یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


ملت سازی


ملت سازی
اصطلاح ملت سازی در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در میان دانشمندان علوم سیاسی كه رهیافتی تاریخی داشتند، رواج داشت. مهم ترین هواداران آن برخی از بزرگان دانشگاهی آمریكا چون كارل دویچ، چارلز تیلی، و رینهارد بندیكس بودند. نظریه ملت سازی ابتدا به منظور توصیف فرایندهای انسجام و پیوستگی ملی كه منجر به استقرار دولت- ملتهای مدرن كه از اشكال متنوع سنتی دولت ها مثل دولتهای فئودالی و پادشاهی، دولتهای كلیسایی و امپراتوریها متمایز است، به كار می رفت.این مقاله به چندین رهیافت دراین باره می پردازد.
ملت سازی استعاره ای از معماری است كه بر وجود عاملانی كه با آگاهی عمل می كنند، مثل معماران، مهندسان، نجاران، و افرادی از این قبیل دلالت دارد. در هر حال، این اصطلاح همان طور كه توسط دانشمندان سیاسی به كار می رود، نه تنها استراتژیهای آگاهانه ای را كه رهبران دولت ها در پیش می گیرند در برمی گیرد، بلكه شامل تغییرات ناخواسته اجتماعی نیز می شود. كیوین كسترود معتقد است مفهوم ملت سازی برای علوم سیاسی همان معنایی را دارد كه صنعتی سازی برای اقتصاد اجتماعی داشت: ابزاری ضروری برای شناسایی، توصیف و تحلیل پویایی های كلان اجتماعی و تاریخی كه دولت های مدرن را به وجود آورد.
دولت های ما قبل مدرن و سنتی از جوامع مجزا با فرهنگهای محلی در لایه های پایین جامعه و ساختار دولتی مجزا و دور از مردم در لایه های بالای جامعه، تشكیل شده بودند. این دولت ها به جمع آوری مالیات ها و برقراری نظم قانع بودند. در جریان ملت سازی این دو حیطه به یكدیگر نزدیك شده و روابط صمیمی میان آنها برقرار شد. اعضای اجتماعات محلی از طریق آموزش و مشاركت سیاسی وارد جامعه بزرگ تر شدند. از سوی دیگر حاكمان دولتی، با ارایه خدمات وسیع و گسترش شبكه اجتماعی منسجم، حقوق و تكالیف خود را نسبت به اعضای جامعه گسترش دادند. پیروان پادشاه آرام آرام و به طور نامحسوس به شهروندان دولت ـ ملت تبدیل شدند. فرهنگهای محلی و وفاداری به پادشاه از بین رفت یا اهمیت سیاسی خود را با جایگزین شدن وفاداری نسبت به دولت، از دست داد.
مدل استین روكن stein rokkan ملت سازی را متشكل از چهار جنبه متمایز تحلیلی نشان می دهد. در اروپای غربی این جنبه ها معمولا با نظمی كم و بیش مشابه به دنبال هم آمده اند. بنابراین آنها را نه تنها می توان به عنوان جنبه ها بلكه مراحل ملت سازی نیز ملاحضه كرد.
اولین مرحله منجر به یكسان سازی اقتصادی و فرهنگی در سطح نخبگان می شود. مرحله دوم بخش بزرگ تری از توده ها را از طریق اعزام به خدمت و ثبت نام در مدارس اجباری به درون نظام می آورد. رشد سریع رسانه های عمومی راه هایی برای ارتباط مستقیم بین نخبگان مركزی و افرادی كه در پیرامون قرار دارند ایجاد كرد و احساس هویت فراگیری با نظام سیاسی را ایجاد كرد. در مرحله سوم، توده ها به مشاركت فعال در قلمرو سیاسی نظام فراخوانده شدند و سرانجام در آخرین مرحله دستگاه اجرایی دولت گسترش یافت. خدمات رفاهی عمومی ایجاد شد و خط مشی های فراگیر ملی برای برابری شرایط اقتصادی طراحی شد.
در دولت - ملت های قدیمی اروپا در ساحل آتلانتیك، اولین مرحله این فرایند در قرون وسطی آغاز شد و تا انقلاب فرانسه طول كشید. در حالی كه غیرممكن است دقیقاً مشخص شود كه چه زمانی فرایند ملت سازی كامل می شود، اما مطمئنا چندین قرن طول می كشد. در شكل ایده آل خود هر مرحله زمانی به وجود می آید كه مرحله قبل مسیر خود را طی كرده باشد. روكن معتقد است كه این مساله باعث می شود امكان آشوب و فروپاشی اجتماعی پایین بیاید.
در میانه دهه ۱۹۷۰، چرخش جدیدی در بحثهای پیرامون ملت سازی ایجاد شد. والكر كونور در سمیناری با عنوان ملت ـ ساختن یا ملت ـ خراب كردن حمله شدیدی را به مكتب فكری كه با كارل دویچ و شاگردانش همراه بود، آغاز كرد. كونور می گوید كه ادبیات ملت سازی با شكاف انواع متعدد اجتماعی(بین شهروندان و دهقانان، نجیب زادگان و عوام، نخبگان و توده ها) انباشته شده است. اما به طور كلی از تنوع قومی غفلت شده است. كونور این غفلت را گناه غیرقابل بخشش می داند؛ زیرا برطبق محاسبات او تنها ۹درصد دولت های جهان دارای تجانس قومی هستند. در حالی كه در سنت دویچی، ملت سازی به معنای شبیه جامعه بزرگتر شدن و نابود كردن ویژگی های قومی است. كونور معتقد است كه در تاریخ جهان، ما بیش از اینكه با ملت سازی مواجه باشیم، با نابودی ملت مواجه بوده ایم. به هر حال او معتقد است كه به طور كلی درباره تأثیر مهندسی فعال ملت سازی اغراق شده است. در اكثر مواقع این امر باعث تخریب شده و واكنش شدید احیاگرایی قومی را به بار آورده است. كونور خاطرنشان می سازد یكسانی كامل اقلیتهای قومی در سراسر جهان حتی در اروپای غربی ـ كه ادعا می شود ملت سازی به طوركامل انجام شده است - با شكست مواجه شده است.
دلیل دیگر، كاستی اساسی نظریه ملت سازی از دید كونور ناشی از سردرگمی اصطلاحی است كه به دلیل كاربردهای متعدد واژه ملت به وجود آمده است. همان طور كه او اشاره كرده است این اصطلاح گاهی برای اشاره به گروههای فرهنگی به كار می رود، و گاهی نیز به نهادهای(دولتهای) سیاسی اطلاق می شود. دو اصطلاح ملل متحد و سیاستهای بین المللی این مسأله را نشان می دهد. او معتقد است، چیزی كه بیش از پیش باعث گمراهی می شود، تمایل به استفاده از اصطلاح ملت برای توصیف كل جمعیت دولت خاصی بدون ملاحظه ساخت قومی آن دولت است.
كونور در حالی كه اصطلاح ملت را تنها برای گروه های قومی به كار می برد، همه نشانه های فرهنگی عینی را كه به عنوان نشانه های معتبر این واحد ها به كار می رود را كنار می گذارد. نه زبان مشترك، نه دین مشترك، نه هیچ یك از منابع فرهنگی مشترك درون گروه همچون نشانه اصیل ملیت به حساب نمی آید. هر نوع تلاش به منظور عینی سازی ملت، باعث اشتباه گرفتن تجلیات فرهنگی ملت با ماهیت ملت خواهد شد. كونور تأكید می كند كه ماهیت راستین اقوام در یك نیای مشترك است. در واقع، اغلب اوقات می توان ثابت كرد كه یك ملت از ریشه های قومی متعددی ناشی شده است. بنابراین، اعتقاد به ریشه ژنتیكی مشترك معمولاً می تواند بسان یك اسطوره باشد. به هر حال، تبعیت از این اسطوره برای هر ملتی امری اجتناب ناپذیر است.
نظریه پردازان بعدی، تفكر كونور را در دو جهت متفاوت گسترش دادند. مدرنیستهایی چون بندیكت اندرسون، تام نیرن، ارنست گلنر و اریك هابس بام، به شدت بر جنبه اسطوره ای ملت تأكید كردند. بندیكت اندرسون عنوان كتابش را به منظور توصیف ملتهای مدرن جوامع تخیلی گذاشت. ملت به وسیله تخیل به وجود آمده است به این معنا كه اعضای جامعه یكدیگر را شخصا نمی شناسند و تنها می توانند خودشان را درمشاركت با یكدیگر تصور كنند. در هر حال اندرسون خود را از گلنر و هابس بام جدا می كند و استعاره تخیلی را یك گام پیشتر برده و آن را در راستای ابداع و ایجاد كردن تفسیر می كند. اندرسون تأكید می كند كه ملت نباید به آگاهی كاذب تعریف شود. چنین تعاریفی بر این موضوع دلالت می كند كه اجتماع های واقعی وجود دارد كه می تواند با ملتهایی كه به طور مصنوعی ساخته شده است مقایسه شود. در واقع همه اجتماعات بزرگتر از روستاهای آغازین با ارتباط چهره به چهره، تخیلی هستند.
در همان حال آنتونی اسمیت، راسما كاركلینز و دیگران دیدگاههای كونور را در جهت دیگری پیش بردند و به شدت بر جنبه قومی ملت تأكید كردند. اسمیت در حالی كه با مدرنیست ها موافق بود كه ملت پدیده نوینی است اما تأكید داشت آنها دارای تاریخ طولانی هستند و از هسته های قومی به وجود آمده اند. با تركیب گروه های قومی كه در اعصار اولیه می زیستند، برخی تبدیل به ملت شدند. چرا بعضی از گروه ها موفق شدند در حالی كه دیگران شكست خوردند؟ اغلب این مسأله را نتیجه اتفاقات تاریخی و ایجاد شرایط مناسب می دانند ، اما ممكن است این امر به دلیل تلاشهای فعال ملت سازان یعنی كسانی كه ملت ها را می سازند، باشد.
اسمیت و شاگردانش اصطلاح ملت سازی را حفظ كردند اما آن را به گونه ای دیگر به كار بردند. طبق نظرآنها همه ملتهای مدرن از گروههای قومی قدیم ایجاد شده اند و از همین روی اسمیت و شاگردانش بر جنبه های فرهنگی، نمادین، و قومی ملت سازی تأكید كردند: حتی برای دولتهایی كه به تازگی ایجاد شده اند، همسانی قومی و اتحاد فرهنگی حایز اهمیت است. حتی در جاهایی كه اجتماع اساسا پلورال بوده و تعهد ایدئولوژیكی به پلورالیسم و تساهل فرهنگی وجود دارد، نخبگان دولتهای جدید خود را بر طبق اهداف و منطق وضعیت قومی مجبورند تا اسطوره ها و نمادهایی برای ملت خود بسازند.
●همگنی اجتماعی
در سنت لیبرالی قرن نوزدهم دو دیدگاه تا حدی متفاوت درباره همگنی اجتماعی وجود دارد. برای یك دیدگاه، انحلال فرهنگی و زبانی اقلیت ها در درون فرهنگ بزرگ تر نه تنها به طور تاریخی اجتناب ناپذیراست، بلكه بدون تردید برای خود اقلیت ها نیز مفید است. این فرایند معمولا استحاله ، تجمیع یا ادغام نامیده می شود نه همگونی. اما تمایز واضحی میان این مفاهیم وجود ندارد. نیازی به گفتن نیست كه با استحاله كامل افراد درون فرهنگ ملی آنها همچنین باید با موفقیت با جامعه بزرگ تر همگون شوند.بیان كلاسیك دیدگاه طرفداران استحاله در كتاب ملاحظاتی درباره دولت نمایندگی نوشته جان استوارت میل یافت می شود.
لرد اكتون تا حدی دیدگاه متفاوتی دارد. او تمایل بسیاری دارد تا تنوع فرهنگی را همچون موهبتی برای اعضای جامعه و سد در برابر استبداد ببیند. حضور ملتهای متفاوت تحت حاكمیت واحد... از طریق متعادل ساختن منافع، وابستگی چند جانبه، و حمایت از عقاید تركیبی، مانع نوكرمآبی می شود كه در سایه حاكمیت واحد با فرهنگ یكسان ایجاد می شود. اكتون می گوید: نه اتحاد و یك شكل شدن، بلكه تنوع و هماهنگی باید در جامعه حاكم شود. در هر حال او همه فرهنگ ها را دارای ارزش یكسان برای حفظ شدن می داند. برعكس یكی از دلایل اصلی این مسأله كه چرا افرادی از فرهنگهای مختلف باید تحت لوای یك دولت واحد قرار بگیرند، به این دلیل است كه نژادهای پست به این ترتیب می تواند با یادگیری از ملتهای پیشرفته، ترقی كنند. ملتهای نابود شده و از بین رفته از طریق ارتباط با نیروهای جوان تر دوباره زنده می شوند. ملتهایی كه عناصر سازمانی و ظرفیت حكومت خود را از دست داده اند . . . باردیگر آموزش داده شده و تبدیل به نژادی با انتظام نیرومندتر می شوند.
در واقع اكتون خود را آماده می كرد تا از عبارتی مثل دولتی بزرگ استفاده كند كه در آن ادغامی اتفاق می افتد كه قدرت، معرفت، توانایی یك بخش از نوع انسان با نوع دیگر در ارتباط است. به این ترتیب، استدلال او برای دولت چند فرهنگی ما را به سمت نتیجه ای جالب هدایت می كند: تحت هدایت ملیت برتر، اعضای فرهنگهای كمتر توسعه یافته در دولت بسیاری از خصایص متمایز خود را ترك كرده و تمدن درست را خواهد آموخت. اینكه با این وجود چگونه هویت های خاص آنها حفظ خواهد شد، روشن نیست. در هر حال نگرش اكتون درباره همگنی اجتماعی چندان از نگرش جان استورات میل دور نیست
بسیاری از مطالبی كه در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ درباره ملت سازی و همگنی اجتماعی نوشته شد، تركیبی از سنت میل و اكتون بود. برای كارل دیوچ و شاگردانش، ملت سازی و همگنی ملی، دو روی یك سكه بود؛ در واقع دو راه برای توصیف فرایند یكسان. هدف اصلی ملت سازی پیوند دادن عناصر جمعیتی مجزا درون یك كل واحد از طریق ایجاد وفاداری و هویت های جدید در سطح ملی است .
ترجمه: سینا كلهر
بود.
این مقاله با عنوان Nation-Building And Social Integration Theory از سایت http://folk.uio.no/palk/ch۰۲ .htm گرفته شده است .
منبع : روزنامه همشهری