یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

چند حکایت از جوامع الحکایات


چند حکایت از جوامع الحکایات
● قبض و بسط
آورده اند که؛ روزی شیخ، بعد از آنکه حالت او بدان درجه رسیده بود که مشهور است، بر در مشهد مقدس عمره الله نشسته بود و مریدی از مریدان شیخ، سر خربزه ای شیرین به کارد برمی گرفت و در شکر سوده]نرم شده [نمی گردانید تا شیخ می خورد. یکی از منکران این حدیث بر آنجا بگذشت. گفت؛ ای شیخ، اینکه این ساعت می خوری، چه طعم می دارد؛ و آن سرگز و طاق و خار که می خوردی هفت سال در آن بیابان، چه طعم داشت و کدام خوش تر است؟شیخ ما گفت که؛ هر دو طعم وقت دارد. یعنی که اگر وقت را صفت بسط بود، آن سرگز و خار از این خوشتر باشد؛ و اگر حالت را صورت قبض باشد این شکر ناخوش تر از آن خار بود.
● آنها
شیخ ما گفت؛ در آن وقت که ما به آمل بودیم، یک روز، پیش شیخ ابوالعباس ]قصاب[ نشسته بودیم. دو شخص درآمدند و پیش وی بنشستند و گفتند؛ یا شیخ، ما را با یکدیگر سخنی رفته است. یکی می گوید؛ اندوه ازل و ابد تمام تر و دیگری می گوید؛ شادی ازل و ابد تمام تر. اکنون شیخ چه می گوید؟شیخ ابوالعباس دست به روی فرود آورد و گفت؛ الحمدالله که منزلگاه پسر قصاب نه اندوه است و نه شادی...چون هر دو بیرون شدند، پرسیدم که؛ این هر دو کی بودند؟گفتند؛ یکی ابوالحسن خرقانی بود و دیگر ابوعبدالله داستانی.
● درویش حریص
درویشی بود در نشابور، و او را میلی عظیم به دنیا بود و پیوسته چیزی جمع می کردی و بر جمع اذخار ]پس اندازها[ حرصی عظیم داشت. یک شب دزد در شد و هر چه در خانه داشت جمله ببرد، مگر مرقع ]جامه صوفیان که از اتصال قطعات مختلف به هم ساخته می شد[ که آن درویش پوشیده داشت و نقدی که داشت در آنجا دوخته بود، بماند. دیگر روز برخاست، عظیم رنجور و با کس نگفت و به مجلس شیخ آمد. شیخ در میان سخن روی بدان درویش کرد و گفت؛ آری، جانا، دوش به بامت بودمگفتی دزدست، دزد نبد، من بودم آن درویش فریاد در گرفت و آن نقد که مانده بود پیش شیخ بنهاد. شیخ گفت؛ چنین باید. درویشی شما را به هیچ ندهند.
اسرارالتوحید
● نیکنامی و بدنامی
خواجه ابوالفتح می گوید که؛ چون عماد کاتب را از عمل معزول کردند، از خلق اعراض نمود و روی به دیوار بنشست. راوی می گوید؛ روزی به خدمت او رفتم و او را گفتم که «صاحب را دلتنگ می بینم، به سبب صرف عمل]گرفتن شغل از کسی[، اما اندیشمند نباید بود، که چون فضل و هنر هست شغل کم نیاید». گفت؛«اندیشه از عزل نیست. ولکن روزی هیچ نمی داریم به قیامت مانده تر از امروز دوستان و دشمنان خود را می بینم غمگین و شادان؛ با آنکه نیکویی کرده ام، بر آن پشیمانی می خورم که چرا بیشتر نکردم و چون گروهی را می بینم که در حق ایشان تقصیری ]کوتاهی[ کرده ام، حسرت می خورم که چرا در باب ایشان اهمال جایز داشتم. چه، نعمت و محنت می بگذرد و نیکنامی و بدنامی باقی ماند».
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید