جمعه, ۱۸ خرداد, ۱۴۰۳ / 7 June, 2024
مجله ویستا

جدال سنت و مدرنیته


جدال سنت و مدرنیته
جدال سنت و مدرنیسم جدالی دیرین و ریشه دار است و ظاهرا فرجامی هم برای آن متصور نیست. طیف سنت گرایان را معمولا علما و فقهای دینی تشکیل می دهند و نماینده مدرنیته عمدتا روشنفکران هستند. البته گاه از میان روحانیون، روشنفکران و نواندیشانی چون سید جمال اسدآبادی و شهید مطهری برمی خیزند و در میان روشنفکران نیز کسانی که دغدغه دین دارند و لزوما متصف به لائیسم نیستند(همچون مرحوم شریعتی) یافت می شود.
بحث بر سر این نیست که آیا سنت برحق است یا تجدد، و یا انسان باید در کدامین طیف قرار گیرد (هر چند عامه مردم به سنت گرایان گرایش دارند و تحصیل کردگان عموما روشنفکران را ترجیح می دهند). موضوع اصلی آن است که انسان باید متصف به آزاداندیشی باشد و خود راه خویشتن را بیابد نه آن که متاثر از شخصیت بزرگان (اعم از سنتی ها ومتجددین) گردد وبه ورطه تقلید درافتد:
خـلق را تقلیدشــان بـر بــاد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
سنت گرایان در جوامع دینی دارای پایگاه مستحکم مردمی هستند و می توان گفت اکثریت جامعه را با خود دارند(۱)، اما مخاطب نواندیشان اندکند و شاید به همین دلیل معمولا روشنفکران در جامعه مقهور و بلکه مطرود بوده اند. این بلیه برای روشنفکرانی که گرفتار غرب زدگی و لائیک شده اند بیشتر است، اما روشنفکران دینی هم به خاطر آن که سخنان تازه دارند و تیغ نقد برمی کشند و سنت شکنی می کنند با بی مهری مواجه می شوند. با این حال تاثیراتی که افکار و داده های روشنفکران بر جامعه می نهد عمیق و دراز مدت است و حتی سنتی ها را تحت تاثیر قرار می دهد.
یکی از اندیشمندان غربی با اندک مبالغه در باره جریان روشنفکری در ایران گفته است: روشنفکران در ایران ابتدا مورد استقبال قرار می گیرند اما به تدریج مورد تشکیک و سخره قرار گرفته و در پایان تکفیر و تکذیب می شوند در حالی که این پروسه در غرب کاملا برعکس است.
البته این سخنان به مفهوم تایید مطلق جریان روشنفکری نیست و نیز بدین معنا نیست که روشنفکران باید مرجع فکری جامعه (مثلا نخبگان و تحصیل کردگان) قرار گیرند. همان گونه که سنتی ها دارای نواقصی هستند روشنفکران نیز از عیوب و نقایص مبرا نیستند.
بحث ما این است که روشنفکران نماینده جریان نقد و آسیب شناسی در جامعه هستند، جریانی که خلا آن در بستر سنت و سنتی ها کاملا مشهود است. روشنفکران مدعی آیین جدیدی نیستند چرا که همواره در اقلیتند و بلکه در معرض اتهام و طعن هستند. فرهنگ انسداد و سنت گرا تاب نقد را ندارد، هر چند جامعه عموما خریدار حرف های تازه است و از این روست که سخنان و آثار تجددگرایان معمولا موج ایجاد می کند، هر چند دامنه این موج گستره ملی نمی یابد و در قلمروی نخبگان و تحصیل کردگان منحصر می ماند.
از دیگر سو فقها و روحانیون طلیعه دار دین و احکام شریعت هستند و عقاید و سلوک مسلمانان با قرائت ها و استنباطات آنان رقم می خورد. به عبارتی روحانیون متولی نهاد دینی و تنها مدعی این عرصه هستند. سنت گرایی آن ها معمولا سنتی شدن جامعه را در بردارد و اگر حرکت های اصلاح طلبانه ای انجام داده اند موفق به سوق دادن جامعه دینی به سوی اهداف خود شده اند.
به نظر می رسد ایجاد نوعی مصالحه میان دو طیف سنتی و متجدد برکاتی برای جامعه مسلمانان در برداشته باشد. سنتی ها با قرائت متون دینی به سرچشمه اسلام نزدیکترند، اما عموما از مقتضیات زمانه عقب هستند. این جاست که روشنفکران متعهد می توانند به ایفای نقش مکمل بپردازند. نقش روشنفکران چیزی جز نقد و چکش کاری قرائت های سنتی نیست.
سنت گرایان باید نسبت به نواندیشان انفتاح داشته باشند و نقد آنان را بپذیرند و اگر پاسخی دارند به مناقشه و جدال احسن روی آورند، نه آن که به انکار و اتهام و تکفیر آنان بپردازند. در مقابل، روشنفکران نیز باید حرمت و اصالت روحانیون را پاس دارند و جایگاه منیع آنان را در جامعه دینی مد نظر داشته باشند.
همچنین نواندیشان باید به بررسی آموزه های دینی روی آورند، نه آن که به انکار و تخطئه آن بپردازند و همنوا با برخی مکاتب غربی زمزمه هایی چون «افیون توده ها» را سردهند. شاید ایجاد چنین مصالحه ای میان دو طیفی که گذشته ای آکنده از واگرایی دارند، با واقعیت فاصله زیادی داشته باشد اما به هر حال باید برای آن زمینه سازی کرد.
ظهور شخصیتی چون امام خمینی(ره) عملا این راه را هموار ساخت چرا که امام خود یک شخصیت جامع بود. از یک سو او یک فقیه واجد الشرایط وعالمی برجسته بود واز دیگر سو دغدغه های نواندیشان را هم مدنظر داشت و شاید دور از صواب نباشد اگر بگوییم امام به نوعی روشنفکر دینی بود. ژرفای اندیشه و انفتاح امام موجب شد طیف های فراسنتی و نواندیشان جذب او شوند و سنت گرایان و عامه مردم هم به طریق اولی او را مراد و کعبه خود یافتند و البته بخشی از سنتی های تندرو و متحجر، افکار و حرکت طوفنده او را برنتافتند، همان گونه که گروهی از متجددان افراطی و غربزده هم به مقابله با او برخاستند.
امام مظهر پیوند و همگرایی میان تجدد و سنت بود و انقلاب اسلامی تبدیل به نقطه تلاقی دو طیف گردید، هر چند امام خود برخاسته از دامان سنت بود، اما سنت شکنی کرد و با مقتضیات زمانه پیش رفت. شجاعت و خودساختگی این مرد بزرگ به گونه ای بود که اشتباهات را می پذیرفت و مسئولیت مراحل سرنوشت سازی(همچون قبول قطعنامه ۵۹۸) را گردن می گرفت. همین شجاعت در فتاوای سنت شکن او همچون حلیت شطرنج هم نمود یافت. چون به ایشان گفتند در شأن شما نیست که وارد موضوعاتی چون شطرنج و موسیقی شوید پاسخ داد اتفاقا شأن من بیان احکام است. سیره امام حاکی از وارستگی و در عین حال آگاهی کامل او به زمانه ونیازهای جامعه بود و همان قاطعیت و شهامتی را که در برابر دشمنان بروز می داد، در تبیین احکام شرعی و یا تشریح مسایل سیاسی داخلی به خرج می داد. با همین روحیه مسئولیت پذیری بود که در هر فرصتی به موعظت خلق می پرداخت و از اخلاق و عرفان سخن می گفت و کلامش نافذ بود چون آن چه را می گفت باور داشت و بلکه بدان عامل و متخلق بود.
امام تا زمانی که در نجف اشرف بود از حکومت اسلامی سخن می گفت اما با سفر به فرانسه و بازگشت به ایران واژه جمهوری را برگزید. به اعتقاد من این از مصادیق پویایی و همسویی با اقتضائات زمانه است. گویی امام از حساسیت های مربوط به اصطلاح «حکومت اسلامی» آگاه بود و برای فروکاستن این حساسیت ها (به ویژه در برابر غرب که مدعی دمکراسی بود) در یک حرکت تاکتیکی اصطلاح جمهوری را برگزید، در حالی که در محتوای طرح امام(مقوله ولایت فقیه) تغییری ایجاد نشده بود.
این در حالی بود که امام نسبت به دین و آموزه های شرعی تقید تام داشت و چون جامعه ایران جامعه ای دینی بود به طرح حاکمیت دینی پرداخت. این به معنای اعتقاد راسخ امام به اراده و آرای ملت بود و چون از او پرسیده بودند اگر مردم در جریان رفراندم دوباره حکومت شاه و سلطنت را بخواهند چه می کنید به صراحت گفته بود: کنار می رویم! و بارها گفته بود من مطرح نیستم، آن چه مطرح است اسلام است و خواست مردم و از این رو خود را فراتر از «خادم» نمی خواند. لذا هر گاه مدحش می کردند بر می آشفت و از هر گونه تکلف و تعارفات بیجا بیزار بود(۲).
در مجموع باید گفت احیای تفکر دینی و تجدد در آموزه های شریعت از رسالت های مصلحان و رهبران دینی است. شرایط و پیشرفت های زمانه به گونه ای است که نمی توان دایره دین را منحصر به علمای دین نمود. شاید این ایده به مثابه نوعی انقلاب در ساختار فقه سنتی باشد و بر اصحاب حوزه ها سنگین آید، اما به نظر می رسد روشنفکران و اندیشمندان و حتی دانشمندان هم باید به این جرگه درآیند و از تجارب ودانش آن ها برای تنقیح و پویایی دین کمک گرفت. شاید تاکید امام بر پیوند میان حوزه و دانشگاه ناظر به چنین تحولی باشد، هر چند آرمان امام هنوز مجال تحقق نیافته و البته نیاز به گذر زمان و بلوغ فکری نزد دو طرف دارد.
برای نمونه آیا برای تعیین احکام طهارت و نجاست نمی توان از علوم تجربی بهره گرفت؟ آیا در فقه سیاسی نمی توان از تجارب اندیشمندان علوم سیاسی استفاده کرد؟ و آیا در وضع قوانین جزایی نباید عرف بشری و شرایط زمانه را مد نظر قرار داد؟(۳) نباید نگران تحریف و بدعت در دین بود، چرا که اصل اجتهاد و تعقل حداقل نزد مکتب شیعه پذیرفته شده است و در باب اجتهاد و فقه پویا ضمن تکیه بر مبانی دینی، باید از عقل جمعی و عرف بشری مدد جست. تعامل با نواندیشان افق های جدیدی را فراروی اجتهاد می گشاید، البته نواندیشانی که با حقیقت دین بیگانه نباشند و بلکه دغدغه آن را داشته باشند (۴). انحصار دین و فقه به حوزه های سنتی حاصلی جز تحجر و واپس گرایی و دور افتادن از مقتضیات زمانه در بر نخواهد داشت.
با این تفاصیل راقم این سطور قائل به همگرایی دینی است و در سالی که موسوم به «اتحاد ملی و انسجام اسلامی» است باید اختلافات دیرینه را کنار گذارد. یکی از مصادیق اتحاد ملی آشتی میان تجدد و سنت است. در گام بعدی باید به گذر از اختلافات مذهبی روی آورد. اگر واقعا در اندیشه انسجام و وحدت میان فرق و مذاهب اسلامی هستیم به ناچار باید از بسیاری اعتقادات درست یا غلط که حساسیت دیگر مذاهب را برمی انگیزد تنازل کرده و یا حداقل تقیه پیشه کنیم. مذاهب دیگر نیز باید این مشی را در پیش گیرند، وگرنه وحدت اسلامی شعاری بیش نخواهد بود.
در پایان تاکید می کنم اهداف مذکور تنها در سایه روحیه آزاد اندیشی و انفتاح تحقق می یابد. تعصب و جانبداری محض از یک طیف (چه سنت و چه تجدد و چه مذاهب و فرق مختلف) مصداق تقلید کورکورانه است که در قرآن بارها مورد مذمت قرار گرفته است. باید آثار و آموزه های مختلف اعم از سنتی و متجدد و شرقی و غربی را منصفانه مطالعه کرد و از دیدگاه سیاه و سفید (دیجیتالی) نسبت به مسایل حذر کرد. فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه...
نویسنده: فرزان - شهیدی
پی نوشت ها
۱) این نفوذ به خاطر وجود مراکز سنتی همچون مساجد و نیز تعامل دو سویه علما با مردم از طریق وعظ و خطابه و مرجعیت فقهی و تقلید (از طریق رساله های عملیه) و ارتباط مالی(خمس و سهم امام) و غیره می باشد. لذا روحانیون به طور کلی در میان مردم دارای قداست هستند و حتی دستگاه های حاکمه نیز از این نفوذ آگاه بوده و تلاش می کردند حتی الامکان متعرض جایگاه آن ها نشوند و در مواردی از موقعیت آنان بهره می بردند.
۲) به نظر می آید سر جاودانگی امام در همین نکته نهفته است که او از انانیت گذر کرده و مدعی اهواء و نفسانیات خود نبود. اگر ادعایی داشت به خاطر اسلام و مردم بود و بر همین اساس با شجاعت در مقابل جهان ایستاد و حتی از مرگ ابایی نداشت. این ویژگی ها مختص انبیا و اولیا الهی است و راز محبوبیت و بقای آنان در پهنه تاریخ برخاسته از عبور از «خود» و پیوستن به «خدا»ست.
۳) بسیاری از احکام شرعی در شرایط خاص دوران پیامبر وضع شده است و نسخه برداری کامل آن در شرایط فعلی ممکن نیست. برای نمونه در حال حاضر احکامی چون «عبید و اماء» و جهاد ابتدایی مصداق ندارد و یا قوانین جزایی چون سنگسار زانی و قطع دست سارق به دشواری قابل اجراست چون عرف بشری پذیرای آن نیست و ضمنا بدایل آن موجود است. حتی برخی از فقها فتاوای تازه ای صادر کرده اند از جمله برابری ارث و شهادت زن و مرد و یا جواز تحدید نسل که حاکی از تفاوت شرایط ۱۴۰۰ سال پیش با مقتضیات فعلی می باشد. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و دیگر قوانین موضوعه در عین حالی که روح کلی آن مبتنی بر احکام شریعت است اما همسویی زیادی با عرف و قوانین بشری دارد. نظام دمکراتیک (مردم سالاری)، برگزاری انتخابات، نظام پارلمانی، تفکیک قوا، خصوصی سازی و غیره از جمله رهاوردهای بشری است که در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده است.
۴) یکی از ویژگی های روشنفکران آن است که با غرب آشنا هستند و اساسا تحصیلات آن ها در غرب و بر اساس آثار اندیشمندان غربی بوده است. نگاه سنتی ها به غرب ـ با آن که عموما آشنایی دقیقی با غرب ندارند ـ با توجه به سوابق سیاه استعمار، عموما منفی است و آن را تخطئه می کنند و به همین دلیل به روشنفکران اعتمادی ندارند. اما باید دانست غرب تنها در استعمار خلاصه نمی شود و همه آموزه های غربیان منفی نیست و منطق حکم می کند از تجارب و نقاط مثبت آنان بهره گیریم. جالب آن است که بسیاری از پیشرفت های غرب برگرفته از مشرق زمین است اما مهم آن است که غربی ها توانسته اند تجارب شرق و اسلام را عملی سازند. احادیثی چون «اطلبوا العلم ولو بالصین» و یا «خذ الحکمهٔ ولو من المشرک» دال بر ضرورت روحیه انفتاح نزد مسلمانان است. روشنفکران می توانند پل ارتباطی با آموزه های غربی باشند و البته روشنفکرانی که متدین و دلسوز هستند فریفته غرب نمی شوند و حتی آن را مورد نقد قرار می دهند، اما از سوی دیگر می توانند به تبیین نقاط قوت مغرب زمین بپردازند و راهی فراروی پویایی مسلمانان بگشایند.
منبع : باشگاه اندیشه