دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


نفس آگاهی ، تعهدآور است


نفس آگاهی ، تعهدآور است
قطب‌الدین صادقی از معدود نمایشنامه‌نویسان و كارگردانانی است كه در عرصه تئاتر ایران تلاش می‌كند تا با شناخت زوایای پنهان روح فرهنگی حاكم بر جامعه ایران، به كند‌و‌كاو بیماری‌ها و رنج‌هایی كه جامعه امروز ما گرفتارش شده است، بپردازند.
او باوجود آنكه عالی‌ترین سطوح علمی و عملی تئاتر را در آكادمی‌های تراز اول فرانسه، مهد فرهنگ و هنر اروپا ،گذرانده هنوز و همچنان دغدغه‌های اجتماعی و تاریخی جامعه خود را دارد و به همین دلیل بر ماندن و كار‌كردن در این سرزمین اصرار دارد و تلاش می‌كند تا نقشی هرچند كوچك در احیای جریان فرهنگی و به در‌آوردن پدیده‌های فرهنگی از اموری صرفاً اتفاقی به اموری متداوم و سیال در زندگی مردم داشته باشد. بخشی از گفت‌و‌گو با او كه در دفتر كارش در خیابان فلسطین اتفاق افتاد، پیش‌روی شماست:
ـ در سفری كه به سنندج داشتم اولین كارم رفتن به محله شما بود.
چرا؟
ـ برایم مهم بود بدانم یكی از تاثیر‌گذارترین اساتیدی كه در تئاتر داشته‌ام متولد كجاست.
چرا؟
ـ یادم هست كه شما در كلاس‌هایتان بر تاثیرات محیط در شكل‌گیری سرنوشت‌تان تاكید داشتید. می‌خواستم بدانم چه عواملی شما را به تئاتر كشاند.
پاسخ به این سوال مقدار زیادی بستگی دارد به چیزی كه طبیعت در وجود شما به امانت گذاشته. بالاخره مجموعه خلق‌و‌خو، فرهنگ، روانشناسی و تاثیرات محیط باعث می‌شود تا یك استعداد خاص در شما بروز بكند. یكی دو اتفاق نادر ممكن است این عوامل را كانالیزه كند یا برای همیشه كور بكند. من شاید این شانس را داشتم كه با یكی دو اتفاقی كه در دوره كودكی‌ام رخ داد بتوانم جذابیت این هنر را بشناسم و از همان شش هفت سالگی عاشق این كار شدم.
ـ و این یكی دو اتفاق چی بود؟
یكبار یك فیلم دیدم. یكبار هم یك تئاتر.
ـ چه فیلمی، یادتان هست؟
بله! تارزان بود.
ـ كجا؟
همان سنندج.
ـ تئاتر را كجا دیدید؟
در یك دبیرستانی كه من آن زمان سال دوم دبستان بودم.
ـ در سنندج دائماً از خودم می‌پرسیدم چرا كردها این‌قدر شیفته هنرهای نمایشی هستند؟
چرا نباشند؟ سنندج شهر تاریخی و بسیار با فرهنگی است. حداقل ۲۵۰ شاعر تراز اول در این شهر زیسته‌اند و از دوره ساسانیان این شهر وجود داشته و به نظر من یكی از با فرهنگ‌ترین مناطق نه‌تنها جغرافیای ایران، بلكه خاورمیانه است. شما هنوز كه هنوز است غلظتی از عرفان و تغزل و حماسه و تاریخ و فرهنگ و زبان در این شهر می‌بینید و مشاهیر ادبی و هنری و فرهنگی و فیلسوفان بزرگی در این شهر پرورش پیدا كرده‌اند.
ـ و البته علاقه شدید و بسیاری هم به هنرهای نمایشی دارند.
به زمینه‌های فرهنگی دیگری هم علاقه دارند. یكی از دلایلش این است كه آنها حرف‌های زیادی برای گفتن دارند. آنها مجموعه مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و جغرافیایی بسیاری دارند كه باعث طرح برخی از مسائل اساسی شده كه هنوز جواب‌هایش را به‌دست نیاورده‌اند و این پویایی و جسارت را دارند كه این مسائل را هم به صورت پرسش مطرحش كنند و هم در پی جوابش باشند. بالاخره هنر هم یك شكل بیانی است. یك زبان برای گفتن و بیان كردن است. نقاشی نباشد، مجسمه‌سازی می‌كنند. مجسمه‌سازی نباشد، موسیقی می‌سازند. موسیقی نباشد، شعر می‌گویند. شعر نباشد، تئاتر می‌سازند. من باید به شما بگویم كه ما در سنندج بهترین نقاش‌ها را داریم.
ـ مثل چه كسی؟
آقای ضیاءالدینی هست. صادق ایوبی هست.
ـ شاید یكی از دلایل غنی بودن هنر نمایش در این خطه، موسیقی كردی باشد.
بله، رقص هست. موسیقی هست. اسطوره‌هاست. آیین‌هاست. بسیاری از سنت‌های كهن ایران، سنت‌های خنیاگری مثلاً، كه در زمان پارت ها به اسم گوستانی معروف بود و در زمان ساسانی به شكل خنیاگری درآمد، یكی از هزاران سنتی است كه این پویایی را در قوم كرد به وجود آورده. الان در تمام نقاط ایران به جز منطقه كردستان سنت خنیاگری از بین رفته. این سنت در كردستان به شكل چریكه خوانی باقی مانده كه یك نوازنده، شاعر، موزیسین، بداهه‌گو، قصه‌پرداز و داستان‌پرداز و نمایش‌پرداز یك قصه را سینه به سینه تعریف می‌كند و مجموعه‌ای از همه حرف‌های اجتماعی و فردی انسان را به این ترتیب نقل می‌كند.
ـ و همه این عوامل دست به دست هم می‌دهند تا قطب‌الدین صادقی بشود كارگردان تئاتر.
یقیناً. این یك پشتوانه تاریخی است. هیچ كس از زیر خشت به عمل نمی‌آید. یك پشتوانه محلی و جغرافیایی باید وجود داشته باشد. یك پشتوانه خانوادگی هست. مثلاً در خانواده من، عموی پدرم اولین كسی بود كه به یاری دو نفر دیگر اولین مدارس مدرن در كردستان را تاسیس كرده.
ـ در مرور زندگی شما نكته‌ای كه خیلی جالب است، اصرار شما برای بازگشتن‌تان به ایران است. آنهم در شرایطی كه پیشنهادهای خیلی خوبی برای ماندن در فرانسه داشتید. چطور شد تئاتر ایران را و به‌طور كلی كار در ایران را به ماندن در فرانسه ترجیح دادید؟
قرار نیست هر كس هرجا درس می‌خواند همانجا بماند. جلای وطن هم فكر نمی‌كنم چندان كار درستی باشد. میلان كوندرا می‌گوید: «آنهایی كه سرزمین خودشان را ترك می‌كنند، آدم‌های خوشبختی نیستند.» من زمانی كه درسم تمام شد، رساله دكترایم را با بهترین درجه اخذ كردم. یعنی با نهایت افتخار بالاتر از درجه الف. به همین دلیل به من پیشنهاد دادند كه به استخدام گروه تحقیقاتی C.N.R.S یا همان مركز ملی تحقیقات علمی فرانسه درآیم. ولی من رد كردم. گفتم نه من باید برگردم سرزمینم چون با وزارت علوم قرارداد دارم. من رفته بودم به سرزمین دیگری كه بیاموزم تا بتوانم برگردم و به وطن خودم خدمت كنم.
ـ باوجود آنكه می‌دانستید تئاتر در اینجا به قول خودتان فرهنگ نیست. جریان نیست. اتفاق است.
آنجا زندگی فرهنگی جریان دارد. مثل یك رودخانه، سیال و پیوسته و لاینقطع است. هر شب در آنجا ۴۰۰ تا ۵۰۰ نمایش روی صحنه می‌رود. در حالی‌كه در ایران ۱۰ تا ۱۵ نمایش بیشتر نیست. تازه آنهم فقط در تهران.
ـ شما به ایران برگشتید، در حالی‌كه می‌دانستید تئاتر در ایران جایگاه خوبی ندارد.
نه در نزد مردم. نه در نزد دولت. نه مردم برای تئاتر حاضر به پرداخت پول هستند و نه دولت حاضر است از هنر نمایش در این كشور حمایت و پشتیبانی كند.
ـ چرا؟
چون ما ایرانی‌های سنت زده با پدیده‌های مدرن مشكل داریم و هنر تئاتر هم یكی از جلوه‌های مدرنیته است كه از غرب وارد كشور ما شده است. با پدیده‌های سنتی نه. هیچ مشكلی نداریم. شما نگاه كنید وقتی در یك روستا تعزیه اجرا می‌كنند ده هزار نفر می‌روند و تماشا می‌كنند. ۶ ساعت هم می‌نشینند و آن را تماشا می‌كنند. پدیده‌هایی كه قرن‌هاست مردم ما با آن دم‌خور هستند در ایران مساله‌ای ندارند اما مردم ما با بسیاری از پدیده‌های مدرنیته دچار مشكل هستند. چون مدرنیته یعنی پدیده‌ای كه مبتنی بر عقل است. مبتنی بر تجزیه و تحلیل است. مبتنی بر پرسیدن و پرسیده شدن است. مبتنی است بر ابتكار و نوآوری. به همین دلیل ما با مدرنیته دچار مشكل هستیم. ما تئاتر به شكل مدرنش، یعنی تئاتر دیالوگه اجتماعی را از فرنگ اخذ كردیم، همانطور كه سیستم بانكی و عینك و تلویزیون و تلفن و موبایل را هم از آنجا اخذ كردیم.
ـ شما كه این موضوع را می‌دانستید چطور به ایران برگشتید؟
تو دائماً حرف من را قطع می‌كنی و ذهن من را مرتب به هم می‌ریزی. اجازه نمی‌دهی من حرفم را بزنم. من اینطوری مصاحبه نمی‌كنم...
خواهش می‌كنم... شما حرفتان را بزنید.
( سكوت می‌كند )
ـ داشتید از تئاتر می‌گفتید و اینكه در میان مردم ما جایگاهی ندارد.
نه! برای اینكه مردم هنوز مدرنیته را نمی‌شناسند. من تحقیقی كردم درباره اقتصاد تئاتر، با توجه به آمارهایی كه در مركز آمار ایران وجود دارد، متوجه شدم كه در سبد هزینه روزانه هر خانواده شهری ایرانی، كل پولی كه برای فرهنگ و هنر و تعلیم و كتاب و تربیت و نظیر آن گذاشته‌اند ۲/۳ درصد از درآمد خانواده است. همان خانوار ایرانی، نزدیك به ۹/۳ درصد از درآمدش را به كشیدن سیگار در سبد هزینه‌اش اختصاص داده است. یعنی هزینه سیگار یك خانوار ایرانی به تنهایی از كل هزینه‌ای كه برای كتاب و سینما و تئاتر و موسیقی و نقاشی و تعلیم و تربیت و... اختصاص داده می‌شود، بیشتر است و این نشان می‌دهد كه مردم ما هنوز فرهنگ‌مدار نیستند، خرج نمی‌كنند. پول برای فرهنگ نمی‌دهند. به همین دلیل تلویزیون اینقدر كارش گرفته. برای اینكه ما دچار تنبلی فرهنگی مدرن شده‌ایم. بی‌سوادی نوین است. طرف لم داده در خانه‌اش، آبگوشتش را می‌خورد و دو تا سریال احساساتی یا دو تا میان‌پرده بی‌ارزش هم می‌بیند. این زندگی فرهنگی نیست. زندگی فرهنگی یعنی چیزی كه شما انتخاب بكنید. با علم، با آگاهی. برایش لباس بپوشید، پول بپردازید، جابه‌جا شوید. بروید و پدیده مورد نظرتان را ببینید. این زندگی فرهنگی است. كتابی را انتخاب كنید و بروید كتاب‌فروشی بخرید. بروید بلیت یك كنسرت را بخرید. یعنی در عرصه فرهنگ حضور فعال داشته باشید. این پویایی فرهنگی است. مردم ما این پویایی را ندارند.
ـ دولت چطور؟
دولت هم ندارد. كل بودجه‌ای كه تا چند سال پیش برای امور فرهنگی تصویب كرده بود حتی یك درصد بودجه كل مملكت هم نبود. ۸/۰ درصد بود، یعنی از یك درصد بودجه هم كمتر بود. به این ترتیب نه دولت، نه مردم برای فرهنگ و هنر پول خرج نمی‌كنند. الان شنیده‌ام كه این رقم شده است حدود ۸/۱ درصد كل بودجه. دو درصد هم نیست. دو درصد یعنی چی؟ ما اگر تپه گیان در منطقه هرسین كردستان را مبنا بگیریم، بیش از ۱۲ هزار سال سابقه تمدن داریم. این همه می‌نازیم به گذشته و شكوه و عظمت افتخارات باستانی و ادبی و فرهنگی و فلسفی و شعر و... پس كجاست؟ برای چی یك ریال هم برای اینها خرج نمی‌كنیم؟ جایگاه این گذشته با عظمت و پر‌شكوه كجاست؟ چند تن از هنرمندان و روشنفكران ما در رفاهند؟ پس كجا باید نشان بدهیم كه ما ملتی فرهنگ‌مدار هستیم؟ در این كشور متأسفانه جریان فرهنگ وجود ندارد. تمام چیزهایی را هم كه می‌بینید اتفاق فرهنگی است. اتفاقات فرهنگی در اینجا وجود دارد و این یعنی اینكه ما هنوز مدرنیته را نمی‌شناسیم. هنوز معاصر و شهرنشین نشده‌ایم. فرهنگ شهری داشتن این نیست كه پیتزا بخوریم، سوار اتومبیل‌های مونتاژی بشویم و موبایل جواب بدهیم و برویم پشت چراغ قرمز بایستیم. فرهنگ شهری یعنی فرهنگ‌مدار بودن. فرهنگ شهری یعنی هنر‌محور بودن، جوهر تمدن یعنی فرهنگ و هنر. آنچه به یك شهر هویت می‌دهد دموكراسی و فرهنگش است. این جریان فرهنگی وجود ندارد برای اینكه دولت به شكل‌گیری آن كمك نمی‌كند. چون تعریف درستی از آن ندارد، به آن بها نمی‌دهد و مدیریت مناسب این جریان را ندارد و همینطور مردم آن را جدی نمی‌گیرند و به آن بها نمی‌دهند. این وسط هنرمندان بدبخت یكی به نعل می‌زنند و یكی به میخ و سعی می‌كنند به قول شاملو از یك كوه معجزه عبور كنند تا یك اتفاقی بیفتد. آن هم با تحمل فقر، مرارت، فشار، تحقیر، عذاب و تنگدستی و... تا بلكه یك اتفاقی بیفتد. جریان فرهنگی در كشور ما منظم نیست. مدون نیست. برنامه‌ریزی شده نیست.
ادعایش هست ولی عملش نیست. ما دائماً می‌گوییم هنر نزد ایرانیان است و بس. كدام هنر؟ شما نگاه كن یك ایرانی در سال ۴ دقیقه مطالعه می‌كند. برای یك ملت با فرهنگ با تاریخ و با تمدن این مقدار مطالعه شرم‌آور است. ما بوركینافاسو كه نیستیم. ما یمن كه نیستیم. جماعت دانشجو در این سرزمین بیشتر از ۹۰ دقیقه در سال مطالعه كتاب ندارد. این هم شرم‌آور است. فقط تئاتر نیست. كتاب و مطالعه كتاب از آن بدتر است. شما نگاه كنید تمام گالری‌های نقاشی خلوت است. نقاش‌ها دچار گرفتاری‌های شدید مالی هستند. كسی دیگر تابلو نمی‌خرد.
ــ آیا آن لحظه‌ای كه تصمیم گرفتید از فرانسه به ایران بیایید، چنین چیزهایی را نمی‌دانستید؟
من شناخت كاملی از وطن و فرهنگ و مردم خودم دارم.
ـ و با این حال ایران را به فرانسه ترجیح دادید.
برای اینكه وظیفه من است. فكر نكنید زندگی در غرب خیلی سخت است. خیلی آسان است. منتها بر ساحل نجات نشستن كه هنر نیست. من درست یا غلط جزئی از این مردم و این فرهنگ و این سرزمین هستم. اگر من خیلی مرد هستم، خیلی كاری هستم و مدعی هستم، باید این جریان فرهنگی را در سرزمین خودم به‌وجود بیاورم. من به سهم خودم باید تلاش كنم تا این جریان را در جامعه خودم به‌وجود بیاورم. پس من برای چی رفتم درس خواندم. آلبر كامو می‌گوید: «نفس‌آگاهی تعهد‌آور است.» من اگر چیزی می‌دانم نباید به آن پشت كنم. من می‌دانستم كه اینجا به من میدان داده نخواهد شد اما من یك وظیفه درونی داشته و دارم. البته من اینقدر خود‌شیفته نیستم كه این موضوع را همچون یك رسالت بزرگ جلوه بدهم. ما اهالی فرهنگ به دلیل نوع شغلمان هزاران رشته باریك‌تر از مو به تاریخ‌مان، جغرافیای‌مان و به تاریخ و به مردممان وابسته‌ایم. اگر از اینجا دور شویم، سرچشمه الهام ما خشك می‌شود. این سرنوشت ماست. نمی‌خواهم سر كسی منت بگذارم. قبل از هر چیز می‌خواهم به الهامات درونی خودم و شكوفایی خودم وفادار باشم. برای اینكه خیالتان را راحت بكنم، قبل از هر چیز به فكر جوشش درونی خودم هستم. سر هیچ كسی هم منت نمی‌گذارم. قبل از هر چیز برای شادی دل خودم و آرامش روحی و درونی خودم ایران را انتخاب كردم.
ـ به این آرامش روحی رسیده‌اید؟
هر وقت دست به خلاقیتی می‌زنم، می‌رسم.
منبع : روزنامه تهران امروز