سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا


مک کارتیسم در قرون وسطی


مک کارتیسم در قرون وسطی
در میان انبوه نمایشنامه های ماندگار و نامدار آرتور میلر «ساحره سوزان» به دلایل متعدد هنری و تاریخی کمتر خوانده شده و برای اغلب علاقه مندان میلر، متنی است که آن را به خاطر نام نویسنده و حضورش در میان کارهای او می خوانند.
اولین توضیح اینکه به گمان من برای برگردان عنوان انگلیسی Crucible به معنای مراسم تکفیر و سوزاندن جادوگران و پیروان مسالک شیطانی، در این مورد بهترین راه پیموده شده و عبارت «ساحره سوزان» مناسب ترین معادلی است که می شد برای نامیدن این اتفاق انتخاب کرد. مهجوری و انزوای این نمایشنامه چندان بیراه و بی دلیل نیست چون به واقع «ساحره سوزان» در مقایسه با شاهکارهای تمام و کمالی چون «مرگ فروشنده» یا «همه پسران من» کمتر مجالی برای خودنمایی دارد و شم و قریحه خاص میلر در نگارش نمایشی، در این اثر او اندکی کم رنگ تر بروز می کند. در «ساحره سوزان» بافت نمایشی و ایده های صحنه یی میلر، کاملاً زیر سایه خط روایی مستحکم و قصه بسیار قدرتمند متن قرار گرفته اند و این مساله باعث شده که از میان تمامی جزئیات این نمایشنامه قصه و داستان آن برجسته تر و درشت تر از بقیه به خاطر بماند.
شاید اگر میلر قصه نویس بهتری بود، این متن سرنوشت دیگری پیدا می کرد، اما «ساحره سوزان» با تمامی ضعف هایش و با انبوهی اشاره و نشانه به خارج از حدود متنی خود، نوشته شد تا موقعیت انسانی کاملاً مدرن و روزآمدی را در میانه قرون تاریک وسطی نشانه برود. قصه زمانی که رخوت عمومی اذهان مردم، از یک مضحکه عادی، یک ماشین تفتیش عقاید به راه می اندازد.در این متن با انبوه آدم هایی روبه روییم که هیچ گونه حرکت و فکری را بر خلاف میل و اندیشه سیطره جوی خود برنمی تابند و در عین پستی از سستی فکر توده به عنوان یگانه ابزارشان برای پیروزی بر دگره های روشی و اندیشه یی استفاده می کنند.
با انبوه آدم هایی روبه روییم که در عین ساده دلی و نیکخواهی، تنها به خاطر اضطراب ساخته قدرت، با موج ویرانگر هر تفکر دگرگونه یی همراه می شوند و سرانجام با اندک آدم هایی روبه روییم که نه فیلسوفند و نه متفکر و نه نویسنده و تنها گناهی که به آنها بسته شده، گردن فرازی از میان موج دروغ است. قربانیان «ساحره سوزان» همگی مردم عادی روستایی اند و قصه هم که از یک اتفاق واقعی برداشت شده تلاشی برای شکستن مرزهای مستند ماجرا نکرده و از همین رو موقعیت های ویژه یی که در آن خلق شده بسیار تکان دهنده اند. در این متن انسان های معمولی در دوراهی انتخاب غریب و کهنی قرار می گیرند که نتیجه ساده آنها مرگ یا زندگی است. اینجا است که هنر آرتور میلر بروز می کند و او همین مولفه و شاخصه ساده را در ذهن تمامی آدم های نمایشنامه تا آخر نمایشنامه حفظ می کند.
آنها کمتر به عزت و ذلت و به مرگ سرخ و زندگی ننگین می اندیشند. میلر در این بزنگاه ها به خوبی از شعار فرار کرده و به ما نشان می دهد که برای خرد شدن زیر وزن صخره های کهنه قدرت، تنها گناه راست گویی و حتی راست بینی کافی است.قهرمانان عامی میلر با یک «نه» ساده (و نه آسان) در میانه میدانگاه ده و در مقابل دیدگان خفته دیگران سوزانده می شوند و در برابر هیچ به دست نمی آورند؛ نه بنایی به یادبود آنها افراشته می شود و نه نسخه یی برای ثبت این قهرمانی نوشته می شود. نه کسی با تماشای مرگ آنها از خواب می پرد و نه حتی جز دیگر اعدامیان کسی اشکی برای شان می ریزد.
کم توقع ترین قهرمانان که از مرگ شان جز حیرت به گور نمی برند. این حیرت نه فقط از درک عمق زخم نادانی توده که از لمس حدود آگاهی جلاد به آنها دست داده وگرنه قهرمانان «ساحره سوزان» حتی منتظر معجزه نجات از این ورطه تاریک نیستند.در بزنگاه انتخاب و تردید، این حیرت تصمیم بسیاری از آنها را تعیین می کند و می بینیم که اراده به زندگی در این وانفسا، دلیل تردامنی و آلودگی نیست. تمامی جامه های موهوم قهرمانی از تن این آدم ها فروریخته و آنها به برهنگی حقیقت با کاستی های خود روبه رو شده اند.
یک انتخاب ساده اما نه چندان آسان بین مرگ و زندگی بی هیچ پیرایه اضافه یی.از یاد نبریم که این بازی سیاه تنها یک بازیگر دارد، پس برنده و بازنده یی هم در کار نیست. از هر دو در این دهلیز آتشین، آدم های دوست داشتنی و نیکی خارج می شوند و میلر هم با خالی گذاشتن مسند قضاوت ناگزیر نویسنده، تماشاگر و خواننده را برای نامگذاری این درها آزاد می گذارد.فضای ویژه این متن با تشابه بسیار به دوران انکیزیسیون سناتور مک کارتی گویای شرایط اجتماعی بحرانی است که زندگی میلر تاثیر عمیقی از آن پذیرفته و دو تن از بهترین نزدیکانش را از او گرفته است.بد نیست به یاد بیاوریم که در آن دوران، اسطوره هایی چون چاپلین و هیچکاک با خروج اجباری از امریکا از رویارویی با این دستگاه تصفیه اندیشه سرباز زدند، غول هایی چون میلر با ماندن در امریکا همه ضربات هولناک آن را بر خود پذیرفتند و بزرگانی چون الیا کازان در نهایت کار نتوانستند فشار و ارعاب مک کارتی را بربتابند و درهم شکستند.هریک از این انتخاب ها روشنگر یکی از چهره های این آدم ها است و میلر در این متن به ما می آموزد که در سراشیب تردید و هجوم سوال ها، چگونه انسان ها به ابتدایی ترین نیازهای خود می رسند و چگونه تنها امکان راستگویی را در روزگار دروغ طلب می کنند و به پادافره همین خواسته در آتش می افتند.
علی مجتهدزاده
منبع : روزنامه اعتماد