پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


از خودم آمده ام جایتان خالی بود


از خودم آمده ام جایتان خالی بود
از سرخوردگی شروع كنیم. از چیزی كه اگر نبود، خوب بود. شده اصلاً زنده باشی و نفس بكشی، گهگاهی هم بخندی، اما مرده باشی. آرامشی از تو سلب شده باشد كه هر چه بیشتر بگردی كمتر بجوییش. بعد از بد روزگار كتاب هم بخوانی، كمی هم بفهمی. كلاه پس معركه همین است. شاید این كه گفتم طعنه بزند به رخ زردتر و چشم بیدارتر اما ولوله های تباهی من شوخی نیست. ارتیاب میان تصمیم های نارس.
برای حال من متن بنویس. متنی كه در جنسش شباهت مواج باشد. شبیه شدنمان در ادبیات، در رفتاری، در دوست داشتن، مردگی و زندگی را هم بر این همه خلط كن. یك تراژدی موریانه وار، یك غمنامه مستتر، ویرم گرفته این را بنویسم:
حال شب های مرا همچو منی داندو پس‎/ تو چه دانی كه شب سوختگان چون گذرد
به پسرك و دیگرانی كه «یونس لطفی» نوشت و نمایشنامه خوانی اش كرد، از همین جنس تراژدی خاموش بود. از همان بدو مواجهه با اسم در رویارویی با خود متن، به تشویش روحی اثر گمان می بریم. پسرك اسمی كه به كاف تصغیر در كنار دیگران مجعول، به ما نامی از آشنایی می دهد، در متن وارونه جلوه می كند و این دیگرانند كه ما می شناسیمشان و از شخص و منش و خواستشان آگاهیم. این پارادوكسیكال اولین ورطه ای است كه ما را به خود مشغول می كند. «پسرك و دیگران» از همان خشت درامهای پرسشگرانه و مساله دار است كه حضورش را می توان به دوره ادواردی (۱۹۲۰-۱۸۸۰) رقم زد. با مبانی چون موقعیت و واقعیت زندگی انسانی و شرایط روزمره آن با قراردادهایی كه برای خودش تخمین می زند.
چیزی كه به مثال ایبسن، در «هنگامی كه ما مردگان برخیزیم» گفت، یادورنمات در «رمولوس كبیر» و جویس در «تبعیدی ها» البته از جنس ایرانی و خودمانی شده اش. با همان وضعیت انتزاعی كه در پایان كاراكترها، تماشاگر را هم شریك مسیر ناكجای قصه می كند. تماشاگر باید از ذهن كشاف خود دهانه بردارد. تا باقی مسیر را مجزا و منزوی حدس بزند.
گرچه در متن آدم ها، نگه جز پیش پا را دید، نتوانند، اما شكل اثر جدا از آن هویت رئال خودش بیانگر خلوصی منتزع از فرو ریختگی آدم هایی است كه لااقل در پی آن بوده اند كه كاری بكنند. گونه ای از جاودانگی را منظور نظر دارم. شب عید است و شب عید همان سالی است كه عراق را گرفتند و كوفتند، تلفن اینجا عالی عمل می كند. پسركی مدام زنگ می زند و از چند و چون اخبار جهان نادر را آگاه می كند. حضوری مجازی از دنیایی كه از فرط آشوب و جنبش قرار ندارد و رویه ای تكرار شونده از این امر كه مماس با كنه و توی كاراكترها چه خوش می خواند.
حضور چهره درس خواندگی و تحصیل كردن در این سه آدم محرز است و همین سواد نیم بند كه دارند، ادبیات شفاهی آن ها را هم دستخوش كرده. هر چند كه این زبان شكلی از آرگواست، اما تشخص و معنای واژه به خوبی در دیالوگ ها قرقره می شود. دیالوگ ها ریتم دارند و بنابر تدبیر نویسنده مبنی بر نقل قول ها و عنصر غیبت از دیگران، به خوبی با جنم وطنی قابل همخوانی هستند و اصلاً می توان در ردگیری برای آن ها كه نمایشی شده اند در نمایشنامه ما به ازا جست.
متن از ارجاعات بیرون متنی خالی نیست. دارد گهگداری اشارت به سویی، كسی، كتابی كه البته بر دهان این آدم ها سنگینی نمی كند، چون از همان برخورد اول كه دستور صحنه خوانده می شود، با عكس های بزرگانی كه بر در و دیوار آویخته اند، می فهمیم كه اینها چند مرده حلاج اند. من از این ارجاعات خوشم می آید. به كار بعد می دهد. از نظر نشانه شناسی می توان منظوری را فهم كرد و در تطبیق با روند نمایشی كلامی، را عاید شد. یكی از این اشارات عینی حضور «شكور» مرد افغانی است كه كم گوی و هنر دست است. حضور اندك او بر صحنه درست در شب جنگ عراق گونه ای از حضور دنیا است كه در این اتاق، اتاقی كه تبدیل به مركز جهان شده، جاری است.
عیبی اما اگر بر متن بجوییم، در پرده سوم است و انتهای آن قبل از پایانی كه خوب است و مناسب. آدم ها به شكل سرسام آور و آنی به نتیجه می رسد. انگار باید همین جا تمام شوند و این آناتومی یكدست متن را در هم می ریزد و آن جاری و ساری بعد از خود را اصلاً فراموش می كند. این شتابزدگی و این سر انتهای قلم كه تكلیف روشن كرد برای تماشاكن كمی جلوه از نقص دارد و می شد كه آدم ها، همان گونه، در سكر دود و سلاله ساقی و هق هق مغازله گون، بمانند، در شكلی از آرزو كه بر باد رفته و جبری كه دست ما نیست. چه خوب بود حضور سوسك و كشتنش و چه جمله بی نظیری است این كه سوسك «موجود بی شعوری» است. زیر سایه مبل رفته و تخیل می كند كه پنهان است از فرود محكم لنگه كفش.
علی شمس
منبع : روزنامه ایران