یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

روشنفکر کیست؟!


روشنفکر کیست؟!
نخستین رگه های نهضت روشنفكری قرنها پیش از عصر روشنگری۱، یعنی در دوران رنسانس۲، یافت میشود كه در آن اولین مقولات روشنفكری شكل میگیرد. خردگرایی، رهایی از سنت فكری و مرجعیت كلیسا، تكیه بر عقل و تجربه بشری، نقد اندیشه، شكاكیت (اسكپتیسیزم)۳، علم گرایی ۴افراطی و پشت كردن به ماوراء الطبیعه همه از ویژگیهای دوران پس از رنسانس است. از همه مهمتر رواج الحاد و بی دینی و انواع مكاتب دینی ضد كلیسایی (چرا كه برخی از اندیشمندان میخواستند در عین مخالفت باكلیسا، به نوعی دین خودساخته یا خدای تنهای غیر كلیسایی پایبند بمانند مكتبهای دئیسم ۵ و تئیسم۶ از این دسته اند).
با پیشرفتهایی كه در علوم و صنایع پدید میآمد، انسان را بیش از گذشته باور كردند و وی را بر آنچنان مسند رفیعی نشاندند كه جای خدا را گرفت (اومانیسم)۷. این تحولات در قرن ۱۷ و ۱۸ كه به عصر خرد۸ مشهور شد با سرعت بیشتری دنبال گردید و مقولاتی چند نیز بر آنها افزوده شد. بحثهای تازه پیرامون آزادی، طبیعت، جامعه، قانون، حقوق انسانی، حكومت، ترقی، مالكیت و... رواج یافت. و بدینسان قرن ۱۸ به نام عصر‌روشنگری‌(Enlightenment) شناخته شد. اهم مقولات مطروحه در این عصر از این قرارند:
۱) عقل گرایی (راسیونالیسم)۹
عقلگرایان میخواستند پاسخ تمام پرسشهای انسان را خود بیابند، بدون اینكه جایی برای ولایت فكری گذشتگان و مرجعیت و وثاقت كلیسا، باقی بگذارند. به گفته كانت مهمترین شعار دوره روشنگری این بود: «جرئت دانستن داشته باش»۱۰ این شعار عمدتاً در مقابل كلیسا و اقتدار و حاكمیت فكری اش بود كه جرئت دانستن و تحقیق را از مردم و دانشمندان سلب میكرد. مبادا چیزهایی بیاموزند كه با اندیشه های كلیسایی در تعارض آید. كانت در مقاله كوتاه «روشنگری چیست» چنین میگوید: «روشنگری بیرون شدن انسان از كمینه گی است كه خود بر خویش تحمیل كرده است... شعار روشنگری این است كه جسارت بورز و بدان! شجاع باش و از فهم خود بهره گیر»۱۱ و گلدمن چنین مینویسد: «من دستاورد اصلی روشنگری را یعنی بیرون شدن انسان را از كمینه گی خود كرده خویش میان امور آیینی جای میدهم».۱۲
از همین اندیشه است كه سنت روشنگری بر میخیزد و مبارزه با هر تقدسی كه تا آن زمان به طور سربسته پذیرفته شده بود آغاز میشود. اینك میگویند جرئت چون و چرا داشته باش! نقادی اندیشه و ظهور فلسفه نقدی (كانت) و شكاكیت نیز فرزندان مشروع و نامشروع همین اندیشه اند. بی مهری به عواطف و احساسات انسانی نیز نتیجه عقلگرایی خشك است و ثمره اش بعدها به پا شدن نهضت رمانتیسیزم۱۳ به عنوان آنتی تز آن شد تااینكه حق احساس را از عقل بازستاند. ویلیام و وردز ورث چنین میسرود: «كافی است این همه علم، این همه فنّ، آن كتابهای عقیم را ببندید، در عوض دلی پاك بیاورید كه بفهمد و ببیند»۱۴
البته همانطور كه پیشتر بیان شد پاره ای از این مقولات مدتها قبل از عصر روشنگری و به دنبال رنسانس پدید آمده بود كه به تدریج به تكامل رسید.
۲) انسان گرایی(اوماتیسم یاهومانیزم)
در مغرب زمین حاكمیت سیاسی، مشروعیت خویش را از دین به دست میآورد. نظامهای پادشاهی و كلیسا دست در دست یكدیگر داشتند و دین و سیاست كاملاً به هم آمیخته بودند. علاوه بر صحنه های سیاست، در عرصه فرهنگ نیز اقتدار مطلق از آن دین و دستگاه روحانیت مسیحی بود. تاریخ مغرب زمین، آكنده از جنگها و خونریزیهایی است كه به انگیزه های دینی و مذهبی به پا شده است. پیوند كلیسا با حكومت چنان محكم بود كه پادشاه مشروعیت و بخشی از اقتدار خود را از كلیسا و شخص پاپ دریافت میكرد. تاج شاهی به دست پاپ بر سر سلطان نهاده میشد و از این طریق بر تمامی فجایع و زشتیهای حكومتهای استبدادی و ظالم مُهر صحت دینی زده میشد. مردم نیز حق هیچگونه اعتراضی نداشتند ومی بایست به عنوان یك تكلیف دینی از پادشاه ظالم اطاعت كنند. زیرا پادشاه را پدر مردم معرفی میكردندوكتاب مقدس هم اطاعت پدر راواجب میشمرد:«عزت نهید و فرمان برید پدرتان را و مادرتان را»۱۵ كه با تفسیری غلط از این فرمان، لزوم اطاعت از پدر به عنوان یك حق موروثی برای پادشاه شناخته میشود.
در آئین مسیحیت انسان به عنوان موجودی شناخته میشود كه ذاتاً گناهكار۱۶ است و شرارت از وجودش سر میكشد. بدی او تا آنجاست كه حتی نمی تواند مستقیماً برای رفع این شرمساری قیام كند و در محضر خدا حاضر شود و عذر تقصیر بطلبد و نیاز به توسل به آباء كلیسایی است.
پس از رنسانس و برداشته شدن پاره ای از آن قیود سنگین كلیسایی، پیشرفتهایی در علم و صنعت حاصل آمد و انسان اروپایی طعم شیرین آزادی را چشید و به دنبال آزادی بیشتر همچون فنری تحت فشار یك مرتبه رها شده و فراتر از آنچه بایسته بود رفت. برای دستیابی به حقوق فطری و طبیعی خود به افراط گرائید و به خدا هم پشت كرد و انسان را خدای روی زمین نمود. از اینجاست كه آزاد فكر۱۷ بر میآید و در مقابل كلیسا میایستد و به كلی به هرگونه تعبدی پشت پا میزند. انسان حرمت پایمال شده اش را باز مییابد. «حقوق الهی» جای خود را به «حقوق طبیعی» میدهد.
جرمی بنتام۱۸ مكتب سودگروی (یوتیلیتا ریانیسیم) ۱۹ را كه معتقد است باید حداكثر خوشی و آسایشی را برای حداكثر افراد تأمین كرد، بوجود آورد.۲۰ فرد گرایی ۲۱نیز از دیگر مقولات فكری روشنگری است كه به دنبال نابود سازی شرایط هر نوع حاكمیت غیر بر فرد است. اصل را بر عدم ولایت انسان یا دستگاهی بر افراد میگذارد. «آزادی۲۲ اندیشه حاكم عصر میشود» ( افراد بشر مورد تأكید واقع میشود. زن از آزادی بیشتری برخوردار شده، ارج و قرب مییابد و از خانه به خیابان كشیده میشود. عیش و عشرت بی محابا و رها از قیود دینی و اخلاقی رایج میگردد.
دنیا پرستی (سكولاریسم)۲۶ شایع میشود. سودگروی فردی در اقتصاد به عنوان عامل محركه جامعه شناخته شده، مورد تحسین واقع میشود. آدام اسمیت۲۷ با كتاب مهم «ثروت ملل»۲۸ اقتصاد كلاسیك لیبرال را پایه ریزی میكند. دستور عرضه و تقاضا و اقتصاد بازار مبنای كار قرار میگیرد. طبیعت بهترین مدبر شناخته میشود و میگویند «بگذار بكنند»۲۹ یك بار دیگر مغالطه۳۰ ناشی از تركیب ۳۱ كه به مغالطه لیبرالیسم۳۲ نیز شهره است تكرار شده خیر جامعه را در خیر تك تك افراد ملاحظه میكنند.
لازمه این همه تحولات وپدیدآمدن افكار و مكاتب گوناگون، ایجاد و رشد روحیه تساهل و مدارا و احترام به افكار و نظریات دیگران و پرهیز از تعصب بود. و این یكی دیگر از ویژگیهای روشنفكری است. چنانكه میبینیم ولتر۳۳ در نامه اش به ژان ژاك روسو ۳۴ مینویسد: «با اینكه اندیشه های تو نقطه مقابل اندیشه های من است، حاضرم بمیرم تا تو حرفت را بزنی»۳۵
۳)«طبیعت گرایی» (ناتورالیسم)۳۶
ظهور ناتورالیسم در قرن ۱۸ و رشد آن همپای شیوع داروینیسم در قرن ۱۹ و ابتدای قرن ۲۰ بود. این مكتب چیزی بیرون از طبیعت را نمی پذیرد و آن را دارای نظام و حیات پویش عقلانی میداند. حق آن است كه طبیعت اقتضاء كند. این نهضت به صورت اعتراض علیه پیشداوری ها و قرار دادهای اخلاقی ظهور میكند. حوزه زبان و قلم را با چیزهایی میآراید كه تا آن زمان در اندیشه و هنر جایی نداشته. بی هیچ حجب و حیاء و با بیانی عریان زشتی ها، فجایع، كژیها، بی عدالتیها، جاه طلبیهای فردی واجتماعی راعیان میسازد.۳۷
در نظر روشنگرایان ماوراء طبیعت چیزی جز وهمیات زائیده تخیل و ابزار كشیشان برای جلوگیری از به كار افتادن تعقل بشری و راه بردن او به رموز طبیعت، نیست. لذا نباید از طبیعت تخطی كرد. همه چیز باید این دنیایی (سكولاریزه) شود. سعادت در همین دنیا دنبال میشود و وعده كشیشان به آخرت و پاداش و جزای خوب و بد نامفهوم میشود. اگر قانون و ولایتی هست و اگر انسان را اخلاقی باید، همه از این جهان مادی بر گرفته میشود. هر چه به طبیعت نزدیكتر باشد بر حق تر است.
از همین روست كه روسو آن وحشی نجیب را میستاید و او را بهتر از دهقان بی ـ دست و پا و مطیع میداند. زیرا او به طبیعت آزاد خویش نزدیكتر است و این یكی دربند جامعه ای تدبیر شده گرفتار آمده و از طبیعت دورتر است.۳۸ دونی دیدرو نیز ابتدایی ترین مردم روی زمین همچون اهالی تاهیتی را كه به سادگی ازقوانین طبیعت پیروی میكنندازمردمان متمدن به قوانین نیكو و اخلاق نزدیكتر میداند.۳۹
در تمام علوم نهضتی طبیعت گرایانه به پا شد. از مسئله معرفت و فلسفه و ریاضیّات گرفته تا علوم اجتماعی و روانشناسی و تاریخ، از متافیزیك و علوم دینی تا اخلاق و حقوق همه از نو مورد بررسی طبیعت باورانه قرار گرفت. در همه این مقولات مسیحیت راه حل و پاسخ به دست میداد، اما راسیونالیست عصر روشنگری میخواست همه چیز را از نو شروع كند، لذا خود نو بودن نیز برایش تقدس یافت و از هر چه كهنه بود گریخت. خیر و سعادت را در چیزهای تازه مییافت. این نوعی خاص از مغالطه از راه قدمت۴۰ است كه به نام مغالطه از راه نویی۴۱ خوانده میشود. ۴۲از همینجا تقابل تفكرمرتجعانه واندیشه مترقی مطرح شد.
۴) اندیشه پیشرفت و ترقی۴۳
با اكتشافات تازه در قرن ۱۷ و پیشرفتهای اجتماعی بزرگ كه ناگهان پیش آمده بود كم كم متفكران به اندیشه پیشرفت و تكامل رهنمون شدند و این سؤال مطرح شد كه آیا بشر در طول تاریخ خود رو به پیشرفت و ترقی بوده است یا انحطاط و سقوط؟۴۴ مثلاً آیا یك نویسنده قرن هفدهم میتواند آثاری همسان یا برتر از نویسندگان بزرگ یونان و روم خلق كند؟ نزاع میان گذشته گرایان و نوجویان بالا میگیرد. اوایل قرن هجدهم نوگرایان بر افكار عمومی مسلط میشوند.۴۵ البته روشنفكر واجد اندیشه پیشرفت قرن۱۸ فاقد آن نظام فكری سامان یافته ای بود كه در قرن ۱۹ با نظریه تكامل داروین پدید آمد. تنها از آن پس بود كه اندیشه پیشرفت در جهات مختلف مطرح شد. متفكران تاكنون شش نوع پیشرفت را برای بشر تصویر كرده اند.۴۶
این مجموعه بر اساس تعداد اندیشمندانی كه تفكر پیشرفت را در زمینه خاصی قبول دارند به صورت هرمی در میآید كه هر چه بالا بروی از قائلین به آن كم میشود. در قاعده این هرم پیشرفت در علوم تجربی قرار دارد و در قلّه آن پیشرفت جسمی ـ روانی انسان. این شش دسته به ترتیب عبارتند از:
۱) پیشرفت علوم تجربی كه با اكتشافات جدید و دستیابی به قوانین تازه طبیعت متوجه شدند كه علوم بشری تازه در ابتدای مسیر خویش است و راهی دراز در پیش دارد كه به كمال مطلوب برسد.
۲) پیشرفت در فن و صناعت، با توفیقاتی كه در اختراعات جدید حاصل شده بود كه كم كم به توانائیهای بیش از پیش انسان پی بردند و وی را قادر بر ایجاد صنایع بدیعتری دانستند.
۳) پیشرفت در امور مادی و رفاهی، در اثر اختراعات و ایجاد صنایع جدید و بهرهوری از آنها در زندگی مردم و كشف قاره جدید و سرازیر شدن ثروتهای آن مناطق به اروپا این اندیشه نیز قوت گرفت.
۴) پیشرفت آرمانهای اجتماعی و سیاسی، كه خصوصا محل بحث ما است. اندیشمندان معتقد شدند كه بشر در زمینه امنیت، برابری، برادری، آزادی و... هر چه جلوتر رود از ترقی بیشتری برخوردار میشود. آینده از گذشته و حال روشن تر است زیرا كه هم اكنون وضعیت از گذشته بهتر است. و این ارتكاب مغالطه دیگری است به نام تعمیم شتابزده.۴۷
۵)پیشرفت اخلاقی، بدینسان كه مثلاً حق طلبی در این اعصار بیش از گذشته است. صفات رذیله ای همچون حسادت، حقد، غیبت، دروغگویی و ...كمتر شده واین به دلیل رشد فكری و فرهنگی بشر است.
۶) پیشرفت جسمی ـ روانی، نیز اینگونه تصویر میشود كه قابلیتهای بدنی و روحی انسان در طول زمان تغییر میكند وضعیتی مناسبتر پیدا میكند. مثلاً هزاران سال پیش انگشتان دست انسانها به نرمی و انعطاف پذیری این زمان نبوده است.
بدیهی است كه در هر یك از این شش دسته خصوصاً در این دو مورد آخر، مناقشات و اختلاف نظرهایی وجود داشته باشد، كه جای ذكر آنها نیست.
در مجموع میتوان گفت كه به قول فرانكلین بومر بر روشنفكری مغرب زمین چهار دوره گذشته است. اول دوره شكاكیت كه نماینده اش رابرت بویل شیمیست مشهور است و كتابی دارد به نام «شمیست شكاك».۴۸ و دوره دوم، دوره دئیسم یعنی نفی مسیحیت و قبول خدا كه نماینده اش ولتر در قرن هجدهم است. سوم دوره الحاد صریح كه نمایندگانش هاكل، بوخنر، و فوئرباخ اند در قرن نوزدهم. و بالاخره دوره چهارم كه دوره حسرت و رنج از فقدان معنویت است كه نماینده اش آرتور كوستلر در قرن بیستم است.۴۹
اما در این دیار این ادوار طی نشد و روشنفكران یك راست سراغ دوره سوم آن رفتند و هنوز هم برخی، به آن مباهات میكنند. برخی دیگر نیز كارشان به عیاشی و بهیمیت و وصف نان و شراب و فرج و گلو كشیده است.۵۰ «روشنفكری علی الاغلب در دیار ما بر خلاف آنچه در اروپا گذشت، با بی دینی و سست عقیدگی آغاز شد و با بی بندوباری درآمیخت و اغلب به ماركسیسم منتهی گردید. میرزا آقاخان و احمد روحی و افضل الملك بی دین بودند. و فروغی، سست عقیده ای عمله ظلمه. و هدایت فرویدیستی بورژوامنش و دشتی، هوسرانی فرومایه و بی اعتقاد و از همه جلیل تر جلال بود ]هر چند آن دیگران جلالتی نداشتند[ كه از پشت كردن به عقیده دینی شروع كرد و به سوسیالیسمی معتدل و ظلم ستیز و سنت گرا رسید».۵۱ و دوباره با دین آشتی نمود و در آن ماند تا در گذشت.
اگر بخواهیم خلاصه ای از ویژگیهای روشنفكران اولیه این دیار را به دست دهیم بهتر از همه آن است كه جلال آورد:
اول) فرنگی مآبی. كسی كه لباس و كلاه و كفش فرنگی میپوشد. دستش رسید مشروب میخورد. روی صندلی مینشیند. ریش میتراشد. كراوات میبندد. با قاشق و چنگال غذا میخورد. لغت فرنگی بكار میبرد. یا به فرنگ رفته است یا میخواهد برود. و در هر فرصتی از فرنگ مثال میآورد...
دوم) بی دینی یا تظاهر به آن یا سهل انگاری نسبت به دین. یعنی روشنفكر اعتقاد به هیچ مذهبی را لازم نمی داند. به مسجد نمی رود یا به هیچ معبد دیگری. اگر هم برود كلیسا را به علت «ارگی» كه در آن مینوازند بر دیگر معابد مرجح میدارد. نماز خواندن را اگر هم لغو نداند نوعی ورزش صبحانه میداند. هم چنین روزه را كه اگر بگیرد برای لاغر شدن میگیرد. یعنی اگر از ته دل هم لامذهب نباشد اعمال مذهبی را با شرایط روز توجیه میكند و با مقدمات علمی.۵۲
سوم) درس خواندگی و این در اصطلاح عوام آخرین شرط روشنفكری است نه اولین آن. یك روشنفكر دیپلمه است یا لیسانسیه ]و امروزه باید یا لیسانسیه باشد یا دكتر و بالاتر[ یا از اینجا یا از فرنگ. و البته اگر از فرنگ فارغ التحصیل شده باشد یا از آمریكا در ذهن عوام روشنفكرتر است، یا خودش خودش را نسبت به محیط روشنفكرتر میداند، فیزیك و شیمی را مختصری میداند. اما حتماً درباره «روانشناسی»، و «فروید» و «جامعه شناسی» و «تحلیل روانی» صاحب نظر است.»۵۳
روشنفكر در ایران اغلب درخدمت اغراض استعمار بوده تا خدمت مردم خویش چرا كه اولی را بیشتر شناخته و به آن عشق میورزیده تا دومی و اصلا مردم خود را به حساب نمی آورده است. آزادی را هم اگر میخواسته نه آزادی در برابر حكومت (كه آن پر خطر بوده است) بلكه آزادی از سنتها و دین و تاریخ وزبان و آداب و فرهنگ ... خویش. خود كمتر محرومیت كشیده یا لااقل از آن دسته است و در غم نان نیست و فرصت فكر كردن به مقولاتی دیگر را هم دارد.۵۴ هر چند كه جرئت بیرون آمدن از كافه هتل پالاس و قدم گذاشتن در بازار و رفتن میان كارگران كوره پز خانه و مسجد و ده محمدآباد و دیدن قیافه آن توده مردمی كه بر ایشان غیاباً حكم صادر میكند و از پشت سر به آنها ارادت میورزد را نداشته است.۵۵
● روشنفكر واقعی
اگر بخواهیم تعریفی از روشنفكر به معنی اتم آن ارائه دهیم كاری است نه چندان دشوار . تمامی مقولاتی كه باید در وصف روشنفكر برشمریم از یك اصل اساسی عقلگرایی استنباط میشود. با این حال میتوان چهار مقـوله دیگـر را نیز به آن افزود و بقیـه ویژگیهای روشنفـكر واقعی را تحت آنها به نظم در آورد:
۱) عقلگرایی
مهمترین شرط روشنفكری عقل و بصیرت است. هیچگاه انسان كم عقل و بی فكر را روشنفكر نمی خوانند. در تمامی فرهنگهای غربی و شرقی چیزفهمی، به درستی شرط اولیه روشنفكری شمرده میشود. و از همینجا لازم میآید كه روشنفكر اهل تأمل و تدبر و عاقبت اندیشی باشد. با خرافات و اندیشه های باطل و پوچ و خیالات واهی بستیزد و در امور خویش روشمند باشد. پایبند لوازم عقل بوده و از تبعیت بی منطق از دیگران بپرهیزد. اهل رفق و مدارای با جاهلان باشد و با اهل فضل و دانش هم نشین. تمایز تعبد منطقی و تعبد بی منطق را به خوبی بشناسد و همانطور كه از دومی پرهیز میكند بر اولی ملتزم باشد. زیرا كه خود در همه چیز تخصص ندارد و به ناچار باید به اهل فن مراجعه كند و از آنان تقلید نماید و این همان تقلید ممدوح است. در مقابل تقلید مذموم است كه روشنفكر باید به سختی از آن اجتناب كند، همچون تقلید در مسائل اصلی تفكر و اعتقاد و جهان بینی. بدون تردید باید گفت انسانهایی كه چشم به دهان و قلم دیگران میدوزند تا اعتقاد و مرامشان را از آنان بگیرند و بدون كار فكری و تأمل كافی همه را میپذیرند از روشنفكری بسی دورند. همینطور كسانیكه از آن طرف به افراط رفته و بدون داشتن صلاحیت كافی به اصطلاح میخواهند ادای روشنفكران را در آورند و مستقلاً اندیشه كنند، در وادی ای قدم میگذارند كه توان طی آن را نداشته و در همان قدمهای اولیه تحقیق، به بیراهه كشیده میشوند و بی عقلی خویش بر اهل عالم نمایان میسازند.
خوشبختانه در فرهنگ اسلامی به اندازه كافی به عقل و خرد بشری بها داده شده است. بر خلاف سنت كلیسایی، هیچگونه مرجعیت و ولایت فكری و نظری برای هیچ شخص یا دستگاهی وضع نشده است. سنت دینی خصوصاً سنت شیعی (به خاطر اجتهاد آزادش) ابناء بشر را به تأمل و تفكر بیشتر سوق داده است. تا جایی كه در فرهنگ قرآنی و روایی هیچ عبادتی برتر از تفكر و تعقل شمرده نشده است.
بنابراین، برای انسان روشنگرای این عصر، هیچ عذری باقی نمانده كه مسائل مهم و خطیر حیات را لااقل برای خویش به صورت حل نشده باقی بگذارد. وی باید موضعی روشن در قبال مسائل فكری جریانات عمده حیات بشری گرفته باشد و تكلیف خود و خلق خدا را با آنها یكسره كند، باقی ماندن در تردید و شك از آفات جدی روشنفكری است كه هر چند ممكن است آب و رنگی از روشنفكری فرنگی با خود داشته باشد، اما از شیوه عاقلان به دور است و در فرهنگ روشن بینان جایی ندارد. از اینجاست كه به مقوله دوم روشنفكری میرسیم:
۲) آرمان و ایمان
بی شك روشنفكری با تردید و ابهام، هُرهُری مذهبی و عضویت حزب باد سازگار نیست. روشنفكر باید بالاخره از مرام و مكتبی برخوردار باشد. اصلاً آزاد بودن از هر مرامی ممكن نیست. چنانكه پوچ گرایی و نهیلیسم نیز مكتبی پر اسم و رسم است. مهم، داشتن اعتقاد و ایمان و پایبندی به آن است، به گونه ای كه به وی جهت و هدف دهد و وی را از آرمانهای بلند بشری بهره مند سازد. البته پذیرش هر مكتبی نیز باید بر مبنای عقلانی باشد. و درست از همین نقطه است كه راه روشنفكر ایرانی از راه روشنفكر اروپایی عصر روشنگری جدا میشود. چه وجهی دارد كه روشنفكر مسلمان به تقلید از روشنفكر اروپایی با هرگونه تقدسی مبارزه كند؟ تقدس بی دلیل آنهم برای مفت خوران شكم پرست دنیاطلب كه در لباس دین به رهزنی فكر و دین مردم اشتغال دارند البته كه پذیرفتنی نیست و باید با آن ساخت. اما تقدس و حرمت برخاسته از ایمان پاك و مبتنی بر پایه های محكم خردپسند را باید به جان پذیرفت. اگر كلیسا یك دین ضد عقل با پاره ای مقدسات خردستیز رابه انسان مظلوم و دربند اروپایی عرضه میداشت و خردمند اروپایی حق مییافت با آن مقدسات، و به تبع با هر مقدسی، ستیزه كند، چه دلیلی وجود دارد كه در این گوشه عالم نیز عده ای به تقلید از آنان با مقدسات معقول فرهنگ خود به مبارزه برخیزند؟ و آیا این جز تقلید مذموم و ناشی از بی مایگی و عدم استقلال فكری چیز دیگری است؟
سكولاریسم در اروپا در زمینی روئید كه در حوزه فرهنگ اسلامی از آن زمین شوره زار خبری نیست. اسلام چه در بعد اقتصادی و چه در سایر ابعاد به اندازه كافی به زندگی این دنیا بها داده است به طوری كه مثلاً كار در آن از عبادات بزرگ محسوب میشود و راه حیات آخرت از حیات دنیا جستجو میشود و اصلاً حیات آخرت همان باطن حیات دنیا است. در این فضای فكری دیگر چه جای سكولاریسم؟!
ایمان به انسان جرئت ابراز عقیده و دفاع از آن را میدهد.ترس یكی ازبزرگترین آفاتی است كه بسیاری از روشنفكران را از اثر انداخته است. این ترس میتواند ترس از حكومت استبدادی باشد یا از جو غالب بر یك حوزه اندیشه یا ترس از عوام الناس و یا ترس از طبقه خاصی از مردم مثل روشنفكرنمایان وابسته یا... ممكن است از اتهام به كفر بترسد یا از تهمت تحجر و تقدس مآبی. در هر صورت یك روشنفكر باید آنقدر شهامت داشته باشد كه دست كم بدون واهمه حرف خویش را بزند و به آرمانهای خویش پای بند باشد. حق را بطلبد هر چند به ظاهر متضرر شود.
روشنفكر از تعهد كافی و روحیه مسئولیت پذیری برخوردار است. در بند جاه و مال نیست. در غیراین صورت «ریاكاری سالوس» یا «هنرمندی بی درد»یا«تحصیلكرده ای رفاه طلب» یا«نویسنده ای در غم نان و نام»یا «سیاستمداری رذل» یا «متفكری بریده از مردم» و ازاین قبیل نام میگیرد نه روشنفكری متعهد و فضیلت مند.
پر واضح است كه اگر دوستی انسانها و ارزش نهادن به آنها جایی در ایمان و اعتقاد وی نداشته باشد، كوس رسوایی و ورشكستگی اش از ابتدا زده شده است. ولی این به معنای اومانیسم به شكل غربی اش نیست. نباید بی جهت انسان را بر مسند خدایی نشاند. روشنفكر واقعی سعی نمی كند با سركشی در مقابل خالق خویش ادای روشنفكران عصر روشنگری اروپا را در آورد. تازه روشنفكر اروپایی در مقابل كلیسایی قد علم كرد كه انسان را موجودی میداند ذاتاً گناهكار كه چنان بی ارزش است كه حق مكالمه مستقیم باخدا از او سلب میشود. شاید وی حق داشته باشد بخواهد حق انسانیت را از چنین دینی بازستاند. اما این كجا و اسلام كه انسان را خلیفه خدا بر روی زمین و مسجود ملائك و اشرف خلائق و محبوب و مورد توجه خدای مهربان میداند. آنگاه دیگر چه جای اومانیسم؟!
جلال نمونه ای از روشنفكران بی ایمان و خالی از تعهد را عرضه میدارد: «حزب ایران» نمونه كامل مجمع آدمهای خوب و بی خاصیت و دنباله رو بود. روشنفكران از فداكاری بی خبر، خالی از شور و شوق بیزار ازایجاد درد سر، همه در فكر نان و آب خویش».۵۶
۳) علم و آگاهی
عشق به علم و اندیشه و كار و مشغله فكری و دانستن هر چه بیشتر، از مقدمات روشنفكری به حساب میآید. روشنفكران غالباً با درس و مدرسه و كتاب و محصل و معلم و... سرو كار دارند. در بـوستان اندیشه از شخـم زدن زمین ذهن و كاویدن انبان حافظه لذتی سرشار میبرند. روشنفكر علاوه بر آنكه درس خوانده و با سواد است و دست كم در یكی از علوم نیمچه تخصصی دارد، از حوزه تخصصی خویش بیرون آمده و سری هم به مسائل عام بشری میزند و پیگیر آن مسائل است. وی باید از امور جاری عالم باخبر باشد تا نام روشنفكر را برازنده گردد و بتواند با بهره گیری از تجارب تلخ و شیرین انسانها به كار ملت خود آید و بر توش و توان فرهنگ خود بیفزاید. باید از مسائل ملت خود آگاه تر باشد و بیشتر به آنها بیندیشد و در پی گره گشایی كار ملت خویش باشد. و الاّ آن میشود كه جلال گفت: «روشنفكر ایرانی ... به مسائلی میاندیشد كه محلّی نیست; وارداتی است. و تا روشنفكر ایرانی با مسائل محلی محیط بومی خود آشنا نشود و گشاینده مشكلات بومی نشود وضع از همین قرار است كه هست».۵۷
در زمینه علوم و معارف باید پیش از آنكه به معارف بیگانه روی آورد، از فرهنگ خویش تغذیه كند. و بیش از آنچه از علوم و تمدن جدید مطلع است، از فرهنگ و تمدن ملی و دینی خویش برخوردار باشد. و این ندای رسای اقبال لاهوری همواره در گوش جانش باشد كه:
«همچو آیینه مشو محو جمال دگران
از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
كه پریدن نتوان با پروبال دگران»
۴) كردار نیك
اصلاح گری یكی از ویژگیهای مهم روشنفكر واقعی است. بسیار بوده اند روشنفكران پرحرف و لاف زنی كه در میدان عمل كاری و اثری از آنها پدید نیامده است. خوب میدانند و پندارهایشان نیك است. خوب هم حرف میزنند و حرفهای خوب هم میزنند اما پای عمل كه میافتد همه از میدان به در میروند و هر كس بهانه ای میتراشد. روشنفكر واقعی با ظلم و بی عدالتی میجنگند و بر حق كشی و ستم عصیان میكند. تا آنجا كه برخی، روشنفكر را به عصیان گری آگاه تعریف میكنند.
در مسائل اجتماعی پیشرو و پیشاهنگ است. در صحنه كارزار سیاسی بدون ترس و واهمه به مبارزه اش ادامه میدهد. نه همچون رهبران جبهه ملی كه براحتی وبرای حفظ وجهه خویش صحنه را ترك كرده به گوشه عزلت پناهنده شوند.به قول جلال:«واماجبهه ملی كه محل تمركزاحزاب ضداستعماری بود و اولین تشكیلات سیاسی پس از مشروطه بود كه برای روحانیت اعتباری قائل شده بود و به همین دلیل نفوذ و دست بیشتری در مردم داشت، متأسفانه تشكیلات نمی شناخت و وحدت نظر و عمل نداشت و رهبرانش به همان نفوذ داشتن در مردم اكتفا كرده بودند و برای حفظ همین نفوذ اخلاقی بود كه جبهه ملی در حوزه های عملی هر چه كمتر جنبش داشت وفعال بود و كم كم به صورتی در آمده بود كه همچون هاله ای فقط از دور پیدا بود و هر چه بیشتر نزدیكش میشدی وجودش را كمتر لمس میكردی».۵۸
«محتوای روزنامه قانون ]منتشره از سوی میرزا ملكم خان[ و مشی عملی ملكم بار دیگر یاد آور جدایی «اندیشه» و «عمل» در تاریخ سیاسی ایران زمین است. معدود كسان را میتوان یافت كه هم چون امام محمد غزالی، آنهم پس از ترك نظامیه بغداد و سیر و سلوك ده ساله اش، میان نظریه و عمل حتی الامكان تطابق و هم خوانی بوجود آورده باشد. ایران مهد پیامهای عدالت، آزادی، ترقی، حقیقت و... بوده است بدون آنكه اندكی از این پیامها به جامه عمل و در شكل بنیاد و نظامهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، متحقق شده باشد. فقدان ارتباط میان نظریه و عمل جزء معضلات و مشكلات پیشینه تاریخی ما است. این فقد را باید در دو موضوع یافت: ابتدا بی اعتقادی قائلین و گویندگان و بی مسمی بودن لفظ است... موضوع دوم در توجیه فقد ارتباط میان نظریه و عمل، عدم میانجی و واسطه هایی است كه بتواند آرمان را به عمل مبدل سازد و یا عمل را در سطح آرمان ارتقاء دهد».۵۹
روشنفكر واقعی باید در عین حال با سنتهای غلط نیز در افتد. با جهالت مردم مبارزه كند، خرافات را كنار گذاشته و مردم را به تعقل و خرد ورزی سوق دهد. نه كهنه پرست باشد و نه نوپرست. نه حكم به خوبی هر چه قدیمی است بكند و نه حكم به بدی آن. حساب هر كهنه و نویی را جداگانه و با معیارهای درست عقلی مورد رسیدگی قرار دهد. پیشرفت جامعه را به سوی اهداف بلند و آرمانهای والای انسانی میخواهد و اگر خدا باور است سیر به سوی خدا و ترقی جامعه در جهت بندگی و قوت دفاع از دین حق را میطلبد.
روشنفكر واقعی در همه حال با مردم است و دستش در دست آنها. غم آنها را میخورد. برای آنها كار میكند و همچون آنان زندگی میكند. خود را تافته جدا بافته از آسمان افتاده نمی داند. یكی از موجبات بریده شدن روشنفكر از مردم خود تقلید از روشنفكر غربی است. جلال در وصف روشنفكران پس از مشروطه میگوید: «روشنفكر ایرانی وارث آموزشهای روشنفكران قرون ۱۸ و ۱۹ متروپل كه اگر در حوزه ممالك مستعمره نمی توانست پذیرفته باشد (بود) ... و درست به همین دلیل است كه روشنفكر ایرانی هنوز ازجمع خلایق بریده است. دستی به مردم ندارد. و ناچار خود او هم در بند مردم نیست».۶۰
اشرافیت از آفات روشنفكری است. اخلاق كاخ نشینی جایی برای در فكر مردم بودن و انس و الفت با آنان باقی نمی گذارد. اخلاق اشرافی انسان را از حشر و نشر با مردم كوچه و بازار باز میدارد و انسان كم كم از آنها و مسائلشان بی خبر میشود و تبدیل به غریبه ای میگردد كه دلش هوای دیار دیگر را دارد. اشرافیت كه آمد به دنبالش بی خاصیتی، خودخواهی،تملق وچاپلوسی،طفیلی شدن، در لاك خویش فرو رفتن و بی غیرتی و... میآید و به قول جلال: «به این ترتیب روشنفكر ایرانی هنوز یك آدم بی ریشه است و ناچار طفیلی. و حكومت ها نیز به ازای حقی كه از او دزدیده اند او را در محیط اشرافیت دروغینی كه بر مبنای تمدن رفاه و مصرف بنا شده است، محصور كرده اند تا دلزده از سیاست و سر خورده از مردم، عین كرمی در پیله ای آنقدر بتند تا شیره جانش تمام بشود واین جورها كه شد روشنفكر ایرانی مالیخولیایی میشود ویا هروئینی یا پرادا یا مدرنیست]پست مدرنیست[یا دیوانه یا غربزده، و به هر صورت از اثر افتاده و تنها مصرف كننده مصنوعات معنوی ومادی غرب و نه سازنده چیزی كه مردم بومی بتوانند مصرف كنند. به این دلیل است كه او كم كم همه ایده آلهای روشنفكری رافراموش میكند وازنظر اجتماعی بی خاصیت میشود و ناچار عقیم میشود».۶۱
۵) حریت
روشنفكربایددربعداندیهآزاد فكركند اما نه به معنای آزاد فكر اروپایی (Free Thinker) كه در مقابل كلیسا قیام كرد و قید هر گونه تعبدی را از گردن خود باز كرد. به خیال خام خود التزام به هیچ مكتبی را نپذیرفت. رهایی از همه مكاتب و رهایی از فكر و عقیده نه شدنی است و نه مطلوب. آزادی مطلق در بعد اندیشه امكان ندارد، اگر هم ممكن بود دلچسب نبود. مگر میتوان به سخن حق تعهد نداشت و روشنفكر باقی ماند. بدون فكر كه نمی توان زیست پس چه بهتر كه به حقیقت دل بست و از قید غیر حق آزاد شد.
روشنفكر واقعی در درجه اول از قید اهواء نفسانی خویش رهیده و تسلیم عقل و منطق میشود. واین البته كاری است بس دشوار. در رتبه بعد نوبت به آزادی از اهواء دیگران و تعصبهای گروهی وحزبی میرسد.پس ازآن آزادی از افكار وارداتی و بی تناسب با فرهنگ ملی و دینی خود.نه آنكه عین سرمشق های اصلی روشنفكری ابزارمثلاًدموكراسیوارداتی باشد.۶۲
سپس باید از قید استعمار رهیده باشد. و «تا روشنفكر ایرانی متوجه نشود كه در یك حوزه استعماری اولین آموزش اوباید وضع گرفتن در مقابل استعمار باشد. اثری بر وجود او مترتب نیست».۶۳ بنیانگذار جمهوری اسلامی چنین كرد كه موفق شد.
وابستگی فكری و سیاسی به جذبه های مغناطیسی وارداتی بود كه حزب توده را با آن همه یال و كوپال از كار انداخت و با وجود اینكه «در یك دوره كوتاه از صورت پاتوق روشنفكری به در آمد و دستی به مردم یافت اما چون نتوانست صورت بومی وملی به خود بدهد و مشكلات مردم را حل كند ناچار زمینه های توده ای خود رابر روی امواج میساخت، نه در عمق اجتماع... و به علت دنباله روی از جذبه مغناطیسی سیاستهای مسلط زمان، قادر به حل هیچیك از مشكلات مملكت نشد.»۶۴
در انتها نیز باید این را اضافه كنیم كه روشنفكر را با جمود و سكون و قشری نگری كاری نیست. و به همین دلیل است كه برخی روحانیان با همه تعهد و جسارت برخاسته از ایمانی كه داشتند نتوانستند نقش یك روشنفكر را بازی كنند. هر چند به بركت انقلاب اسلامی این نقیصه روحانیان نیز به تدریج برطرف میشود و تحجر و تقدس مآبی جای خود را به بیداری و هشیاری و توسعه دانش و اطلاعات میدهد. و از این رهگذر بر توان رهبری آنان در زمینه فرهنگ وتفكرجامعه افزوده میشود و به حق داعیه اصلاح وتدبیرتوده های عظیم انسانی در داخل و خارج را در سر میپروراند. بگذریم از چهره های تابناك و روشن بینی از این قشر كه همیشه تاریخ در فرهنگ این دیار و سایر ممالك اسلامی درخشیده وخواهند درخشید.
هادی صادقی
پی‌نوشت‌ها
۱- Enlightenment«American Heritage Dicticnary«
۲- Renaissance
۳- Scepticism
۴- Scientism
۵ـ دئیسم Deism-: اعتقاد به اینكه حقانیت وجود خدا را تنها خود فرد میتواند از طریق شواهد عقلانی و طبیعی كشف كند، بدون هیچگونه وابستگی به دین یا مذهبی.
۶ـ تئیسم Theism-: اعتقاد به وجود یك یا چند خدا، خصوصاً اعتقاد به خدای شخصی به عنوان خالق و مدبر عالم.
۷ـ اومانیسم Humanism-:الف) جنبش فكری فرهنگی با خصیصه دنیا گروانه كه در رنسانس رخ داد و به دنبال تجدید حیات هنر، ادبیات و تمدن روم ویونان قدیم بود. ب) فلسفه یا رهیافتی كه در مقابل خدا و موجودات فوق طبیعی الهی منحصراً به انسان گرایش دارد و معتقد است وی میتواند بدون یاری الهی به كمال مطلوب خود برسد.«American Heritage Dictionary«
۸- Reason
۹- Rationalism
۱۰-«Sapere aude «
۱۱ـ۱۲ـ لوسین گلدمن، منصوره كاریانی، فلسفه روشنگری، ص ۲۸
۱۳ـ رومانتیسیزم Romanticism: جنبش هنری، ادبی، و فلسفی كه اواخر قرن ۱۸ در اروپا شكل گرفت و تا اواسط قرن ۱۹ استمرار یافت ـ این حركت در مقابل نهضت كلاسیك جدید كه به دست امثال ژان ژاك روسو ترویج شده بود و بر طبیعت تأكید فراوان داشت به پا شد و بر عاطفه و خیال و احساس تاكید كرد. مهمترین شاعران رومانتیك هوگو Hugoو لا مرتین lamartine و موسه Musset(در فرانسه)، و هاینه Hene(درآلمان)، وبایرون Byron و كیتس Keatsو شِلی Shelley و ووردز وورث Words_Worthو كولریج Coleridge (در بریتانیا) هستند و مهمترین نقاش آن دولاكرواDelacrax و برترین موسیقدانان آن بتهوون Beethovenو برلییوز Berliozهستند.
۱۴- Enough of science and of art
close up those barren leaves
come forth with clean heart
that watches and perceives
به نقل از:عبدالكریم سروش،«راز دانی روشنفكری ودینداری»، ص ۱۳۹
۱۵ـ فرمان پنجم از ده فرمان معروف كه در تورات آمده و نزد مسیحیان نیز محترم است. ر. ك. ج. بلاك هام، امیر پرویزی، «رشد اندیشه ها»، ص ۲۴
۱۶ـ گناه ذاتی، «Onginal Sin».
۱۷ـ آزاد فكر Free Thinker: كسی كه اعتباری برای گفتار هیچ موجودی قائل نیست و آزاد از هر عقیده ای میباشد و خصوصاً در تفكر دینی اش به پژوهش و نظریه پردازی عقلانی میپردازد. «American Heritage Dicticnary«فیلسوف و حقوقدان انگلیسی ۱۸۳۱ـ ۱۷۴۸ م.
۱۸- Jeremy Bentham.
۱۹- U.ilitananism
۲۰ـ البته باید نظر داشت كه مكاتب غایت گروانه دیگری نیز از دوران كهن وجودداشته اند وهریك غایتی رابرای افعال اخلاقی آدمی تعیین میكردند.ازجمله سعادتHappiness(ارسطو) یا معرفتKnowledge(بسیاری ازمتكلمان مسیحی)و...
۲۱ـ اصالت فرد Individualism: فلسفه سیاسی اجتماعی كه برای مصالح فرد بالاترین اعتبار را قائل است و میگوید فرد نبایدتحت سیطره حكومت یااجتماع درآید.اصالت فرداساس نظامهای دموكراتیك را تشكیل میدهد و شاید اولین فیلسوفی كه بر آن تاكید كرد جان لاك John lackeبود.
۲۲ Liberty
۲۳ـ دنی دیدروDenis Diderot: (۱۷۸۴ـ ۱۷۱۳م) دانشمند و فیلسوف شهیر فرانسوی كه به كمك دستیارش دالامبر dAlembert«دائرهٔ المعارف» معروف عصر روشنگری را نوشت. وی یكی از چهره های برجسته روشنگری فرانسه است.
۲۴ـ «میثاق اجتماعی» كتابی است به همین نام نوشته ژان ژاك روسو (۱۷۶۲) «Du contrat Social«.
۲۵ـ یكی از سه ركن شعار اصلی انقلاب فرانسه: آزادی، برابری، برادری«Liberte Egalite, Fraternite «
۲۶ـ سكولاریسم: Secularism: بی تفاوتی یا شكایت دینی ـ نظریه ای كه میگوید باید ملاحظات دینی از تعلیمات عامه و اشتغالات مدنی و نظامهای سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی جامعه حذف گردد.فیلسوف اجتماعی و عالم اقتصادی اسكاتلندی (۱۷۹۰ـ ۱۷۲۳)
۲۷- Adam Smith
۲۸ـ نام اصلی آن «تحقیقی در ماهیت و علل ثروت ملل (۱۷۷۶) "An Inguiry in to the Nature and Causes of the Weath of Nations" Nations" است كه به اختصار آنرا «ثروت ملل» میخوانند.
۲۹- "Laisser Faire"
۳۰-"Fallacies";
۳۱- "Composition"
۳۲- "Liberal Fallacy"
۳۳ـ ولترVoltaireكه نام اصلی اش فرانسوا ماری آروویه Arouetبود. نویسنده وفیلسوف فرانسوی (۱۷۷۸ـ ۱۶۹۴م) یكی از مشاهیر عصر روشنگری و مدافع آزادی و مساوات و كرامت انسان. كتابهای «ساده دل»، ترجمه محمد قاضی. "Candid"(۱۷۵۹) و «فرهنگ فلسفی "Dictionraire Philosophique"(۱۷۶۴) (بخشی از آن به ترجمه دكتر نصرالله فلسفی در ایران به چاپ رسیده است) و«قَدَر»" "Zadig"(۱۷۴۷) از اوست.
۳۴ـ روسو "Jean. Jacques Rausseaue"(۱۷۷۸ ـ ۱۷۱۲م) نویسنده و فیلسوف بزرگ فرانسه كه بیشترین تأثیر را بر فلسفه و ادبیات پس از خویش به جای گذاشت. گرایش شدیدی به طبیعت داشت و خصوصیات طبیعت آدمی را میستود. مهمترین آثارش «میثاق اجتماعی» و «امیل» "Emile"(۱۷۶۲)(در زمینه تعلیم وتربیت)است كه هر دو به زبان فارسی ترجمه غلامحسین زیركزاده به چاپ رسیده است.
۳۵ـ به نقل از «فلسفه روشنگری»، ص ۹
۳۶ـ ناتورالیسم "Naturalism" : آموزه ای كه میگوید میتوان تمامی پدیده ها را براساس قوانین و علل طبیعی توجیه كرد و هم نیازی به نسبت دادن آنها به موجودات فوق طبیعی، روحانی، یا مسائل اخلاقی نیست. حتی حقایق دینی نیز از وحی به دست نمی آیند بلكه از طبیعت بر میخیزند.«American Heritage Dicticnary«
۳۷ـ ر. ك. ویلیام انشتاین و ادوین فاگلمان، حسینعلی نوذری، «مكاتب سیاسی معاصر»، ص ۲۵ـ۲۴
۳۸ـ۳۹ـ ر. ك. «رشد اندیشه ها» ص ۴۰ـ۳۶
۴۰- Argumentum ad Arquititam.
۴۱- Argumentum ad Novam.
۴۲ـ به منبع شماره ۳۰ (درباب مغالطه) مراجعه كنید.
۴۳-"Idea of Progress"
۴۴ـ۴۵ـ ر. ك. «رشد اندیشه ها»،ص ۳۳; ص ۱۹
۴۶ـ ر. ك. سیدنی پولارد، حسین اسدپور پیرانفر، «اندیشه ترقی در جامعه و تاریخ»، امیر كبیر، تهران.
۴۷- "Hasty Generalization"
۴۸- "Skeptical chemist" Franklin Baumer, "Religion and the Rise of Skepticism" (Harbin, ۱۹۰۰)
۴۹ـ به نقل از: رازدانی، روشنفكری و دینداری، ص ۲۹
۵۰ـ ر.ك. جلال آل احمد،«در خدمت روشنفكران»،ج۱،ص۲۳
۵۱ـ «رازدانی، روشنفكری و دینداری»، ص ۳۱
۵۲ـ ر. ك.به «مطهرات دراسلام» مهندس بازرگان.
۵۳ـ۵۴ـ «درخدمت...) ج۱،ص ۴۵ـ۴۴; ص ۳۱ـ۳۰
۵۵ـ ر. ك. دكترشریعتی، «مجموعه آثار» ج ۴، ص ۳۱۱ به نقل از«رازدانی...» ص ۳۶
۵۶ـ۵۷ـ۵۸ـ«درخدمت...»ج۲،ص۲۴۶;ص۲۳۸،ج۱،ص۲۴۷
۵۹ـ «روزنامه قانون»، از مقدمه ناشر،انتشارات كویر (۱۳۶۹)
۶۰ـ۶۱ـ۶۲ـ۶۳ـ ۶۴ـ «درخدمت...» ج ۲،ص ۲۳۸; ۲۴۶
منبع : مجله معرفت