۱۳۸۴ ه ق.
۲۹. ر. ك: فهرست كتب مشایخ عظام، همان، ص ۱۴۱.
۳۰. قصص العلماء، صص ۳۰- ۶۶.
۳۱. همان، ص ۴۴.
۳۲. اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۵۹۰.
۳۳. ر. ك: شرح الزیارهٔ الجامعهٔ الكبیرهٔ، ج ۳، صص ۲۱۷- ۲۱۹.
۳۴. ر. ك: شرح الزیارهٔ الجامعهٔ الكبیرهٔ، ج ۳، صص ۶۵، ۲۹۶- ۲۹۸; ج ۴، ص ۴۷ و ۴۸، ۷۸- ۸۰; مجموعهٔ الرسائل، ص ۳۲۳.
۳۵. همان. ۳۶. قصص العلماء، ص ۵۵.
۳۷. همان، ص ۴۸.
۳۸. همان، صص ۴۸- ۵۰.
۳۹. شرح العرشیهٔ، ص ۳۲۴.
۴۰. برای توضیح بیشتر این قصه ر. ك: قصص العلماء، ص ۵۰.
۴۱. تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضی زبیدی، ج ۵، ص ۷۱.
۴۲. نجم (۵۳)، آیه ۳ و ۴.
۴۳. ر. ك: بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۳۱۲; ج ۳، ص ۳۴۴; ج ۱۰۱، ص‏۳۴۲.
۴۴. ر. ك: همان، صص ۳۲۶- ۳۵۰.
۴۵. ر. ك: همان، صص ۳۴۷- ۳۵۰.
۴۶. ر. ك: همان، ص ۲۷۳، ۲۲۸، ۳۳۷; ج ۴۴، ص ۲۷۱.
۴۷. همان، ج ۱۰۲، ص ۱۰۳.
۴۸. مصفنات الشیخ المفید، تصحیح الاعتقاد، ج ۵، صص ۱۳۳- ۱۳۴.
۴۹. الاعتقادات، ص ۹۷.
۵۰. ر. ك: المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله اشعری قمی، صص ۶۰- ۶۱; مقالات الاسلامیین، ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری، ص ۱۴.
۵۱. ر. ك: المقالات و الفرق، همان، ص ۹۲; فرق الشیعه، نوبختی، ص ۹۳; و نیز كاربرد «مقصر» و «تقصیر» نسبت‏به عده‏ای از محدثان، ر. ك: بحارالانوار، ج ۲۵، صص ۳۴۵- ۳۴۶.
۵۲. بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۳۰۱.
۵۳. همان، صص ۲۷۶- ۲۷۷.
۵۴. همان، ص ۳۲۸.
۵۵. همان، ص ۳۲۹.
۵۶. حشر (۵۹)، آیه ۷.
۵۷. همان، ص ۳۲۸.
۵۸. خوانندگان گرامی را به مطالعه كتاب تحقیقی «غالیان یا كاوشی در جریان‏ها و برآیندها» نوشته نعمت الله صفری فروشانی، توصیه می‏كنیم. چنان كه ما در برخی مباحث از فصل دوم و سوم آن بهره گرفتیم.
منبع : مرکز جهانی علوم اسلامی