یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا
زمزمه مرغ سحر
● دو سروده از سعدی
ایهاالناس، جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست
خفتگان را چه خبر زمزمه مرغ سحر؟
حیوان را خبر از عالم انسانی نیست
داروی تربیت از پیر طریقت بستان
کادمی را بتر از علت نادانی نیست
روی اگر چند پریچهره و زیبا باشد
نتوان دید در آیینه که نورانی نیست
شب مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست
پنجه دیو به بازوی ریاضت بشکن
کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
حذر از پیروی نفس، که در راه خدای
مردم افکنتر از این غول بیابانی نیست
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهاند
مرد اگر هست، به جز عالم ربانی نیست
با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
کالتماس تو به جز راحت نفسانی نیست
خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور
برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که: مسلمانی نیست!
آخری نیست تمنای سر و سامان را
سر و سامانی به از بی سر و سامانی نیست
آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد
عارفان جمع نکردند و پریشانی نیست
وان که را خیمه به صحرای فراغت زدهاند
گر جهان زلزله گیرد، غم ویرانی نیست
یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد
مشنو ار در سخنم فایده دوجهانی نیست
صل عمر تلف کرده و ایام به لغو
گذرانیده به جز حیف و پشیمانی نیست
دست حسرت گزی ار یک درمت فوت شود
هیچت از عمر تلف کرده پشیمانی نیست
سعدیا، گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید، به سخندانی نیست
تا به خرمن برسد کشت امیدی که توراست
چاره کار به جز دیده بارانی نیست
گر گدایی کنی، از درگه او کن باری
که گدایان درش را سر سلطانی نیست
یارب، از نیست به هست آمده صنع توایم
وانچه هست، از نظر علم تو پنهانی نیست
گر برانی و گرَم بنده مخلص خوانی
روی نومیدیام از حضرت سلطانی نیست
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
تو ببخشای که درگاه تو را ثانی نیست
□□□
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غُرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم؟
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد
که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی
دل من نه مرد آن است که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی؟
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دل همچو سنگت ای دوست، به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد، که بگردد آسیابی
برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی
منبع : روزنامه اطلاعات
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی مجلس صادق زیباکلام انتخابات مجلس دوازدهم انتخابات مجلس انتخابات مجلس دوازدهم دولت انتخابات مجلس شورای اسلامی ستاد انتخابات کشور رهبر انقلاب
قتل تهران هواشناسی فضای مجازی سیل شهرداری تهران زلزله سازمان هواشناسی پلیس وزارت بهداشت آتش سوزی سلامت
قیمت طلا خودرو کارت سوخت قیمت خودرو قیمت دلار بازار خودرو گاز حقوق بازنشستگان بورس نمایشگاه نفت ایران خودرو بانک مرکزی
نمایشگاه کتاب کتاب نمایشگاه کتاب تهران رضا عطاران کیانوش عیاری کتابخانه سینمای ایران تلویزیون دفاع مقدس سینما نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران سریال
دانش بنیان تجهیزات پزشکی فناوری
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین جنگ غزه آمریکا حماس روسیه افغانستان سازمان ملل اوکراین رفح
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید لیگ برتر بازی هوادار باشگاه پرسپولیس لیگ برتر فوتبال ایران لیگ برتر ایران سپاهان باشگاه استقلال
هوش مصنوعی همراه اول شفق قطبی خورشید دبی ایالات متحده ایلان ماسک نوآوری ناسا تبلیغات اپل گوگل
سرطان درمان و آموزش پزشکی خواب زیبایی دیابت فشار خون کاهش وزن بارداری توت فرنگی