دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

بلیط بهشت


بلیط بهشت
یه روز زن پادشاه صدائی رو میشنوه و نظرش به اون گفته جلب میشه " بدو بیا بیلط بهشت دارم "
میاد و میبینه بهلول داره داد میزنه و رد میشه از ش میپرسه بلیط بهشت رو هم به من میفروشی بهلول
جواب میده یک قرص نان زن پادشاه رو حساب سادگی بهلول اونو میخره و میره به شوهرش میگه داستان اینطوریه پادشاه با حالتی عصبانی میگه مگر من برات بهشت درست نکردم مگه هر چی
میخوای اینجا نیست چرا رفتی و اینکار رو کردی مگه تو عقل نداری که گول بهلول رو خوردی بهر حال بعد از ظهر میشه و پادشاه می خوابه و تو خواب میبینه که با زنش از جائی گذر میکنند میرسن به یه باغ تصمیم که بهمراه زنش برن تو باغ وقتی میرسن و سئوال میکنند
که این باغ چیه متوجه میشن که باغ بهشته ولی باید بلیط داشته باشی و وارد شی زن پادشاه میره داخل باغ و خود پادشاه رو راه نمی دن هر چی میگه این زنه منه ما با هم ... ازش قبول نمی کنن و راهش نمی دن که تو همین حین از خواب می پره
سراسیمه میره دنباله بهلول و پیدا ش میکنه و بهش میگه یه بلیط هم به من بده و عوضش گوسفندی رو بهت میدم بهلول خنده کنان بهش میگه اون ماله قبل بود الان گران شده پادشاه اعتراض میکنه که این چه کاریه وچقدر باید پرداخت کنم برای این بلیط . بهلول میگه زمانی که باید نخواستی و الان دیگه نیست باید برای پرداختش تموم اونچه که داری رو بدی تا این بلیط رو تهیه کنی ....
یه زمانی هست که وقتی چیزی رو میخواهیم تموم هستی انرژی شون رو میگذارن تا ما به اون برسیم و بدست بیاریم همه چی فراهم شده همه ی ارکان هستی حاضرن و اعتراضی ندارن و وقتی که ما بهر علتی گذر میکنیم و اون رو نمی بینیم و به چشم ما کوچیک میاد و در حد خودمون نمیبینیم مدتی نمی گذره که متوجه میشیم که اون بدرد میخورد ه به اونی که از دست دادیم احتیاج داشتیم دیگه به ما نمی دن و دیر شده و گذشته باید بریم تو هستی نیست بشیم برای هست شدن اون بعضی وقتها به کم دیر میشه شاید هم دیگه نشه
زندگی به من آموخت : دست دادن معنای رفاقت نیست ، بوسیدن قول ماندن نیست وعشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست....

http://wayoflife.blogfa.com/
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید