یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

میل پایدار باهم بودن


میل پایدار باهم بودن
از فروپاشی نظام کمونیسم تا کنون، فکر برقراری یک دوستی استراتژیک با ایران، از نگاه ساکنان کرملین دور نمانده است، حتی چند صباحی که جناح موسوم به آتلانتیک گرایان سکان دیپلماسی را در دست داشتند، این چرخه دوستی قطع نشد. لیبرال های روسیه نیز وقتی بحث از همکاری با غرب به میان می آمد، پیش شرط شان ادامه خط رفاقت با تهران بود.
برای یافتن سند این ادعا، تاریخ ۱۶ ساله سیاست خارجی روسیه پس از فروپاشی کمونیسم کافی است. در این آرشیو ۱۶ ساله کمتر توافقنامه یا سندی را می توان یافت که در آن دیپلمات های روس پای یک ائتلاف سیاسی- نظامی با آمریکا و غرب علیه ایران را توشیح کرده باشند. راز این همسویی و میل پایدار به «باهم بودن» در چیست چه عوامل و عناصری ایران را به شریکی مطمئن در نگاه روس ها تبدیل می کند ؟ کدامین ویژگی از توانایی و قدرت مادی و معنوی جمهوری اسلامی، در ذهن سیاستگذاران مسکو، شوق انگیز بوده است؟
این سؤال مهم مدت های مدید یک پاسخ کلیشه ای داشت و آن این که تهران تنها شریک هسته ای و استراتژیک تهران است و در ادامه گفته می شد که روس ها در ازای طرح های ساخت نیروگاه اتمی ایران به سود کلانی دست می یابند.
امروز کمتر ناظری می توان سراغ داشت که برای تبیین میراث دوستی تهران و مسکو به کلیشه قراردادهای هسته ای یا نظامی دو طرف استناد کند. همکاری با ایران از بدو تشکیل فدراسیون روسیه به صورت یک تفکر راهبردی در سیاست خارجی این جمهوری جا باز کرد، به نظر می آید ریشه های این تفکر را بیش از هر جا باید در ذهنیات و برداشت های کارگزاران کرملین از شرایط سیاسی، منطقه ای و بین المللی جست و جو کرد. به عبارتی ارزش های دوستی با ایران در ترازوی رقابت بین المللی مسکو با حریفانش ارزیابی شده است.
این یک واقعیت غیر قابل انکار است که روسیه از جمله کشورهایی بوده که سیاست خارجی آن بالاخص در هزاره سوم در تقابل با اردوگاه غرب رقم خورده است. رهبران مسکو در ایام حاکمیت نو محافظه کاران برکاخ سفید هیچ سالی را بدون مسأله با آمریکا و اروپا سپری نکرده اند. ۲ نمونه حاد این چالش ها اکنون تحت عنوان طرح گسترش ناتو به سوی شرق (که برنامه سپر دفاع موشکی آمریکا هم جزئی از آن است) و پدیده جنبش لیبرالی یا انقلاب های رنگی، به واکنش هایی تند و تاریخی در سیاست خارجی روس ها منجر شده است. شاید یکی از این واکنش های تاریخی، تلاش روسیه برای پایه ریزی طرحی نو از همکاری راهبردی با قدرت هایی مانند چین و ایران باشد که زاویه نگاه مشترک با مسکو نسبت به پدیده «سیاست نفوذ و گسترش گرایی» آمریکا و ناتو دارند.
اما تفکر دوستی با ایران در کاخ کرملین دارای پایه ها و اجزای دیگری هم هست که تجلیات و نشانه های آن را در جغرافیای سیاسی جمهوری های شوروی سابق یا خاورمیانه می بینیم.
در گزارش حاضر بنا داریم، منحنی این همسویی استراتژیک را با ذکر مصادیق و مثال های عینی آن ترسیم کنیم.
اما پیش از توصیف الگوی همکاری راهبردی ایران و روسیه، یک نکته شایان توجه است که دیپلماسی کرملین، در نخستین سال های شکل گیری جمهوری بزرگ فدراسیون روسیه، کانون یک بحث و مجادله جدی بر سر نحوه همکاری با تهران بود. این مجادله در واقع از یک رویارویی میان ۳ جناح در سیاست خارجی آن روز روسیه ناشی می شد. در این مرحله که سال های ریاست جمهوری بوریس یلتسین پس از ۱۹۹۲ را دربرمی گیرد ۳ گروه با ۳ اندیشه متفاوت در دیپلماسی مسکو قدعلم کردند.
● نگاه ۳ جریان حاکم بر دیپلماسی کرملین به ایران
گروه نخست که به غرب گرایان یا جناح ارو ـ آتلانتیکی ها شهرت یافتند چارچوب یک طرح بزرگتر به نام لیبرالیزه کردن روسیه پشت سر شخص یلتسین، سیر دوستی و نزدیکی با غرب را پیش گرفتند. یعنی همزمان که دولت یلتسین برای آزادسازی اقتصاد و جلب کمک ها و سرمایه گذاری اروپا و آمریکا تلاش می کرد، هسته ای از دیپلمات های این کشور با رهبری لیبرال های سرشناس مانندآندری کوزیرف وزیر خارجه و سرگئی ستانگوویچ مشاور یلتسین سرگرم مذاکره ای راهبردی برای تغییر اولویت ها و جهت گیری های دیپلماسی این کشور بودند. ادعای آنها این بود که روسیه سالیان طولانی در لاک دوستی با مشرق فرورفته است و در وضع فعلی، تغییر این کفه موازنه همکاری به نحوی که غرب از جایگاه یک رقیب و دشمن به سطح شریک اول مسکو نقل مکان کند، آینده درخشانی را برای روسیه به ارمغان خواهد آورد.
دوران حضور لیبرال ها در سیاست خارجی روسیه چندان دوام نیاورد، گو این که زیرساخت دیپلماسی کرملین در مراوده با سرزمین های مشرقی چنان بود که تندبادهای غرب گرایی عصر یلتسین نتوانست آن را دگرگون کند.
چنان که اشاره شد، خط همکاری تهران و مسکو حتی در برهه حضور دوستداران غرب نیز متوقف نشد. البته در این مقطع برخی اختلاف نظرها و ذهنیت های بدبینانه نسبت به ایران در مسکو خودنمایی کرد، این ذهنیت های منفی در ۲ زمینه مشخص مطرح شد، نخست تبلیغات سوءیی که متأثر از القائات دیپلماسی غرب در زمینه نفوذ مذهبی ایران در جمهوری های شوروی سابق مطرح شد. حامیان این تبلیغات نوعی ایران هراسی با اعلام هراسی بود که برخی محافل دیپلماتیک و رسانه ای آن زمان روسیه در ایام استقلال طلبی جمهوری ها بدان دامن زدند.
دوم مقاومت آشکار و پنهان جناحی از مقام های وقت روسیه در برابر طرح های همکاری ایران با جمهوری های آسیای مرکزی و قفقاز بود. این سیاست نیز به شکل های مختلف بروز کرد، از جمله این که دولتمردان آن روز پیشنهادهای تهران برای انتقال منابع انرژی آسیای مرکزی و قفقاز ازخاک خویش را نوعی تلاش برای خلع ید مسکو تلقی می کردند یا آن که تفکر ایرانی ها برای ایجاد اتحادیه های همکاری نوین با جمهوری های شوروی سابق که دارای پیوندهای تمدنی با جمهوری اسلامی بودند را نوعی روس زدایی وانمود کردند. اما زمان چندانی نگذشت حتی دولت غرب گرای یلتسین نیز متأثر از واقعیت های ژئوپلیتیک منطقه باب همکاری های نوین با تهران راگشود. در این برهه ۳ عامل روی کارآمدن نیروی طالبان در افغانستان، آشوب های قومی در جمهوری های آسیای مرکزی و قفقاز و بالاخره حرکت مخرب آن روز ترکیه در ایجاد دولت های شوونیستی و قومیت گرا در باکو و دیگر پایتخت های منطقه، از جمله عواملی بودند که به بازسازی و ترمیم روابط دوستانه ایران و روسیه کمک کردند.
گروه دوم ترکیبی از ناسیونالیست های افراطی و کمونیست های تندرو هستند که اندیشه و مواضع فکری آنها در نقطه مقابل طیف اول (لیبرال ها) قرار دارد. این گروه نه تنها با جناح متمایل به غرب مرزبندی دارند حتی با جناح حاکم امروز نیز اختلاف نظر جدی دارند.ترکیب اعضای این طیف را جمعی از نیروهای بازمانده از کادر حزبی کمونیسم و نیز نمایندگان احزاب تندرو تشکیل می دهند. درست است که افراطیون درحیات ۱۶ ساله فدراسیون روسیه به کرملین راه نیافته و مجال مدیریت بر سیاست خارجی را نیافته اند اما آنها در مجلس دوما و کمیسیون های این نهاد به صورت یک فراکسیون، حضوری مؤثر دارند. آنها بیش از همه از تحقیر روسیه در دهه ۹۰ بر سر همپیمانی با غرب ناراضی هستند، لذا شعار خود را احیای شکوه دوران امپراتوری قرارداده و از هر اقدام افراطی که به قطع نفوذ آمریکا و غرب و افزایش قدرت روسیه بویژه در بعد نظامی و تسلیحاتی منجر شود حمایت می کنند . در همین راستا آنها خواهان از سرگیری روابط راهبردی روسیه با متحدان سابقش بویژه ایران و عراق هستند. این گروه که مدت ها آشناترین چهره آن ژیرینوفسکی بود همچنین از تز برقراری تسلط همه جانبه روسیه بر خارج نزدیک - اصطلاحی که برای جمهوری های اقمار روسیه به کار می بردند- دفاع می کنند. به جز ژیرینوفسکی اغلب رهبران چپ گرای امروز دوما مانند گنادی زیوگانوف را می توان در این حلقه به حساب آورد. دسته سوم، ناسیونالیست های میانه رو و اورو آسیایی ها هستند که با انتقال قدرت از یلتسین به پوتین در کرملین قدرت گرفتند- این طیف از ابتدا تفکر سیاسی خویش را بر بازسازی قدرت روسیه بحرانی و آشفته یا به قول پوتین ساختن روسیه نوین استقرار کرد. یوگنی پریماکف از نمایندگان شاخص این جریان است . واژه «منافع ملی» سرلوحه سیاست داخلی و خارجی آنان است و به نحوی از تفکر رئالیسم و واقع گرایی هابزی الهام می گیرند.
حاصل غلبه این اندیشه در رفتار سیاسی این دسته از سیاستمداران روسیه این است که هرآنچه نفع روسیه اقتضا کند حکم می راند.
این جناح که اکنون نزدیک ۷ سال است زمام امور روسیه را در دست دارد، از هیچ سناریو پیش ساخته نظیر ایدئولوژی چپ گرایان دوما یا جهان بینی لیبرال های عصر یلتسین تبعیت نمی کند بلکه همه نگاه خویش را معطوف به فضای واقعاً موجود سیاست بین الملل کرده است.
این طیف در نزدیک یک دهه حضور خویش در عرصه دیپلماسی یک سیاست چند مرحله ای را طی کرده است مرحله نخست آن که پس از اصلاح و ساماندهی اوضاع نابسامان سیاسی و اقتصادی درون فدراسیون روسیه شروع می شود، بازگشت به اوراسیا است، یعنی به دست آوردن، احیای نفوذ و اعتبار روسیه در سرزمین هایی است که یک دهه پس از فروپاشی شوروی را در بلاتکلیفی یا اتاق انتظار اتحاد با غرب به سر کرده اند.
در مرحله نخست مردان اقتدارگرای کرملین از تقابل با آمریکا و غرب پرهیز کردند، آنها حتی نوعی رفاقت و همکاری محتاطانه را با برنامه های جهانی واشنگتن پیش گرفتند که مصداق های بارز آن مواضع کرملین در حادثه ۱۱ سپتامبر یا سکوت معنادار آن در جریان جنگ افغانستان و استقرار ارتش آمریکا در پایگاه نظامی جمهوری های مجاور روسیه بود.
این سیاست مصلحت اندیشانه و محافظه کارانه بسیاری از محافل سیاسی غرب را به این گمان اشتباه انداخت که دولت پوتین عزم ورود در اردوگاه غرب را دارد. تحت تأثیر این محاسبات بود که آمریکا و ناتو سال های اول زمامداری پوتین برنامه گسترش به شرق خویش را شدت بخشیدند و ضمن امضای چندین پیمان اقتصادی - سیاسی مهم با جمهوری های شوروی سابق، طرح جنجالی انقلاب های رنگی و گسترش جنبش های لیبرالی را پی گیری کردند. پیشنهادهای مسکو برای عضویت در نهادها و اتحادیه های تحت نفوذ آمریکا مانند گروه ۸ با گرمی پذیرفته شد و پوتین در ادبیات سیاسی رهبران آمریکا و شخص بوش عنوان «شریک مورد اعتماد غرب» را گرفت.
اما مرحله دوم که چرخش سیاست خارجی جناح ملی گرای روسیه از حالت همکاری به سوی رقابت و تنش با غرب است از نقطه ای آغاز می شود که حاکمان کرملین با سه نشانه امیدبخش در فضای سیاسی داخلی و خارج روبه رو می شوند: نخستین نشانه رونق اقتصادی و ثبات سیاسی خود روسیه و خارج شدن این کشور خسته از یک رکود و ناامنی مزمنی است که از آغاز دهه ۹۰ تا پایان آن دامنگیر این کشور بوده است.
پوتین و یارانش موقعی به سوی کسب قله های دیپلماسی خیز برداشتند که از احیای زیرساخت های آسیب دیده روسیه اطمینان یافتند. عبور روسیه از رکود اقتصادی و بی ثباتی سیاسی دستاورد بسیار بزرگی برای مردان کرملین بود، آنها در کارزاری به پیروزی دست یافته بودند که دولت سابق و بسیاری از سیاستمداران روسیه در آن قربانی شده بودند.نشانه دوم، ناکامی گروهی از دولت های حاکم بر جمهوری های شوروی سابق بویژه در اوکراین، گرجستان و جمهوری های بالتیک در اداره امور اقتصادی و سیاسی کشورهایشان است که بالطبع نتیجه ناکامی جناح غرب گرا در این جمهوری ها فراهم شدن بستری برای بازگشت روسیه بود. بویژه آن که آمریکا و اروپا وعده های بی شمار خویش برای اصلاح اوضاع اقتصادی این جمهوری ها را اجرا نکرده و این کشورها برای تأمین نیازهای خویش از جمله مسأله حیاتی سوخت ناگزیر از توسل به روسیه بودند.
نشانه سوم ، بروز بن بست در چند طرح سیاسی ـ نظامی سهمی بود که نومحافظه کاران آمریکا در منطقه خاورمیانه و آسیای مرکزی همزمان طراحی کرده بودند. رهبران کرملین که با نگاه تیزبین روند عملکرد ماشین دیپلماسی و جنگی بوش در ۲ جنگ عراق و افغانستان و نیز انقلاب های مخملی آسیای مرکزی و قفقاز را دنبال می کردند در بحبوحه سال ۲۰۰۶ نسبت به شکست این طرح ها یقین پیدا کردند. از این مقطع است که آهنگ رفتار دیپلماسی کرملین نسبت به جهان و منطقه و ایران شکل و شمایل تازه ای به خود می گیرد.
● عبور از همکاری دو جانبه به روابط استراتژیک
مؤلفه ها و تعریفی که سیاست خارجی روسیه در عصر پوتین پیدا کرد لاجرم به سوی توسعه روابط با ایران میل پیدا می کرد. البته در این جا نیز ردپای یک طرح چند مرحله ای در نزدیکی مسکو به تهران را شاهد هستیم. دیپلمات های دولت پوتین فاز نخست فعالیت خویش در حوزه ایران را به گسترش مراودات دو جانبه بویژه بستن چند قرارداد نظامی و انرژی معطوف می کنند.
از این برهه نیز می توان به عنوان دوره حزم و احتیاط در «سیاست نگاه به ایران پوتین» یاد کرد. از آنجایی که ایران در کانون خصومت دولت بوش واقع شده، به طور طبیعی کرملین در پیگیری این خط دوستی با فشارها و تنگنا قرار می گیرد، تا حدی که آمریکا از همه ابزارهای تشویق و تهدید برای منصرف ساختن روس ها بویژه در زمینه مراوده هسته ای با ایران بهره می گیرد. این پروژه چانه زنی و فشار همه سال ها و ماه های حضور نومحافظه کاران را دربرمی گیرد به نحوی که هیچ دیدار و ملاقات خصوصی و علنی میان مقام های دو کشور نیست که در آن بحث الغای قراردادهای هسته ای یا موشکی روسیه با ایران مطرح نشود. نقاط اوج این رویارویی در اجلاس های هسته ای وین و نیویورک بروز می کند که در آن روسیه در کنار چین، به عنوان دو شریک عمده تهران با جبهه متحد اروپا و آمریکا دست و پنجه نرم می کنند.
در این دوران که دوستی ایران و روسیه زیر سایه ای از مصلحت بینی و دوراندیشی پیش می رود، اما مردان کرملین از میانه سال گذشته موضع مصلحت و مدارا در قبال آمریکا و غرب را کناره می گذارند. شاید شکست مذاکرات استراتژیک مسکو و واشنگتن و در بحث استقرار سپر موشکی و پس از آن اعلام دکترین تهاجمی پوتین در اجلاس امنیتی مونیخ، نمادهای تاریخی این چرخش باشند.
پس از این آهنگ همکاری روسیه با ایران و همه قدرت هایی که به نحوی صاحب ظرفیتی از رقابت جویی برابر آمریکا بودند تغییر می کند. پوتین عازم پکن و پایتخت قدرت های حریف آمریکا می شود و همزمان کاخ کرملین برای چهره های مغضوب واشنگتن نظیر هوگوچاوز، خالد مشعل و ...فرش قرمز باز می کند.
تهران که تاکنون جدول مناسبات خود با مسکو را اغلب حول مسائل دو جانبه تنظیم می کرد، پس از این با مجموعه ای از پیشنهادها و سناریوهای استراتژیک برای همپیمانی منطقه ای روبه رو می شود. بالاترین این پروژه ها آغاز همکاری سه جانبه روسیه، چین و ایران در قالب سازمان شانگهای است که اسناد آن تابستان امسال در سفر محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری ایران به بیشکک مبادله شد. اما اینها، همه واقعیات مربوط به تحول جدید در مناسبات تهران و مسکو نیست. ناظران منطقه، معتقدند که عوامل دیگری نیز در ترغیب پوتین به برداشتن «گام نهایی» برای تکمیل زنجیره همگرایی با تهران مؤثر بوده است.
به باور این ناظران، اعتمادی که امروز بر نگاه کرملین نسبت به شریک سنتی اش حاکم شده ریشه در عملکرد سیاست خارجی در چند حادثه مهم دارد. این حوادث در واقع مجموعه ای از بحران های منطقه ای هستند که از یک سو به صورت آزمونی برای دیپلماسی تهران درآمدند و از سوی دیگر امنیت ملی و منافع روسیه را به چالش طلبیدند. اولین این بحران ها غائله بزرگ چچن و چند غائله قومی - ایدئولوژیک دیگر در حوالی مرزهای فدراسیون روسیه بود.
از این غائله ها، اروپا و آمریکا برای تضعیف موقعیت روسیه و بی ثبات کردن این فدراسیون بهره گرفتند و برخی دولت های عربی نیز با تقویت شبه نظامیان افراطی و گسیل عناصر طالبانی و سلفی از این بحران ها جهت گسترش نفوذشان در قلمرو شوروی سابق سود جستند، اما تهران نه در بحران چچن و نه در هیچ غائله دیگری به سمت تاکتیک های فرصت طلبی نرفت.
در جریان بحران چچن، یک کارشناس روس گفت: برای کرملین امروز دوستی با ایران بیش از مسأله پول و سود اقتصادی ارزش دارد. او اضافه کرد: اگر امروز تهران مانند دیگر طرف های متخاصم بخواهد از شورشیان قفقازی با اسلحه، پول و شبه نظامی داوطلب حمایت کند، چالش های عظیمی برای روسیه ایجاد خواهد شد.
تهران، پوتین را در تثبیت اوضاع نا آرام کانون های جدایی طلب فدراسیون روسیه یاری کرد. پس از غائله قومی و مرزی جمهوری های پیرامون روسیه، عملکرد دیپلماسی ایران در ۲ بحران تاجیکستان و افغانستان، نقش زیادی در تغییر نگاه مردان کرملین داشت.
تهران در کشمکش خونین تاجیکستان که نزدیک یک دهه به طول انجامید، با آن که جبهه هوادار روسیه با گروه های ملی و اسلامی درگیر بودند، راه میانه را پیمود و با برقراری پیمان آشتی و صلح نقش یک ناجی سیاسی را ایفا کرد.
به باور کارشناسان، روس ها چندی است که علاقه سیاسی خویش را به شروع یک رابطه نوین با تهران در ۲ بحران عراق و افغانستان معطوف کرده اند. این کارشناسان معتقدند که مسکو با حساسیتی بیش از همه طرف های بین المللی، عملکرد دیپلماسی ایران در بحران های خاورمیانه بویژه ۲ جنگ عراق و افغانستان را رصد کرده اند، لذا هیچ چیزی به اندازه این سخن که «تهران به وزنه ای تعیین کننده در سرنوشت کشمکش های منطقه تبدیل شده» دیپلمات های مسکو را به گشودن خط جدید همکاری استراتژیک با ایران ترغیب نمی سازد.
خاورمیانه ای که در آن ایران یک بازیگر غیر قابل انکار شده است، در دور جدید رهبری پوتین کانون علاقه روس ها شده است. کرملین اکنون برای ایفای هر نقش جدید در این منطقه، تهران را یک پل مطمئن می بیند. رهبری روسیه در عملیاتی کردن هر ۳ آرزو و اهداف خویش یعنی سهیم شدن در معادلات بحران های خاورمیانه، دستیابی به بازارهای مصرفی منطقه و بالاخره گشودن جبهه جدید رقابت مقابل آمریکا و غرب، سرانجام تهران را در کنار خود خواهد دید.
محمد نوری
منبع : روزنامه ایران