پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آزادی و قدرت


آزادی و قدرت
یكی از شاخصه های مهم سیاسی جوامع مدرن امروز مهار كردن قدرت است و تحت كنترل درآوردن آن توسط نهادهای مدنی جامعه. احزاب، سازمان ها، NGO ها و نهادهای مدنی این نقش اساسی را ایفا كرده اند و همواره سعی دارند تا در به دست آوردن بی حد و حصر قدرت توسط دولت ها مبارزه كنند و با پرسش گری و انتقادات و اعتراض های مدنی در این كار موفق بوده اند. دولت ها نیز به دلیل پاسخ گو بودن و اهدای این آزادی- كه جامعه هر نوع خطا را زیر تیغ تیز نقد بگذارد- به این كاركرد جامعه مدنی كمك كرده و جامعه نیز با داشتن این آزادی همواره قدرت را تعدیل كرده اند چرا كه رابطه بین قدرت و آزادی رابطه ای بیرونی است، رابطه دو نیروی متضاد است، با بودن یكی، دیگری تضعیف خواهد شد، قدرت ذاتاً گرایش به انحصارطلبی دارد، اما آزادی میل به گسترش در اجتماع دارد.
ماكس وبر در تعریف قدرت می گوید: قدرت امكان خاص یك عامل (فرد یا گروه) به خاطر داشتن موقعیتی در روابط اجتماعی است كه بتواند گذشته از پایه اتكای این امكان خاص اراده خود را با وجود مقاومت به كار بندد.
قدرت در رابطه بین انسان ها محقق خواهد شد و بدون وجود انسان ها و روابط آنها هرگز وجود نخواهد داشت. روابط در اجتماع و در عرصه جامعه محقق خواهد شد.رابرت دال می گوید: قدرت رابطه ای میان بازیگرانی است كه در آن بازیگران دیگر بازیگران را به عملی وامی دارند كه در غیر این صورت آن عمل را انجام نمی دادند.جوامع سیاسی بدون قدرت قابل تصور نخواهد بود چرا كه بدون قدرت در جوامع امنیت وجود نخواهد داشت و مدیریت بدون قدرت امری محال است یعنی در جوامع وجود قدرت الزامی است اما مسئله كنترل آن است و چگونگی توزیع آن مهم است، نحوه در اختیار داشتن آن مهم است، لذا شناختن جایگاه قدرت سیاسی تعیین كننده است و بی توجهی به آن به زعم دال اشتباهی بزرگ است و بایستی در هر جامعه پراكندگی آن را دقیق نگریست.
رابرت دال در این باره می گوید: هرگاه انسان بی توجه به نحوه پراكندگی قدرت عمل كند، بدین معنی كه مثلاً اگر قدرت به صورت پراكنده است آن را متمركز بپندارد و یا اگر متمركز است آن را پراكنده تصور كند در چنین حالاتی وی بی آنكه خودش متوجه شود در حال اشتباهی بزرگی خواهد بود.
قدرت سیاسی با وجود همه افراد ممكن می شود و حاصل جمع همه افراد جامعه بوده و در خدمت منافع جامعه است و با سلطه متفاوت است و بعضاً عده ای قدرت را با سلطه سیاسی یكی می دانند. سلطه سیاسی به معنای تقسیم جامعه بر دو گروه حاكم و محكوم است. سلطه صورت عینی قدرت انحصارگر است. به طور مشخص سلطه جلوه ملموس اعمال قدرت از طریق مجموعه روابط پیچیده است كه شامل نظارت اجتماعی و قواعد و الزامات درونی شده و مورد قبول انسان ها می شود اما قدرت فرد را به كارگزاران عمومی تبدیل می كند و اگر به صورت انحصاری در دست افراد یا گروه قرار گیرد تبدیل به سلطه می شود و در این مطلب قدرت به صورت عمومی در نظر گرفته شده و ممكن است شامل همه انواع قدرت شود ولی نگاه اصلی به قدرت سیاسی است .
اما یكی از خصوصیات ذاتی قدرت همانگونه كه مطرح شد انحصارطلبی است و تمایل به مطلق گرایی دارد و ذاتاً به سمت استبداد فراگیر گرایش دارد و در تبدیل كردن هر نوع حكومت به حكومتی توتالیتر گرایش دارد و در همه جوامع چه چپ، چه راست این گرایش وجود دارد چرا كه سوسیالیسم و كمونیسم با وجود ایدئولوژی خاص خود این قابلیت را دارد كه هرگونه حكومت را به نوع توتالیتر تبدیل كند اما طیف راست نیز این كشش را دارد كه به فاشیسم تبدیل شود و قدرت را در دست حزب یا گروه خود بلوكه كند و همچنان در جمع خود بایكوت نگه دارد. موسولینی در بیانیه ها و سخنرانی ها توتالیتر را هدف بزرگ فاشیست می دانست. كارل فردریش شش خصوصیت را برای توتالیتر در نظر می گیرد: یك ایدئولوژی، حزبی واحد كه از سوی یك رهبر اداره می شود، پلیسی خشن و سركوبگر، انحصار وسایل ارتباط جمعی، انحصار تسلیحات و اقتصاد هدایت شده.
در واقع جوهر توتالیتاریسم بر این مبنا است كه حیات انسان ها را از طریق و تحول افراد كه صرفاً ماده ای برای نیل به كمال قلمداد می شوند، با آرمان و اندیشه ای واحد و فراگیر منطبق سازد.
اما هیچ رژیم توتالیتری این موارد را نمی پذیرد و روسیه استالین، چین مائو و ایتالیای موسولینی خود را مبشر آزادی و رهایی انسان می دانستند.
میشل فوكو تمدن غربی را توتالیتر پنهان و در پرده می دانست ؛ نوعی سركوبگری فاقد سركوبگر.
و علت اینكه در بررسی رابطه قدرت و آزادی جامعه لیبرال و توتالیتر را ملاك قرار دادیم این است كه یك حكومت لیبرال مدعی است كه قدرت و آزادی در جامعه اش تعادل دارد و توتالیتر نیز اساساً معطوف به ساختن جامعه ای حول محور یك اندیشه آرمانی است و همه امكانات را برای اهداف خود در اختیار می گیرد و هرگز جامعه مدنی را برنمی تابد و مدعی است برای آزادی باید آنچه را كه خود دیكته می كند اجرا شود همانند جوامعی كه پیشتر از آن نام برده شد و نمونه بارز آن رژیم كمونیستی است.
لذا برای سنجش و تعیین نوع حكومت باید رابطه حكومت و آزادی را مورد سنجش قرار دهیم و انواع حكومت از قبیل دموكراسی، الیگارشی، اریستوكراسی، تیرانی، دیكتاتوری، كمونیسم و هر نوع حكومتی بر حسب نحوه در اختیار داشتن قدرت و میزان رشد آزادی مشخص می شود و هر اندازه قدرت انحصار بیشتری داشته باشد بالطبع آزادی اسارت بیشتر می شود و بالعكس.
علی نیان
منبع : روزنامه شرق