پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


فصل خزان یک نمایش


فصل خزان یک نمایش
داستان حتی در رئالیستی‌ترین شکل آن عیناً همانند حدوث حوادث دنیای واقعی شکل نمی‌گیرد و شاخصه عمده رئالیستی آن فقط در نزدیک بودن به واقعیت و در کل باورپذیر بودن آن است.
لذا کوشش برای آن که داستان عیناً قرینه و نمایه همان اموری باشد که در واقعیت رخ می‌دهند حتی در عینی‌ترین و واقعی‌ترین شکل آن اقدامی بیهوده است، چون داستان همواره منسجم‌تر و تبیین‌پذیرتر و تا حدی موجزتر و گزینه‌ای است. با توجه به این اصول اگر داستانی نوشته شود که به این موضوع بی‌توجه باشد و ضمناً خود داستان هم ناقص و گنگ تعریف شود، در آن صورت باید آن را بیهوده‌گویی و بیهوده‌نویسی دانست، خصوصاً این که چنین داستانی اساساً مابه‌ازاهای دراماتیک‌ هم برای دنیای نمایش نداشته باشد. در چنین شرایطی دیگر باید آن را واقعاً نوعی اتلاف انرژی نویسنده و مخاطب به حساب می‌آورد.
نمایش"فصل خون" نوشته و کارگردانی ایوب آقاخانی که هم اکنون در تالار قشقایی مجموعه تئاترشهر اجرا می‌شود، نمونه مشخصی برای وارد شدن به این مبحث است.
در نمایش"فصل خون" موضوع مشخصی در کار نیست. نویسنده می‌کوشد به یک داستان شکل دهد، اما هرگز چنین داستانی شکل نمی‌گیرد. چند پرسوناژ که پس زمینه اجتماعی، سیاسی و حتی فرهنگی روشنی ندارند، به صورت موجودات قراردادی ذهن نویسنده وارد متن شده‌اند و ایوب آقاخانی آن‌ها را به زور در متن نگه داشته تا بلکه پردازش و در نهایت شخصیت‌پردازی شوند، اما این آدم‌ها هرگز هویت معینی نمی‌یابند و در نتیجه، به صورت آدم‌هایی غیر واقعی به متن و مخاطب تحمیل می‌شوند. علت آن ‌هم روشن است: متن اساساً نمایشی نیست و ضمناً طرح یا پیرنگ(plot) آن بسیار ضعیف است، زیرا هیچ علتی برای بودن این پرسوناژها در نمایش، وجود ندارد و ارتباط آن‌ها هم در پرده ابهام مانده است.
برای مخاطب روشن نیست که این‌ها دوست هستند یا فامیل. دلایلی که آقاخانی ارائه می‌دهد، دلیل نیستند، بهانه تراشی برای ربط دادن پرسوناژها به هم محسوب می‌شوند، مثلاً آمدن"نبات" به خانه"علاءالدین" به بهانه نگهداری از"سیروان" یکی از این موارد است. ضمناً خود نویسنده هم به زور می‌خواهد این دختر جوان و پیرمردی مثل"علاءالدین" را به هم برساند.
پرسوناژهای نمایش"فصل خون" به زور به همدیگر ارتباط داده شده‌اند و علاءالدین دائم خطاطی می‌کند و مشخص هم نیست که برای چه کسی و چرا می‌نویسد. او هنگامی که روبه‌روی دختر زیبایی مثل نبات می‌نشیند بدون دلیل با بدخویی و بی‌نزاکتی رفتار می‌کند. این در حالتی است که ظاهراً ادعا می‌شود او شیفته شیرینی اسم نبات و نیز فریفته زیبایی اوست.
سیروان خل و چل و بیمار است و علت آن هم به اندازه حضور خودش در متن مبهم است. خوب یا بد بودن صادق هم مشخص نیست.
این تناقض‌های آشکار نشانه ضعف طرح و ساختگی و غیرواقعی بودن همه عناصر و اجزای داستان نمایش است. ضمناً خود داستان هم به مناسبت باورپذیر نبودن آدم‌ها در پایان به هیچ سامانه یا غایت‌مندی معینی نمی‌رسد. اشاره کردن به مسئله جنگ هم با توجه به آن چه روی صحنه می‌گذرد، ترفندی بی‌مورد، بی‌ربط و اضافی است.
معمولاً در متون نمایشی و داستانی، هر دیالوگی به ترتیب برای دیالوگ دیگر حالت یک پیش‌ نیاز را دارد، یعنی یک دیالوگ، مگر به صورت مونولوگ وگرنه همواره نیازمند به دیالوگ دیگر است. در نمایش"فصل خون" اغلب دیالوگ‌ها برای هم حالت پیش نیاز ندارند، یعنی صرفاً برای پر کردن ظرف متن به کار رفته‌اند. علاءالدین بی‌آن که با اعتراضی به سیگار کشیدنش از طرف نبات روبه‌رو شود با تحکم و عصبانیت به او می‌گوید:«از پیش صادق که می‌آیی نباید دود اذیتت کند.» این دیالوگ باید بعد از یک دیالوگ پیش نیاز گفته شود،‌ در حالی که قبلاً اصلاً به دود یا سیگار کشیدن اشاره‌ای نشده است. از طرفی، واکنش‌های روحی و روانی پرسوناژها با دیالوگی که بر زبان می‌آورند، تناسب و همخوانی ندارد. علاءالدین وقتی جمله حس‌آمیزی مثل"من با دلم می‌نویسم" را بر زبان می‌آورد با عصبانیت فریاد می‌زند. نبات هم که دختر جوان و زیبایی است گفتار و رفتارش عین بچه‌هاست و هنگام روبه‌رو شدن با آدم‌های خیلی بزرگتر از خودش هم باز رفتار و گفتارش به بچه‌های هفت یا هشت ساله می‌ماند. علت بروز این ناهنجاری‌ها، ضعف طرح و نیز یک سویه بودن آدم‌ها و بی‌توجهی به نیازهای عاطفی تک‌تک آن‌هاست: پرسوناژها به اقتضای شرایط متن پردازش نشده‌اند، بلکه برای هر کدام از آن‌ها از قبل، بایدها و نبایدهای معینی از طرف نویسنده وجود داشته و به صورت باسمه‌ای و کلیشه‌ای در موردشان اعمال شده است. گزارش داستانی علاءالدین به نبات در آغاز نمایش، علت درون متنی ندارد و صرفاً برای گزارش دادن به مخاطب و تماشاگر است. این صحنه اول کسل کننده‌تر از بقیه صحنه‌هاست.
دیالوگ"هر کدوم به دلیلی جای خودمون نیستیم" هیچ ارتباطی با وضعیت آدم‌های معمولی داستان نمایش"فصل خون" ندارد، یا در صحنه‌ای نبات می‌گوید: "اگر رخصت می‌دی من برم پی‌اش" این دیالوگ با لحن و شیوه معمول سخنگویی او در نمایش، منافات دارد. در جایی هم با دیالوگ متناقض و بی‌معنایی روبه‌رو هستیم: "هر کسی گوشه دلش مال خودشه و کلیدش هم دست این و اونه" اگر دلش مال خودشه پس چطور کلیدش دست این و اونه؟! پرسوناژها چون یک سویه و فقط برای پر کردن جا در متن در نظر گرفته شده‌اند، حضورشان ارتباطی به حضور دیگری ندارد و بر همین قیاس هم دیالوگ‌هایشان به درد همدیگر نمی‌خورد، یعنی حرف زدنشان برای خود است. این نشان می‌دهد که پرسوناژها دچار خود اختیاری شده‌اند و این خصوصیت را نویسنده برای آن‌ها قائل شده است.
ایوب آقاخانی گاهی موضوع‌های فرعی مثل شیرینی اسم نبات را خیلی کش می‌دهد و در مورد آن به تاویل و تعبیر هم متوسل می‌شود. در بعضی صحنه‌ها هم معلوم نیست که چه کسانی با هم حرف می‌زنند. می‌توان در این رابطه به صحنه‌ای که در آن صادق حضور دارد، اشاره کرد: صحنه به دو قسمت تقسیم شده و برخی دیالوگ‌های نبات که ظاهراً خطاب به صادق بیان می‌شود، به علت یک سویه بودن دیالوگ و نیز قائل شدن به دو فضای متفاوت و جداگانه، در اصل کاربری‌شان بیهوده است و عملاً هم بی‌جواب می‌مانند. در نتیجه، حتی نمی‌شود آن را خطاب به شخص معینی تلقی کرد.
در نمایش"فصل خون" نوشته و کارگردانی ایوب آقاخانی هیچ پرسوناژی شخصیت‌پردازی نشده و همین مقوله بازیگری را هم خود به خود منتفی می‌کند. میزانسن‌های نمایش بسیار معمولی هستند و این علاوه بر ضعف‌ کارگردانی به غیر نمایشی بودن متن هم مربوط می‌شود: معمولاً هر چه وجوه دراماتیک یک متن بیشتر باشد، ظرفیت و قابلیت آن برای ارائه میزانس‌های نمایشی و معنادار ارتقا می‌یابد و اگر با رویکرد تجربی و خلاقانه کارگردان هم همراه باشد، در آن صورت مابه‌ازاهای دراماتیک اجرا از لحاظ زیبایی‌شناسی مضاعف خواهد شد. شرط لازم و کافی برای تحقق چنین مقوله‌ای آن است که نویسنده تفاوت یک متن نمایشی را با یک اثر غیر نمایشی بداند و ضمناً بتواند هنگام نگرش به وقایع و آدم‌ها، حتی برای مفاهیم و مضامین سوبژه قرینه‌های بیانی ابژه و نمایشی در نظر بگیرد.
طراحی صحنه هم نهایتاً تحت الشعاع مضمون نارسای نمایش است و فقط برای آن که آدم‌های نمایش در یک مکان نشان داده شوند، کاربری پیدا کرده و مابه‌ازاهای کاملاً مشخص فرهنگی و اقلیمی ندارد.
نور کاربری دراماتیکی مشخصی پیدا نکرده است و موسیقی نمایش هم به رغم حس‌آمیز بودنش، نمایش را از گنگی و ابهام نجات نمی‌دهد. چهره‌پردازی‌ها هم سطحی است: علاءالدین یک تار موی سیاه در سر و صورت ندارد، اما در موهای سیاه دستانش که تا آرنج بیرون است حتی یک تار موی سفید هم دیده نمی‌شود، گویا چهره‌پرداز نمایش موضوع پیری را فقط مربوط به سر و صورت می‌داند.
نمایش"فصل خون" نوشته و کارگردانی ایوب آقاخانی متنی غیرنمایشی دارد. از لحاظ اجرا هم داده‌های نمایشی یا محتوایی قابل توجهی ارائه نمی‌دهد و فقط کاستی‌های خود را به نمایش می‌گذارد.
حسن پارسایی
منبع : ایران تئاتر