جمعه, ۱۸ خرداد, ۱۴۰۳ / 7 June, 2024
مجله ویستا

لیبرالیسم سیاسی کانت


لیبرالیسم سیاسی کانت
• ایده های پیشینی عقل عملی
از سپیده دم تاریخ اندیشه سیاسی تا روزگار ما اندیشه وران و فیلسوفان هر دوره ای از اصل هایی سخن به میان آورده اند كه هر چند در بنیاد دارای اشتراك و همسانی بوده اند، اما بحث ها و تفسیر های گوناگون و متفاوتی را برانگیخته اند. این اصل ها اندك و انگشت شمارند، اما مباحثه و مشاجره بر سر آنها تا آن مایه ژرف و پردامنه است كه كاوش در اقیانوسی مواج، كف آلود و بیكران را همانند تواند بود. در درازنای تاریخ انسان به عنوان موجودی خردورز هیچ گاه از اندیشه آزادی، برابری، استقلال، عدالت و امنیت فارغ نبوده است. آشكار است كه این اصل ها به معنی واقعی كلمه برای انسان ارزش فرعی و دست دوم نداشته اند، بلكه تا آن مرتبه والا و بلند پایه بوده اند كه بدون در نظر گرفتن آنها گویی انسان از گوهر انسانی خویش تهی می شود و دیگر نمی توان او را موجودی خردمند، اندیشه ور و انتخاب گر دانست.انسان خردمند، آزاد و انتخاب گر، نمی تواند در قفس وضع طبیعی برای همیشه باقی بماند. در واقع چنین قفسی سزاوار چنین مرغ خوش الحانی نیست. پس باید دیر یا زود از این قفس رهایی یابد و رهسپار گلستانی شود كه شایسته و درخور اوست. این گلستان، البته «گلشن رضوان» نیست كه حافظ بزرگ، انسان را مرغ نغمه پرداز آن می داند؛ بلكه جامعه مدنی است كه انسان در آن جای می گیرد تا بتواند در سایه سار امنیت و رفاه، از آزادی، برابری و استقلال برخوردار شود.
اصل های آزادی، برابری و استقلال در دوران نوزایی و روشنگری نیز در كانون گفت و شنود ها و مشاجره های ژرف و همه جانبه قرار می گیرند. از یكسو كوشندگان آزادیخواه تساوی گرا و استقلال طلب در دفاع از این اصل ها با همه سرمایه نظری و فكری به میدان می آیند. از سوی دیگر مخالفان آزادی، برابری و استقلال در چارچوب مناقشه ها و احتجاج ها در برابر آنان صف آرایی می كنند. از دوران تجدد (مدرنیته) تا روزگار ما -كه عصر روشنگری از خاستگاه های برجسته آن است _ فیلسوفان و اندیشه وران لیبرال همگی در جانبداری از اصل های آزادی، برابری و استقلال هم سخن و همگام بوده اند. لیبرالیسم نه آفرینشگر آزادی، برابری و استقلال بوده است و نه مدعی مصادره این اصل ها در اردوگاه فكری خویش. لیبرالیسم بی تردید دارای تفسیر های خاص در باب هستی، چیستی و چرایی این اصل ها است. این تفسیر ها نیز متفاوت و گاه متناقض اند و اینگونه نیست كه لیبرال ها در مورد تفسیر اصل های یاد شده، به طور كامل با یكدیگر هم صدا و هم داستان باشند.
شاید تاكید بر این نكته بدیهی ضروری باشد كه اصل های آزادی، برابری و استقلال از بطن لیبرالیسم سربرنیاورده اند و هیچ یك فرزندان این مادر نیستند. در واقع لیبرالیسم بر شالوده آزادی، برابری و استقلال قرار دارد و تفسیر خود را از این اصل ها به میان آورده است؛ نه اینكه آزادی، برابری و استقلال برآمده از لیبرالیسم باشند.
اندیشه وران لیبرالیسم رهنوردان راهی مشترك اند، هر چند ممكن است هر یك به گونه ای خاص در این راه گام بردارند: از رهنوردی پرشتاب تا نهادن گام های آهسته. در میان فیلسوفان لیبرالیسم، كانت اندیشه وری است كه بر نمط نظام فلسفی خویش به آزادی، برابری و استقلال می نگرد. كانت لیبرالی خردمند است كه در دلسپاری به اصل های یاد شده دچار شوریدگی نمی شود و عصای احتیاط و حسابگری را هیچ گاه فرو نمی گذارد. او جانبدار اندیشمند و نقاد اصل های آزادی، برابری و استقلال است، نه كوشنده ای شوریده سر كه در ستایش آزادی قلم فرسایی می كند و در چالش با آزادی ستیزان و معارضان برابری و استقلال، قرار از كف می دهد و درشتی را به جای برهان می نشاند. لیبرالیسم كانت در قلمرو فلسفه سیاسی دارای معیار های چهارگانه زیر است: نخست بر پایه ارزش اخلاقی انسان، «فردگرایانه» است. دوم بر زمینه جایگاه اخلاقی انسان، «تساوی گرایانه» است. سوم با پذیرش همبستگی اخلاقی در نوع بشر و اهمیت دادن به نهاد های تاریخی و شكل های فرهنگی در مرتبه بعد «كلیت گرایانه» است. چهارم با تایید اصلاح پذیری و ارتقای نهاد های اجتماعی و ترتیبات سیاسی «بهبود گرایانه» است. به طور فشرده تر می توان گفت لیبرالیسم سیاسی كانت بر شالوده فردگرایی، تساو ی گرایی و اصلاح طلبی بر زمینه اخلاق می كوشد با مدد جستن از اصل كلیت آموزه ای فراگیر و جهانی ارائه كند كه در معماری جامعه مدنی همچون بنیاد های استوار به كار آیند.جامعه مدنی كانت سایه ای از سپهر فلسفه نظری و عملی او بر سر دارد. حتی لیبرالیسم كانت در چنین سپهری قابل فهم ارزیابی و نقد است. البته زمینه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ساخت طبقاتی اروپایی قرن هجدهم و سرزمین پروس نیز برای درك راستین آموزه های سیاسی كانت دارای اهمیت بسیار است. كانت در مقاله «نظر و عمل» اصل های سه گانه جامعه مدنی یا حكومت مدنی را صورت بندی می كند. این اصل ها در واقع بر زمینه فلسفه كانت به ویژه عقل عملی وی «ایده » های پیشینی هستند و از آنجا كه در فراسوی تجربه ممكن قرار دارند، به مثابه ایده فارغ از هرگونه كشمكش و اختلاف اند. جایگاه این ایده های سه گانه تا آن اندازه بلندپایه و والا است كه بدون وجود آنها جامعه مدنی تصویر پذیر نخواهد بود. این ایده ها عبارتند از:
۱- آزادی هر فرد جامعه به مثابه یك انسان
۲- برابری هر فرد با همگان به مثابه یك تبعه
۳- استقلال هر عضو جامعه همسود به عنوان شهروند
این اصل ها از بطن دولت هایی كه اینجا و آنجا تاسیس شده باشند، سر برنیاورده اند، بلكه می توانند به مثابه ایده هایی در ساخت یك جامعه مدنی هماهنگ تبلور یابند.
• آزادی، قانون و سعادت افراد
انسان از آن رو كه انسان است از حق آزادی برخوردار است. این حق را نه هیچ قدرتی می تواند به انسان بدهد و نه از او باز پس ستاند. آزادی انسان نامحدود نیست، بلكه حق مرز های آن را تعیین می كند. حدود آزادی من تا بدانجا است كه به مرز آزادی شما تجاوز نكند، بلكه با آن به هماهنگی دست یابد. وقتی حق یك فرد با حق فرد دیگر تصادم می كند، قلمرو آزادی نفر دوم شكسته می شود و هماهنگی حق ها جای خود را به عدم تعادل و ناهماهنگی می دهند. البته حقوق در جامه قانون و با برخورداری از اعمال قدرت در زندگی انسان ها معنی می یابد. بر پایه حقوق «به هر كس آنچه سزاوار آن است، می توان داد و در برابر تجاوز دیگران به او ایمنی بخشید.» كانت در اینجا به گونه ای از حق سخن می گوید كه گویی در پی ارائه دیدگاه خود در باب عدالت است. اما «حق بیرونی» به نظر او از مفهوم آزادی در روابط متقابل بیرونی انسان ها سرچشمه می گیرد و با هدفی كه مردم به وسیله طبیعت (یعنی هدف نیل به سعادت) و با وسایل شناخته شده رسیدن به این هدف دارا هستند، ارتباطی ندارد. به بیان روشن تر، آزادی در فلسفه سیاسی كانت دارای «مفهوم منفی» است؛ یعنی برخورداری از آزادی به مثابه یك حق در صورتی كه به قلمرو آزادی افراد دیگر تجاوز نكند، می تواند از مرز های گسترده برخوردار باشد.كانت در مابعدالطبیعه اخلاق «آزادی قانونی» را «اطاعت نكردن از هیچ قانونی مگر آنچه فرد رضایت خود را از آن ابراز كرده باشد» می نامد. افزون بر این آزادی در یك نظام سیاسی از دیدگاه كانت دارای «مفهوم بیرونی» است. انسان ها حق دارند از آزادی برخوردار شوند، اینكه در برخورداری از آزادی چه هدف هایی را دنبال می كنند و در این راه از چه وسایل و ابزار های «شناخته شده» ای بهره می گیرند، به خود آنها مربوط است. حكومت مدنی (و هیچ نوع قدرت سیاسی) حق ندارد از افراد بپرسد كه در راه بهره گیری از آزادی به دنبال چه هدف ها و غایاتی برای دستیابی به سعادت خود هستند. قلمرو و نظارت و اعمال نفوذ حكومت محدود است به روابط بیرونی افراد با یكدیگر. هرگاه افراد به مرزهای آزادی یكدیگر تجاوز كردند، بر حكومت است كه پاسداری از حریم حقوق افراد را به آنان یادآور شود و در صورت لزوم بر پایه قانون و با بهره گیری از قدرت قانونی مرزشكنان را به مجازات برساند. اما حكومت نمی تواند به زوایای ذهن ها و لایه های وجدان های افراد نفوذ و رسوخ كند و بر آنها فرمان براند. هیچ حكومتی تاكنون نتوانسته است به سرزمین ذهن ها و اقیانوس وجدان های بشری رخنه كند، چه رسد به اینكه آنها را فاتحانه بگشاید و با فزون خواهی و استیلا طلبی در این قلمروهای ناممكن بر كرسی امر و نهی بنشیند.در فلسفه كانت مفهوم آزادی از یكسو با اخلاق و از سوی دیگر با خرد پیوند می یابد. برای هابز نبود مانع خارجی از یكسو و ساكت بودن قانون از سوی دیگر چارچوب آزادی را تعیین می كردند. آزادی مورد نظر هابز با عدم مانع خارجی بر سر راه فردی یا چیزی تامین می شد. افزون بر این هر جا حكومت سیاسی قانونی در مورد وظایف ایجابی یا سلبی افراد نگذارده بود، این وضع نكردن قانون فضا برای آزادی فراهم می آورد. آزادی در فلسفه سیاسی لاك به ژرفای فزون تری دست می یابد. اگر آزادی برای هابز با تاثیر پذیری از دانش تجربی شكلی مكانیكی و ابزاری دارد، لاك از جایگاه برتری به آزادی می نگرد. از دیدگاه لاك آزادی فرد بستگی دارد به نیروی اندیشیدن و حركت كردن بر مبنای راهنمایی ذهن وی. از این رو تصمیم انسان بر پایه اراده به انجام یا عدم انجام كاری نشانگر آن است كه «ایده آزادی، ایده قدرت است.»آزادی در اندیشه های روسو به منزلت واقعی خویش نزدیك می شود. در نگاه روسو آزادی یك ارزش بنیادی است و گرانیگاه ارزش های بسیار دیگری به شمار می آید. روسو می اندیشد كه: «چون هر فرد آزاد و مختار به نفس خود به دنیا می آید، هیچ كس نمی تواند او را بدون رضایت خودش تحت رقیت درآورد.» در نگاه روسو آزادی تا آن مایه والا و دارای ارزش اخلاقی است كه «اگر بگوییم پسر یك بنده، بنده متولد می شود، مثل این است كه بگوییم انسان به دنیا نمی آید.» بر پایه این دیدگاه انسان با برخورداری از آزادی است كه شایسته مقام «انسان بودن» می شود؛ وگرنه انسان بدون آزادی و در جایگاه بنده یك خدایگان (كه انسانی است همانند او) چگونه می تواند انسان خوانده شود؟ بدین سان در اندیشه سیاسی روسو آزادی به مفهومی سازش ناپذیر و به تعبیر چارلز تیلور «ریشه ای و بنیادی» می رسد؛ مفهومی كه آزادی را به معنی تصمیم گیری فرد توسط خود او تعریف می كند. به نظر تیلور: «برای اینكه به واقع خود تصمیم بگیرم، باید ارتباط میان خود راستین خویش را با ندای درونی آنكه ندای وجدان است، دریابم.» از این رو آزادی با اخلاق پیوند می یابد. كانت با تكیه آگاهانه بر مرده ریگ آگاهی بخش روسو و با گذر از فلسفه سیاسی هابز و لاك آزادی را با اخلاق پیوند می بخشد. انسان آن گاه آزاد است كه بر پایه قانون های اخلاقی رفتار كند. چنین رفتاری الزام آور است و از موجودی خردورز سر می زند.در اندیشه سیاسی رالز آزادی و برابری انسان به عنوان موجودی خردمند با اخلاق پیوند می یابد. چنین اخلاقی در نگاه رالز تحكم آمیز نیست، بلكه به جایگاه بلند انسان با چشم حرمت و كرامت می نگرد:
«تمایل به كردار عادلانه به نوبه خود از تمایل به تبیین تام و تمام اینكه ما چه هستیم یا چه می توانیم بود، سرچشمه می گیرد؛ یعنی موجوداتی آزاد و برابر برخوردار از آزادی انتخاب... هدف اصلی كانت ژرفا بخشیدن به ایده روسو و تبیین آن به گونه ای است كه آزادی، كرداری بر پایه قانونی است كه ما به خودمان ارزانی می داریم. و این به یك اخلاق سخت و تند و تیز نمی انجامد، بلكه ما را به اخلاق مبتنی به احترام متقابل و حرمت نهادن به خویش راهبری می كند. اصل های سامان دهنده به قلمرو و غایات آنهایی هستند كه در «موقعیت [نخستین]» انتخاب می شوند و تشریح موقعیت یاد شده ما را در روشنگری این مفهوم قادر می سازد كه كردار برآمده از این اصل ها طبیعت ما را به مثابه افراد خردمند آزاد و برابر تبیین می كند.»
هنگامی كه الزام نسبت به اخلاق با الزام نسبت به قانون در انسان هم معنی و هم ارز می شوند، آشكارا ارتباط اساسی و گوهرین میان اخلاق و خردمندی رخ می نمایند. كانت می اندیشد كه خردمندی جایگاه انسان را به عنوان موجودی آزاد و انتخابگر آشكار می سازد. انسان با بهره گیری از گوهر خرد اقلیم وابستگی به میل های طبیعی را درمی نوردد و در جایگاه راستین خویش قرار می گیرد. انسان در این مرتبه یعنی در جایگاه اخلاق گرایی و خردورزی می تواند به آزادی واقعی دست یابد. در این مقام است كه انسان خردمند، غایت فی نفسه و ذاتی خویش است و نمی توان از او به مثابه ابزار و آلت سود جست. اگر انسان غایت ذاتی خویش است، حرمت نهادن به وی به عنوان بنیانگذار غایات در گرو احترام به آزادی او است؛ اعم از آزادی بیرونی و آزادی درونی.
• خودكامگی حكومت پدرسالار
حكومت می تواند و می باید پاسدار آزادی های فردی باشد، بدون اینكه در هدف ها و طرح های افراد برای نیل به سعادت و خوشبختی آنان دخالت كند. اگر حكومت با درهم شكستن حریم آزادی درونی افراد خود را آموزگار و راهبر سعادت مردم بداند، آشكارا به نبرد با آزادی برخاسته است. چنین حكومتی یك نظام پدرسالار است كه به جای پاسداری از قلمرو آزادی های بیرونی خود را در جایگاه تعیین تكلیف برای سعادت و شقاوت و نیك بختی و بدبختی مردم قرار می دهد. دیدگاه كانت در رد حكومت پدرسالارانه آشكار و صریح است. او در مقاله «نظر و عمل» می نویسد:«هیچ كس نمی تواند مرا به خوشبختی بر پایه مفهوم خویش از رفاه دیگران مجبور سازد، زیرا هر كس می تواند خوشبختی خویش را در مسیری كه مناسب می بیند دنبال كند، مادام كه آزادی دیگران را در پیگیری هدفی مشابه _ كه می تواند با آزادی هركس دیگر در یك قانون عمومی عملی سازگار باشد - مورد تجاوز قرار ندهد. یعنی او باید در ارتباط با همان حقی كه از آن بهره مند می شود، با دیگران به سازگاری دست یابد. ممكن است یك حكومت _ همانند رابطه یك پدر با فرزندانش _ بر پایه اصل نیكخواهی برای دیگران تاسیس شود. تحت چنین حكومتی اتباع همانند كودكان نابالغ - كه نمی دانند چه چیزی برای آنان مفید یا زیان بار است- ملزم به رفتاری مطلقاً كارپذیرانه اند. [یعنی] بر پایه داوری رهبر حكومت آشكار می شود كه آنان باید چگونه به خوشبختی برسند و بر مدار لطف او خوشبختی خویش را خواستار شوند. چنین حكومتی بزرگترین استبداد و خودكامگی مطلق است كه می توان تصور كرد. یعنی نظامی كه آزادی اتباع خویش را به حال تعلیق درمی آورد، كه از پس آن دیگر به هیچ وجه از حقوقی برخوردار نیستند.» این اندیشه كه چون حكومتی خود را خیرخواه می داند، به خود اجازه دهد كه قیم مآبانه افراد یك ملت را در مسیری قرار دهد كه خود تشخیص می دهد به سعادت می انجامد، چیزی جز اندیشه انسان ستیز خودكامگی نیست. بر زمینه این اندیشه مردم كودكان نابالغ اند و حاكمان ابرمردان راه برنده. سیمای واقعی چنین جامعه ای جامعه توده وار یا گله وار است كه چوپانی آن را در مقام «عقل كل» بر وفق خواسته و مزاج فردی خویش هدایت می كند. كانت كاركرد چنین حكومتی را جز خودكامگی همه جانبه و براندازی حقوق اساسی افراد نمی داند. آیزایا برلین در تفسیر اندیشه كانت در باب حكومت پدرسالارانه آن را دشنامی به تلقی فرد از انسان بودن خود می داند:
«پدرسالاری استبداد است نه برای آنكه ظالمانه تر از سلطه گرایی عریان و خشن و سیاه است و نه تنها برای آنكه عقل متعالی آدمی را به چیزی نمی گیرد، بلكه برای اینكه دشنامی است به هر آنچه من از انسان بودن خود می فهمم و به موجب آن می خواهم زندگی خویش را با هدف های خود - اگرچه زیاد خردگرایانه و مصلحانه هم نباشد _ هماهنگ گردانم و بالاتر از همه فكر می كنم حق دارم كه به همین نحو هم مورد شناسایی دیگران قرار گیرم؛ زیرا اگر این شناسایی حاصل نشود، شاید من خود نیز از شناسایی خویش عاجز شوم و این داعیه كه خود را انسانی كاملاً مستقل می دانم، مورد تردید قرار گیرد.»حكومت گران پدرسالار و جانبداران و پیرامونیان آنان به آزادی انسان ها اعتقادی ندارند. اینان در توجیه دیدگاه خویش از عدم آمادگی، بی صلاحیتی، خام طبعی و نابالغی مردم در برخورداری از آزادی سخن می گویند. به زعم پدرسالاران هیچ گاه مردم سزاوار بهره جویی از آزادی نیستند، زیرا هیچ گاه به آن مایه از دانش، فرهنگ و بلوغ نمی رسند كه قادر به بهره گیری از آزادی باشند. بر زمینه چنین دیدگاهی حكومت های پدرسالار از یكسو با دست گشاده آزادی های مردم را _ كه حق ذاتی آنان است _ بی رحمانه سركوب می كنند. از سوی دیگر به توجیه خودكامگی و اجرای سیاست اختناق، ممیزی، تفتیش و خشونت می پردازند. كانت این دیدگاه بی بنیاد و خردستیز پدرسالاران را در این دین در حدود خرد تنها به محك نقد فلسفی خویش می زند و آن را با صراحت تمام رد می كند. كانت نخست به ذكر دعاوی افرادی می پردازد كه انسان ها را درخور بهره مندی از آزادی نمی دانند: «برخی از مردم (كه در پی برپایی آزادی مدنی اند) هنوز برای [بهره گیری از] آزادی به مرتبه بلوغ نرسیده اند»، «بندگان یك مالك زمین هنوز برای [دستیابی به] آزادی، بالغ نشده اند»، «انسان ها عموماً هنوز به مرحله [بهره برداری از] آزادی عقیده نرسیده اند». كانت سپس درباره آرای این افراد به داوری می نشیند و می نویسد:
«برپایه چنین پیش فرضی، آزادی هرگز فرا نمی رسد؛ زیرا ما نمی توانیم نسبت به این آزادی به مرتبه كمال برسیم، مگر اینكه پیشاپیش از آزادی برخوردار شده باشیم. (ما باید آزاد باشیم تا بتوانیم قوای خویش را از روی قصد و تصمیم در آزادی به كار بندیم.) به یقین، نخستین كوشش ها خام و ناتمام خواهند بود و در مقایسه با اینكه انسان زیر فرمان و مراقبت دیگران باشد، به طور كلی در گرو مشقت ها و خطرهای بزرگ اند. با این حال، ما در آزادی به مرتبه كمال نمی رسیم، مگر از رهگذر تلاش های خودمان (و باید آزاد باشیم تا بتوانیم به این مرتبه دست یابیم).»كانت آنگاه فرمانروایان خودكامه را زنهار می دهد كه از تدوین این دعوی به صورت اصل خودداری ورزند كه افرادی كه در تابعیت و قیمومیت آنان قرار گرفته اند، به گونه ذاتی و ابدی، سزاوار بهره جویی از آزادی نیستند؛ زیرا این ادعا، به معنی غصب امتیازهای خداوندی است كه انسان را برای نیل به آزادی آفرید. البته كانت اذعان دارد كه تحمیل چنین ادعایی به صورت اصل برای زمامداری دولت، خانواده و كلیسا- هرگاه با موفقیت همراه باشد- بسیار ساده تر و راحت تر است. اما بلافاصله این پرسش را به میان می آورد كه آیا به كارگیری چنین اصلی، عادلانه نیز هست؟ كانت با رد حكومت پدرسالارانه، الگوی «حكومت میهن دوستانه» را مطرح می كند. در حكومت میهن دوستانه، از یكسو قانون حدود آزادی های فردی را تعیین و تضمین می كند؛ از سوی دیگر، افراد از رهگذر ارتباط با تاریخ، زبان، ادبیات، هنر، سنت ها و اندیشه های سرزمین مادری به میراث فرهنگ و تمدن خویش به دیده احترام می نگرند. آنان افزون بر حرمت گذاری، در این میراث گرانسنگ، هویت خویش را می یابند و به خانه مشترك خویش به عنوان كانون پرفروغ امید و برخورداری، پای بند می شوند. بدین سان، افراد یعنی غایت های ذاتی و فی نفسه، در عین برخورداری از آزادی و رعایت مرزهای قانونی آن، پاسداری از حقوق جامعه همسود را از اختیارات بنیادین خویش می دانند. در الگوی حكومت میهن دوستانه كانت، افراد به جامعه همسود وفادارند، اما این وفاداری بر مدار قانون است و به معنی آن نیست كه حكومت را مقصد و غایت زندگی خویش بدانند و آزادی، فردیت و قدرت تصمیم گیری خود را به پای آن قربانی كنند. پژواك فلسفه سیاسی كانت در نفی كاركردهای حكومت پدرسالارانه را می توان در اندیشه سیاسی جان استوارت میل مشاهده كرد. از دیدگاه میل، افرادی آزادند كه بتوانند با پذیرش قانون و محدودیت هایی كه اعمال می كند، راه زندگی و طرح خوشبختی خود را با اختیار و انتخاب خویش دراندازند: «آزادی حقیقی- به مفهومی كه واقعاً شایسته این نام باشد- همین است كه ما باید آزاد باشیم كه منافع خود را به هر راهی كه خود می پسندیم تعقیب كنیم، مشروط بر اینكه در ضمن این تعقیب نكوشیم به منافع حقه دیگران لطمه بزنیم، یا اینكه از كوشش آنها برای تحصیل منافعی كه با مصالح مشروع ما اصطكاك ندارد جلوگیری كنیم.» افراد در حكومت مدنی انتخاب گر و خودمختارند، در حالی كه در حكومت پدرسالار در قیمومیت اراده و فرمان دیگری قرار دارند. البته انتخاب گری و خودبنیادی در حكومت مدنی، بی حد و مرز و افسار گسیخته نیست؛ به گونه ای كه هر كس آزاد باشد كه هر كاری می خواهد بكند. چنین برداشتی از آزادی كه چیزی جز هرج و مرج و بی دولتی نیست، با گوهر حكومت مدنی كه در آن اداره جامعه بر مدار حق و قانون است، در تضاد آشكار قرار می گیرد. در حكومت مدنی، افرادی «خودبنیاد»اند كه بتوانند با شناخت توانایی ها و ظرفیت های انسانی، كردار خویش را بر زمینه اخلاق و قانون سامان بخشند. خودبنیادی از یكسو نیازمند رشدیافتگی بر مدار دانشوری و خردورزی و از سوی دیگر، پذیرش مسئولیت و نقش آفرینی متعهدانه است. در برابر، افراد بی بهره از خودبنیادی، در سایه چتر قیمومیت و فرمان های دیگران به سر می برند. آنان خواسته ها، میل ها، رفتارها و حتی در مواردی اندیشه های خویش را بر مدار خواسته دیگران تنظیم می كنند. مشكل فرد غیرخودبنیاد این است كه خرد خویش را به كار نمی گیرد. چنین فردی به سادگی وابسته به دیگران می شود و كارپذیرانه، قیمومیت پدرسالارانه دیگران را می پذیرد. به جای اینكه خود در زندگی فردی و اجتماعی انتخاب گر باشد، نقش انتخاب گری را به پدرسالاران- عقل های منفصل _ می سپارد تا به جای او بیندیشند و برای او تصمیم بگیرند. آشكار است كه چنین فردی از دیدگاه كانت آزاد نیست. فرد آزاد به عنوان انسان موجودی است خردمند، خودمختار، انتخاب گر و دارای قدرت تصمیم گیری.

سیدعلی محمودی
منبع : روزنامه شرق